قنبر ، غلام امير مؤمنان(ع)

پرسش :

قنبر ، غلام امير مؤمنان(ع) را معرفی کنید.



پاسخ :

او غلام ، يار و همگام على عليه السلام است . در داورى هاى على عليه السلام ، غالبا ياد نيك او آمده است . او چونان كارگزار و اجرا كننده حدود و گزارنده فرمان هاى على عليه السلام ، هماره در محضر او بود . از او به عنوان يكى از پيشتازان كه حقّ على عليه السلام را شناخت و در دفاع از ولايتْ استوار ماند ، ياد كرده اند .

 در جنگ صفّين ، على عليه السلام در برابر غلام عمرو بن عاص ـ كه پرچمى فراز آورده بود ـ پرچمى به او داد تا برافرازد .

 حَجّاج بن يوسف ، او را به خاطر وفاى پاك و عشق پيراسته اش به على عليه السلامبه مَسلَخ خواند و او در هنگام شهادت ، با قرائت آيه اى ، حجّاج و همگنانش را رسوا ساخت .

 سيره نويسان با طريق هاى گوناگونْ روايت كرده اند كه روزى حَجّاج بن يوسف ثَقَفى گفت : دوست دارم مردى از ياران ابوتراب (على عليه السلام) را بكشم تا با آن ، به خدا تقرّب بجويم!

 به او گفته شد : ما كسى را نمى شناسيم كه از قنبر ، غلامش ، مصاحبت بيشترى با ابوتراب داشته باشد .

 بدين ترتيب ، حَجّاج در پى او فرستاد و او را آوردند .

 به او گفت : تو قنبرى؟

 گفت : آرى .

 گفت : ابو هَمْدان؟

 گفت : آرى .

 گفت : على بن ابى طالب ، مولاى توست؟

 گفت : مولاى من ، خداوند است و امير مؤمنان ، على ، ولىّ نعمت من است .

 گفت : از دين او بيزارى بجوى .

 گفت : چون از دين او بيزارى جُستم ، مرا به دينى بهتر از آن ، راهنمايى مى كنى؟

 گفت : من تو را مى كشم . هرگونه مردن را كه دوست دارى ، برگزين .

 گفت : آن را به تو وا نهادم .

 گفت : چرا؟

 گفت : چون به هر گونه كه مرا بكشى ، [در قيامت] به همان گونه تو را مى كشم و امير مؤمنان به من خبر داد كه مرگ من ، از سرِ ستم و نا به حق است و سرم بُريده مى شود .

 پس حجّاج ، فرمان داد تا سرش را ببُرند . [۱]

 از امام هادى عليه السلام روايت شده كه فرمود : قنبر ، غلام امير مؤمنان ، بر حَجّاج بن يوسف درآمد . حجّاج به او گفت : تو چه كارى براى على بن ابى طالب مى كردى؟

 گفت : برايش آب وضو مى آوردم .

 گفت : او هنگامى كه وضويش را به پايان مى برد ، چه مى گفت؟

 گفت : اين آيه را مى خواند :

  «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِى فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَ بَ كُلِّ شَىْ ءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ اُوتُواْ أَخَذْنَـهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَـلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَــلَمِينَ ؛ [۲] پس چون پندهايى را كه به آنها داده شده بود ، فراموش كردند ، درهاى هر چيزى [ از نعمت ها] را بر آنان گشوديم تا به آنچه به آنها داده شده  بود ، شاد گشتند . پس ناگهان [ گريبان] آنها را گرفتيم و يكباره نااميد شدند . پس ، سپاس ، خداى پروردگار جهانيان را كه ريشه ستمكارانْ بركنده شد»  .

 حَجّاج گفت : گمان دارم كه آن را به ما تأويل مى كرد (ما را مصداق آن مى دانست) .

 گفت : آرى .

 گفت : چون گردنت را بزنم ، چه مى كنى؟

 گفت : آن گاه ، من خوش بخت مى شوم و تو بدبخت مى گردى .

 پس فرمان داد گردنش را بزنند .

 

 

[۱] الإرشاد : ج ۱ ص ۳۲۸ .

[۲] انعام : آيه ۴۴ ـ ۴۵ . 



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت