ولايت عهدى امام رضا علیه السلام
مسئله ولايت عهدى، فصل بى نظيرى در دوران امامت امام رضا(ع) است كه زندگانى ايشان را از ديگر معصومان ، ممتاز ساخته است. مأمون ، پس از چيرگى بر برادرش امين، عهده دار حكومتى شد كه آميخته با چالش هاى داخلى بود. اگر چه مأمون، فاقد اقتدار پدر بود، ولى در زيركى و سياست مدارى در ميان خلفا ، كم نظير وشايد بى نظير بوده است. از مهم ترين مشكلات پيش روى وى ، قيام هاى علويان، روى گردانى ايرانيان و نارضايتى هميشگى شيعيان از حكومت عبّاسى بوده است. سياست مأمون، ايجاب مى كرد تا على بن موسى الرضا(ع) را جانشين خود معرّفى كند.
بنا بر شواهد تاريخى ، مردم خراسان و لشكريان حكومتى در روز پنجم ماه مبارك رمضان سال ۲۰۱ هجرى ،[۷۰]با على بن موسى الرضا(ع) به عنوان ولى عهد حكومت عبّاسى بيعت كردند. اين خبر ، پس از مدّت كوتاهى در تمام بلاد اسلامى منتشر شد. بى ترديد ، انتشار اين خبر، اعجاب دوست و دشمن را به همراه داشت. اين بيعت ، هر چند موجب ناخشنودى بخش قابل توجّهى از عبّاسيان شد و حتّى آنان را در عراق به قيام وا داشت؛[۷۱]امّا در پيشبرد اهداف سياسى مأمون، كمابيش مؤثّر واقع شد. برخورد زيركانه خليفه و پاسداشت ظاهرى او ، سبب شده بود كه برخى از شيعيان نيز ظاهرفريبى او را باور كنند.
در مسئله ولايت عهدى امام رضا(ع) همواره پرسش هايى مطرح بوده كه به صورت مختصر ، مى توان به برخى از آنها اشاره كرد :
نخست اين كه : روند شكل گيرى ولايت عهدى چگونه بوده است؟
دوم اين كه: مأمون از طرح مسئله اهداى خلافت يا پيشنهاد ولايت عهدى چه مقاصدى را دنبال مى كرد؟
سوم اين كه : نتيجه اين رخداد مهم تاريخى چه بود؟
۱ . روند شكل گيرى ولايت عهدى
پس از آن كه امام رضا(ع) به مرو وارد شد، مأمون ، منصب خلافت و حكومت را به ايشان پيشنهاد داد. موضوع «پيشنهاد خلافت» به امام(ع) ، در جلسات متعدّدى طى دو ماه در مرو به وسيله مامون انجام گرفت و در تمام اين جلسات ، امام(ع) از پذيرش آن ، خوددارى كرد. اطرافيان مأمون از اين همه اصرار وى تعجّب كرده و اين حركت او را خلاف مصالح حكومت مى دانستند. فضل بن سهل ، وزير ايرانى و سياست مدار وى، به شدّت از اصرار مأمون ناخرسند بود و مى گفت: «تا كنون خلافت را ضايع تر از اين نديده بودم».[۷۲]
۱ - ۱ . ردّ قاطع پيشنهاد خلافت
در آخرين جلسه از جلساتى كه مأمون براى پيشنهاد كردن خلافت به امام رضا(ع) تشكيل داده بود، خليفه مى گويد :
يا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! قَدْ عَرَفْتُ عِلْمَكَ وَ فَضْلَكَ وَ زُهْدَكَ وَ وَرَعَكَ وَ عِبَادَتَكَ وَ أَرَاكَ أَحَقَّ بِالْخِلَافَةِ مِنِّى.[۷۳]
اى فرزند پيامبر خدا! من به دانش و برترى و زهد و ورع و عبادت تو آگاه هستم و از اين رو ، تو را سزاوارتر از خويش بر خلافت مى دانم.
و سپس خطاب به امام(ع) مى گويد:
من در نظر دارم خود را از خلافت ، خلع كنم و اين مقام را به تو بسپارم و با تو بيعت كنم .[۷۴]
اين بار امام(ع) پاسخ محكمى به او داد كه مأمون را به شدّت خشمگين ساخت. امام رضا(ع) رو به مامون نموده ، فرمود:
اگر اين خلافت ، از آنِ توست ، پس خدا براى تو قرار داده است و جايز نيست كه [خلعت و لباسى ] را كه خداوند به قامت تو پوشانيده، از تن بيرون كنى و به ديگرى بپوشانى [و واگذار نمايى ] و اگر اين مقام از آنِ تو نيست ، پس حقّ اين كه چيزى را كه از تو نيست، به من واگذارى ، ندارى .[۷۵]
اين سخن ، غاصبانه بودن حكومت عبّاسى، عدم مشروعيت خلافت مأمون و همچنين پافشارى بر عقيده نصب الهى امام را به روشنى آشكار مى ساخت.
۱ - ۲ . پاسخ منفى به پيشنهاد ولايت عهدى
مأمون ، گزينه دومى را پيشِ روى امام(ع) نهاد. او پس از گفتگوهاى بسيار در اصل خلافت، منصب ولايت عهدى را به ايشان پيشنهاد كرد. امام(ع) كه از انگيزه مأمون كاملاً آگاه بود، با اين پيشنهاد نيز مخالفت كرد. از جمله دلايل امام(ع) اين بود كه بنا بر آنچه اجدادم از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله گزارش كرده اند، من در حيات تو مسموم از دنيا مى روم و مظلومانه به شهادت مى رسم، در حالى كه فرشتگان آسمان و زمين بر من گريه مى كنند و در سرزمين غربت در كنار هارون الرّشيد ، مدفون مى شوم.
مأمون ، وقتى اين سخن را شنيد ، گريه كرد و پرسيد : اى پسر پيامبر خدا! چه كسى تو را مى كُشد؟ تا من زنده هستم، چه كسى قدرت يا جرئت بدى كردن به تو را خواهد داشت؟!
امام(ع) فرمود: «من اگر بخواهم قاتل خود را معرّفى كنم ، مى توانم بيان كنم و بگويم كه چه كسى مرا خواهد كشت» .[۷۶]
۱ - ۳ . پذيرفتن ولايت عهدى با اكراه
توسّل به زور و تهديد به قتل ، تنها روشى بود كه مأمون با به كار گرفتن آن ، توانست امام(ع) را براى پذيرش ولايت عهدى متقاعد كند. اگر چه خليفه در ابتداى حضور امام رضا(ع) در مرو، به تعارفات ظاهرى روى آورد و اصل خلافت را نيز به ايشان پيشنهاد كرد؛ امّا وقتى با عدم پذيرش امام(ع) روبه رو شد، برخورد او و لحن سخنش كاملاً دگرگون شد. امام(ع) نيز پاسخ هاى قاطعانه اى را بيان مى داشت و تصريح مى كرد كه :
من به اختيار خود، هيچ گاه اين كار را انجام نخواهم داد .[۷۷]
بسيارى از گفتگوهاى اين جلسه ، گزارش شده است؛ امّا پايان تمام رواياتى كه اين جلسه يا جلسات ديگر را گزارش كرده اند ، بيانگر آن است كه خليفه، امام(ع) را تهديد به قتل نموده و اذعان مى دارد كه راه ديگرى پيش روى امام(ع) نيست : يا پذيرش ولايت عهدى و يا مرگ.
متون متعدّد روايى، نشانگر آن است كه تنها سببى كه باعث شد امام رضا(ع) ولايت عهدى را بپذيرد، اجبار و اكراه بود. روايات در اين زمينه، چند دسته است:
دسته اوّل ، رواياتى كه صراحتاً دلالت بر اجبار امام(ع) بر قبول ولايت عهدى دارند كه چند نمونه از اين روايات را نقل مى كنيم :
۱. مأمون از عدم پذيرش امام(ع) خشمگين شد و چنين گفت:
تو همواره به گونه اى با من برخورد مى كنى كه خوش ندارم و از شدّت عمل من در امان مانده اى. به خدا سوگند، اگر ولايت عهدى را پذيرفتى كه هيچ، وگرنه تو را بر آن مجبور مى كنم. آن گاه اگر قبول كردى، چه خوب، وگرنه گردنت را مى زنم![۷۸]
۲. امام(ع) در پاسخ ريّان بن صلت كه از پذيرش ولايت عهدى ايشان در شگفت مانده بود، فرمود:
خدا خود مى داند كه من از آن خوشم نمى آيد ؛ امّا چون ميان پذيرش آن و كشته شدن، مخيّر شدم، پذيرش ولايت عهدى را بركشته شدن ترجيح دادم .[۷۹]
۳. مردم مدينه در همان زمان در باره مأمون مى گفتند:
مأمون در روزگار فرمان روايى اش ، براى جانشينىِ على بن موسى الرضا [پس از خود] ميان مسلمانان، بيعت گرفت، بى آن كه رضا(ع) به آن راضى باشد و اين را پس از آن كرد كه او را به قتل تهديد نمود و بارها به او اصرار كرد و هر بار ايشان خوددارى مى ورزيد تا آن جا كه از اين نپذيرفتن ، در آستانه كشته شدن قرار گرفت .[۸۰]
۴. ابو صلت، يار و همراه امام(ع) در خراسان مى گويد:
به خدا سوگند كه رضا(ع) با ميل خود به اين كار ، تن نداد![۸۱]
همچنين مى توان به ادعيه اى كه امام(ع) پس از پذيرش ولايت عهدى خواند، اشاره كرد.[۸۲]در برخى روايات نيز امام(ع) خود را همانند امام على(ع) دانسته كه به حكم اجبار و مصلحت بايد در شوراى شش نفره خلافت ، شركت مى جست .
دسته دوم: رواياتى كه شروط امام را در پذيرفتن ولايت عهدى بيان كرده اند:
امام رضا(ع) وقتى اجبار طاغيانه خليفه را مى بيند ، ناگزير ، پيشنهاد مأمون را به صورت مشروط مى پذيرد. ايشان در پاسخ به تهديد مأمون ، شجاعانه و خردمندانه فرمود:
قَدْ نَهَانِيَ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ أُلْقِيَ بِيَدِي التَّهْلُكَةَ ، فَإِنْ كَانَ الْأَمْرُ عَلَى هَذَا فَافْعَلْ مَا بَدَا لَكَ وَ أَنَا أَقْبَلُ ذَلِكَ عَلَى أَنِّي لَا أُوَلِّي أَحَداً وَ لَا أَعْزِلُ أَحَداً وَ لَا أَنْقُضُ رَسْماً وَ لَا سُنَّةً وَ أَكُونُ فِي الْأَمْرِ مِنْ بَعِيدٍ مُشِيراً .[۸۳]
خداوند، مرا از اين كه خود را به هلاكت اندازم، نهى فرموده است . اگر اراده بر اين قرار گرفته است ، هر كار كه به نظرت رسيده، انجام ده. من آن را مى پذيرم ، به شرط آن كه در عزل و نصب احدى ، دخالت نكنم و رسمى را تغيير ندهم و شيوه هاى پيشين را دگرگون نسازم و از دور ، مشاور و راه نما باشم.
اين شروط، يعنى چشم پوشى از تمام اختيارات حكومتى و اين گونه سخن گفتن، خود دليلى بر الزام و ناچار بودن در پذيرش ولايت عهدى است.
مأمون ، شروط امام(ع) را پذيرفت و ايشان را به ولى عهدى و جانشينى خويش، معرّفى كرد و در يك روز ، چند دستور صادر نمود. نخست ، فرمان داد تا به شكرانه اين رُخداد مهم، به هر يك از لشكريان، حقوق يك سال را يك جا پرداخت كنند . سپس دستور داد تا خبر انتصاب امام(ع) را به تمام استانداران و مسلمانان ديگر شهرهاى بلاد اسلامى ، ابلاغ نمايند. همچنين با عنوان «رضا» به نام ايشان ، سكّه ضرب كرد. فرمان ديگرى كه در همان روز صادر شد ، اين بود كه به مردم امر كرد كه لباس سياه را - كه شعار عبّاسيان بود - از تن بيرون كنند و به جاى آن ، لباس سبز در بر كنند.[۸۴]
دسته سوم، رواياتى كه حاكى از ملتزم بودن امام(ع) به رعايت شروط پذيرش ولايت عهدى هستند . روند عدم دخالت امام(ع) در امور حكومتى، عدم استقرار در قصر و عدم پاى بندى به شئون حكومتى، از منصب ولايت عهدى، تنها نامى بيش باقى نگذاشت.
از پذيرش ولايت عهدى به وسيله امام(ع) چيزى نگذشته بود كه خليفه از امام(ع) خواست تا نماز عيد قربان[۸۵]را اقامه كند. امام(ع) شروط هنگام پذيرش را به خليفه گوشزد كرد و عذر آورد. اصرار خليفه ، سبب شد كه امام(ع) به شيوه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و نه حاكمان، براى نماز به سمت مصلّا روانه شود. گزارش شيوه حركت پيامبرگونه امام(ع) به خليفه ، سبب شد تا مأمون، ايشان را از اقامه نماز ، باز دارد.[۸۶]
در موارد ديگرى نيز مأمون از امام(ع) كمك مى خواهد ؛ ولى امام رضا(ع) به او شرايط هنگام پذيرش ولايت عهدى را يادآور شده ، از همكارى با حكومت عبّاسى سر باز مى زند. براى نمونه، خليفه از ايشان ، معرّفى فردى مطمئن را براى فرماندارى منطقه اى آشوب زده مى خواهد و امام(ع) چنين پاسخ مى دهد :
من به شرطى در امر ولايت عهدى وارد شدم كه امر و نهى و عزل و نصب نكنم تا اين كه خداوند ، مرا پيش از تو از اين دنياى فانى ببرد.[۸۷]
همچنين پس از آن كه فضل بن سهل از دنيا مى رود، مأمون به امام(ع) مى گويد:
اينك زمان نياز من به توست ، اى ابوالحسن! پس به كار بنگر و يارى ام ده .
ولى امام رضا(ع) همچنان امتناع نموده ، مى فرمايد:
تدبير به عهده توست ، اى فرمان رواى مؤمنان! و وظيفه ما دعا كردن .[۸۸]بدين سان ، امام(ع) ، مأمون را در رسيدن به اهداف سياسى خود در اين اقدام ، ناكام گذاشت.
۲ . انگيزه مأمون از پيشنهاد ولايت عهدى
شايسته است تا پيش از بررسى انگيزه مأمون، سه مطلب را در درآمدى بر بحث ، بيان كنيم:
۲ - ۱ . شخصيت مأمون
منابع تاريخى ، همواره او را سياست مدار و دانشمند در ميان خلفاى عبّاسى معرّفى كرده اند . دميرى شافعى مى نويسد:
ميان بنى عبّاس ، [خليفه اى ] داناتر از مأمون نبود . او دانشمند ، زيرك و با سياست بود .[۸۹]
ابن نديم نيز اورا دانشمندترين خليفه عبّاسى در فقه و كلام مى داند.[۹۰]دينورى در الأخبار الطوال ، در باره او مى نويسد:
او ستاره درخشان عباسيان در علم و حكمت بود و دستى در علوم داشت .[۹۱]
سيوطى نيز مأمون را در دورانديشى و علم ، اين گونه مى ستايد:
او دور انديش ترين ، با اراده ترين ، عالم ترين ، صاحب نظرترين ، زيرك ترين ، باهيبت ترين و شجاع ترين مرد عبّاسيان بود .[۹۲]
البته در متون شيعى ، مذمّت هاى شديدى براى مأمون آمده و او را «العفريت الكافر»[۹۳]يا «العِفريت المستكبر»[۹۴]خوانده اند.[۹۵]بنا بر آنچه گذشت ، شجاعت ، زيركى و دانشمند بودن مأمون را نبايد در تصميمات سياسى اش ناديده گرفت.
۲ - ۲ . فضاى سياسى - اجتماعى دوران حكومت مأمون
به خلافت نشستن امين در بغداد ، مهم ترين معضل پيش روى مأمون بود كه با قتل امين در سال ۱۹۸ هجرى پايان يافت.[۹۶]بعد از قتل امين، مهم ترين دغدغه حكومت عبّاسى كه به هرج و مرج و نا امنى شديد در جهان اسلام منجر شد ، قيام هاى كوچك و بزرگى بود كه در جاى جاى ممالك اسلامى رخ مى داد. در بيشتر اين نهضت ها، علويان ، نقش ويژه اى داشتند. شعار بسيارى از اين قيامها «الدعوة إلى الرضا من آل محمّد» بوده است.[۹۷]اين قيام ها اساس حكومت عبّاسى را با خطر جدّى سقوط ، روبه رو كرده بود كه فهرست وار به برخى از آنها اشاره مى شود:
سال ۱۹۸ هجرى در حلب و اطراف آن، نهضتى كه نصر بن شيث عقيلى سردمدار آن بود، رخ داد.[۹۸]در همان سال، قيامى ديگر در موصل با عنوان «واقعه ميدان» رخ داد كه لشگركشى بيست هزار نفرى و كشتار هزاران نفر را در پى داشت.[۹۹]سال ۱۹۹ هجرى ، قيام ابو السرايا در كوفه ضربه محكمى به حكومت مأمون وارد ساخت. او به همراهى محمّد بن ابراهيم بن اسماعيل حسنى ، در اين قيام ، موفّق شد دولتى را براى مدّتى كوتاه در كوفه سامان دهد. ابو السرايا، توانست شعله هاى قيامش را دامنگير شهرهايى چون بصره، مكه، يمن، فارس، اهواز و مدائن نمايد. فرماندهان وى، همگى از علويان (و سه نفر از آنها، برادران امام رضا(ع) ) بودند : عبّاس بن محمّد بن عيسى جعفرى، حسين بن حسن اَفطَس، ابراهيم بن موسى بن جعفر(ع) ، اسماعيل بن موسى بن جعفر(ع) ، زيد بن موسى بن جعفر(ع) ، محمّد بن سليمان بن داوود بن حسن بن حسن(ع) .[۱۰۰]تعداد كشته شده هاى عبّاسيان در قيام ابوالسرايا را در كمتر از يك سال، بالغ بر دويست هزار نفر نگاشته اند.[۱۰۱]
در سال ۲۰۰ هجرى ، محمّد بن جعفر ديباج ، يكى از فرزندان امام صادق(ع) در مكّه با گروهى بيعت نمود و سپس قيام كرد. عيسى جلودى ، سپاه او را در نورديد و به او امان نامه داد و او حكومت را از آنِ مأمون دانست و همراه گروهى از آل ابو طالب ، به خراسان سفر كرد.[۱۰۲]
۲ - ۳ . سياسى - امنيّتى بودن پيشنهاد ولايت عهدى
هرچند انگيزه هاى مختلفى براى پيشنهاد ولايت عهدى به امام رضا(ع) مطرح شده است ؛ ولى با در نظر گرفتن شخصيّت مأمون از يك سو، فضاى سياسى - اجتماعى دوران حكومت وى ، از سوى ديگر و مهم تر از همه ، با ملاحظه اسناد قطعى روايى و تاريخى ، مى توان به طور قاطع گفت : پيشنهاد ولايت عهدى از جانب خليفه ، يك مسئله كاملاً سياسى و امنيتى است. بنا بر اين ، طبيعى است كه دلائل آن و لايه هاى زيرينِ اهداف طرح يا طرّاحان آن به روشنى مشخّص نباشد ، بويژه آن كه قرن ها از تاريخ اين رخداد ، گذشته و اسناد باقى مانده ، بسيار محدود است.
خوش بختانه برخى از رخدادها و مسلّمات تاريخى وجود دارد كه مى تواند در تحليل صحيح، به شايستگى به ما كمك نمايد. براى نمونه، دشمنى هاى خونين و هميشگى عبّاسيان با علويان است كه در به شهادت رساندن سادات و حتّى هم پيمانان خويش ، نظير سادات حسنى ، از هيچ جنايتى فروگذار نكردند. افزون بر اين ، جريان كشتن امين توسّط مأمون، تنها به جهت حكومتدارى، مورّخانِ منصف را از هر گونه نگاه خوش بينانه به مأمون در مسئله ولايت عهدى باز مى دارد. از اين رو ، همواره جمعى از دانشمندان شيعه بر اين باور بوده اند كه مأمون در تصميم به اعطاى خلافت و يا ولايت عهدى ، نيّت صادقانه اى نداشته و اين كار ، تنها يك حقّه سياسى در امر كشوردارى بوده است.[۱۰۳]
۳ . ارزيابى ديدگاه هاى مختلف در باره انگيزه ولايت عهدى امام رضا(ع)
منابع روايى و تاريخى نيز در تبيين مسئله ولايت عهدى، داراى تشويش است. اين تشويش ها سبب شده كه ديدگاه هاى گوناگونى در اين زمينه وجود داشته باشد.
چرايى پيشنهاد ولايت عهدى را بسيارى از متفكّران بررسى كرده اند و گاه تا ده انگيزه بر شمرده اند.[۱۰۴]به نظر مى رسد كه بر اساس متون روايى، مهم ترين انگيزه هاى مأمون را مى توان در سه انگيزه اساسى بر شمرد:
۳ - ۱ . تقويت دولت عبّاسى و تخريب جايگاه امام رضا(ع)
با توجّه به تزلزل آشكارى كه در دولت عبّاسى پس از هارون به وجود آمده بود، همچنان پايه هاى حكومت ، نااستوار مى نمود. معضل امين، ناخرسندى جمع قابل توجّه عبّاسيان از مأمون، قيام هاى علويان ، علاقه مندى جمعى از سپاهيان مأمون به امام رضا(ع) و ناخرسندى عمومى از ظلم هاى عبّاسيان ،[۱۰۵]سبب شد كه مأمون تصميم بگيرد كه امام(ع) را به مرو بخواند و به ايشان، عالى ترين مناصب حكومتى را پيشنهاد دهد. طبيعى بود كه چنين پيشنهادى، چون برخاسته از يك انديشه سياسى محض بود، مورد پذيرش امام رضا(ع) قرار نگيرد. بنا بر اين، مأمون، تنها با تهديد به قتل مى توانست امام(ع) را متقاعد به پذيرش ولايت عهدى نمايد.
در اين صورت، اين اهداف نيز حاصل مى شد:
- جلب نظر علويان و فرو نشاندن قيام ها
- جلب حمايت ايرانيان
- مشروعيت بخشى به دولت عبّاسى
- اميدبخشى به جامعه اسلامى (بويژه علويان)
- ايجاد ارتباط علويان و عبّاسيان
- تخريب جايگاه امام رضا(ع) .
اعطاى اين منصب، توانست دست كم در قيام هاى علويان، ترديدهايى جدّى ايجاد كند و بسيارى از آشوب ها را بخوابانَد. بعدها مردم مدينه دريافتند كه اين كار با اكراه و اجبار صورت گرفته و تصريح كردند :
مأمون در روزگار فرمان روايى اش ، براى جانشينىِ على بن موسى الرضا [پس از خود] ميان مسلمانان، بيعت گرفت، بى آن كه رضا(ع) به آن راضى باشد و اين را پس از آن كرد كه او را به قتل تهديد نمود و بارها به او اصرار كرد و هر بار ايشان خوددارى مى ورزيد تا آن جا كه از اين نپذيرفتن ، در آستانه كشته شدن قرار گرفت .[۱۰۶]
در واقع، مى توان از تهديدهاى مكرّر مأمون دريافت كه امام(ع) راهى غير از پذيرش نداشت و مأمون نيز تنها راه نجات حكومتش را براى گذر از چالش ها و مشكلات داخلى عملى نمودن همين انديشه مى دانست.
گزارشى در دست است كه نشانگر آن است كه مامون براى حفظ نظام عباسى به ولايت عهدى امام تن داده است:
پس از ولايت عهدى امام رضا(ع) مدّت مديدى باران نباريد. خُرده گيران بر مأمون خُرده گرفتند كه از هنگام ولايت عهدى امام(ع) آسمان بركت را از مسلمانان ، دريغ داشته است. مأمون از امام(ع) خواست دعا كند و پس از دعاى ايشان در سرتاسر بلاد مسلمانان ، باران بسيارى باريد. حسودان ، اين واقعه را براى مأمون خطرناك دانستند و ترسيدند كه مردم از خليفه روى گردان شوند و خلافت از بنى عبّاس به آل على منتقل مى شود. آنان ، مجدداً از خليفه خواستند تا امام(ع) را از ولايت عهدى خلع نمايد. خليفه چنين پاسخ داد:
اين مرد ، در خفاى از ما، مردم را به امارت خود مى خوانْد. ما خواستيم او را ولى عهد خود كنيم تا اين كه دعوتش براى ما باشد و مردم را به سوى ما بخواند و با قبولى ولايت عهدى ، به خلافت ما اعتراف كرده باشد و قدرت و پادشاهى را از آنِ ما بداند. كسانى هم كه مفتون او شده اند ، بدانند كه آن درست نبوده و بدانند كه آنچه مدّعى بوده، در كم و زياد ، نادرست است و امر خلافت با امضاى ضمنى او ، از براى ما و مخصوص ماست ، نه براى او. ما ترسيديم كه اگر او را بر آن حال رها كنيم به نحوى در ميان ما ما رخنه كند و نوعى شكاف ايجاد كند كه نتوانيم از آن جلوگيرى كنيم و از ناحيه او بلايى به سر ما بيايد كه طاقت تحمّل آن را نداشته باشيم .[۱۰۷]
در گزارشى ديگر، آمده است: مأمون مى خواست با اين كار، تندروى ها و حرمت شكنى هاى پدرش را نسبت به اهل بيت عليهم السلام از اذهان ، پاك كند: «ليمحو بذلك ما كان من أمر الرشيد فيهم ؛[۱۰۸]تا با اين كار ، عملكرد هارون الرشيد نسبت به آنان (اهل بيت) [از اذهان ] پاك شود». بدين سان حكومت خويش را بر خلاف حكومت پدرش، وفادار به اهل بيت عليهم السلام جلوه مى داد و با اين شيوه، عوام را فريب مى داد.
تخريب جايگاه امام رضا(ع) و شيعيان
مأمون با زيركى خويش مى خواست جايگاه رفيع امامت شيعه را لكّه دار كند. او گمان مى كرد كه قداست امام رضا(ع) ، مرهون زندگى زاهدانه ايشان در مدينه است و اگر امام(ع) نيز در مقام حكومتى قرار گيرد ، با زهد و تقوا ، وداع نموده ، جايگاه پيشين خود را از دست خواهد داد. در اين صورت ، او مى تواند جايگاه امام(ع) را در نگاه شيعيان ، مخدوش نمايد.
مأمون وقتى با عدم پذيرش امام(ع) روبه رو مى شود ، به اين انگيزه خود تصريح مى كند و به ايشان مى گويد:
اى فرزند پيامبر خدا! تو با اين سخنت مى خواهى اين كار را از دوش خود بردارى و آن را از خود برانى ، تا مردم بگويند : تو به دنيا بى رغبتى .
و امام(ع) پاسخ مى دهد:
به خدا سوگند ، از آن گاه كه خدايم مرا آفريده است ، دروغ نگفته ام و به خاطر دنيا ، در دنيا زهد نورزيده ام ، و من مى دانم تو چه مى خواهى . با اين كار مى خواهى مردم بگويند : على بن موسى الرضا به دنيا بى رغبت نبود ؛ بلكه دستش به آن نمى رسيد . آيا نمى بينيد چگونه ولايت عهدى را به طمع خليفه شدن پذيرفت؟[۱۰۹]
پاسخ امام ، خشم مأمون را برمى انگيزد و امام را به مرگ تهديد مى كند .
پس از پذيرش ولايت عهدى نيز براى برخى از شيعيان ، همچنان اين سؤال مطرح بود. آنان با تعجّب از امام(ع) مى پرسيدند:
اى پسر پيامبر خدا! مردم مى گويندكه تو ولى عهدى مأمون را قبول كردى با اين كه اظهار زهد [و بى ميلى ] به دنيا مى كنى؟[۱۱۰]
امّا امتناع امام(ع) از سكونت در قصر ، خوددارى از تجمّلات، همسفرگى با فرودستان، هم صحبتى با فقرا و از همه مهم تر، پيش شرطهاى امام(ع) براى پذيرش ولايت عهدى ، سبب شد كه هدف مأمون در قداست زدايى از امام(ع) ناكام بمانَد. او در همان ماه نخست كه امام(ع) را براى اقامه نماز عيد به مصلّا دعوت كرد، دريافت كه جايگاه امام(ع) با پذيرش ولايت عهدى، هيچ لطمه اى نخورده است و اين جايگاه خلافت مأمون است كه لكّه دار و تضعيف شده است.
بعيد نيست كه «انگيزه خليفه نيز اساساً حذف تدريجى شيعه و از بين بردن تشيّع بوده باشد. البته بايد توجّه داشت مأمون از دعوت امام رضا(ع) به خراسان ، چند هدف را دنبال مى كرد ؛ ولى مهم ترين هدف وى ، تبديل صحنه مبارزات حادّ انقلابى شيعيان به عرصه فعّاليت سياسى آرام و بى خطر بود ؛ چه اين كه مبارزات شيعيان در پوشش تقيّه، تمام ناشدنى بود و اين مبارزات، همواره با دو ويژگى بسيار مؤثّر همراه بود كه به خلافت، لطمه مى زد: نخست، مظلوميت و دوم، قداست.
مأمون، مى خواست يك باره آن خفا و استتار را از اين جمع مبارز بگيرد و امام(ع) را از ميدان مبارزه انقلابى، به ميدان سياست بكشانَد و بدين وسيله ، كارآيى نهضت تشيع را كه بر اثر همان استتار و اختفا ، روز به روز افزايش يافته بود ، به صفر برساند. با اين كار ، او آن دو ويژگى مؤثّر را نيز از علويان گرفته بود ؛ زيرا جمعى كه رهبرشان ، فرد ممتاز دستگاه خلافت باشد ، نه مظلوم است و نه آن چنان مقدّس».[۱۱۱]
البته اين فراخوانى امام(ع) به مرو ، براى مأمون، اين فايده را داشت كه امام رضا(ع) را تحت نظر داشته باشد و رفت و آمد شيعيان را كنترل كند و بزرگان شيعه را بهتر شناسايى و رصد نمايد، ولى او هرگز نتوانست با اين اقدام سياسى، به جايگاه امامت شيعه، صدمه اى بزند.
بنا بر آنچه گذشت، هدف مأمون، هدفى كاملاً سياسى بود. او قصد داشت با تخريب جايگاه امام رضا(ع) با عنوان جانشين حقيقى پيامبر صلى اللّه عليه و آله و تقويت حكومت عبّاسى، به مقاصد سياسى خويش دست يابد.
۳ - ۲ . وفاى مأمون به نذرش
شيخ صدوق، روايتى را نقل مى كند كه مأمون در نيمه هاى شب، ريّان بن صَلت از اصحاب امام رضا(ع) را مى خواهد و افكار عمومى جامعه را در باره ولايت عهدى از او جويا مى شود. مأمون آن گاه به صورت مفصّل براى او شرح مى دهد كه پيش از اين ، به جهت شرايط دشوارى كه برايش پيش آمده بود، نذر كرده بود كه اگر بر حكومت استيلا يابد ، آن را به صاحب اصلى اش واگذار نمايد. او مى گويد :
پس از آن كه خود را از گزند برادرم امين و ديگر حكّام منطقه آسوده نديدم، راهى بهتر از آن نيافتم كه خود را بِرَهانم، مگر اين كه به سوى خداوند بروم و از گناهانى كه تاكنون مرتكب شده ام، توبه كنم و از او در اين امور دشوارى كه پيش آمده است، استعانت بجويم و به او پناهنده شوم. پس دستور دادم تا اين اتاق را نظافت كنند - و با دست به اتاقى اشاره كرد - و خادمان ، آن اطاق را تميز نمودند. سپس آب بر خود ريختم و غسل كردم و پيراهن و شلوار سفيدى به تن كردم و چهار ركعت نماز به جاى آوردم و در آن ، آنچه از قرآن به ياد داشتم ، قرائت كردم و خداوند متعال را خواندم و بدو پناه بردم و با خلوص نيّت با او عهد و پيمان محكم بستم كه اگر خداوند، امامت و حكومت را نصيب من گردانَد و در مشكلات و سختى هاى اين امور، مرا كفايت كند و پشتيبان من باشد، حق را به صاحب حق بدهم و امر امامت را در جايگاه خودش بنهم ، همان جايى كه خداوند ، قرار داده است. سپس دلم آرام گرفت و اندوهم زائل شد.
سپس طاهر [بن الحسين ذو اليمينين ] را به جانب على بن عيسى بن ماهان، گسيل داشتم و كار او با طاهر، بدان جا كشيد كه كشيد و چنان شد كه شد. باز، هرثمة بن اَعيَن را به سركوبى رافع [بن ليث بن نصر بن سيّار] فرستادم، كه بر او ظفر يافت و او را كشت. نيز صاحب سرير را به صلح خواندم و هدايايى براى او فرستادم و با او به مهر رفتار كردم تا او از مخالفت ، دست برداشت و به راه آمد. پيوسته كارم تقويت يافت تا بدين جا رسيد كه با برادرم محمّد امين ، چنين شد و خداوند ، امر خلافت را يكسره در اختيار من نهاد و بر آن ، استيلايم داد و كار من ، استوار گرديد. چون پروردگارم به آنچه من درخواست داشتم، وفا نمود، من نيز دوست داشتم كه با خدايم بدانچه عهد بسته ام، وفا كنم، و كسى را جز ابو الحسن علىّ بن موسى، مستحقّ اين امر (خلافت) نديدم. لذا آن را در اختيار وى قرار دادم؛ امّا او نپذيرفت، مگر بدان طريق كه خود مى دانى. اين بود سبب اين بيعت به ولايت عهدى.[۱۱۲]
شيخ صدوق، بر اين باور است كه مأمون، در ابتدا صادقانه قصد داشت به نذر خود عمل كند و امام(ع) را ولى عهد خود نمايد. وى مى نويسد:
من بر اين باورم كه مأمون ، او را ولى خود كرد و با او بيعت نمود تا به نذرى كه ذكرش رفت وفا كرده باشد ، و فضل بن سهل همواره با امام رضا(ع) دشمنى مى كرد و با او بد بود و از امام خوشش نمى آمد ؛ چون او از پروردگان برمكيان بود .[۱۱۳]
اين نظر را مى توان از متون منتخب شيخ مفيد(م ۴۱۳ق) و ابوالفرج اصفهانى(م ۳۵۶ق) نيز برداشت نمود.[۱۱۴]
به نظر مى رسد كه اين نظريه ، قابل پذيرش نيست؛ زيرا:
- مأمون كسى است كه براى رسيدن به حكومت ، به نزديكانش نيز رحم نكرده است. چگونه مى توان باور كرد حكومت را بدون هيچ چشم داشتى تقديم امام رضا(ع) نمايد؟
- وفاى به نذر با توسّل به زور و تهديد ، سازگار نيست. مأمون اگر از روى ارادت مى خواست اين منصب را به امام(ع) وا گذارد، راضى به ناخرسندى امام(ع) نمى شد، چه برسد به آن كه امام(ع) را به مرگ تهديد كند.
- يك روايت مربوط به نذر مأمون ، نمى تواند در مقابل روايات متعدّدى كه اجبار و تهديد او را مى رساند ، مقاومت كند. بى ترديد ، اين سخن مأمون نيز برخاسته از زيركى وى بوده تا خويش را فردى محبّ اهل بيت عليهم السلام معرّفى كند.
- در رواياتِ اصرار مأمون به امام رضا(ع) ، سخنى از وفاى به نذر نيامده است ؛ بلكه مأمون تنها به ريّان بن صَلت - كه از اصحاب مورد وثوق امام رضا(ع) و البته از كارگزاران حسن بن سهل و حكومت عبّاسى است - اين مطلب را بيان داشته است. بنا بر اين، بى ترديد در اين بيان ، اغراض ويژه سياسى نهفته است.
- اگر مأمون واقعاً براى وفاى به نذر ، مى خواست چنين كند ، بايد فقط در اهداى خلافت ، اصرار مى ورزيد ، نه ولايت عهدى؛ چه اين كه ولايت عهدى در نذر او نبوده است.
- امام(ع) نيز اگر ارادت مأمون را تمام و خالص مى دانست، معنا نداشت كه با بى مهرى با خليفه رفتار كند.
۳ - ۴ . اعتقاد به حقّانيت امام(ع) بر خلافت
اين انديشه در ميان غير شيعيان وجود دارد. آنان مى گويند: چون مأمون، تفكّر شيعى داشته است، قصد داشت تا ولايت عهدى و حتّى خلافت را به امام رضا(ع) تسليم كند. آنان بر اين باورند كه خليفه از ابتدا تا به آخر با نيّت صادقانه، على بن موسى الرضا(ع) را به ولى عهدى انتخاب كرده بود و ايشان با مرگ طبيعى از دنيا رفت. ابن خلدون، ذهبى و ابن اثير را مى توان از طرفداران اين نظريه دانست.[۱۱۵]
مؤيّد اين نظريه ، ظاهر برخى از سخنانى است كه مأمون در بعضى از جلسات ، گفته است . براى نمونه مأمون در دو جلسه متفاوت مى گويد:
اى فرزند پيامبر خدا! من از دانش و فضل و زهد و پارسايى و بندگى ات آگاهم ، و تو را از خود به خلافت سزاوارتر مى دانم .[۱۱۶]
و كسى را نديدم كه از ابوالحسن رضا(ع) به اين امر خلافت سزاوارتر باشد؛ از اين رو او را ولى عهد كردم .[۱۱۷]
همچنين ، بنا بر گزارش طبرى، در نامه حسن بن سهل ، اين گونه آمده است:
مأمون ، على بن موسى را ولىّ عهد خود قرار داد ؛ چون به عبّاسيان و علويان نگريست و كسى را برتر و داناتر و پارساتر از او نيافت و او را رضاى آل محمّد ناميد و به او فرمان داد كه لباس سياه را دور بينداز و سبز بپوشد .[۱۱۸]
در نامه اى از فضل بن سهل به امام رضا(ع) نيز به اين نكته تصريح شده است:
اين نوشته اى از سر عزم و جدّيت از فرمان رواى مؤمنان ، عبد اللَّه امام ، مأمون و نيز از سوى من است تا آنچه به ستم از تو برده شده، به تو باز گردد و حقوقت در دستانت تثبيت شود و دست غير از آن كوتاه گردد و به همان گونه كه از خداى آگاه بر آن خواسته ام تا بِدان، سعادتمندترين انسان در جهان و نزد خدا از رستگاران و ادا كننده حق پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله باشم .
و ياور تو باشم تا در ولايت عهدى و دولت يافتن تو به نيكى [هر دو سرا] دست يابم .
چون نامه اى به دستت رسيد - فدايت شوم - و امكان يافتى ، آن را از دستت زمين نگذار تا به سوى آستان فرمان رواى مؤمنان (مأمون) حركت كنى؛ همو كه تو را شريك كار و همتا در نسب خود و سزاوارترين مردم به آنچه در اختيارش است ، مى بيند ... .[۱۱۹]
اين نظر با مفاد بعضى از رواياتى كه سخنان مامون را آورده، سازگار است، امّا با بسيارى از عملكردهاى وى در قبال امام رضا(ع) ، قابل جمع نيست؛ چه اين كه :
- سخنان مأمون ، به گونه اى ظاهرسازى است و طبيعى است كه خليفه، انگيزه اصلى خود را به راحتى بر ملا نسازد.
- تاريخ نويسانى نظير طبرى نيز در دولت عبّاسى زندگى مى كردند و وامدار حاكمان عبّاسى بودند. طبيعى است آن گونه بنگارند كه حاكمان مى خواهند.
- اين گزارش ها با روايات متعدّدى كه خليفه ، امام(ع) را مجبور به پذيرش ولايت عهدى مى كند، سازگار نيست.
- همچنين اجبار بر پذيرش ولايت عهدى و تهديد به قتل ، چگونه با ارادتمندى و تشيّع مأمون و نيّت صادقانه او مى تواند سازگار باشد؟
- متون معتبر و متعدّد ، حاكى از آن است كه امام(ع) از پذيرش خلافت و ولايت عهدى سر باز مى زد. اگر خليفه حُسن نيّت داشت، اين حقّ امام بود كه خلافت را بپذيرد. سيّد مرتضى مى نويسد:
آن كه حق با اوست ، مى تواند از هر سو و با هر سببى به آن برسد ، بويژه اگر به خاطر آن حق ، تكليفى هم متوجه او باشد كه در اين صورت ، به كار بردن وسيله و يافتن راه براى رسيدن به آن ، بر او واجب مى شود . امامت ، حقّ امام رضا(ع) بود ؛ چون پدرانش به آن تصريح كرده بودند . پس چون حقّش را از او باز داشتند و از جايى ديگر به او دادند ، بر ايشان واجب بود كه آن را نپذيرد تا به حقّش برسد و هيچ ابهامى در اين نيست ؛ زيرا دليل هاى استحقاق امامت ايشان ، از ورود شبهه در اين باره جلوگيرى مى كند .[۱۲۰]
همو ادامه مى دهد كه تنها دليل پذيرش ولايت عهدى به وسيله امام(ع) ، خوف و تقيّه بوده است:
امتناع از پذيرش براى كسى كه مجبور و مورد تحميل قرار گرفته باشد ، بى فايده است و در صورت امتناع [در چنين مقامى ] ، كار به درگيرى و برخورد علنى مى انجامد كه در اين جريان ، مقتضى آن موجود نبوده است و اين مطلب كاملاً آشكار است.[۱۲۱]
- اگر مأمون ، صادقانه و با نيّت استحقاق خلافت براى امام(ع) پيشنهاد خلافت را به ايشان داده باشد، معنا ندارد امام(ع) پس از پذيرش آن ، اين گونه دعا كند:
خدايا تو مرا نهى كرده اى كه خود را به دست خود ، هلاك كنم ، و من مجبور و ناگزير شده ام ، آن گونه كه اگر ولايت عهدى را نپذيرم ، از سوى مأمون به قتل مى رسم ، و من مجبور و ناگزير گشته ام ، همان گونه كه يوسف و دانيال مجبور شدند ولايت از جانب طاغوت روزگار خويش را بپذيرند .[۱۲۲]
بر اساس آنچه گذشت، مى توان گفت كه انگيزه مأمون از پيشنهاد خلافت و نيز ولايت عهدى ، به طور قطع ، چيزى جز تقويت حكومت عبّاسيان نبود ؛ ولى هوشيارى امام رضا(ع) ، نقشه زيركانه او را نقش بر آب كرد.
۴ . بازتاب سياسى - اجتماعى پذيرش ولايت عهدى
عدم دخالت در امور سياسى كشور و چشم پوشى از مطلق اختيارات ولايت عهدى به وسيله امام رضا(ع) ، نقشه مأمون را با مشكلات جديدى روبه رو كرد. نارضايتى عبّاسيان، عدم كرنش علويان و نمايشى شمرده شدنِ حكم ولايت عهدى از ناحيه عموم مردم، از جمله چالش هاى فرا روى دستگاه حكومت بود. از سوى ديگر، امام رضا(ع) از اين فرصت، براى تبليغ انديشه شيعه و بويژه مسائل مربوط به امامت در جلسات عمومى بهره جست. خراسان ، كانون امن علويان شد و بسيارى از شيعيان نيز براى ملاقات امام(ع) به اين ديار ، ره سپار شدند. جلسات متعدّد علمى امام(ع) با بزرگان اديان و دانشمندان مختلف نيز دانش بى انتهاى امام(ع) را بيشتر بر همگان، نمايان ساخت. همچنين بسيارى از شاعران شهير آن دوره، نظير ابراهيم بن عبّاس، دِعبِل بن على خُزاعى، رَزين بن على خُزاعى و ابو نواس، در خراسان حضور يافتند و در منقبت اهل بيت عليهم السلام اشعارى سرودند كه براى هميشه ، ماندگار شد. گذشته از قصيده مشهور «مدارس آيات ...» دِعبِل كه در همان زمان در شهرها منتشر شد، اشعار بزرگ ترين شاعر آن دوره ، يعنى ابو نواس ، با عنوان سندى فرهنگى منتشر شد. وقتى مأمون از ابو نواس پرسيد كه چرا در جلسه شاعران حضور نيافته تا براى على بن موسى ، شعر بگويد، وى اشعارى را فى البداهه سرود كه دو بيت پايانى آن چنين است:
فَعَلَى مَا تَرَكْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسَى وَ الْخِصَالَ الَّتِى تَجَمَّعْنَ فِيهِ
قُلْتُ لَا أَهْتَدِى لِمَدْحِ إِمَامٍ كَانَ جَبْريلُ خَادِماً لِأَبِيهِ
[به من گفته شد]چرا تو ستودن فرزند موسى را فرو گذاشته اى در حالى كه بسيارى ويژگى ها در او گرد آمده است؟
[من در پاسخ ] گفتم : از عهده ستايش امامى بر نمى آيم كه جبرئيل ، خدمت گزار پدرش بوده است .
چندى بعد ، وقتى وى امام رضا(ع) را ملاقات كرد ، به امام(ع) عرضه داشت : اشعارى برايتان سروده ام كه چنين است:
مُطَهَّرُونَ نَقِيَّاتٌ ثِيَابُهُمْ تَجْرِى الصَّلَاةُ عَلَيْهِمْ أَيْنَمَا ذُكِرُوا
مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَوِيّاً حِينَ تَنْسُبُهُ فَمَا لَهُ مِنْ قَدِيمِ الدَّهْرِ مُفْتَخَرٌ
فَاللَّهُ لَمَّا بَرَأ خَلْقاً فَأَتْقَنَهُ صَفَاكُمُ وَ اصْطَفَاكُمْ أَيُّهَا الْبَشَرُ
فَأَنْتُمُ الْمَلَأُ الْأَعْلَى وَ عِنْدَكُمُ عِلْمُ الْكِتَابِ وَ مَا جَاءَتْ بِهِ السُّوَرُ
پاكيزگانى پاك دامن اند هرگاه ياد شوند، درود بر آنها جريان مى يابد
هر كس به گاه نَسَب يابى، علوى نباشد از دير زمان ، افتخارى نخواهد داشت
خداوند هنگامى كه خلق را آفريد و استوارشان كرد شما را برگزيد و گزيده انسان كرد
شما ملأ اعلى[۱۲۳]هستيد و نزد شماست علم كتاب و آنچه سوره هاى قرآن آورده است.
بارى! پس از اين كه مأمون احساس كرد كه برخورد آگاهانه امام(ع) با پيشنهاد سياسى او، نه تنها توطئه سياسى او را ناكام كرده، بلكه به عكس ، روز به روز بر محبوبيت امام(ع) در جامعه اسلامى افزوده مى شود و عرصه را بر ادامه خلافت غاصبانه عبّاسيان تنگ تر مى كند، تصميم گرفت امام(ع) را براى مدّتى در سرخس ، زندانى كند .[۱۲۴]به نظر مى رسد زندانى شدن امام(ع) در ماه هاى پايانى حضور ايشان در آن ديار بوده است. از سوى ديگر ، در گزارشى آمده است كه مطلبى ساختگى از جانب امام(ع) در ميان مردم شايع شده بود.[۱۲۵]بعيد نيست كه اين شايعه ، توسّط حكومت عليه امام منتشر شده باشد و خليفه به دنبال ترور شخصيتى امام بوده باشد. ابو صلت ، خود را به زندان سرخس مى رساند و پس از ملاقات به امام مى گويد كه در بين مردم ، شايع است كه شما چنين ادّعا كرده اى : «إِنَّكُمْ تَدَّعُونَ أَنَّ النَّاسَ لَكُمْ عَبِيدٌ»[۱۲۶]؛ يعنى مردم بندگان شما هستند. امام رضا(ع) از انتشار اين شايعه بسيار ناراحت شد و دست به دعا برداشت و گفت :
خدايا! اى آفريدگار آسمان ها و زمين! داناى به آشكار و نهان! تو شاهدى كه من آن را هيچ گاه نگفته ام و نشنيده ام كه هيچ يك از پدرانم آن را گفته باشد و تو دانايى كه اين مردم چه ستم ها بر ما روا داشتند و اين هم يكى از آنهاست .[۱۲۷]
در صورت صحيح بودن اين گزارش، نبايد اين زندان ، مدّت مديدى طول كشيده باشد؛ چون مدّتى بعد ، خليفه اخبار پيروزى هاى سپاهش بر كافران را در خانه امام(ع) (محلّ حبس) به ايشان مى دهد و امام(ع) به او پيشنهاد بازگشت به بغداد را مى دهد و او نيز مى پذيرد. پيش از بازگشت ، فضل بن سهل در سرخس كشته مى شود و امام رضا(ع) نيز در بين راه در طوس به شهادت مى رسد.
[۷۰]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۲۴۵، أعلام الورى: ص ۳۲۸؛ تاريخ الطبرى: ج ۸ ص ۵۵۴ ، تاريخ ابن خلدون: ج ۳ ص ۳۱۰. متن عهد نامه ولايت عهدى در منابع روايى آمده است (كشف الغمّة: ج ۳ ص ۱۲۳، إحقاق الحق: ج ۱۲ ص ۳۷۶).
[۷۱]تاريخ ابن خلدون: ج ۳ ص ۳۱۰ . آنها خوش نداشتند كه حكومت از خاندان بنى العبّاس ، بيرون رود.
[۷۲]«فَمَا رَأَيتُ خِلَافَةً قَطُّ كَانَتْ أَضْيعَ مِنْهَا ، أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يتَفَصَّى فِيهَا وَ يعْرِضُهَا عَلَى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى وَ عَلِىُّ بْنُ مُوسَى يَرْفُضُهَا وَ يأْبَى» (عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۴۱ ح ۶) .
[۸۰]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۱۹ ح ۱ .
[۸۱]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۴۱ ح ۵ .
[۸۲]امام عليه السلام چنين دعا مى كند: «اللّهم إنّك قد نهيتنى عن الإلقاء بيدى إلى التهلكة و قد اُكرهت و اضطررت كما أشرفت من قبل عبد اللَّه المأمون على القتل منّى متى لم اقبل ولاية عهده و قد اُكرهت و اضطررت كما اضطر يوسف و دانيال إذ قبل كلّ واحد منهما الولاية من طاغية زمانه» (عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۱۹ ح ۱ . نيز ، ر.ك : الأمالى ، صدوق ص ۷۵۷ ح ۱۰۲۲).
[۸۴]عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج ۲ ص ۱۴۷ ح ۱۸. در ادامه همين گزارش ، آمده است كه مامون ، يكى از دختران خود به نام «امّ حبيب» را به همسرى امام رضا عليه السلام در آورد. اين مطلب در منابع و متون ديگر ، نيامده است.
[۸۵]در منابع به عنوان عيد ، تصريح نشده است؛ امّا از ذكرى كه امام عليه السلام در راه مصلّا گفته است : «اللَّه أكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام»، كه ويژه اذكار ايّام تشريق و عيد قربان است، مى توان دريافت كه نماز عيد قربان بوده است.
[۸۶]الكافى: ج ۱ ص ۴۸۸ ح ۲، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۴۹ ح ۲۱.
[۸۷]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۶۷ ح ۲۹ .
[۸۸]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۶۴ ح ۲۵ .
[۸۹]حياة الحيوان الكبرى : ج ۱ ص ۱۱۱.
[۹۱]الأخبار الطوال : ص ۴۴۲ .
[۹۲]تاريخ الخلفاء: ص ۳۲۶.
[۹۳]الأمالى ، طوسى : ص ۲۹۱ ح ۵۶۶.
[۹۴]كمال الدين: ص ۳۰۸ ح ۱.
[۹۵]براى اطّلاع بيشتر در باره مأمون ، ر . ك : سفينة البحار : ج ۱ ص ۱۱۲ تا ۱۱۵ مادّه «أمن» . همچنين در متون اهل سنّت ، ر . ك : البداية و النهاية : ج ۱۰ ص ۳۰۰ . ابن اثير ، تصريح مى كند كه مأمون به نوعى تشيّع را قائل بود كه به معتزله مى انجاميد و به برترى على بن ابى طالب عليه السلام بر خلفا باور داشت و وصيّت هم نمود كه بر وى نمازى با پنج تكبير بخوانند.
[۹۶]تاريخ الخلفاء : ص ۳۲۴، الكامل فى التاريخ : ج ۶ ص ۲۹۸.
[۹۷]حياة الإمام الرضا عليه السلام ، قرشى: ج ۲ ص ۲۸۲.
[۹۸]الكامل فى التاريخ : ج ۶ ص ۳۰۱.
[۹۹]الكامل فى التاريخ: ج ۶ ص ۳۰۰.
[۱۰۰]الكامل فى التاريخ: ج ۶ ص ۳۰۵.
[۱۰۱]مقاتل الطالبيين : ص ۳۶۶ : «قال : و نظر فى الدواوين فوجد من قتل من أصحاب السلطان فى وقائع أبى السرايا مائتا ألف رجل» .
[۱۰۲]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۲۲۴ ح ۸.
[۱۰۳]ر . ك : حياة الإمام الرضا عليه السلام ، قرشى : ج ۲ ص ۲۸۲ ، حياة الإمام الرضا عليه السلام ، جعفر مرتضى عاملى : ص ۴۴۲ ، تحليلى از زندگانى امام رضا عليه السلام ، محمّد جواد فضل اللَّه : ص ۹۸ .
[۱۰۴]يكى از محقّقان ، ده انگيزه مأمون را كه در منابع آمده ، اين گونه شماره كرده است: اعتقاد مأمون به اعلم و افضل و اورع و اتقى بودن امام، وفاى مأمون به نذرى كه پيش تر كرده بود، تشيّع مأمون، راحت نمودن خود از مشكلات حكومتدارى، برقرارى محبّت و دوستى بين بنى عبّاس و بنى اميّه، بد جلوه دادن شخصيت امام عليه السلام در نگاه عموم، مقابله با شيوع انديشه اسماعيليه، انتقام از بنى عبّاس به جهت تكيه نمودن به امين و تحقير مأمون، مقابله با قيام هاى علويان و تأمين مصالح حكومت عبّاسى (الإمام الرضا عند أهل السنة : ص ۱۸۱) . مرحوم محمّد باقر شريف القرشى نيز هفت انگيزه را بيان داشته كه عبارت اند از : تقويت حكومت عبّاسى به زعامت مأمون در قبال طرفداران امين در جهان اسلام، تغيير افكار عمومى در مخالفت و ضدّيت با حكومت عبّاسى، جلب محبت لشكريان و سربازان (چه اين كه بسيارى از آنها علاقه مند به امام رضا عليه السلام بوده اند) ، فرو نشاندن قيام هايى كه با نام دعوت به «الرضا من آل محمّد» انجام مى شد، مشروعيت بخشى به حكومت مأمون و غير ظالم دانستن حكومتش بر خلاف پدرش، شناسايى عناصر شيعه، ترويج اين ديدگاه كه امام عليه السلام از زاهدان نيست (حياة الإمام الرضا عليه السلام ، قرشى : ج ۲ ص ۲۸۲) .
[۱۰۵]حياة الإمام الرضا عليه السلام ، قرشى : ج ۲ ص ۲۸۲.
[۱۰۶]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۱۹ ح ۱.
[۱۰۷]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۸۱ ح ۱.
[۱۰۸]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۱۹ ح ۱.
[۱۰۹]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ص ۱۵۲ ح ۳ ، علل الشرائع: ج ۱ ص ۲۳۷ ح ۱ ، الأمالى ، صدوق: ص ۱۲۵ ح ۱۱۵.
[۱۱۱]انسان ۲۵۰ ساله : بيانات مقام معظّم رهبرى در باره زندگى سياسى - مبارزاتى ائمّه معصومين عليهم السلام : ص ۳۰۹ - ۳۱۱ .
[۱۱۲]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۶۴ ح ۲۲.
[۱۱۳]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۷۷.
[۱۱۴]الإرشاد: ج ۲ ص ۲۵۹، مقاتل الطالبيين: ص ۳۷۶.
[۱۱۵]تاريخ ابن خلدون: ج ۳ ص ۳۱۰، تاريخ الإسلام: ج ۱۴ ص ۵ و ص ۱۳ . برخى از مورّخان اهل سنّت ، دليل وفات امام عليه السلام را زياده خوردن انگور دانسته اند!! (تاريخ الطبرى : ج ۷ ص ۱۵۰ ، الكامل فى التاريخ : ج ۶ ص ۳۵۱) ، مسعودى به گفته طبرى و ابن اثير مى افزايد كه «گفته شده است كه او را مسموى كرده اند» . (مروج الذهب : ج ۳ ص ۴۴۱) .
[۱۱۶]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۵۱ ح ۳.
[۱۱۷]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۶۴ ح ۲۲.
[۱۱۸]سير أعلام النبلاء: ج ۹ ص ۳۹۰.
[۱۱۹]حياة الإمام الرضا عليه السلام ، جعفر مرتضى عاملى : ص ۴۴۲ و ۴۴۳ . جعفر مرتضى ، اين متن را از نسخه اى خطّى گزارش كرده است .
[۱۲۰]تنزيه الأنبياء ، ص ۲۳۲.
[۱۲۱]تنزيه الأنبياء: ص ۲۳۲.
[۱۲۲]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۱۹ ح ۱، الأمالى ، صدوق : ص ۷۵۷ ح ۱۰۲۲.
[۱۲۳]اشاره دارد به اصطلاحى قرآنى در آيه هشت از سوره صافات و ۶۹ از سوره ص .
[۱۲۴]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۸۳ ح ۶ . گزارش زندانى شدن امام عليه السلام در سرخس را فقط در همين حديث يافتيم و منبع ديگرى يافت نشد ؛ امّا نكته مهم آن است كه سند روايت ، «صحيح» است و در حديث آمده كه امام عليه السلام در خانه اى در سرخس ، زندانى شده بود ، در حالى كه در بند بوده و زندانبانان ، در ابتدا ، مانع از ورود ابو صلت به داخل آن خانه مى شوند . احتمال دارد اين زندان در راه بازگشت از مرو به طوس و سپس بغداد و پيش از تصميم به قتل امام بوده باشد .
[۱۲۵]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۸۳ ح ۶.
[۱۲۶]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۸۳ ح ۶.