حدیث
التوحيد : حدّثنا محمّد بن أحمد الشيبانى ، قال : حدّثنا محمّد بن أبى عبد اللَّه الكوفى ، قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمى ، عن عبد العظيم بن عبد اللَّه الحسنى ، عن الإمام عليّ بن محمّد ، عن أبيه محمّد بن عليّ ، عن أبيه الرّضا عليّ بن موسى عليهم السلام ، قال :
خَرَجَ أبو حَنيفَةَ ذاتَ يَومٍ مِن عِندِ الصّادِقِ عليه السلام فَاستَقبَلَهُ موسى بنُ جَعفَرٍ عليه السلام، فَقالَ لَهُ : يا غُلامُ ! مِمَّنِ المَعصِيَةُ ؟
قالَ : لا تَخلو مِن ثَلاثٍ : إمّا أن تكونَ مِنَ اللَّهِعزّ وجلّ ، ولَيسَت مِنهُ؛ فَلا يَنبَغى لِلكَريمِ أن يُعَذِّبَ عَبدَهُ بِما لا يَكتَسِبُهُ ، وإمّا أن تَكونَ مِنَ اللَّهِعزّ وجلّ ومِنَ العَبدِ ، ولَيسَ كَذلِكَ فَلا يَنبَغى لِلشَّريكِ القَوِيِّ أن يَظلِمَ الشَّريكَ الضَّعيفَ ، وإمّا أن تَكونَ مِنَ العَبدِ، وهِيَ مِنهُ ، فَإِن عاقَبَهُ اللَّهُ فَبِذَنبِهِ، وإن عَفا عَنهُ فَبِكَرَمِهِ وَجودِهِ .
[۱]
ترجمه
حضرت عبد العظيم عليه السلام - به نقل از امام هادى عليه السلام، از پدرش، از امام رضا عليه السلام - : ابو حنيفه روزى از نزد صادق عليه السلام برمىگشت ، كه موسى بن جعفر عليه السلام با او رو به رو گرديد . ابو حنيفه گفت : اى جوان ! معصيت (گناه)، از ناحيه چه كسى است ؟
موسى بن جعفر عليه السلام فرمود : «از سه حال، خارج نيست : يا از جانب خداوند است ، كه قطعاً از طرف او نيست . در اين صورت، سزاوار نيست كه خداى كريم، بنده خود را به جهت معصيتى كه از وى صادر نشده است ، عذاب كند . يا از جانب خداوند و بنده، هر دو، صادر شده است كه اين هم صحيح نيست و در اين صورت سزاوار نخواهد بود كه شريك قوى به رفيق ضعيف خود، ستم نمايد . و يا از جانب بنده است و همين صحيح است ، كه در اين صورت اگر خداوند او را عقوبت كند ، اين به خاطر گناهى است كه از وى سر زده است ، و اگر از او بگذرد ، اين ، كرم و لطفى است كه پروردگار به او نموده است» .
حدیث
عيون أخبار الرضا عليه السلام : حدّثنا محمّد بن أحمد السنانى ، قال : حدّثنا محمّد بن أبى عبد اللَّه الكوفى ، عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبد العظيم بن عبداللَّه الحسنى ، عن إبراهيم بن أبى محمود ، قال :
سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام عَن قَولِ اللَّهِ تَعالى : (وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَتٍ لَّا يُبْصِرُونَ) .
فَقالَ : إنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وتَعالى لا يوصَفُ بِالتَّركِ كَما يوصَفُ خَلقُهُ، ولكِنَّهُ مَتى عَلِمَ أنَّهُم لا يَرجِعونَ عَنِ الكُفرِ وَالضَّلالِ، مَنَعَهُمُ المُعاوَنَةَ وَاللُّطفَ وخَلّى بَينَهُم وبَينَ اختِيارِهِم .
قالَ : وسَأَلتُهُ عَن قَولِ اللَّهِعزّ وجلّ : (خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ) .
قالَ : الخَتمُ هُوَ الطَّبعُ عَلى قُلوبِ الكُفّارِ عُقوبَةً عَلى كُفرِهِم، كَما قالَعزّ وجلّ : (بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً) .
قالَ : وسَألتُهُ عَنِ اللَّهِعزّ وجلّ هَل يُجبِرُ عِبادَهُ علَى المَعاصى ؟
فَقالَ : بَل يُخَيِّرُهُم ويُمِهلُهُم حَتّى يَتوبوا .
قُلتُ : فَهَل يُكَلِّفُ عِبادَهُ ما لا يُطيقونَ ؟
فَقالَ : كَيفَ يَفعَلُ ذلِكَ وهُوَ يَقولُ : (وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَّمٍ لِّلْعَبِيدِ ) ؟
ثُمَّ قالَ عليه السلام : حَدَّثَنى أبى موسى بنُ جَعفَرٍ ، عن أبيهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهما السلام ، أنَّهُ قالَ : مَن زَعَمَ أنَّ اللَّهَ تَعالى يَجبُرُ عِبادَهُ عَلى المَعاصى أو يُكَلِّفُهُم ما لا يُطيقونَ، فَلا تَأكُلوا ذَبيحَتَهُ، ولاتَقبَلوا شَهادَتَهُ، ولا تُصَلّوا وَراءَهُ ، ولا تُعطوهُ مِنَ الزَّكاةِ شَيئاً.
[۲]
ترجمه
حضرت عبد العظيم عليه السلام : ابراهيم بن ابى محمود گفت : از امام رضا عليه السلام تفسير آيه شريف: ( و آنان را در تاريكىهايى كه نمىبينند، ترك كرد )[۳]را سؤال كردم .
فرمود : "خداوند به صفت "ترك"، آن چنان كه مخلوقات او به اين صفت متّصف مىشوند، موصوف نمىگردد؛ ليكن چون خداوند به درون بندگان، آگاه است و مىداند كه آنها از كفر و الحاد و گمراهى بر نخواهند گشت ، لطف و كمك خود را از آنها گرفته است و آنها را به اختيار خودشان گذاشته است» .
از ايشان، معناى ( خدا بر دلهايشان و بر شنوايى آنان، ختم نموده است )[۴]را پرسيدم .
فرمود : "ختم"، مهر زدن به دل كافران است به سبب عقوبت بر كفر آنها ، همان طور كه خداوند فرموده : ( خدا به جهت كفرى كه در نهاد آنهاست، بر دل آنها مهر زده است و جز اندكى، ايمان نخواهند آورد )»[۵].
از ايشان پرسيدم : آيا خداوند، بندگان خود را به معصيت، مجبور مىكند ؟
فرمود : «خداوند، بندگان خود را صاحب اختيار ساخته و به آنها مهلت داده كه توبه كنند» .
گفتم : آيا خداوند، بندگان را به كارهايى كه از طاقت آنها خارج است، تكليف مىكند ؟
فرمود : «چگونه اين عمل را انجام مىدهد، در صورتى كه خود فرموده است : ( خداوند به بندگان خود، هرگز ستم نمىكند )[۶].
امام عليه السلام سپس فرمود : «پدرم موسى بن جعفر از پدرش روايت مىكرد كه مىفرمود : هر كس گمان كند كه خداوند متعال، بندگانش را به معاصى مجبور مىكند ، و يا آنها را به كارهايى كه از طاقتشان بيرون است تكليف مىنمايد ، از ذبيحه او نخوريد ، شهادت او را نپذيريد ، پشت سر او نماز نگزاريد و به او چيزى از زكات ندهيد» .
شرح
بحث جبر و تفويض ، از ديرباز ، ذهن انسانها را به خود مشغول ساخته است . اگر به فلسفه باستان بنگريم ، مىبينيم كه در قرن چهارم پيش از ميلاد ، رواقيان به جبر[۷]و اپيكوريان به تفويض[۸]اعتقاد داشتهاند . در عصر جديد نيز دكارت ، تفويضى است[۹]و اسپينوزا ، جبرى .[۱۰]
در قرآن كريم آمده است كه مشركان مكّه به منظور توجيه شرك آوردن خويش ، از نظريّه جبر ، سود مىجستهاند :
(سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَآ أَشْرَكْنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا .[۱۱]كسانى كه شرك ورزيدند ، به زودى خواهند گفت : اگر خدا مىخواست ، نه ما و نه پدرانمان، شرك نمىورزيديم) .
گزارشهاى تاريخى نشان مىدهند كه در صدر اسلام نيز اعتقاد به جبر و يا دست كم ، پرسش در باره آن ، به طور جدّى ، مطرح بوده است .[۱۲]
براى روشن شدن اين مسئله ، اين موضوع را در سه بخشِ: «نظريّه جبر» ، «نظريّه تفويض» و «نظريّه نه جبر و نه تفويض» بررسى مىكنيم .
يك . نظريّه جبر
جبر ، در مقابل اختيار و آزادى است . انسان مجبور، انسانى است كه قدرت و اختيار و آزادى ندارد . انسان در مورد يك عمل خاص ، وقتى قادر و مختار است كه توانايى اراده و انجام دادن آن عمل و نيز توانايى ترك اراده و انجام ندادن آن را داشته باشد. علّامه حلّى در تعريف قدرت مىگويد :
القُدرَةُ صِفَةٌ تَقتَضى صِحَّةَ الفِعلِ مِنَ الفاعلِ لا إيجابَهُ ؛ فَإنَّ القادِرَ هُوَ الّذى يَصِحُّ مِنهُ الفِعلُ وَالتّركُ مَعاً .[۱۳]
قدرت ، صفتى است كه امكان صدور فعل از فاعل را به همراه دارد و نه لزوماً تحقّق فعل را؛ چرا كه قادر، كسى است كه امكان انجام دادن يا انجام ندادن كار، هر دو را با هم داشته باشد .
بنابر اين، انسان مجبور، كسى است كه چنين قدرت و اختيارى را نداشته باشد. براى نمونه ، اگر دست و پاى كسى را ببندند و به زور در حلق او شراب بريزند، هر چند اين شخص ، خوردن شراب را انجام مىدهد، امّا در انجام دادن اين كار ، مختار نيست ؛ چرا كه نمىتوانسته آن را ترك كند .
طرفداران نظريّه جبر ، معتقدند كه انسان در هيچ عملى، اختيار ندارد و آزاد نيست ؛ يعنى هيچ عملى را نمىتوان يافت كه فعل و ترك آن براى انسان ممكن باشد .
طرفداران «نظريّه جبر» در علوم مختلف
نظريّه جبر ، در علوم مختلف، طرفدارانى دارد و در هر علم ، منشأ خاصّى براى آن لحاظ مىشود . در جامعهشناسى، جبر اجتماعى - كه ناشى از روابط اجتماعى حاكم بر انسانهاست - مطرح مىشود . در روانشناسى، جبر روانشناختى - كه ناشى از وضعيت جسمى و روحى فرد است - مطرح مىشود . در فلسفه، گروهى جبرِ علّى و معلولى را منشأ جبر مىدانند و در كلام ، جبرِ ناشى از خداوند و اراده و قدر و قضاى او مطرح است .
در اين مبحث ، جبرِ مطرح شده در علم كلام، مورد نظر است، هر چند پس از اثبات بطلان اين نوع جبر ، اشارهاى هم به ردّ انواع ديگر جبر خواهيم داشت . شهرستانى در مورد جبرِ مطرح شده در كلام و اقسام آن مىگويد :
جبر ، در حقيقت ، سلب فعل از بنده و نسبت دادن آن به پروردگار متعال است . جبرگرايى ، گونههايى دارد : جبرگرايىِ ناب كه به هيچ وجه، فعل و قدرتى براى بنده قائل نيست و جبرگرايىِ ميانه كه اجمالاً قدرتى براى بنده قائل است ؛ امّا بى هيچ اثرى .[۱۴]
در كتابهاى مذاهب و فرق اسلامى ، نخستين فرقهاى كه «جبريّه» ناميده شده است ، مُرجئه جبريّه به رهبرى جهم بن صفوان است .[۱۵]به اين گروه ، جهميّه نيز مىگويند . اينان ، «جبرگراى ناب» اند .[۱۶]شهرستانى ، عقيده جهم را چنين توصيف مىكند :
همانا انسان بر چيزى قدرت ندارد و به داشتن استطاعت ، توصيف نمىشود. او در كارهايش مجبور است و هيچ قدرت و اراده و اختيارى از خود ندارد. خداوند متعال، افعال انسان را خلق مىكند ، همان گونه كه [افعالِ] همه جمادات را خلق مىنمايد؛ ولى افعال، مجازاً به انسان نسبت داده مىشوند، همان گونه كه مجازاً به جمادات نسبت داده مىشوند، چنان كه گفته مىشود: «درخت، ميوه داد»، «آب، جارى شد»، «سنگ، تكان خورد»، «خورشيد، طلوع كرد و غروب كرد»، «آسمان، ابرى شد و باريد»، «زمين، لرزشى كرد و روييد» و مانند اينها. ثواب و عقاب، جبر است ، چنان كه همه افعال، جبرند... . وقتى جبرْ ثابت شد ، تكليف نيز جبر مىشود.[۱۷]
يكى از جريانهاى مهمّ اعتقادى در اسلام ، اهل حديث هستند . اينان ، خود را جبرى نمىدانند؛ امّا لازمه سخنانشان جبر است . احمد بن حنبل در اعتقادنامه خود مىگويد :
خداوند ، حكمش را بر بندگان ، جارى ساخت و آنان نمىتوانند از حكم او بيرون بروند ؛ بلكه همگى به همان سمتى در حركت اند كه برايشان قرار داده است و ناگزير در همانى قرار دارند كه برايشان مقدّر كرده است ، و آن ، عين دادگرى خداوندعزّ وجلّ است . زنا ، دزدى ، مىگسارى ، آدمكشى ، حرامخوارى ، شرك به خداوندعزّ وجلّ ، و گناهان و نافرمانىها، همگى با قضا و قدر خدا هستند، بى آن كه كسى را بر خدا حجّتى باشد ؛ بلكه خداوند بر بندگانش ، حجّت رسا دارد و (از آنچه مىكند ، پرسيده نمىشود و آنان مورد پرسش قرار مىگيرند) ... . هر كس بپندارد كه خداوندعزّ وجلّ براى بندگانى كه نافرمانى مىكنند ، خير و طاعتْ خواسته و بندگان هم براى خودشان شر و نافرمانى خواستهاند و بر اساس خواستشان عمل مىكنند ، پنداشته كه خواست بندگان بر خواست خدا ، برتر است . و كدام افترا بر خدا ، بزرگتر از اين است؟![۱۸]
مصداق بارز «جبرگرايى ميانه» ، اشاعره هستند، هر چند كه آنان خود را جبرى نمىدانند . اشاعره ، عموميّت قضا و قدر جبرى در افعال را مىپذيرند و قائل اند كه همه چيز از جمله افعال اختيارى انسان ، مخلوق خدايند. ابو الحسن اشعرى (پايهگذار نظريّه اشاعره) مىگويد :
هيچ كنندهاى ، حقيقتاً جز خداوند براى آن نيست .[۱۹]
وى براى اين كه از جبر ، رهايى يابد و براى انسان ، نقشى در نظر بگيرد ، «نظريّه كسب» را مطرح مىكند. به اعتقاد او فقط قدرت قديم ، در خلق و ايجاد فعل ، مؤثّر است و اين قدرت ، از آنِ خداست ؛ امّا انسان نيز از قدرت حادث ، برخوردار است و اثر قدرت حادث ، احساس آزادى و اختيار است ، نه انجام دادن كار .
مقصود از «كسب» ، مقارنت ايجاد فعل در انسان با ايجاد قدرت حادث در انسان است ؛ امّا از آن جا كه هم فعل و هم قدرت حادث ، هر دو ، به وسيله خدا انجام مىپذيرند ، «كسب» نيز مخلوق خدا خواهد بود . وى مىگويد :
اگر كسى بگويد : «چرا شما مىپنداريد كه دستاورد بندگان ، آفريده خداوند والاست؟»، به او گفته مىشود : اين را از اين رو گفتيم كه خداوند متعال فرموده است : (و خداوند ، شما و كردارتان را آفريده است)[۲۰].[۲۱]
بنا بر اين ، اشاعره انسان را داراى قدرت حادثى مىدانند كه اثرى در ايجاد فعل ندارد، و اين ، همان نظريّه جبرگرايى ميانه است .
دليل اين كه اشاعره ، «كسب» را به انسان نسبت مىدهند ، اين است كه فعل و قدرت حادث ، در وجود انسانْ حادث مىشود، همان طور كه به چيزى كه حركتْ در آن حلول كرده، متحرّك مىگويند .[۲۲]
دلايل نظريّه جبر و نقد آنها
طرفداران نظريّه جبر ، به دو دليل ، تمسّك كردهاند كه اجمالاً به طرح و نقد آن دو مىپردازيم :
۱ . تمسّك به قضا و قدر
مهمترين دليل متكلّمان جبرىمذهب، قضا و قدر خداوند است . در عبارات احمد بن حنبل ديديم كه وى اختيار انسان را مُنافى با عموميّت قضا و قدر خداوند مىداند. وى معتقد است كه اگر خداوند براى انسان ، كارى مثل خوردن شراب را تقدير كرده باشد ، ولى انسانْ آزاد باشد كه آن را ترك كند و اين كار را انجام ندهد، خداوند ، مغلوب و انسان ، غالبْ فرض مىشود .
نقد دليل نخست
در پاسخ اين دليل ، بايد گفت كه قضا و قدر در افعال اختيارى انسان ، به معناى مجبور كردن او به اعمال خاصّى نيست ؛ بلكه تقدير خداوند در اين باره ، به اين معناست كه خداوند ، براى قدرت و توانايى انسان ، حدّى قائل شده و به اندازه معيّنى به انسان ، قدرت بخشيده است .
قضاى خداوند نيز به اين معناست كه خداوند به اين محدوديت ، حكم كرده و آن را ايجاد نموده است . البتّه به كار بردن اين قدرت محدود نيز مشروط به اذن خداست . بنا بر اين اگر انسان معصيت كند، خداوند ، مغلوب نمىشود ؛ چرا كه خود خداوند ، قدرت معصيت را به انسان داده و در هنگام معصيت نيز تكويناً مانع صدور معصيت نشده است ، هر چند تشريعاً و از طريق پيامبرانش به انسانها اعلام كرده است كه به معصيت ، رضايت ندارد .
۲ . تمسّك به توحيد اَفعالى
دليل ديگر طرفداران جبر از جمله اشعرى بر نظريّه جبر ، توحيد اَفعالى خداوند است كه بر اساس آن ، فاعل همه افعال ، خداست . او در اين باره به اين آيه استدلال كرده است : (وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ؛ و خداوند، شما و كردارتان را آفريده است)[۲۳]و «كردارتان» را همه افعال انسانها دانسته است .
نقد دليل دوم
در مورد توحيد اَفعالى بايد گفت كه اگر توحيد اَفعالى ، به معناى انجام شدن همه كارها (از جمله كارهاى اختيارى انسان و گناهان او) به وسيله خدا باشد، اين معنا همان جبر است و سخنى است نادرست .
معناى درست توحيد اَفعالى ، اين است كه قدرت و توانايى انجام دادن همه افعال ، از سوى خداست ؛ يعنى حتّى آن گاه كه انسان كارى اختيارى نيز انجام مىدهد ، قدرت آن را از خدا دريافت كرده است . آيه ياد شده هم خطاب به بتپرستان است و «كردارتان» ، بتها هستند ، نه افعال انسانها .
دلايل بطلان نظريّه جبر
علاوه بر اين كه دلايل طرفداران جبر براى اثبات مدّعايشان كافى نيست و در واقع ، هيچ دليلى براى اين نظريّه وجود ندارد، چندين دليل وجود دارد كه بطلان اين نظريّه را ثابت مىنمايد :
۱ . علم حضورى به آزادى در افعال
روشنترين دليل ردّ نظريّه جبر ، وجدان انسان يا علم حضورى او به خود و افعال خويش است . اگر انسان به خود باز گردد و به افعالش توجّه كند، در مىيابد كه عملى را كه اراده كرده و انجام داده ، مىتوانسته اراده نكند و انجام ندهد ، يا كارى را كه اراده نكرده و انجام نداده ، مىتوانسته اراده كند و انجام دهد . از سوى ديگر ، معناى اختيار ، همين آزادى در انجام دادن و انجام ندادن است.
بر اين اساس، با علم حضورى - كه قوىترين و معتبرترين علم انسان است - ، هم بطلان نظريّه جبرگرايىِ ناب ، ثابت مىشود (چون انسان به قدرت خويش ، علم حضورى و وجدانى دارد) و هم نظريّه جبرگرايى ميانه ، ابطال مىگردد (چون انسان به تأثير قدرت خويش بر عمل اختيارىاش نيز علم حضورى دارد) .
اين برهان، افزون بر ابطالِ جبر كلامى، جبر اجتماعى ، روانى و فلسفى را نيز ابطال مىنمايد ؛ چرا كه هر چند ساختار جامعه و جسم و روان، بر افعال انسان، مؤثّرند و اين تأثير در برخى موارد ، فوق العاده زياد است ، امّا انسان با علم حضورى در مىيابد كه تأثير عوامل ياد شده ، علّت تامّه براى انجام دادن كارها نيست ؛ بلكه او به رغم اقتضائات روانى و اجتماعى، مىتواند راه ديگرى را انتخاب كند .
به ديگر سخن، عوامل روحى و اجتماعى ، ممكن است انتخاب يك گزينه را دشوار نمايند ؛ امّا دشوارى، مانع انتخاب انسان نيست و انسان مىتواند در شرايط دشوار نيز انتخاب نمايد . واقعيّت نيز گواه اين مدّعاست ؛ چرا كه به چشم خود مىبينيم كه برخى افراد، به رغم خانواده ناشايست و اجتماع فاسد، راه صحيح زندگى را انتخاب مىكنند و به عكس ، شمارى از كسانى كه در خانوادههاى شايسته پرورش يافتهاند و محيط زندگى آنان سالم است، راه فساد و تباهى را بر مىگزينند .
علّيت فلسفى نيز چيزى جز مجموعه عوامل مؤثّر بر افعال انسان نيست كه هيچ گاه موجب سلب اراده از انسان نمىگردد و به تعبير ديگر ، علّيت فلسفى در مورد افعال انسان ، هيچ گاه تحقّق نمىيابد .
۲ . جايز نبودن اِسناد «كار قبيح» و «ظلم» به خدا
دليل ديگر بطلان نظريّه جبر ، اين است كه لازمه اين نظريّه ، اِسناد دادن كارهاى قبيح به خداوند و ظالم دانستن خداست . اگر فاعلِ همه افعال ، از جمله كارهاى قبيح انسان را خدا بدانيم، اين كارها به خدا منتسب خواهند شد. از سوى ديگر ، مجبور كردن انسانها به گناه و مجازات آنها به خاطر انجام دادن گناه ، ظلمى آشكار است . اين ، در حالى است كه عقلاً محال است كه خداوند ، مرتكب ظلم و كارهاى قبيح گردد .
به جهت همين ارتباطِ ميان نظريّه جبر و عدل خداوند است كه متكلّمان اماميّه ، بحث جبر و اختيار را در ذيل بحث عدل خداوند و يا افعال خداوند ، مطرح مىكنند و با ردّ نظريّه جبر ، ظلم و كارهاى قبيح را از خداوند ، نفى مىنمايند .[۲۴]
قرآن كريم تصريح مىفرمايد كه هر انسانى به مقتضاى دستاوردهاى خود ، پاداش مىبيند و در نزد خداوند ، به هيچ كس ستم نمىشود :
(مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ.[۲۵]هر كس نيكىاى بياورد ، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت و هر كس بدىاى بياورد ، جز مانند آن، جزا نمىشود و بر آنان ستم روا نمىگردد) . (الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ.[۲۶]امروز ، هر كسى به [موجب] آنچه انجام داده است ، مجازات مىشود . امروز، ستمى نيست . همانا خدا زودشمار است) .
بىترديد اگر انسان به انجام دادن كارهاى ناشايست مجبور باشد ، كارهاى او دستاورد او نيستند و مجازات كردن او ظلم است .
از امام على عليه السلام نقل شده است كه :
لا تَقولوا : أَجبَرَهُم عَلى المَعاصى ، فَتَظلِموهُ.[۲۷]
نگوييد : [خداوند ] آنها را به گناهان وا داشته ، كه [اگر چنين بگوييد،] در حقّ خداوند ، ستم روا داشتهايد.
نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده :
اللَّهُ أَعدَلُ مِن أن يُجبِرَ عَبداً عَلى فِعلٍ ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلَيهِ.[۲۸]
خداوند ، عادلتر از آن است كه بندهاى را به كارى وا دارد و آن گاه او را به سبب آن ، عذاب كند .
۳ . مردود بودن نفى حسن و قبح عقلى و آموزههاى دينى
نظريّه جبر، علاوه بر اين كه با عدل خداوند منافات دارد، حكمت نبوّت، امامت، معاد و نيز همه آموزههاى دينى و حسن و قبح عقلى را نفى مىنمايد ؛ چرا كه انسان مجبور ، همچون حيوانات و جمادات خواهد بود و در مورد اين موجودات نمىتوان سخن از مسئوليت و تكليف و شريعت و معاد و ديگر آموزههاى دينى به ميان آورد .
بنا بر اين ، دلايلى كه آموزههاى ياد شده را اثبات مىكنند ، همگى دلايل ردّ نظريّه جبر نيز هستند .
دو . نظريّه تفويض
تفويض در لغت ، به معناى واگذار كردن و تسليم كردن امرى به ديگرى است و در احاديث و علم كلام ، معانى متعدّدى دارد. در اين جا ابتدا به معانى آن اشاره مىكنيم و سپس معناى مورد بحث در مسئله جبر و اختيار را توضيح خواهيم داد .
معانى تفويض
واژه «تفويض» در قرآن ، احاديث و اصطلاح علما ، كاربردهاى مختلفى دارد ، مانند :
۱ . تفويض اخلاقى، يعنى انسان ، امور مربوط به خدا را به خدا واگذار كند و در كارها بر او توكّل نمايد .
۲ . تفويض تشريعى (اباحيگرى) ، بدين معنا كه خداوند ، تكليفى بر انسان مقرّر نكرده و تشريع را به خودِ او واگذار نموده است .
۳ . تفويض دينى، يعنى بخشى از امور دينى از جانب خدا به انبيا يا اوصياى آنان واگذار شده است .
۴ . تفويض تكوينى، به معناى واگذار كردن آفرينش و يا تدبير امور مخلوقات به انبيا و يا اوصياى آنان .
۵ . تفويض تفسيرِ شمارى از صفات خداوند (مانند صفات خبرى)[۲۹]به خداوند .
گفتنى است كه در اين جا ، صحّت و بطلان هيچ يك از اين معانى را بررسى نمىكنيم .
۶ . تفويض در مقابل جبر، به معناى واگذارى افعال انسان به طور مطلق به خود او .
بر اساس نظريّه تفويض - كه مقابل نظريّه جبر است - انسان در محدوده افعالِ تفويض شده به او ، اصل «توانايى انجام دادن امور» را از خدا دريافت كرده است و پس از اين دريافت، او خود در افعال خويش استقلال دارد و تحقّق اين افعال ، منوط به اذن و اجازه تكوينى خدا نيست ؛ بلكه خداوند نسبت به اين افعال ، فاقد قدرت و توانايى است .
اين نظريّه در تاريخ علم كلام و فرق و مذاهب ، به دو گروه نسبت داده شده است :
گروه اوّل ، قَدَريانِ نخستين هستند كه در رأس آنها ، معبد جُهَنى و غيلان دمشقى قرار دارند . البتّه اسناد تاريخى و حديثى ، مفوّضه بودن اين گروه را اثبات نمىكنند ؛ امّا در كتابهاى فرق و مذاهب ، عقيده تفويض و نفى قضا و قدر الهى ، به اين گروه ، نسبت داده شده است .[۳۰]از آن جا كه كتابهاى اين متكلّمان در دست نيست، نمىتوان در اين باره قضاوت قطعى نمود .
گروه دوم ، معتزله هستند كه خود را مفوّضه يا قَدَرى نمىدانند . متكلّمان اماميّه نيز معمولاً معتزله را طرفداران اختيار و همرأى با اماميّه مىدانند ؛[۳۱]امّا لازمه برخى عقايد معتزله ، تفويض است .
قاضى عبد الجبّار معتزلى ، فصل مستقل و مبسوطى از كتاب المغنى را به عنوان «فى استحالة مقدور لقادرين أو لقدرتين» اختصاص داده و دلايل متعدّدى بر اين نظريّه اقامه كرده است . وى از استادانش (ابو على جُبّايى و ابو هاشم جُبّايى) نيز مطالبى در تأييد اين نظريّه نقل نموده است .
بر اساس اين نظريّه ، خداوند بر افعال انسان ، قدرت ندارد ؛ چرا كه انسان بر افعال اختيارى خويش قدرت دارد . در نتيجه اگر خداوند نيز به اين افعالْ قادر باشد، تعلّق دو قادر بر يك مقدور پيش مىآيد ، كه محال است .
لازمه اين نظريّه ، عجز و ضعف خدا و محدود شدن سلطنت اوست ؛ چرا كه بر اساس اين نظريّه ، خداوند بر افعال اختيارى انسانها سلطنت ندارد و عاجز از اين است كه جلوى صدور فعل انسانها را بگيرد ، در حالى كه محدوديت و عجز و ضعف ، از ويژگىهاى مخلوق است و نمىتوان اين صفات را به خالق نسبت داد. امام باقر عليه السلام در ارتباط با بطلان نظريّه تفويض (در كنار بطلان نظريّه جبر) مىفرمايد :
لَم يُفَوِّضِ الأَمرَ إِلى خَلقِهِ وَهناً مِنهُ وَ ضَعفاً ، وَ لا أَجبَرَهُم عَلى مَعاصيهِ ظُلماً.[۳۲]
خداوند از روى سستى و ناتوانى ، كار را به آفريدهاش نسپرده و آنها را از روى ستم ، به گناهان وا نداشته است .
نقل شده است كه شخصى قَدَرى ، وارد شام شد و مردم از مناظره با او در ماندند . عبد الملك بن مروان از والى مدينه خواست تا امام باقر عليه السلام را براى مناظره با او به شام بفرستد. امام باقر عليه السلام فرزند خود ، جعفر صادق عليه السلام را براى مناظره فرستاد . قَدَرى به امام صادق عليه السلام گفت : هر چه مىخواهى، بپرس . و امام عليه السلام فرمود : «سوره حمد را بخوان» .
آن شخص شروع به خواندن سوره حمد كرد تا آن كه به آيه: (تنها تو را مىپرستيم و تنها از تو يارى مىخواهيم) رسيد . در اين هنگام ، امام عليه السلام به او فرمود : «درنگ كن . از چه كسى كمك مىخواهى و چه نيازى به كمك دارى؟ كار ، كه به تو واگذار شده است!» .
قَدَرى در پاسخ فرو ماند و بُهتزده ، سكوت اختيار كرد .[۳۳]
گفتنى است كه معتزله بر اساس همان ادلّهاى كه در ردّ نظريّه جبر گفته شد، اختيار انسان را مىپذيرند ؛ امّا چنان كه ديديم ، اختيارشان سر از تفويض در مىآورد . در نظريّه «جايگاهى ميان جبر و تفويض» ضمن اثبات اختيار، تفويض نيز رد مىشود .
سه . نظريّه «نه جبر و نه تفويض»
امامانِ اهل بيت عليهم السلام ضمن ردّ نظريّه جبر و نظريّه تفويض ، نظريّه صحيح را «جايگاهى ميان جبر و تفويض» دانستهاند . امام صادق عليه السلام در حديثى مىفرمايد :
لا جَبرَ وَ لا قَدَرَ ، وَ لَكِن مَنزِلَةٌ بَينَهُما.[۳۴]
نه جبر است و نه قدر ؛ بلكه جايگاهى ميان اين دو است .
بر اساس اين نظريّه ، انسانها مجبور نيستند (چرا كه داراى قدرت و اختيارند) و از سوى ديگر ، كارها به طور مطلق ، به انسانها تفويض نشده است (چرا كه خداوند نيز نسبت به مقدورات انسانها قادر است) ؛ بلكه مالكيّت انسان در طول مالكيّت خداست و خداوندعزّ وجلّ به داشتن قدرت، مالكتر و تواناتر است . از اين رو ، هر لحظه كه بخواهد ، مىتواند از به كار گرفته شدن قدرت به وسيله انسان يا تأثير قدرتِ اعطا شده به او جلوگيرى كند و يا اصل قدرت را از انسان، سلب نمايد. در احاديث آمده است :
هُوَ ... القادِرُ عَلى ما أَقدَرَهُم عَلَيهِ.[۳۵]
اوست ... توانايى كه آنان را بر انجام دادن آن، توانمند كرده است .
چكيده بررسى ، اين كه : بنا بر نظريّه «نه جبر و نه تفويض» ، هم آزادى و اختيار انسان - كه امرى بديهى و وجدانى است - پذيرفته مىشود (كه بر اين مبنا عدل خداوند ، نبوّت انبيا ، معاد و تكليف، معقول و منطقى اند) و هم قلمرو قدرت و سلطنت خداوندعزّ وجلّ محدود نمىگردد . بر اين اساس ، دلايل بطلان نظريّههاى جبر و تفويض، دليل اثبات نظريّه «نه جبر و نه تفويض» نيز هستند .
[۱]التوحيد : ص ۹۶ ح ۲ ، بحار الأنوار : ج ۵ ص ۴ ح ۱ .
[۲]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۱۲۳ ح ۱۶ ، بحار الأنوار : ج ۵ ص ۱۱ ح ۱۷ .
[۳]بقره : آيه ۱۷ .
[۴]بقره : آيه ۷ .
[۵]نساء : آيه ۱۵۵ .
[۶]فصّلت : آيه ۴۶ .
[۷]تاريخ فلسفه : ج ۱ ص ۵۳۷ - ۵۳۸ .
[۸]تاريخ فلسفه : ج ۱ ص ۵۵۷ .
[۹]اصول فلسفه : اصل ۳۵ ص ۶۲ ، تأمّلات : ص ۶۳ .
[۱۰]اخلاق : ص ۱۱۹ .
[۱۱]انعام : آيه ۱۴۸ .
[۱۲]ر . ك : طبقات المعتزلة : ص ۹ - ۱۱ ، تاريخ المذاهب الإسلاميّة : ص ۹۵ .
[۱۳]كشف المراد : ص ۲۴۸ .
[۱۴]الملل و النحل : ج ۱ ص ۸۵ .
[۱۵]جهميّه، ياران جهم بن صفوان اند . او از جبرگرايانِ ناب بود و بدعتش در تِرمِذ، آشكار شد . مسلم بن اَحوزِ مازنى، وى را در مَرو در اواخر حكمرانى بنى اميّه كشت (الملل و النحل : ج ۱ ص ۸۶) .
[۱۶]الفرق بين الفرق : ص ۲۱۱ .
[۱۷]الملل و النحل : ج ۱ ص ۸۶ .
[۱۸]ر.ك : بحوث فى الملل و النحل : ج ۱ ص ۱۶۱ .
[۱۹]اللمع : ص ۳۹ .
[۲۰]صافّات : آيه ۹۶ .
[۲۱]اللمع : ص ۴۰ .
[۲۲]ر.ك : اللمع : ص ۳۷ .
[۲۳]صافّات : آيه ۹۶ .
[۲۴]ر.ك : كشف المراد : ص ۳۰۸ .
[۲۵]انعام : آيه ۱۶۰ .
[۲۶]غافر : آيه ۱۷ .
[۲۷]عوالى اللآلى : ج ۴ ص ۱۰۹ ح ۱۶۴ .
[۲۸]التوحيد : ص ۳۶۱ ح ۶ .
[۲۹]صفات خبرى ، صفاتى هستند كه در قرآن و احاديث به خداوند ، نسبت داده شده اند ؛ ولى اثبات اين صفات براى خدا از طريق عقل ، امكانپذير نيست ، مانند : داشتن چهره و دست . برخى از اهل حديث (مانند مالك بن انس و نيز ماتِريدى) ، معتقد به اين معنا از تفويض بودهاند (ر . ك : الملل و النحل : ج ۱ ص ۸۵ ، التوحيد : ص ۷۴) .
[۳۰]ر . ك : آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى : ج ۶ ص ۴۵ ، فرهنگ جامع فرق اسلامى : ج۲ (قدريه) و ج۳ (مفوّضه) .
[۳۱]نهج الحقّ و كشف الصدق : ص ۱۰۱، أنوار الملكوت فى شرح الياقوت : ص ۱۱۰، كشف المراد : ص ۳۰۸، النافع يوم الحشر : ص ۲۷ و ۱۵۶، أوائل المقالات : ص ۱۵ .
[۳۲]بحار الأنوار : ج ۵ ص ۱۷ .
[۳۳]ر . ك : دانشنامه عقايد اسلامى : ج ۹ ص ۴۲ ح ۶۱۵۴ .
[۳۴]الكافى : ج ۱ ص ۱۵۹ ح ۱۰ .
[۳۵]التوحيد : ص ۳۶۱ ح ۷ .