علامه اميني قايلان به تهمت تجسيم به هشام را از اين کار باز ميدارد و او را از اين تهمت پيراسته ميدارد. بر اين باوريم که اميني اعتقاد دارد که هشام، اگر چه از تجسيم، آنگونه که مصطلح است و استعمال ميشود، سخن گفته است، ولي مقصود او تجسيم معنوي داراي ابعاد مادي و مجموعه جسمي از اعراض و جايگاه و طول و عرض و عمق نبوده است، بلکه مقصود او، آنگونه که ما پيشتر گفتيم، از مقوله «جسم لا کالاجسام» به مثابه سخن «شيء لا کالاشياء» بوده است و جسم را مانند شيء، اصطلاحاً و لفظاً، تصور کرده است.
يعني او وجود خداي تعالي را به شيء بودن ثابت کرده است، اما در همان وقت او را از حد تعطيل خارج ساخته است. همچنين است «لا کالاجسام»، يعني «لا کالاشياء» و از خداي تبارک و تعالي هر مشابهي با جسم را نفي کرده است و همساني بين آن دو، خارج ساختن خدا از حد تشبيه است؛ همانگونه که آيه (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ(۱ بر آن دلالت دارد.
اين آيه همساني با ديگر اشيا را از خداوند نفي ميکند که اين همان تنزيه کاملي است که در آن شائبه تجسيم وجود ندارد.
ديدگاه شيخ مفيد در باره اين مبحث
يک مطلب باقي مانده است و آن، گفتار شيخ مفيد ( است که دستاويز برخي براي متهم ساختن هشام به تجسيم شده است. او ميگويد:
لم يکن في سلفنا من تدين بالتشبيه من طريق المعني، و انما خالف هشام و اصحابه جماعة اصحاب ابي عبدالله عليه السلام بقوله في الجسم، فزعم ان الله جسم لا کالاجسام؛ ۲
در پيشينيان ما کسي به تشبيه معنوي اعتقاد ندارد، و فقط هشام و اصحابش در گفتگو در باب جسم بودن خدا با گروهي از اصحاب امام صادق عليه السلام مخالفت کردهاند و گمان کردهاند که خداوند جسم است، اما نه چون اجسام.
ما جواب خود را در باره اين مطلب و آنچه اين شبهه را از هشام دور ميسازد، گفتهايم. در قول
مفيد مسامحهاي وجود دارد. ما از عبارت او اين گونه ميفهميم که هشام، با توجه به «بقوله في الجسم» در جسم بودن خدا حرف دارد، نه اين که او با اعتقاد به جسم بودن خدا با ايشان مخالفت کرده باشد.
پس مفهومي که هشام با آن، با تمامي شيعه مخالفت کرده، اصطلاحي بيش نيست. و اين
اصطلاحي مخصوص به خود اوست که به خاطر فراواني مناظراتش با خصم، آنها را ساخته است. اين تعابير ضرورتاً از عقيده او، همان گونه که گذشت، سخن نميگويد و او از آن، تجسيم معنوي را اراده نکرده است.