خطبا و سخنوران نزد خلفاى راشدين ، كلمات مسجّع خود را بيان مى كردند ، حال آن كه به نحوه كلام ايشان اعتراضى نمى شد . ابن اثير در دفاع از اصالت سجع مى گويد: بدان كه سجع ، اعتدال در مقاطع كلام است و اعتدال در هر أمرى مطلوب است؛ و نفس ، طبعا به اعتدال ميل دارد . البته اين نكته ، تنها شرط كافى و وافى سجع گويى نيست؛ چرا كه در اين صورت هر اديبى ، سجع پرداز شمرده مى شود ، در حالى كه اين چنين نيست. در سجع بايد الفاظ ، مسجّع ، شيرين و شيوا ، دلنشين باشند ، نه متكلّف و متصنّع؛ به همين لحاظ ، سجع پردازان حقيقى ، اندك شمار هستند (درآمدى بر صنايع ادبى در كلام امام على عليه السلام ص 8 و 12 ـ 15) .
شيوايى كلام على عليه السلام
نثر على ، خزانه اى است كه ميان «طبع» و «صنعت» جمع دارد و اين آميزه ، چنان زيبا و هنرمندانه است كه طبع از صنعت تشخيص داده نمى شود. على عليه السلام به خاطر قدرت شگرفى كه در بيان سخن دارد ، گويى هرگز فكر خود را به زحمت نمى اندازد و همان اراده بيان سخن ، سخن را بر زبان او جارى مى سازد و تشبيهات، صور ، امثال ، استعارات ، انواع موازنه ، مرادفه ، توضيح و سجع را چنان در كلام خود مى آورد كه پندارى همه وحىِ خاطر و طبع ، و از مقتضيات معنايى است كه در سينه او خلجان دارد و اينك يك عقيده نيرومند ، آن را بيرون مى ريزد. على عليه السلام اين واژه ها را آن چنان در كنار هم قرار داد كه از آن ، يك موسيقى خوش آهنگ و دلپذيرى متصاعد است و از نثر او شعرى با اوزان خاص پديد مى آورد و نغمه هايى مى آفريند كه به مقتضاى حال ، گاه سخت و خشن مى شود و گاه ، نرم و ملايم (تاريخ ادبيات زبان عربى ، ص 251) .
على عليه السلام همان طور كه در زمينه اثبات حقوق و تعليمات و رهبرى هايش امام بود ، در ادبيات نيز عنوان امام را براى خود اتخاذ كرد. نشانه ادبيات على عليه السلام نهج البلاغه است .
نهج البلاغه ، كتابى است كه ، در اصول بلاغت عرب ، در رديف قرآن آمده و هم اكنون