سخن ، نظر داشته است و نمى خواسته است در موضوع فقه يا تاريخ يا كلام و اعتقادات و مانند اينها سخنانى نقل كند ، بلكه قصد داشته است گوهرهايى گران بها و درخشان و پراكنده از امير مؤمنان عليه السلام را در يك جا به رشته كشد تا هم گوهرها را براى گوهريان به نمايش گذارد و هم بهره هاى آموزشى و انسان سازى اى به خواستاران ، عرضه كرده باشد. از اين رو ، امكان دارد برخى از اين سخنان به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يا ديگرى منسوب باشد ، يا يكى از منابع ، سخنى را از قول پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده و منبع ديگرى ، همان سخن را به امام عليه السلام نسبت داده باشد ؛ چنان كه سيد خود ، گاه نوشته است كه برخى از راويان يا ناقدان ، اين سخن را به پيامبر گرامى نسبت داده اند، ليكن به نظر من انتساب آن به امير المؤمنين عليه السلام درست تر است .
در اين نقد و گزينش ، ملاك ها و معيارهايى بيان شده كه با اطمينان ، چنين نظرى را ابراز كرده است ؛ زيرا سيد رضى در علم الحديث و دراية الحديث و سبك شناسى و بيشتر علوم اسلامى روزگار خويش ، تبحّر و تخصّصى مورد تأييد استادان زمان داشته است (پرتوى از نهج البلاغه ، ج 5 ، ص 10 ـ 11) .
آنچه در سراسر كلام امير بيان على عليه السلام موج مى زند و به طور ويژه در كلمات قصار به چشم مى آيد ، صنعت «سجع» است. جرج جرداق ، اين حقيقت را چنين بيان مى كند :
اسلوب على عليه السلام در اثر درستى ، به حدى رسيده كه حتى سخنان مسجّع وى از مرحله تصنّع و مشقّت به بلندى گراييد . اين جا بود كه سخنان مسجّع او با وجود اين كه جمله هاى جدا جدا و موزون فراوانى داشت ، اما دورترين چيز از تصنّع و نزديك ترين چيز به طبع سرشار بود. ... اگر شما بخواهيد در اين جمله هاى شگفت انگيز ، يك كلمه قافيه دار را به كلمه اى بى قافيه تبديل كنيد ، خواهيد ديد چگونه فروغ آن خاموش و زيبايى اش محو مى گردد و سليقه و اصالت و دقت خود را ـ كه دليل و مقياس ادب است ـ از دست مى دهد (بخشى از زيبايى هاى نهج البلاغه ، ص 53 ـ 54) .