دفاع از هشام بن حکم - صفحه 133

عبد القاهر بغدادي مي‌گويد: هشام بن حکم مي‌پنداشت که معبود او جسمي داراي حد و نهايت است و دراز و پهن و ژرف بوده و درازايش مثل پهنايش است... . ۱
انصاف نيست که شيعه اين‌گونه متهم گردد. شيعيان از هر آنچه تهمت و تجسيم و تشبيه را
بديشان متصل سازد، به دورند و آثار ائمه شيعه و علماي آنها پر است از مطالبي که اين پندار را
مردود مي‌شمارد. ۲
عجيب است که دکتر القفاري به سخن ابن تيميه استشهاد کرده، ولي توجهي به کتاب‌هاي استادش - که مملو از تجسيم است - نداشته است. گويا ابن تيميه از انديشه‌اي که در آغوش آن زيسته و رشد کرده و باليده، به دور بوده است. مسأله تجسيم يکي از آن دسته مسائلي است که او بدان اعتقاد دارد و به دفاع از آن پرداخته است.
استاد سعيد فودة مي‌گويد:
ديدگاه وهابيان در باره تجسيم و تشبيه خداوند تعالي به مخلوقات، معلوم و مشهور است. آنها براي خدا حد و جهت قايل هستند و برپايي تمام حوادث را به خداوند نسبت مي‌دهند و معتقدند که خداوند بر عرش نشسته است. ترديدي نيست که اين باور به کلي، با اعتقادات اهل سنت مخالف است و وهابي‌ها در اين باورها از امام اولشان، ابن تيميه پيروي کرده و تمامي اعتقادات خود را از او گرفته‌اند و کلامش را از شرح‌هاي شاگردش ابن قيم جوزيّه دريافت کرده‌اند. براي آشنايي با اين ديدگاه‌ها بايد به کتاب‌هاي نقض اساس التقديس و منهاج السنة و کتاب‌هاي ديگر مراجعه کرد. من کتاب‌هايي در اين موضوع نوشته‌ام و در آنها اثبات کرده‌ام که ابن تيميه به تجسيم و لوازم آن اعتقاد داشته و به طور کلي با اشاعره مخالف بوده است. او مذهب جداگانه‌اي داشته که به تبليغ آن مي‌پرداخته است. سخنان وي را نمي‌توان فقط ناشي از لغزش قلم دانست؛ آن‌گونه برخي دوست دارند اين‌گونه تصور شود. ۳
با همه اين حرف‌ها مي‌بينيم که دکتر القفاري شيعه را به اين دروغ عاري از حقيقت متهم مي‌سازد.

1.. همان، ج۲، ص۶۴۰.

2.. امير المؤمنين عليه السلام فرمود: آغاز دين، شناختن پروردگار جهانيان است و کمال معرفتش، تصديق ذات او، و کمال تصديق ذاتش، توحيد و شهادت بر يگانگي اوست، و کمال توحيد و شهادت بر يگانگي‌اش اخلاص است، و کمال اخلاصش آن است که وي را از صفات ممکنات پيراسته دارند؛ چه اين که هر صفتي گواهي مي‌دهد که غير از موصوف است، و هر موصوفي شهادت مي‌دهد که غير از صفت است. آن کس که خداي را به صفت وصف کند، وي را به چيزي مقرون دانسته، و آن کس که وي را مقرون به چيزي قرار دهد، تعدّد در ذات او قايل شده، و هر کس تعدّد در ذات او قايل شود، اجزايي براي او تصور کرده، و هر کس اجزايي براي او قايل شود، وي را نشناخته است. و هر کس او را نشناسد، به سوي او اشاره مي‌کند، و هر کس به سويش اشاره کند، برايش حدّي تعيين کرده، و آن که او را محدود بداند، وي را به شمارش آورده، و آن کس که بگويد: خدا در کجاست؟ وي را در ضمن چيزي تصور کرده، و هر کس بپرسد: بر روي چه قرار دارد؟ جايي را از او خالي دانسته است. همواره بوده است و از چيزي به وجود نيامده، و وجودي است که سابقه عدم براي او نيست. با همه چيز هست، اما نه اين که قرين آن باشد. و مغاير با همه چيز است، اما نه اين که از آن بيگانه و جدا باشد. انجام دهنده است، اما نه به آن معنا که حرکات او ابزاري داشته باشد. بيناست، حتي در آن زماني که موجود قابل رؤيتي وجود نداشت... . ( نهج البلاغه، محمد عبده، ج۱، ص۱۵ ـ ۱۶) اين کلمات بزرگ و دقيق - که از دهان سيد موحدان و امام متقيان بيرون آمده است - تمام صفاتي که براي ذات خدا تصور شود، نفي مي‌کند. پس کسي که خدا را به جسمي توصيف کند، وي را به چيزي مقرون دانسته است و آن کس که وي را مقرون به چيزي قرار دهد، تعدد در ذات او قايل شده است. پس تعدد، شمارش، اندازه و جزء از لوازم وصف است و تمامي اينها لوازمي باطل است. پس خداي مقتدر برتر از آن است که توصيف‌گران توصيف مي‌کنند.

3.. سعيد فودة در سخنراني خود، تحت عنوان: «سلفيه معاصر و اثر آن در پراکندگي مسلمانان».

صفحه از 150