دفاع از هشام بن حکم - صفحه 143

و نحن منه براء في الدنيا و الآخرة. يا بن ابي دلف! ان الجسم محدث و الله محدثه و مجسمه»؛ 1 صقر بن ابي دلف گويد: از امام دهم( در باره توحيد پرسيدم و به او گفتم که من معتقد به قول هشام بن حکم هستم، امام در خشم شد و فرمود: «تو را به گفته هشام چه کار؟ او از ما نيست. هر کس معتقد باشد که خدا جسم است، ما از او در دنيا و آخرت بيزاريم . اي پس دلف، جسم حادث است و خداي او را پديد کرده و جسم ساخته است».
اين روايت نيز ضعيف است؛ زيرا صقر بن ابي دلف کرخي از حيث وثاقت مجهول است.

7. روايت ابراهيم بن محمد خزاز:

روي الصدوق بسنده: عن علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق، قال: حدثنا محمد بن أبي عبد الله الکوفي، عن محمد بن اسماعيل البرمکي، عن الحسين بن الحسن، عن بکر بن صالح، عن الحسين بن سعيد عن ابراهيم بن محمد الخزاز، و محمد بن الحسين، عن ابراهيم بن محمد الخزاز و محمد بن الحسين، قالا: دخلنا علي أبي الحسن الرضا عليه السلام، فحکينا له ما روي أن محمداً( رأي ربه في هيئة الشاب الموفق في سن أبناء ثلاثين سنة، رجلاه في خضرة، و قلت: إن هشام بن سالم و صاحب الطاق و الميثمي يقولون: إنه أجوف إلي السرة و الباقي صمد، فخر ساجداً، ثم قال: «سبحانک! ما عرفوک و لا وحدوک فمن أجل ذلک وصفوک، سبحانک لو عرفوک لوصفوک بما وصفت به نفسک...»؛۲ ابراهيم بن محمد خزاز و محمد بن حسين گويند: نزد امام رضا عليه السلام رفتيم و آنچه را که روايت شده که محمد( پروردگارش را به شکل جواني خوش اندام و سنين سي سالگي در حالي که پاهايش بر سبزه بود، ديده است. برايش نقل کرديم و گفتيم که هشام بن سالم، صاحب الطاق و ميثمي مي‌گويند که خدا تا ناف، ميان تهي و بقيه‌اش پر است. امام به سجده افتاد و فرمود: «منزه هستي تو، تو را نشناختند، يگانه‌ات نشمردند و از اين روي توصيف کردند. منزه هستي تو، اگر تو را مي‌شناختند، تو را آن گونه که خود خويش را وصف کرده‌اي، توصيف مي‌کردند».
اين روايت، به دليل وجود ضعفا و مجهولان در آن، از درجه اعتبار ساقط است. ابو بکر بن صالح ـ همان گونه که گذشت ـ بسيار ضعيف است. همچنين، علي بن احمد بن محمد بن عمران دقاق مجهول است. و حسين بن حسن دينوري نيز مجهول است.

خلاصه آنچه گذشت

اينها تقريباً مجموع رواياتي است که گفته شده در باره هشام بن حکم صادر شده است. ديدم که اسناد آنها مورد خدشه قرار دارد. پس اعتماد بر آنها امکان ندارد و نمي‌توان آنها را دليل ذم هشام تلقي کرد و او را به اين شبهه متهم ساخت.

1.. التوحيد، ص۱۰۴.

2.. همان، ص۱۱۳ ـ ۱۱۴.

صفحه از 150