جهان اسلام، در آستانه غيبت صغرا

پرسش :

در جهان اسلام، در آستانه غيبت صغرا، چه فضایی حاکم بود؟



پاسخ :

در دهه هاى ميانى قرن سوم كه منتهى به غيبت امام دوازدهم شد ، قدرت سياسى به طور كلّى در دست دو گروه بود : نخست ، خاندان عبّاسى كه در بغداد علاوه بر اقتدار سياسى ، زعامت معنوى مسلمانان را نيز براى خود مى دانستند و دوم ، دولت هاى خودمختار و نيمه مستقل كه در پى تجزيه سياسى حكومت اسلامى و يا واگذارى امارت هاى كوچك و بزرگ پديد آمدند.

۱ . خلافت عبّاسى

از سال ۱۳۲ هجرى كه حكومت بنى اميّه به دست هواداران بنى عبّاس سرنگون شد ، افراد اين خاندان بر مسند قدرت قرار داشتند. دوران حكومت هارون الرشيد(۱۷۰-۱۹۲ق) و فرزندش مأمون (۱۹۸-۲۱۸ق) را عصر طلايى فرمان روايى عبّاسيان مى دانند كه در آن ، قدرت اين خاندان در نهايت عظمت خود بود و تقريباً بر كلّ جهان اسلام ، سيطره داشت و در نتيجه موجبات برقرارى روابط سياسى دوستانه با برخى دولت هاى اروپايى فراهم گرديد. البتّه مأمون ، بيشتر به جهت توجّهش به دانش هاى متداول (دينى و غير دينى) و تلاش در گسترش آنها ، شهرت يافته است. امّا جانشينان اين دو ، توانمندى كافى و لازم براى تداوم و ادامه اين وضعيت را نداشتند ، به طورى كه به تدريج از قدرت خلفاى عبّاسى كاسته شد و نفوذ درباريان و فرماندهان سپاه فزونى يافت و دولت هاى خودمختار ، از گوشه و كنار سرزمين هاى اسلامى سر بر آوردند.

در حقيقت ، زمينه هاى اين اتّفاق ، از زمان خلافت معتصم(۲۱۸-۲۲۷ق) پديد آمد. او به سبب عدم اعتماد به درباريان و فرماندهان سپاه زمان برادرش (مأمون) كه به طور عمده ، ايرانى يا عرب بودند، از عناصر ترك نژاد كمك گرفت كه به عنوان اسراى جنگى و برده به دربار راه يافته بودند و در سپاهيگرى به كار گماشته شده بودند.[۱]اعتماد بيش از حدّ او و جانشينانش به اينان ، سبب شد كه برخى از اين سپاهيان ترك نژاد با نشان دادن لياقت و شايستگى هاى خود ، به مقامات بالاى لشكرى و حتّى دولتى راه يابند. تركان دربارى ، اگر چه وفادارى خود را به عبّاسيان ثابت كرده بودند ، ولى نفوذ و قدرت فراوان ، آنان را نيز به سركشى كشانيد ، به طورى كه در اقداماتى برنامه ريزى شده ، به قتل و زندانى كردن خلفاى عبّاسى و در نتيجه تضعيف موقعيت سياسى و حكومتى آنان دست زدند.

خلفاى عبّاسى كه در اين دوره تا آغاز غيبت صغرا بر مسند حكومت بوده اند ، به اين شرح اند :

۱ - ۱ . هارون بن معتصم ملقّب به «الواثق باللَّه» (۲۲۷ - ۲۳۲ ق)

هارون پس از مرگ پدرش معتصم ، در سال ۲۲۷ قمرى به خلافت رسيد. دوران خلافت كوتاه او همراه با شورش در مناطق متفاوت اسلامى بود. در دوره او ، تركان بويژه «اشناس ترك»[۲]قدرت بسيار يافتند و حاكمان ولايات نيز تقويت شدند كه از جمله آنان ، عبد اللَّه بن طاهر ، حكمران خراسان، طبرستان و كرمان ، بود .

او در سال ۲۳۲ قمرى به علّت بيمارى در گذشت .

۱- ۲ . جعفر بن معتصم ملقّب به «المتوكّل على اللَّه» (۲۳۲-۲۴۷ ق)

متوكّل پس از مرگ برادرش الواثق باللَّه ، به حكومت رسيد. او شرابخوار ، تندخو و متعصّب بود و با معتزليان ، مخالفت و اهل حديث را تقويت مى كرد. او همچنين با علويان و شيعيان به شدّت دشمنى داشت ، تا جايى كه زيارت عتبات را ممنوع كرد و دستور داد در سال ۲۳۵ قمرى ، مقبره امام حسين عليه السلام در كربلا را تخريب كنند .[۳]در اين ايّام بسيارى از شيعيان ، حبس و شكنجه و كشته شدند.

سرانجام ، متوكّل عبّاسى با توطئه پسر و جانشينش محمّد ، ملقّب به منتصر و با همكارى فرماندهان ترك دربار ، به قتل رسيد.[۴]

۱ - ۳ . محمّد بن متوكّل ملقّب به «المنتصر باللَّه» (۲۴۷-۲۴۸ ق)

دوره حكومت منتصر ، شش ماه بيشتر دوام نيافت ؛ چرا كه به زودى به دست همكارانش در قتل پدرش و با خوراندن زهر ، از ميان برداشته شد.[۵]مناسبات خوب او با علويان و شيعيان و تمايل به اهل بيت عليهم السلام سبب شد كه اوضاع شيعيان ، سامان يابد . او به علويان امان داد.[۶]گفته شده است كه وى به سبب اهانت متوكّل به اهل بيت عليهم السلام ، قتل او را سازماندهى كرد.[۷]

۱ - ۴ . احمد بن محمّد بن معتصم ملقّب به «المستعين باللَّه» (۲۴۸-۲۵۲ق)

پس از كشته شدن منتصر ، دوره اى تقريباً ده ساله ، قدرت دربار عبّاسى در دست فرماندهان ترك مانند بغاى كبير ، و صيف و ديگران بود و آنان در اداره امور ، به خواست خود ، عمل مى كردند و حتّى عزل و نصب خلفاى عبّاسى نيز به دست آنان اجرا مى شد. آنان كسى را كه از او راضى بودند ، بر مى كشيدند و كسى را كه از او ناخشنود بودند ، فرو مى گرفتند. به اين ترتيب ، آنان به جاى منتصر، مستعين نوه معتصم را به حكومت گماشتند ؛ امّا او نيز به زودى به سبب تلاش براى از ميان بردن تركان، توسّط آنان از خلافت بركنار و پس از تبعيد به بصره، كشته شد.[۸]در اين دوره تجزيه قلمرو عبّاسيان شدّت گرفت و مصر و خراسان و سيستان از دست آنان خارج شد و اميران محلّى بر آن مناطق سلطه يافتند.

۱ - ۵ . محمّد بن متوكّل ملقّب به «المعتز باللَّه» (۲۵۲-۲۵۵ق)

با روى كار آمدن معتز - كه با بيعت تركان اتّفاق افتاد - ، اوضاع خلافت بهتر نشد. تركانِ دربارى كه در پى يافتن ثروت بيشتر بودند ، او را كه در زمان پدرش متوكّل ، خزانه دار كشور بود ، تحت فشار قرار دادند تا اموالى را به آنان بدهد و چون امتناع مى كرد ، و او را به كناره گيرى از خلافت وادار كردند و تحت شكنجه گذاشتند تا در گذشت.[۹]امام هادى عليه السلام در زمان وى و در سال ۲۵۴ قمرى ، مسموم گرديد و به شهادت رسيد.

۱ - ۶ . محمّد بن واثق ملقّب به «المهتدى باللَّه» (۲۵۵-۲۵۶ق)

المهتدى باللَّه را مردى پرهيزگار توصيف كرده اند كه دل به اصلاحات بسته بود و او را به عمر بن عبد العزيز در ميان امويان تشبيه كرده اند . او امر به معروف و نهى از منكر مى كرد، بر ديوان ها نظارت داشت و از مردم دادخواهى مى كرد؛ امّا چون اصلاحات سياسى او به زيان فرماندهان ترك بود ، آنان در از ميان بردن او هم داستان شدند.[۱۰]

۱ - ۷ . احمد بن متوكّل ملقّب به «المعتمد على اللَّه» (۲۵۶-۲۷۹ق)

تركان بعد از قتل معتز ، با معتمد بيعت كردند و اين از بخت خوش وى بود كه اختلاف هاى داخلى ميان فرماندهان ترك در اين زمان بالا گرفت و زمينه را براى استقلال قدرت او فراهم ساخت. در اثر افزايش اختلافات داخلى ، تركان از معتمد خواستند كه يكى از برادرانش را امير سپاه كند و او ابو احمد الموفّق را - كه ولى عهد او نيز شد - ، برگزيد ؛ كسى كه در قدرت يافتن مجدّد عبّاسيان سهم به سزايى داشت و توانست از قدرت و نفوذ تركان دربارى بكاهد و بر قدرت معتمد بيفزايد ، هر چند كه مرگ او يك سال پيش از خليفه ، گمانه زنى هاى بر مسند نشستن او را بى ثمر ساخت .

طولانى شدن حكومت معتمد، حاكى از ثبات سياسى در دربار بغداد نيست ؛ زيرا در اين دوره ، شورش ها و قيام هاى متعدّد و سختى روى داد كه سال ها دولت عبّاسى را به خود مشغول كرد و نيز جدايى طلبى ها و تجزيه هاى سياسى در ايالت هاى جهان اسلام بالا گرفت.[۱۱]

در سال هاى نخستين حكومت معتمد ، امام حسن عسكرى عليه السلام به شهادت رسيد و دوران غيبت امام دوازدهم آغاز شد .

۲ . تجزيه دولت عبّاسى

يكى از رويدادهاى قرن دوم هجرى ، پيدايش دولت هاى خودمختار مستقل و نيمه مستقل در جهان اسلام در مناطقى است كه از پيكر حكومت عبّاسى جدا گرديدند . در واقع ، تجزيه دولت اسلامى و تبديل آن به حكومت هاى محلّى كوچك و بزرگ ، خود را از همان آغاز حاكميت عبّاسيان ، نشان داد كه اين امر در وهله نخست ، ناشى از گستردگى سرزمين هاى اسلامى و دشوارى اشراف بر همه آنها بود و در وهله دوم ، تازه كار بودن عبّاسيان بود كه هنوز نتوانسته بودند سيادت خود را بر همه اين نواحى بگسترانند. اوّلين سرزمينى كه از فرمان روايى عبّاسيان جدا شد ، اندلس (اسپانياى مسلمان) بود كه همچنان در دست برخى از افراد خاندان اموى باقى مانده بود . پس از آن در زمان هارون الرشيد (۱۷۰-۱۹۲ق) ، ادريس بن عبد اللَّه حسنى (از نوادگان امام مجتبى عليه السلام ) با رساندن خود به سرزمين مغرب (مراكش) ، امارتى مستقل را با گرايش شيعى زيدى پى ريخت كه يك و نيم قرن دوام يافت.

قرن سوم هجرى و آستانه غيبت صغرا را مى توان عصر استقلال سياسى امارت هاى محلّى دانست . در اين دوره ، دولت هاى محلّى متعدّدى در نواحى مختلف سرزمين هاى اسلامى پديدار شدند كه شرح همه آنها در اين مختصر نمى گنجد و تنها به اشاره اى بسنده مى كنيم.

۲ - ۱ . اغلبيان (۱۸۴- ۲۹۶ق)

ابراهيم بن اغلب ، فرماندار هارون الرشيد در تونس بود كه به منظور جلوگيرى از گسترش دولت ادريسى مراكش ، اختياراتى به وى داده شد و او پس از چندى با استفاده از دور بودن قلمرو حكومتش از بغداد ، اعلام خودمختارى كرد. اغلبيان ، نقش به سزايى در تصرّف جزيره سيسيل و نفوذ اسلام در آن منطقه داشتند .

۲ - ۲ . طاهريان (۲۰۷-۲۵۴ق)

اين خاندان در خراسان به سركردگى طاهر بن حسين ، سردار معروف مأمون ، به قدرت رسيدند. آنان علاوه بر امارت خراسان و شرق ايران ، شرطگى (نيروى انتظامى) بغداد را نيز به عهده داشتند.

۲ - ۳ . صفّاريان (۲۵۴-۲۹۶ق)

يعقوب بن ليث صفّار ، از مردمان سيستان ، با كمك عيّاران خود ، نخست بر سيستان و سپس با بيرون راندن طاهريان و كارگزاران عبّاسى ، بر خراسان چيره شد. او تلاش كرد تا با تصرّف بغداد بر حكومت بنى عبّاس خاتمه دهد ؛ ولى موفق نشد. برادرش عمرو نيز به طمع حكومت بر ماوراء النهر ، راهى اين منطقه شد ؛ ولى با شكست در برابر اسماعيل سامانى ، از تخت قدرت به زير آمد. بازماندگان اين خاندان به عنوان امراى محلّى كم قدرت در سيستان تا مدّت ها بر جا بودند.

۲ - ۴ . طولونيان (۲۵۴-۲۹۲ق)

اينان ، خاندانى ترك نژاد بودند كه سرسلسله آنها احمد بن طولون بود . وى كه به فرماندارى مصر منسوب گرديده بود ، با استفاده از جوّ سياسى ناآرام دوره معتمد ، از تابعيت مطلق عبّاسيان خارج شد. معتمد ، تلاش زيادى براى باز گرداندن مصر به حكمرانى عبّاسى به كار بست ؛ ولى تا زنده بودن احمد بن طولون ، موفّقيتى به دست نياورد. در اواخر قرن سوم هجرى و در زمان جانشينان احمد بن طولون ، عبّاسيان دوباره سلطه خود را بر مصر به دست آوردند .

۲ - ۵ . علويان طبرستان (۲۵۴-۳۱۴ق)

در سال ۲۵۰ هجرى ، حسن بن زيد علوى (از نوادگان امام حسن عليه السلام ) كه ساكن رى بود ، به خواست مردم مازندران كه از ظلم حاكمان محلّى عبّاسيان به تنگ آمده بودند، به اين سرزمين آمد و رهبرى قيامى را به عهده گرفت كه به تشكيل امارتى مستقل انجاميد. او كه ملقّب به «داعى كبير» و از امامان زيديّه و عالمى متبحّر بود ، طى بيست سال حكومت ، انديشه هاى شيعى را در منطقه رواج داد.[۱۲]جانشين و برادر او محمّد بن زيد نيز اديبى شاعر و عادل بود كه اقدام هايى براى ترويج تشيّع انجام داد ؛ امّا بيش از او ، جانشينش حسن بن على حسينى معروف به «ناصر كبير» ، اقدامات عمرانى و آموزشى تأثيرگذارى را از خود به جا گذاشت.[۱۳]

چند تن ديگر از اين خاندان تا سال ۳۱۴ هجرى بر مازندران حكومت كردند. علويان با دولت هاى محلّى همجوار و نيز نيروهاى عبّاسى ، درگيرى هايى داشتند كه موجب تضعيف قدرت آنان گرديد و سرانجام ، حكومت آنان به دست سامانيان برچيده شد.[۱۴]

۲ - ۶ . سامانيان (۲۶۱-۳۸۹ق)

سامانيان از خاندان هاى قديمى ايرانى در سمرقند و بخارا بودند كه در روزگار طاهريان در عالم سياست ترقّى كردند. با پيروزى اسماعيل سامانى (متحّد كننده اين خاندان) بر عمرو بن ليث صفّارى ، امارت آنان بر خراسان و ماوراء النهر تثبيت شد. اميران سامانى، با حشمت و قدرت تا اواخر قرن چهارم، فرمان روايى كردند و چون در اثر اختلافات داخلى ضعيف شدند ، به دست محمود غزنوى و امراى قراخانى از ميان رفتند. سامانيان اگر چه مانند طاهريان خود را فرمان بردار خلافت بغداد قلمداد مى كردند ، ولى در امور ادارى و سياسى كاملاً مستقل بودند .

۲ - ۷ . فاطميان (۲۹۶ - ۵۷۸ق)

اسماعيليان در سده سوم هجرى در عراق و يمن، قيام كردند كه به نتيجه نرسيد؛ ولى قيام آنان در شمال افريقا به پيروزى انجاميد . ابو عبد اللَّه المهدى با ادّعاى مهدويت ، دولت فاطمى را در سال ۲۹۶ هجرى در شمال افريقا (كشور تونس فعلى) تشكيل داد و آن را در سال ۳۶۱ در مصر و شامات ، گسترش داد. آنان به عنوان شيعه اسماعيلى، مذهب تشيّع را رسميت بخشيدند و معارضى بالقوّه براى حاكمان عبّاسى بودند ، تا جايى كه گاه چشم اميد عالمان نيز به سوى آنان بود.

۲ - ۸ . حمدانيان (۲۹۳ - ۳۹۲ق)

ولايت ابو هيجا بر موصل از جانب خليفه عبّاسى در سال ۲۹۳ قمرى آغاز شد و سپس توسّط جانشيان او به حلب و حمص گسترش يافت. گرايش شيعى اين خاندان ، زمينه ساز گسترش فرهنگ شيعى در اين دولت مستقل در اين سرزمين بود. افرادى همچون نعمانى و ابن زهره ، در اين دولت و منطقه زيسته اند.

در بررسى تحليلى وقايع سياسى و حوادث اجتماعى اين دوره، اين موارد ، حائز اهمّيت اند :

  1. خلافت عبّاسى در سال هاى ميانى سده سوم هجرى بويژه پس از مرگ متوكّل، اقتدار سياسى خود را از دست داده بود. خلفاى عبّاسى ، گاه عاملى بى اراده در دست تركان بودند كه اختيار و تدبير لشكر و كشور را در دست داشتند. بدين سبب ، آنان خليفه را عزل و يا ديگرى را منصوب مى كردند و خليفه جرئت و جسارت درگيرى با آنان را نداشت . سه يا چهار خليفه در اين دوره توسّط درباريان به قتل رسيده اند.۲. حكومت هاى محلّى ، سبب تجزيه خلافت عبّاسى شده بودند. در اين دوره ، نزديك به ده دولت محلّى در مناطق ايران، شام و افريقا تشكيل شد كه گاه از سرداران منصوب خلافت عبّاسى بودند ؛ ولى ادّعاى استقلال داشتند و ولايت عبّاسيان را نمى پذيرفتند.

برخى از آنان همانند سامانيان و طاهريان ، اگر چه خود را فرمان بردار حكومت مركزى قلمداد مى كردند ، ولى در امور ادارى، سياسى و فرهنگى ، مستقل عمل مى نمودند.

  1. عملكرد شيعيان و يا افراد متمايل به امامان شيعه در اين دوره كاملاً متمايز از دوره هاى پيشين است. برخى از حكومت هاى مستقلّ پديد آمده در نقاط مختلف اسلامى ، از گروه شيعيان بودند. علويان در طبرستان، فاطميان در افريقا و مصر، و حمدانيان در موصل و حلب ، از اين جمله هستند. ظاهراً در اين دوره است كه شيعيان از لاك عزلت خارج شده، به عنوان مدّعى حكومت، عرض اندام مى كنند.

اين وضعيت در دوره آل بويه (۳۲۴ - ۴۴۷ ق) به اوج خود مى رسد و آنان موفّق مى شوند با كنار نهادن وزيران ترك، قدرت مركزى در خلافت عبّاسى را به چنگ آورند.

  1. ضعف حكومت مركزى و خلفاى عبّاسى، از منظر ديگر هم مورد توجّه است. امامان شيعه، شايستگى بالقوّه براى رهبرى و معارضه با حكومت را دارا بودند و انسان هايى ناشناخته و يا منزوى در جامعه اسلامى شمرده نمى شدند، چنان كه مأمون در مواجهه با هسته مركزى خاندان عبّاسى، از وجاهت مردمى امام رضا عليه السلام استفاده كرد و سيطره خود را بر قدرت و نظام سياسى عبّاسى تثبيت كرد.

علّت اصلى سختگيرى و فشار بر اهل بيت عليهم السلام نيز همين وجاهت مردمى بود. بويژه در دوره اى كه قدرت سياسى حكومت ، از خليفه به وزيران غير عرب ، منتقل مى شد ، اين سختگيرى ها شدّت مى گرفت چنان كه در دوره برمكيان و نيز تركان ، سختگيرى بر امامان عليهم السلام و حبس و تبعيد آنان شدّت گرفت. اين فشار و سختگيرى ، نشان دهنده ترس از اقبال مردم به امامان شيعه است ، و الّا معنا ندارد كه حكومت به آزار و اذيت فردى عابد و مقدّس دست يازد و وجهه خود را نزد توده مردم ، لكّه دار كند.

توجّه بدين نكته نيز شايسته است كه در اين دوره، صوفيان فراوانى در جامعه حضور داشتند كه با توجّه به ظاهر مقدّسشان ، مورد توجّه مردم و حكومت بودند ؛ ولى حاكمان ، هيچ معارضه اى با آنان نداشتند . از اين رو سختگيرى و آزار و اذيّت اهل بيت عليهم السلام توسّط حاكمان، ناشى از هراس آنان از گسترش تفكّر تشيّع و قداست امامان اهل بيت عليهم السلام نزد مردم بوده است.

  1. ويژگى ديگرى كه در تحليل وقايع اين دوره مى بايد مورد توجّه قرار گيرد ، خصوصيات شخصى خلفاى عبّاسى و افراد تأثيرگذار در دربار آنان و مراكز قدرت بويژه نظاميان است . مثلاً سختگيرى متوكّل و يا تلاش او در زدودن چهره قداست از امام هادى عليه السلام ، برگرفته از خشونت و تدبير او بود ، چنان كه شيعه ستيزى متوكّل در منع از زيارت كربلا و اقدام هاى ديگر او نمود يافت.

همچنين قدرت گرفتن اشناس ترك و يا نيرومندى محمّد مهتدى در سركوب شورش ها و يا اختلاف انداختن ميان ترك ها ، از ويژگى هاى شخصى آنان بوده است . مجموعه اين حوادث ، سبب تشديد وضعيت خشونت آميز در جامعه شد ، به گونه اى كه خليفه كشى و تغيير خليفه ، امرى عادى و پيش پا افتاده گرديد. در اين فضا، قتل و غارت و يا سعايت و دشمنى ، شيوه اى روزآمد و عادى شمرده مى شد.

۳ . امامان و خلافت عبّاسى

سال هاى نزديك به غيبت امام مهدى عليه السلام ، دوران سختى براى امامان و شيعيان بود و آنان با مشكلات و محدوديت هاى بسيارى از جانب حكومت و جوّ عمومى جامعه رو به رو بودند. تبعيد و حصر امام هادى عليه السلام و امام عسكرى عليه السلام به تنهايى بيانگر اين  وضعيت است.

امام دهم ، امام على بن محمّد هادى (۲۱۲-۲۵۴ق) ، يك سوم نخست دوره امامت خويش را در مدينه و تقريباً بدون مشكل خاصّى سپرى نمود ؛ ولى با به قدرت رسيدن متوكّل ، گرفتارى هاى ايشان نيز آغاز شد. متوكّل به دشمنى با اهل بيت و سختگيرى بر شيعيان ، مشهور بود . وى با توجّه به قيام هاى متعدّد علويان - كه در آن سال ها عليه حكومت عبّاسى برپا مى شد - ، از وجود امام عليه السلام در شهر مدينه نگران بود . از اين رو براى نظارت و اشراف بيشتر بر امام عليه السلام ، همان سياست مأمون را در نزديك ساختن امام به خود ، در پيش گرفت و در سال ۲۳۲ هجرى ، امام هادى عليه السلام را به مركز حكومت (سامرّا) فرا خواند. بهانه او براى اين كار ، گزارش هاى تحريك آميزى بود كه عبد اللَّه بن محمّد هاشمى ، متولّى امور نظامى و نماز شهر مدينه ، و نيز همسرش به او مى دادند ، كه حكايت از فعّاليت امام عليه السلام عليه حكومت و گردآورى سلاح و تجهيزات داشت .[۱۵]

اگر چه امام هادى عليه السلام در نامه اى به متوكّل ، اين سخن چينى ها را تكذيب نمود ، ولى متوكّل در نامه خود به ايشان ، ضمن اشاره به عزل عبد اللَّه بن محمّد هاشمى ، به گونه اى احترام آميز از امام عليه السلام خواست تا به سامرّا حركت كند و به اين منظور ، يحيى بن هرثمه و سيصد سرباز را مأمور كرد.[۱۶]

البتّه يحيى بن هرثمه هنگام ورود به مدينه ، خانه امام عليه السلام را تفتيش كرد كه در آن جا جز كتاب هاى دعا و علمى و مصحف چيزى نيافت.[۱۷]سه روز بعد ، امام عليه السلام به اجبار و به همراه خانواده خود به سامرّا نقل مكان نمود و اگر چه در آغاز ورود به اين شهر ، مورد استقبال مردم قرار گرفت ؛ ولى در ادامه با رفتار تحقيرآميز متوكّل  مواجه گرديد. به دستور متوكّل ، امام عليه السلام و همراهانش را در روز اوّل در خان الصعاليك - كه محلّى براى افراد فقير و نادار بود - ، جاى دادند و سپس به خانه اى مسكونى كه در نظر گرفته شده بود ، منتقل نمودند .[۱۸]

امام هادى عليه السلام تا پايان عمر در اين شهر زندگى نمود و به گفته تاريخ نويسان، متوكّل شرايطى سخت را براى امام مهيّا كرده بود تا شخصيت ايشان را نزد مردم متزلزل سازد . از جمله او تلاش مى كرد با طرح سؤالاتى در باره خلفاى صدر اسلام و نيز عبّاس عموى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله (با توجّه به آگاهى اش از ديدگاه هاى شيعيان در اين خصوص) آن امام را در تنگنا قرار دهد ؛ ولى هر بار ، امام عليه السلام خود را با دادن پاسخ هاى مجمل و ايهام دار ، از گرفتار شدن در دام وى مى رهانيد .[۱۹]

از كارهاى ديگر متوكّل در آزار رساندن به امام هادى عليه السلام ، اين بود كه بر اساس گزارش هايى مبنى بر وجود ادوات جنگى و اموال و نامه هاى شيعيان در خانه امام هادى عليه السلام ، دستور داد سربازان ، غافلگيرانه به آن جا رفته ، خانه را بازرسى كنند . مأموران كه اين بار نيز چيزى به دست نياوردند ، امام عليه السلام را كه در حال تلاوت قرآن بود ، با خود به نزد متوكّل بردند. متوكّل براى توهين بيشتر به امام ، ايشان را به شراب نوشى دعوت كرد و چون با امتناع امام عليه السلام مواجه شد ، از ايشان خواست تا شعرى بخواند . امام نيز با خواندن اشعارى در باره كيفيت مرگ جبّاران و گردنكشان و اين كه جاه و مقام و خدم و حشم و قدرت و اقتدارشان نمى تواند آنان را از چنگال مرگ ، رهايى دهد و از عاقبتِ سخت نجاتشان دهد ، مجلس بزم متوكّل را بر هم زد.[۲۰]

همچنين متوكّل تلاش مى كرد امام عليه السلام را به كارهايى وا دارد كه خلاف ميل و شأن  ايشان بود. او از امام عليه السلام مى خواست مانند ديگر درباريان با پوشيدن لباس هاى فاخر ، در ركاب متوكّل پياده راه برود[۲۱]و يا اصرار داشت كه ايشان در مجالس بزم او حضور داشته باشد.[۲۲]

اين گونه كارهاى متوكّل در جهت كاستن از شخصيت والاى امام عليه السلام و محبوبيت روزافزون ايشان بود و چون در اين كار موفّق نشد ، تصميم به قتل امام گرفت و به اين منظور ، ايشان را به زندان افكند. او امام عليه السلام را به حاجب دربار خود به نام سعيد سپرد تا نقشه خود را عملى سازد ؛ ولى پيش از آن ، خودش به دست پسر و سردارانش به قتل رسيد.[۲۳]

در حكومت منتصر كه به جاى پدرش نشست ، فشار حكومت بر خاندان علوى و از جمله امام هادى عليه السلام كاهش يافت و امام عليه السلام با گرفتارى كمترى از جانب حكومت مواجه بود ، اگر چه در بلاد مختلف ، فشار دولت مردان بر شيعيان همچنان ادامه داشت.[۲۴]باقى مانده عمر امام هادى عليه السلام در زمان مستعين و معتز گذشت و در نهايت ، ايشان پس از هفت سال ، پس از مرگ متوكّل و در زمان حكومت معتز و با توطئه درباريان به شهادت رسيد.[۲۵]

سال هاى امامت امام عسكرى عليه السلام (۲۵۴-۲۶۰ق) كه در ميان امامان كوتاه ترين دوره يعنى شش سال بود ، با حكومت سه تن از عبّاسيان ، معاصر گرديد: معتز (۲۵۲-۲۵۵ق) ، مهتدى (۲۵۵- ۲۵۶ق) و معتمد (۲۵۶-۲۷۹ق) كه تمام اين سال ها و تقريباً همه عمر امام در سامرّا سپرى شد. ايشان در سنّ يك سالگى به همراه پدرش به اين شهر انتقال داده شد و احتمالاً تا زمان شهادت از اين شهر بيرون نرفت و از اين نظر همواره تحت نظارت شديد حكومت قرار داشت ، به طورى كه بنا به نقلى ، هفته اى دو بار مى بايست حضور خود در شهر را به دار الحكومه اطّلاع دهد.[۲۶]

با وجود چنين شرايط سختى، در اين مدّت كوتاه ، امام عليه السلام چند بار روانه زندان گرديد و در اين زندان ها كه در زمان حكومت معتز و مهتدى رخ دادند - نيز جاسوسان حكومتى در پى يافتن نكته اى از امام و يا ارتباط ايشان با شيعيان بودند تا اسباب گرفتارى بيشترى را براى ايشان فراهم سازند.[۲۷]حتّى معتز يك بار به حاجب خود دستور داد كه امام عليه السلام را به سمت كوفه برده و در بين راه از بين ببرد ؛ امّا بركنارى او از خلافت و قتلش به دست امراى خود ، مانع تحقّق اين توطئه شد.[۲۸]

مهتدى ، خليفه متنسّك عبّاسى نيز قصد كشتن امام عليه السلام را داشت ؛ ولى بر اساس گفته ابو هاشم جعفرى - كه از اصحاب امام و همراه ايشان در زندان بود - ، با كشته شدن مهتدى، امام از مرگ رهايى يافت .[۲۹]امام عليه السلام خود نيز پس از رهايى از زندان مهتدى ، در نامه اى به يكى از شيعيان ، به اين مطلب ، اشاره نموده است .[۳۰]

در سال ۲۵۹ هجرى ، امام عليه السلام براى آخرين بار به دستور معتمد به زندان برده شد ؛ ولى به زودى آزاد گرديد.[۳۱]ايشان در يكى از نامه هاى خود به يارانش ، هدف عبّاسيان را از اين كارها ، كُشتن خويش و قطع كردن نسل ايشان و سلسله امامت اعلام نموده است .[۳۲]سرانجام ، امام عسكرى عليه السلام در سال ۲۶۰ هجرى در شهر سامرّا به شهادت رسيد.

همچنين ارتباط امام عليه السلام با شيعيان ، در ايّامى كه ايشان در حبس نبود ، بسيار محدود و در برخى مواقع ، ناممكن بود. از گزارش هاى متعدّد ، پيداست كه شيعيان نمى توانستند در منزل و محلّ سكونت امام با ايشان ديدار كنند و به ناچار در خيابان ها و در مسير آمد و شدِ ايشان به انتظار مى ايستادند و هر گاه امام عليه السلام طبق دستور حكومت ، همراه موكب خليفه از دار الحكومه خارج و يا بِدان سو حركت مى كرد ، خود را به ايشان مى رساندند.[۳۳]در همين حال ، گاه شرايط به قدرى خفقان آور بود كه امام عليه السلام از طريق نامه و وكيلان خاصّ خود به شيعيان هشدار مى داد كه از ملاقات هاى خيابانى و اظهار آشنايى با ايشان خودارى كنند ؛ زيرا خطر گرفتار و زندانى شدن ، آنان را تهديد مى كند.[۳۴]

در چنين اوضاع دشوارى ، امامان عليهم السلام تلاش مى كردند كه با فراهم كردن امكانات لازم ، زمينه هاى رهبرى و هدايت شيعيان را مهيّا نمايند. يكى از اين كارها ، شكل دهى و تكامل نهاد وكالت بود كه مقدّمات آن از زمان امام هفتم عليه السلام به وجود آمده بود. نهاد وكالت ، شبكه اى از شيعيان معتمد و امين و مورد اعتماد امامان بود كه وظيفه برقرارى ارتباط ميان شيعيان و ائمّه را به عهده داشت. در رأس اين نهاد ، چند تن از شيعيان خاص قرار داشتند كه در سامرّا و بغداد زندگى مى كردند و در ارتباط مستقيم با امامان بودند. در شهرهاى ديگر و از ميان شيعيانِ همان شهرها نيز كسانى انتخاب مى شدند و حوائج مادّى و معنوى شيعيان را دريافت مى كردند و از طريق وكيلان سامرّا و بغداد ، به امامان مى رساندند. وكيلان بغداد و سامرّا همچنين زمينه ديدار شيعيان با امامان عليهم السلام را فراهم مى ساختند و بدين ترتيب با وجود مشكلات فراوان و سختگيرى هاى مأموران عبّاسى ، گروه هايى از شيعيان شهرهاى ديگر در ملاقات هايى نزد امامان مى آمدند.[۳۵]

نهاد وكالت در زمان امام عسكرى عليه السلام ، وظيفه اى سنگين تر و خطيرتر به عهده داشت ؛ زيرا امام عليه السلام ناچار بود كه با حفظ تقيّه و پنهان نگه داشتن وجود امام دوازدهم از عبّاسيان، موضوع امامت و جانشينى خود را براى خواصّ شيعه بيان كند و اين مهم ، تنها با فعّاليت زيركانه وكيلان ، تحقّق مى يافت. بنا بر اين ، وكيلان در نواحى مختلف به فعّاليت خود ادامه دادند و در دوره غيبت صغرا ، همچنان تحت اشراف نايبان خاصّ امام دوازدهم ، وظايف خود - يعنى اطّلاع رسانى به شيعيان و ايجاد ارتباط ميان آنان و امام غايب - را دنبال مى كردند.

با توجّه به گزارش هاى متعدّدى كه از اسامى و تعداد وكيلان امامان در نواحى مختلف جهان اسلام در دست است ، مى توان نواحى شيعه نشين را كشف نمود. اطّلاعات موجود در كتب جغرافيايى و دانسته هاى تاريخى در باره ارتباط بين مناطق و تعامل آنان با يكديگر نيز به روشن شدن نقاط تاريك و مجهول كمك فراوانى مى كنند. بر اين اساس ، شيعيان ، بيشتر در ايالت عراق (بين النهرين سفلى ) و در شهرهاى كوفه، مدائن، بغداد و بصره متمركز بوده اند و در نواحى جزيره (بين النهرين عليا) و شام بويژه در حلب و طرابلس جمعيتى از شيعيان زندگى مى كرده اند. بعد از ايالت عراق، ايالت جبال در غرب و مركز ايران بيشترين شيعيان را در خود داشته است . قم ، قديمى ترين شهر شيعه نشين در ايران به شمار مى رود و پس از آن ، كاشان و آوه و رى ، از عمده شهرهاى شيعه نشين بوده اند. علاوه بر اينها ، شيعيان در بيهق ، طوس، نيشابور، شيراز، اهواز و شهرهاى آذربايجان و شمارى ديگر از شهرهاى ايران ، سكونت داشته اند و وكيلانى به نمايندگى از نهاد وكالت در اين مناطق ، فعّال بوده اند.[۳۶]

[۱]ر. ك : تاريخ اليعقوبى : ج ۴ ص ۴۷۱ و تاريخ الطبرى: ج ۸ ص ۶۶۷ و دولت عبّاسيان ، طقّوش: ص ۱۷۲ .

[۲]فرمانده مقتدر عباسى در دوره الواثق باللَّه .

[۳]تاريخ الطبرى : ج ۹ ص ۱۵۴ و ۱۸۵.

[۴]تاريخ الطبرى : ج ۹ ص ۲۲۲.

[۵]تاريخ الطبرى : ج ۹ ص ۲۵۱.

[۶]مقاتل الطالبيّين : ص ۵۰۴.

[۷]الأمالى ، طوسى: ص ۳۲۸، بحار الأنوار : ج ۵۰ ص ۲۰۹.

[۸]تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۴۹۴.

[۹]الكامل فى التاريخ : ج ۴ ص ۴۰۴ ، تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۵۰۰ .

[۱۰]ر.ك: مروج الذهب: ج ۴ ص ۱۸۳ و ۱۸۹.

[۱۱]ر. ك : تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن : ج ۲ ص ۲۶۵.

[۱۲]تاريخ الطبرى : ج ۹ ص ۲۷۱ ، مقاتل الطالبيّين: ص ۴۹۰ .

[۱۳]تاريخ رويان، آملى : ص ۷۶ .

[۱۴]ر.ك: علويان طبرستان، حكيميان.

[۱۵]مقاتل الطالبيّين: ص ۴۸۰ ، بحار الأنوار: ج ۵۰ ص ۲۱۱ .

[۱۶]الخرائج و الجرائح: ج ۱ ص ۳۹۳ ح ۲ ، بحار الأنوار: ج ۵۰ ص ۱۴۲ .

[۱۷]مروج الذهب : ج ۴ ص ۹۳ ، تذكرة الخواص: ص ۳۶۰ .

[۱۸]الإرشاد: ج ۲ ص ۳۱۱ .

[۱۹]ر.ك: إعلام الورى : ج ۲ ص ۱۲۵ و مروج الذهب: ج ۴ ص ۹۳.

[۲۰]مروج الذهب: ج ۴ ص ۹۳.

[۲۱]در مهج الدعوات (ص ۳۱۸) آمده است : «به همه دستور داد كه لباس فاخر بپوشند».

[۲۲]كشف الغمّة: ج ۳ ص ۱۷۱.

[۲۳]كشف الغمّة: ج ۳ ص ۱۸۴ ، المناقب، ابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۴۰۱.

[۲۴]ر. ك: دولت عبّاسيان : ص ۲۱۸

[۲۵]مروج الذهب: ج ۴ ص ۱۶۹، تذكرة الخواصّ: ص ۳۶۲، الفصول المهمّة: ص ۲۷۹.

[۲۶]الغيبة، طوسى: ص ۲۱۵.

[۲۷]الغيبة، طوسى: ص ۲۲۷، كشف الغمّة: ج ۳ ص ۲۰۵ ، حيات فكرى و سياسى ، جعفريان: ص ۵۴۴.

[۲۸]كشف الغمّة: ج ۳ ص ۲۰۶ ، المناقب، ابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۴۳۱.

[۲۹]الغيبة، طوسى: ص ۲۰۵

[۳۰]مهج الدعوات: ص ۳۲۹، بحار الأنوار : ج ۵۰ ص ۳۱۴.

[۳۱]الكافى: ج ۱ ص ۵۰۸ ، الارشاد: ج ۲ ص ۳۲۹.

[۳۲]كمال الدين: ص ۴۰۷.

[۳۳]ر.ك: الكافى : ج ۱ ص ۵۰۹ و الإرشاد: ج ۲ ص ۳۳۲ و الخرائج و الجرائح: ج ۱ ص ۴۴۶ و كشف الغمّة: ج ۳ ص ۲۱۵.

[۳۴]الخرائج و الجرائح : ج ۱ ص ۴۳۹ .

[۳۵]ر. ك: الغيبة، طوسى: ص ۲۱۵.

[۳۶]ر.ك: اوضاع سياسى، اجتماعى و فرهنگى شيعه در غيبت صغرى ، حسين زاده: ص ۱۴۷ و بعد از آن .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت