امورشان به او محتاجاند؛ معناي دوم کنايه از اين که خداوند يگانهاي است که اجزائي ندارد که بين آنها فاصله باشد يا صفات زائدي ندارد که بين آن صفات و ذات او خلأ باشد؛ معناي سوم، کنايه از انفعالناپذيري و عدم اثرپذيري از غير است و اين که خداوندْ محل حوادث نيست. جالب آن که مجلسي در بيان هر يک از اين معاني، به شواهدي از روايات در تأييد آنها اشاره کرده است. ۱ و در نهايت، تمامي معاني ذکر شده را پذيرفته و قايل به توسعه معنايي اين کلمه شده است. او ميگويد:
بعضي از مفسران صحابه و تابعان و ائمه و لغويان، نزديک به بيست معنا در معناي صمد نقل کردهاند که ميتوان تمام آنها را ذيل معناي اول مطرح کرد؛ زيرا معناي اول دربردارنده وجوب ذاتي است و به خاطر دلالتش بر مبدأ کل بودن، در بردارنده اتصاف خداوند متعال به تمام صفات کماليه است و از اين طريق، ميتوان بين تمام اخبار مختلف در اين معنا جمع کرد. ۲
7. مباحث ادبي
فهم لغت و شناخت قواعد ادبي، در فهم روايات تأثير فراوان دارد و از پيشفرضهاي اوليه فهم صحيح احاديث به شمار ميرود. علامه مجلسي گاه، با استفاده از اين علوم، به حل تعارض و اختلاف روايات پرداخته است؛ از جمله ذيل روايتي در باره قلب آدمي آورده است كه انسانيت مانند يک قلمروست که پادشاه جسم آن، قلب است و کارگزاران آن رگها، اعصاب و مغز. خانه اين پادشاه قلب و زمين آن نيز جسم به شمار ميرود. ۳ در متن روايت، ابتدا سخن از آن است که «قلب» پادشاه است؛ حال آن که در ادامه آن، آمده است که قلب خانه پادشاه است. مجلسي در توجيه اين تعارض ميگويد:
قلب در سه معنا به کار ميرود: 1. به معناي قلب صنوبري که داخل بدن قرار دارد؛ 2. به معناي روح حيواني که از قلب منبعث است و در کل بدن جاري است؛ 3. به معناي نفس ناطقه انساني که حکما و گروهي از متکلمان گمان ميکنند مجرد، ولي متعلق به بدن است. به گمان آنان، نفس با بخار لطيفي که از قلب بر ميخيزد، يا همان روح حيواني و در نتيجه، با کل بدن ارتباط دارد. وجه تسميه روح حيواني به قلب نيز به اين سبب است که منشأ و محل آن و وجه تسميه نفس ناطقه به قلب هم به خاطر تعلق اوليه آن به روح حيواني است. ۴
مجلسي آنگاه ميافزايد:
احتمالاً مراد از قلب دومي قلب صنوبري است و مراد از قلب اولي يکي از دو معناي دوم و سوم، يعني نفس ناطقه يا روح حيواني. ۵
بنا بر اين، معناي روايت در تلقي مجلسي آن است که پادشاه بدن، نفس ناطقه يا روح حيواني است که خانه (بيت) آن قلب صنوبري است. ۶
1.. ر.ک: همان، ج۳، ص۲۲۶ ـ ۲۲۷.
2.. همان، ص۲۲۷ ـ ۲۲۸؛ نمونه ديگر: همان، ج۲۶، ص۳۵۲.
3.. همان، ج۵۹، ص۳۰۹.
4.. همان، ج۵۹، ص۳۲۸.
5.. همان.
6.. نمونه ديگر: همان، ج۹۷، ص۱۲۶.