نسب حضرت عبدالعظيم(ع) و امامزادگان رى - صفحه 227

نكرد وليكن با حسين بن على عابد؛ شهيد فخ بود كه شمشير حمايل كرده و حسين نيز وصيّت به وى كرد، در زمان رحلتش پس ازشهادت شهداى فخ درمدينه طيّبه قوطى جسته.
هارون الرشيد خواست بداند از بزرگان علويّين كه هست . از فضل بن يحيى جويا شد گفت: در مدينه عبداللّه بن حسن افطس است مردم با وى مراوده مى نمايند .
پس حكم كرد وى راحاضر كردند وگفت: تا كى مردم را دراطراف خود جمع مى نمايى وبه مذهب زيديّه دعوت مى كنى؟ فرمود: قسم به خدا! من از اين طايفه نيستم والفتى با آن ها ندارم، مرد منزوى و گوشه نشين هستم، دست خود را به خون من آلوده مكن .
هارون گفت: مى دانم در قول خود صادقى، پس وى را در خانه حبس كرد و چند كبوتر در آن خانه رها كرد براى آن كه كبوتر بازى كند. عبداللّه هر قدر تمنا كرد از محبس او را بيرون آورد مفيد نشد، آن گاه كاغذى به هارون نوشت كه تماما فحش و دشنام به هارون بود، به يكى از ندماى هارون داد كه از مضمونش اطلاعى نداشت چون هارون نوشته را بخواند به جعفر برمكى داد و گفت: بخوان و او را از حبس بيرون بياور و نوشته به او بده كه اغتشاش در دماغ و اختلال در حواس وى رسيده است .
پس به روايت عمدة الطالبهارون گفت: اللهمّ اكفنيه على يد ولىّ من اوليائيواوليائك. ۱ پس جعفر برمكى در روزنوروز آن سيد جليل راخواست وبه دست خودگردن او را زد و در ميان ظرفى گذاشته وسرپوش بر روى آن نهادباهدايا روز نوروز براى هارون فرستاد. هارون بى خبر سرپوش رابرداشته سربريده عبداللّه را ديد اعضاى وى به لرزه آمد. چون جعفر حاضر شد، گفت: چراچنين كردى؟ جعفر گفت: به واسطه خلاف ادب ودشنامى كه به خليفه داد.
پس هارون حكم كرد سرش را با جسدش در بغداد دفن كردند. [ پس] از اين جهت هارون به مسرور خادم گفت: برو جعفر را به قتل برسان . جعفر گفت: چرا مرا مى كشى؟ گفت: به واسطه قتل عبداللّه . پس از اين جهت نسل برامكه منقطع شد .

1.عمدة الطالب، ص ۳۴۹ ـ ۳۴۸.

صفحه از 232