در ايوان بهايي - صفحه 159

اين نوشتار را با شعري پُرشور و شُکوه که از شاعر بر اساس نوشته شيخ دل‌سوخته خود ساخته، به پايان مي‌بريم:


آنان که شمــع آرزو در بـزم عشـق افروختنـد
از تلخـي جـان‌کَنـدنم از عاشقـي وا سوختند

دي، مُفتيـان شهـر را تعـليــم کـردم مسـئلـه
و امروز اهـل ميـکده، رنـدي زمـن آموختند

چون رشته ايمان من، بگسسته ديـدند اهـل کفـر
يک رشته از زنّار خود، بر خرقه مـن دوختند

يارب، چه فــرّخ طالع‌اند آنان‌که در بـازار عشق
دردي خريـدند و غـمِ دنياي دون، بفروختند

در گوش اهل مدرسه، يا رب، «بهايي» شب چه گفت
کِامـروز آن بيچارگان، اوراق خود را سوختند

همنشيني‌اش با صاحب روضه رضوي!

صفحه از 158