245
گفتگوي تمدن ها

۱۴۹.الاحتجاج :از جمله پرسش هاى زنديقى ۱ كه سؤال هاى فراوان از امام صادق عليه السلامكرد ، اين بود كه گفت : مردم ، چگونه خدايى را كه نمى بينند ، پرستش كنند؟
امام صادق عليه السلام فرمود : «خدا را دل ها با نور ايمان مى بينند و خِرَدها با آگاهىِ آشكار اثبات مى كنند و ديده ها با ديدنِ تركيب هاى زيبا و استوارى تأليف ، وى را مى بينند . آن گاه ، پيامبران و نشانه هايشان ، كتاب ها و محكماتشان [دليل است] و دانشوران ، بدون ديدن او بر عظمتى كه از او مى بينند ، بسنده مى كنند» .
گفت : آيا او توانا نيست كه براى بندگانش نمايان شود تا او را ببينند و از روى يقين ، پرستش كنند؟
امام فرمود : «براى سخن محال ، پاسخى نيست» .
گفت : از چه راه ، پيامبران و رسولان را اثبات مى كنى؟
امام فرمود : «وقتى ما ثابت كرديم كه خالقى سازنده و برتر از ما و از جميع آفريده ها وجود دارد و او حكيم است ، روا نيست بندگانش او را ببينند و به وى دست بزنند ، و [روا نيست ]او با بندگان ، مباشرت كند و بندگان با وى ، [چنان كه روا نيست] او با بندگان ، گفتگو كند و بندگانش با وى . [از اينها ]ثابت مى گردد كه او فرستادگانى در بين مخلوقات و بندگانش دارد كه آنان را به مصلحت ها و منفعت هايشان و آنچه كه بقايشان به آن است و فنايشان در ترك آن است ، راهنمايى كنند . بنابراين ، وجود آمران و ناهيانى از سوى حكيم دانا در بين خلقش ثابت مى گردد و مشخّص مى شود كه وى ، مفسّرانى دارد كه همان پيامبران و برگزيدگانِ از ميان خلقش هستند؛ حكيمانى كه به حكمت ، تربيت شده اند و فرستاده اويند كه در عين همگون بودن با مردم از نظر خلقت و تركيب ، با آنان در اوضاع و احوالشان مشاركت مى كنند؛ كسانى كه به وسيله حكمت ، دلائل و برهان ها و گواهى هايى از قبيل : زنده كردن مرده ها ، شفا دادن كور مادرزاد و پيس ، از سوى حكيم دانا مورد تأييد هستند . زمين ، هيچ گاه از حجّتى كه با وى دانشى باشد كه بر درستىِ سخن پيامبر و وجوب عدالت او دلالت كند ، خالى نمى ماند» .
سپس فرمود : «ما يقين داريم كه زمين از حجّتْ خالى نمى ماند و حجّت ، جز از نسل پيامبران نيست و خداوند ، هيچ پيامبرى را جز از نسل پيامبران برنمى گزيند . از اين رو ، خداوند براى فرزندان آدم ، راه روشنى باز كرد و از آدم ، نسل پاك و پاكيزه اى را بيرون آورد كه از آن ، نسل پيامبران و رسولان را برآورد . آنان ، برگزيده خدا و پاكْ نهادند؛ در پشت ها پاك نگه داشته شده و در زهدان ها حفاظت شده اند . زشتى جاهليت ، دامنگيرشان نگشته و نَسَب هايشان را آلوده نساخته است؛ چون خداوند ـ عزّوجلّ ـ آنان را در جايگاهى قرار داده است كه از آن ، درجه و شرفى بالاتر نيست . پس آن كه منبع دانش الهى ، امين غيبش ، امانتْ سپار رازش ، حجّت بر خلقش ، و مترجمان او و زبان اوست ، جز بر اين ويژگى نمى تواند باشد . بنابراين ، حجّت ، جز در نسل آنان نيست . با دانشى كه در وى است و آن را از رسول به ارث برده ، جانشين پيامبر است در بين بندگان . اگر مردم انكارش كنند ، سكوت مى كند . دانش كمى از رسول خدا در ميان مردم باقى مانده ، با اختلافى كه در آن دانش داشتند ، آنان ، رأى و قياس را بين خود برقرار ساختند . آنان ، اگر به وصى اقرار مى كردند و از وى پيروى مى كردند و از او دانش مى گرفتند ، عدل آشكار مى شد و اختلاف و مشاجره از بين مى رفت؛ كارها سامان مى گرفت و دين ، آشكار مى شد و يقين ، بر دودلى پيروز مى گشت؛ ولى چنين نشد كه مردم به وى اقرار كنند ، از وى پيروى نمايند و پس از رسول ، شأن او را پاس دارند . هيچ رسول و نبى اى در نگذشت ، جز آن كه بعد از وى امّتش اختلاف كردند و انگيزه اختلافشان ، مخالفت با حجّت وترك وى بود» .
[زنديق] گفت : اگر حجّت با اين اوصاف است ، چه سودى در آن است؟
فرمود : «گاه از وى پيروى مى شود و در راستاى سود و صلاح مردم ، چيزهايى در پى چيزهايى ديگر از وى تراوش مى كند . اگر در دين چيزى به وجود آورند ، به آنان مى گويد كه اگر چيزى بدان بيفزايند ، آنان را آگاه مى كند و اگر از دين كم كنند ، به آنان مى رساند» .
زنديق گفت : خداوند ، چيزها را از چه چيز آفريده است؟
فرمود : «از هيچ» .
زنديق گفت : چگونه چيز از نا چيز به وجود مى آيد؟
امام فرمود : «چيزها يا از چيز به وجود آمده اند و يا از ناچيز . اگر از چيزى آفريده شده باشند ، آن چيز ، قديم است و قديم ، نمى تواند حادث باشد ، نابود شود ويا تغيير يابد و آن چيز ، بايد داراى جوهر واحد و رنگ واحد باشد . بنابراين ، اين رنگ هاى گوناگون و جوهرهاى فراوان در اين هستى از انواع گوناگون ، از كجا آمده اند؟ از طرف ديگر ، اگر آن چيزى كه چيزها از او به وجود آمده اند ، زنده است ، پس مرگ از كجا پيدا شده؟ و اگر آن چيز مُرده بود ، زندگى از كجا آمده است؟ و نمى شود اشيا از زنده و مرده اى قديمى و پايدار به وجود آمده باشند؛ چون از زنده اى كه همواره زنده است ، مرده به وجود نمى آيد و نمى شود مرده ، با مرده بودنش قديم و جاودان باشد؛ چون مُرده ، توان و بقا ندارد» .
گفت : آيا آفريننده جهان ، پيش از آفرينش آن ، همواره به آنچه كه پديد مى آورد ، آگاه بود؟
امام فرمود : او همواره مى دانست و آنچه را مى دانست ، آفريد .
گفت : آيا او چند گون است يا همگون؟
امام فرمود : به او چند گونى و همگونى نمى سزد؛ جزءدارها گوناگون و پاره پاره ها همگون هستند . به او چند گونه يا همگون گفته نمى شود .
گفت : پس چگونه او خداى يگانه است؟
امام فرمود : «او در ذات خود ، يگانه است . هيچ يكى ، همچون يگانگى او نيست؛ زيرا ديگر يك ها جزء پذيرند و خداوند تبارك و تعالى ، يگانه اى قسمت ناپذير است و شمارش بر وى ، راست نيايد» .
گفت : به چه انگيزه اى خداوند ، آفريده ها را خلق كرد ، با آن كه به آنان نيازمند نبود و مجبور به آفرينش آنها نبود و شايسته او هم نيست كه با ما بازى كند؟
امام فرمود : «آنان را براى نمود حكمت ، به كارگيرى دانش و اجراى تدبيرش آفريد» .
گفت : چرا بر همين دنيا بسنده نكرد و آن را جهان پاداش و زندان كيفر قرار نداد؟
فرمود : «اين جهان ، جهان آزمايش است؛ تجارتكده ثواب و بازار رحمت است؛ انباشته از آفت و لايه هاى برهم آمده شهوت است ، تا در آن ، بندگانش را به پيروى كردن بيازمايد و جهان عمل ، جهان مزددهى نيست» .
گفت : آيا اين از حكمتش است كه براى خود ، دشمن قرار داده است ، در حالى كه بى دشمن بود و چنان كه مى پندارى ، «ابليس» را آفريد و او را بر بندگانش مسلّط ساخت تا آنان را به مخالفت با او فرا خواند و آنان را به گناه فرمان دهد و چنان كه مى پندارى ، به وى توانى داد كه با حيله در دل هايشان نفوذ كند و آنان را وسوسه كند تا درباره پروردگارشان به شكّشان بيندازد و دينشان را بر آنان مشتبه سازد و از راه شناخت خدا منحرف كند تا آن جا كه به خاطر وسوسه هاى او قومى پروردگارشان را منكر شدند و غير او را پرستيدند؟ چرا بر بندگانش دشمنش را مسلّط ساخت و راهى براى اغواى آنان براى شيطان گذاشت؟
امام فرمود : «اين دشمنى كه از آن ياد كردى ، دشمنى اش به وى زيانى نمى رساند و دوستى اش هم سودى براى او ندارد . دشمنى اش از مُلك او چيزى نمى كاهد و دوستى اش در آن ، چيزى نمى افزايد . از دشمن ، زمانى ترسيده مى شود كه در توانش زيان رسانى و يا نفع رسانى باشد . اگر قصد مُلكى كند ، آن را بگيرد و اگر به پادشاهى نظر داشته باشد ، وى را مقهور كند؛ ولى شيطان ، بنده اى است كه او را براى آن كه خدا را بپرستد و موحّد باشد ، آفريد و هنگام آفرينش ، مى دانست او چيست و فرجام كارش چگونه است و او همراه فرشتگان الهى ، همواره خدا را پرستش مى كرد تا آن كه به سجده كردن بر آدم ، وى را آزمود و او بر پايه حسد و بدبختى اى كه بر او چيره شد ، از آن روى برتافت و خدا در اين هنگام ، وى را لعن كرد و از گروه فرشتگان ، بيرون راند و لعن شده و شكست خورده ، به زمين فرود آورد و به همين خاطر ، دشمن آدم و فرزندان آدم گشت ؛ و او جز از راه وسوسه و فرا خواندن به غير راه راست ، بر فرزندان آدم ، تسلّطى ندارد . او با معصيت پروردگار ، باز هم به ربوبيّت او معتقد است» .
زنديق گفت : آيا سجده به غير خدا رواست؟
امام فرمود : «نه» .
زنديق گفت : پس چگونه خداوند ، فرشتگان را به سجده بر آدم ، فرمان داد وفرمود : «آن كه به دستور خدا سجده مى كند ، براى خدا سجده مى كند . بنابراين ، وقتى دستور از سوى خدا باشد ، سجده براى خدا است . . .»؟
زنديق گفت : از سِحر به من خبر بده كه اصل آن چيست؟ و چگونه سحر كننده بر شگفتى هايى كه توصيف مى كند ، توانمند مى گردد و چه كار مى كند؟
امام فرمود : «سِحر ، چند گونه است . گونه اى همچون پزشكى است . همان گونه كه پزشكان ، براى هر دردى دارويى درست مى كنند ، دانش سِحر نيز چنين است . براى هر سلامتى اى ، دردى ، براى هر خوشى اى ، ناخوشى اى ، و براى هر معنايى نيرنگى مى كنند .
نوع ديگر آن ، ربايش ، سرعت ، گولزنى و تَردستى است . نوع ديگر ، چيزى است كه ياران شيطان از وى مى آموزند» .
زنديق گفت : ابليس ها از كجا دانش سِحر را ياد گرفته اند؟
امام فرمود : «از همان جا كه پزشكان ، پزشكى را آموخته اند ؛ بخشى تجربه و بخشى ديگر ، چاره جويى است» .
زنديق گفت : درباره دو فرشته هاروت و ماروت و آنچه كه مردم مى گويند كه آن دو جادو را به مردم ياد دادند ، چه مى گويى؟
فرمود :«آن دو ، جاى آزمايش و مكان فتنه بودند . تسبيح آن دو اين بود كه امروز اگر انسان چنان كند ، چنين خواهد شد و اگر فلان چيز را چنين چاره انديشى كند ، چنان خواهد شد . مردم ، گونه هاى سحر را از آن دو به خاطر آنچه انجام مى گرفت ، فرا گرفتند ، و حال آن كه به آنان گفته بودند : ما ابزار آزمايش هستيم . از ما آنچه كه گاه زيان و گاه نفع مى رساند ، نياموزيد» .
زنديق گفت : آيا جادوگر مى تواند با جادوى خود ، انسان را به شكل سگ ، الاغ و يا غير آن درآورد؟
امام فرمود : «جادوگر ، ناتوان تر و ضعيف تر از آن است كه آفرينش خدا را تغيير دهد . كسى كه ساخته خدا را از بين ببرد ، چهره پردازى كند و تغيير دهد ، در آفرينندگى خدا شريك مى گردد و خدا از آن ، بسيار برتر است . اگر جادوگر به آنچه گفتى توانمند باشد ، از خويش پيرى ، بلا و بيمارى را دور مى كند و سفيدى را از سرش و نيازمندى را از زندگى اش بيرون مى سازد . بزرگ ترين جادوگرى ، سخن چينى است كه با آن ، بين دوستان ، جدايى مى افتد و دشمنى را براى ياران ، ارمغان مى آورد و با آن خون ها مى ريزد ، خانه ها ويران مى شود و پرده درى ها مى شود . سخن چين ، بدترين فردى است كه روى زمين گام برمى دارد . درست ترين سخنان جادوگران ، آن جايى است كه همچون پزشكى باشد . جادوگر ، مردى را مداوا كرده ، مانع از نزديكى او با زنان مى گردد و پزشك ، او را به روش ديگرى مداوا مى كند و بهبود مى بخشد» .
زنديق گفت : چرا در بين آدميزادگان ، فرادست و فرودست وجود دارد؟
فرمود : «فرادست ، اطاعت كننده و فرودست ، عصيانگر است» .
زنديق گفت : آيا بين آنان ، فاضل و مفضول نيست؟
امام فرمود : «انسان ها با تقوا بر هم برترى مى يابند» .
زنديق گفت : آيا منظورت اين است كه آدميزادگان ، همه در ريشه ، همگون هستند و جز به وسيله تقوا بر هم برترى نمى يابند؟
فرمود : «آرى ؛ من اصل آفرينش را از خاك مى دانم ، پدر ، آدم و مادر ، حوّا بود . آنان را خداى واحد آفريده و همه بنده هستند . خداوند از نسل آدم ، مردمى را برگزيد؛ تولّدشان را پاك و بدن هايشان را خوشبو ساخت و آنان را در پشتِ مردان و در رَحِم زنان ، نگه داشت؛ پيامبران و رسولان را از آنها بيرون آورد . آنان ، پاك ترين نسل آدم هستند . اين كار را براى چيزى كه از خداوند مستحقّ آن بودند ، انجام نداد . خداوند ، هنگامى كه در عالم ذر آنان را آفريد ، مى دانست كه آنان ، اطاعتش مى كنند ، او را مى پرستند و چيزى را شريك او نمى سازند . آنان با فرمانبرى از طرف خداوند ، به كرامت و جايگاه بلندى در نزد خدا دست يافتند . آنان ، كسانى هستند كه داراى فضل ، شرف و ريشه هستند . ديگرِ مردم ، همگون هستند ، جز كسى كه پرواى الهى داشته ، خدا اكرامش كرده ، و كسى كه فرمان برده و خدا دوستش داشته است؛ و آن را كه خدا دوست داشته باشد ، مجازات نمى كند» .
گفت : به من بگو با آن كه خداوند توانا بود ، چرا همه بندگان را فرمانبر و يگانه پرست نيافريد؟
حضرت فرمود : «اگر همه را فرمانبر مى آفريد ، براى آنان ، ثوابى نبود؛ چرا كه اگر فرمانبرى كار [اختيارى] آنان نبود ، بهشت و جهنّمى در كار نمى آمد؛ ولى او بندگان را آفريد و به فرمانبرى دستورشان داد و از نافرمانى خود ، نهى كرد و بر آنان ، به فرستادن پيامبرانش احتجاج كرد و با فرستادن كتاب ، بهانه را از دست آنان گرفت تا آنان خود ، كسانى باشند كه فرمانبرى مى كنند يا نافرمانى مى كنند و به فرمانبرى شان به ثواب دست مى يابند و به نافرمانى شان مكافات مى بينند» .
زنديق گفت : آيا كار درست و كار نادرست از بنده است و او خود ، انجام مى دهد؟
امام فرمود : «كار شايسته را بنده ، خود به دستور خدا انجام مى دهد و كار زشت را با آن كه خدا نهى كرد ، باز خودش انجام مى دهد» .
زنديق گفت : آيا كار وى به وسيله ابزارى نيست كه خدا در وى قرار داده است؟
فرمود : «آرى ؛ ولى با ابزارى كه بِدان ، كار شايسته انجام داد ، توانست كار ناشايستى كه خدا نهى كرده انجام دهد» .
زنديق گفت : بنده در كارها نقشى دارد؟
امام فرمود: «خداوند، بنده را از چيزى نهى نكرده ، جز آن كه مى دانست او مى تواند آن را ترك كند و فرمان به چيزى نداده ، جز آن كه مى دانست وى مى تواند انجام دهد؛ چرا كه ستمگرى ، بيهوده كارى ، ظلم و دستور بندگان به آنچه كه نمى توانند انجام دهند ، از صفات خداوند نيست» .
زنديق پرسيد : آيا آن كسى را كه خدا كافر آفريده ، مى تواند ايمان آورد و براى خدا بر او ، اگر ايمان نياورد ، حجّتى است؟
امام فرمود : خداوند ، همه بندگان را مسلمان آفريده ، به آنان فرمان داده و نهى كرده است . كفر ، نامى است كه بر بنده كافر ، هنگامى كه كفر مى ورزد ، اطلاق مى شود و خداوند ، هنگام آفرينش ، بنده اش را كافر نمى آفريند . بنده آن گاه كافر مى شود كه به مرحله اى رسيده باشد كه حجّتى از سوى خدا بر او لازم آيد و حق بر وى عرضه شود و او انكار كند و با انكار حق ، كافر گردد» .
زنديق پرسيد : آيا رواست كه خداوند ، بر بنده ، كار شرّ تقدير كند و او را بر كار خير ، فرمان دهد و وى نتواند كار خير انجام دهد و خدا بر آن ، عذابش كند؟
امام صادق عليه السلام فرمود : «به دادگرى و مهربانى خداوند ، شايسته نيست كه بر بنده شرّ را تقدير كند و آن را از وى اراده نمايد و سپس او را دستور به چيزى دهد كه مى داند او نمى تواند انجام دهد ، و از وى تركِ كارى بخواهد كه نمى تواند آن را ترك كند ، و سپس بر ترك دستورى وى را مجازات كند كه مى داند او نمى تواند انجام دهد» .
زنديق گفت : چرا خداوند به آنانى كه بى نيازشان ساخته و گشايشى در روزى شان داده ، بى نيازى و گشايش را روا داشته و به آنانى كه مستحق فقر هستند ، گرسنگى و تنگى داده؟
امام فرمود : «بى نيازان را با آنچه كه به آنان داده ، آزموده كه چه سان شكرش كنند و نيازمندان را به آنچه كه از آن منع كرد ، آزموده تا بنگرد بردبارى شان چگونه است.
و صورت ديگر آن كه براى گروهى در زندگى دنيوى شان شتاب كرده و براى گروهى ديگر ، براى روزِ نيازمندى شان [ذخيره ساخته است] .
به بيان ديگر ، او توان هر مردمى را مى دانست و به هر كدام از آنان ، به مقدار توانشان عطا كرده است . اگر همه مردم دنيا غنى مى بودند ، دنيا خراب مى شد و نظم بر هم مى ريخت و مردم ، به سوى نابودى كشانده مى شدند؛ ولى او گروهى را براى گروهى ياور قرار داد و سبب روزى شان را در كارهاى گوناگون و انواع صنعت قرار داد ، و اين روش ، در ماندگارى ، ماندگارتر و در تدبير ، بهترين است . آن گاه ، بى نيازان را با لطف خواهى بر فقيران ، آزموده است . همه اينها لطف و رحمت از سوى حكيمى است كه در تدبيرش جاى عيبجويى نيست» .
زنديق گفت : كودك خردسال ، بدون آن كه گناهى كرده باشد و بى آن كه خلافى از او سرزده باشد ، چرا مستحقّ دردها و بيمارى هايى است كه به او مى رسد؟
امام صادق عليه السلام فرمود : «بيمارى چند شكل دارد : بيمارى بلا ، بيمارى مكافات و بيمارى موجب مرگ ، و تو مى پندارى آنها از غذاهاى بد ، نوشيدنى مرض دار يا بيمارى مادرزاد است و فكر مى كنى اگر كسى نظام بدن را نيكو سازد و درباره خود ، دقيق بنگرد و در خوردنى ها زيانمند را از سودمند بشناسد ، بيمار نمى شود؟ در سخنت ، بر عقيده كسى گرايش دارى كه مى پندارد مرگ و بيمارى ، جز از خوردنى ها و نوشيدنى ها نيست .
ارسطو، معلّم پزشكان و افلاطون، رئيس حكيمان ، مُردند و جالينوس ، پير شد و ديدگانش كم سو گشت و هنگامى كه مرگش نزديك شد ، نتوانست آن را دفع كند ، در حالى كه براى حفظ خودشان ، از هيچ چيز فروگذار نكردند و در آنچه كه موافق [حفظ ]جانشان بود ، دقّت نظر كردند .
چه بسيار بيمارى كه پزشك ، چيزى جز ناخوشى به وى نيفزود ! و چه بسيار ، پزشك دانشور ، ماهر و آگاه به بيمارى ها و داروها كه مُرده است ، ولى [شخص] ناآگاه از پزشكى ، پس از وى مدّتى زندگى كرده است ! نه طبيب را پس از مهلت زندگى و آمدن مرگ ، دانش پزشكى اش سود مى رساند و نه ناآگاه به دانش پزشكى را اين ناآگاهى با بقاى حيات و تأخير مرگ ، زيانى رسانده است» .
زنديق گفت : از خدا برايم بگو . آيا شريكى در مملكت او وجود دارد و يا مخالفى با تدبيرش وجود دارد؟
امام فرمود : «نه» .
گفت : پس فساد در اين جهان چيست؛ درندگان زيانمند ، حشرات ترسناك و موجودات فراوانِ خراب كُن ، مثل : كِرم ها ، پشه ها ، مارها و عقرب ها؟ و حال آن كه مى پندارى خدا هيچ چيزى را جز به دليلى نيافريده؛ چون او كار بيهوده نمى كند؟
امام فرمود : «آيا تو نمى پندارى كه عقرب ها براى درد مثانه و سنگ مثانه و آنانى كه شب ادرارى دارند ، مفيدند؟ و بهترين پادزهر ، آن است كه از گوشت افعى ها مى سازند؛ چون هنگامى كه فرد جذامى گوشت افعى را با زاج سفيد ۲ بخورد ، برايش سودمند است؟ و نمى پندارى كه كِرم قرمز كه در زير زمين يافت مى شود ، براى خوره سودآور است؟» .
گفت : آرى .
امام فرمود : «وامّا پشه ها و حشره ها؛ پاره اى از سبب آفرينش آنها اين است كه روزىِ پاره اى از پرندگان ، قرار داده شده است و خداوند به وسيله پشه ، ستمگرى كه از فرمان خدا سرپيچى كرده و تكبّر نموده ، پروردگارش را منكر شده بود ، تحقير كرد . خداوند ، ناتوان ترين آفريده اش را كه پشه باشد ، بر وى مسلّط ساخت تا قدرت و عظمت خود را به وى بنماياند . [پشه] در سوراخ بينى اش داخل شد و تا مخش رسيد و او را كُشت . آگاه باش اگر ما به چرايى هر آنچه خدا آفريده ، آگاه گرديم و بدانيم كه براى چه چيزى آفريده ، در دانش او همگون او خواهيم گشت و هر آنچه او مى داند ، خواهيم دانست و در نتيجه ، از او بى نياز خواهيم شد و ما و او در دانش ، مساوى خواهيم گشت» .
گفت : به من بگو آيا بر خلقت خدا و تدبيرش عيبى گرفته مى شود؟
امام فرمود : «نه» .
گفت : خداوند ، بنده اش را ختنه نشده ۳ آفريده . آيا اين كارى بيهوده از اوست يا حكمتى در آن است؟
امام فرمود : «بلكه حكمتى در آن است» .
گفت : ولى شما خلقت خدا را تغيير داده ايد ، در قطع غلاف آلت مردى ، كار خويش را درست تر از آفرينش خدا شمرديد و بر ختنه نشده خرده گرفتيد ، در حالى كه آن را خدا آفريده ، و ختنه شدگان را ستايش كرديد كه كار خود شماست؛ يا آن كه مى گوييد اين كار ، اشتباهى بدون حكمت از سوى خداست؟
امام فرمود : «اين كار ، از طرف خدا به حكمت و درستى است ، جز آن كه او خود ، آن را سنّت كرده و بر بندگانش واجب ساخته است؛ چنان كه نوزاد ، هنگامى كه از شكم مادرش بيرون مى آيد ، نافش به ناف مادر وصل است . خداوند ، چنان آفريده و به بندگانش دستور داده تا آن را قطع كنند و در قطع نكردن آن ، زيانِ آشكارى بر كودك و مادرش است . همچنين دستور داد ناخن هاى انسان وقتى بلند شد ، كوتاه گردد ، حال آن كه مى توانست روزى كه مى آفريد ، به گونه اى بيافريند كه ناخنش بلند نشود . همچنين موى ريش و سر ، بلند مى شوند و آن گاه كوتاه مى شوند . همچنين حيوانات نر را خداوند اَخته نيافريده؛ ولى اخته كردن آنها مناسب تر است . در هيچ كدام از اينها عيبى بر تقدير الهى نيست» .
گفت : آيا نمى گويى كه خداوند تعالى فرموده : «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم» و گاه مى بينيم كه انسان ، مضطر ، او را مى خواند؛ ولى پاسخ داده نمى شود و ستمديده ، درخواست كمك عليه دشمنش مى كند ، ولى يارى نمى شود؟
امام فرمود : «واى بر تو ! هيچ كس او را نخوانده ، جز اين كه او را استجابت كرده است . دعاى ظالم ، به توبه به سوى خدا وابسته است؛ ولى انسان محق ، هر گاه دعا كند ، مستجاب مى شود و از جهتى كه او نمى داند ، بلا را از او دور مى گرداند و يا آن كه ثواب فراوانى براى روز نيازمندى اش ذخيره مى سازد و اگر آنچه را كه بنده درخواست مى كند ، به ضررش باشد ، به وى داده نمى شود . مؤمن عارف به خدا چه بسا بر وى گران است چيزى را كه نمى داند آيا درست است يا اشتباه ، از خدا بخواهد ، و گاه بنده ، درخواست نابودى كسى را مى كند كه زمانش به پايان نرسيده است و گاه ، زمانى درخواست بارانى مى كند كه آن زمان ، شايسته باران نيست ، چون خداوند به تدبير آنچه كه آفريده ، آگاه تر است و نظاير اين امور ، فراوان است» .
گفت : اى حكيم ! به من خبر بده چرا از آسمان ، كسى بر زمين فرود نمى افتد و از زمين ، بشرى به سوى آسمان ، صعود نمى كند و راهى و روزنى به سوى آسمان نيست؟ اگر بندگان در هر روزگارى يكبار كسى را ببينند كه به آسمان پرواز كرده و برگشته است ، اين كار در اثبات ربوبيّت خدا و از بين بردن دودلى و تقويت يقين ، بهتر است و براى فهميدن بندگان خدا كه در آن جا مدبّرى است كه صعود كننده به سوى او صعود مى كند و فرود آينده از سوى او فرود مى آيد ، مناسب تر است .
امام فرمود : «هر تدبيرى كه در زمين مى بينى ، از آسمان فرود آمده است و از آن جا نمايان گشته است . آيا نمى بينى كه خورشيد از آن طلوع مى كند ، سبب روشنايى روز است و قوام دنيا بدان است . اگر برگرفته شود ، همه آنچه روى زمين است ، مى سوزد و هلاك مى شود . ماه نيز از آسمان طلوع مى كند و روشنايى شب است و با ماه ، شمار سال ها ، حساب ها ، ماه ها و روزها دانسته مى شود و اگر برگرفته شود ، آنچه كه در زمين است ، خواهد سوخت . در آسمان ، ستارگانى است كه در تاريكى هاى خشكى و دريا از آنها راهجويى مى شود . از آسمان ، باران مى بارد كه زندگى همه چيز در آن است . زراعت ، گياه ، چارپايان و همه آفريده هايى كه اگر باران نبارد ، زنده نمى مانند . باد اگر چند روزى بازداشته شود ، همه چيزها فاسد مى شوند و تغيير پيدا مى كنند؛ و ابرها ، رعد ، برق و صاعقه ها همه گواه است كه مدبّرى وجود دارد كه همه چيز را سامان مى دهد و از نزد او نازل مى شوند . خداوند با موسى سخن گفت و موسى با او مناجات كرد؛ عيسى بن مريم را پيش خود برد فرشتگان ، از نزد او فرود مى آيند؛ ولى تو به آنچه كه نمى بينى ، ايمان نمى آورى . اگر بفهمى و خردورزى كنى ، در آنچه كه ديدگانت مى بيند ، كفايت مى كند» .
گفت : [چه خوب بود] اگر خداوند در هر صد سال ، يك نفر از مردگان را برمى گرداند تا از وى سؤال مى كرديم كه چگونه شدند و حالشان چگونه است و پس از مرگ چه ديدند و چه كارى با آنان كردند ، تا مردم بر پايه يقين رفتار كنند و ترديد از بين برود و دودلى از دل ها رخت بربندد؟
امام فرمود : «اين سخن آنانى است كه پيامبران را منكر شدند و دروغ پنداشتند و آنچه را كه از نزد خدا آورده اند ، تصديق نكردند . چون آنان خبر داده و گفته اند كه : خداوند ـ عزّوجلّ ـ در كتابش بر زبان پيامبرانش حالِ درگذشتگان ما را خبر داده است . آيا كسى از خدا و پيامبرش راستگوتر هست؟
تعداد زيادى از كسانى كه مرده اند ، به دنيا بازگشته اند كه از جمله آنها اصحاب كهف اند . خداوند ، سيصد و نُه سال آنان را ميراند و آنان را در زمان مردمانى كه رستاخيز را منكر بودند ، برانگيخت ، تا حجّت الهى قطعى گردد و به مردم ، قدرتش را نشان دهد و بدانند كه رستاخيز ، حقّ است .
خداوند ، اِرمياى پيامبر را ميراند؛ او را كه پس از جنگ بخت النصر و ويرانى بيت المقدس و اطراف آن ، بدان نظر كرد و گفت : «چگونه خداوند ، [اهل ]اين [ويرانكده] را پس از مرگشان زنده مى كند؟ پس خداوند ، او را [به مدّت] صد سال ميراند» . آن گاه زنده اش كرد . به اندام هايش نگريست كه چگونه به هم مى آيند و گوشت بر آنها مى رويد و به مفاصل و عروقش نگاه كرد كه چگونه به هم وصل مى شوند و هنگامى كه راست بر زمين نشست ، گفت : « [اكنون ]مى دانم كه خداوند ، بر هر چيزى تواناست» .
خداوند ، قوم بى شمارى را زنده كرد كه از ترس طاعون ، از خانه هايشان فرار كرده بودند . زمان زيادى آنان را ميراند ، به گونه اى كه استخوان هايشان متلاشى شده ، بندهايشان از هم جدا و تبديل به خاك شد . خداوند ، در زمانى كه دوست داشت بندگانش قدرتش را ببينند ، پيامبرى به نام حِزقيل را مبعوث كرد . او آنان را صدا كرد . بدن هايشان بر هم آمدند ، روح هايشان به بدن ها برگشتند و به شكل روزى كه مرده بودند ، برخاستند . حتّى يك نفر از شمارِ آنان كم نشده بود . پس از آن ، مدّت زيادى زندگى كردند .
خداوند ، قومى را كه همراه موسى ـ هنگامى كه وى روى به سوى خدا كرده بود ـ خارج شدند و به موسى گفتند : خدا را آشكارا به ما بنماى ميراند و آن گاه زنده شان كرد» .
[زنديق] گفت : درباره كسانى كه به تناسخ ارواح معتقدند ، بگو كه از كجا اين حرف را مى زنند و چه دليلى بر مذهب خود ، اقامه مى كنند؟
فرمود : «تناسخيان ، روش هاى دينى را كنار انداختند و گمراهى ها را براى خويش آراستند ، خود را در شهوت ها غوطه ور ۴ ساختند ، پنداشتند كه آسمان ، تهى است و هيچ چيز از آنچه توصيف مى شود ، در آن نيست و به دليل آن كه خداوند فرموده است كه آدم را به صورت خويش آفريده ، پنداشته اند كه مدبّر جهان ، به شكل مخلوقات است و مى پندارند كه بهشتى ، جهنّمى ، رستاخيزى و حشْرى در كار نيست . از نظر آنان ، قيامت ، خروج روح از تن و ورود آن به تن ديگر است . اگر [روح ]در بدن اوّلْ نيكوكار بود ، به بدنى نيكوتر از آنچه بود و در بهترين درجه دنيايى بازگردانده مى شود و اگر زشتكار و يا غير عارف بود ، به بدن پاره اى از چارپايان رنجبرِ دنيوى يا حيوانات وحشى بدْ تركيب برمى گردند . نه روزه بر آنان واجب است و نه نماز . هيچ عبادتى ، جز شناخت آنچه كه شناختش بر آنان واجب است ، بر آنانْ لازم نيست . همه نوع شهوت هاى دنيوى براى آنان مباح است؛ از قبيل شرمگاه زنان و غير آن ، از خواهران ، دختران ، خاله ها و زنان شوهردار ؛ همچنين مردار ، شراب و خون . همه گروه ها سخن اينان را زشت مى شمارند و همه امّت ها آنان را لعن مى كنند و هنگامى كه از دليل پرسيده شوند ، روى برمى گردانند و خشمگين مى گردند . تورات ، سخن آنان را تكذيب كرده و قرآن ، نفرينشان نموده است . آنان مى پندارند كه خدايشان از بدنى به بدن ديگر منتقل مى شود و آنچه كه در آدم بود ، ارواح ازلى بود كه تا امروز ، يكى پس از ديگرى كشيده شده است . اگر خالق در صورت مخلوق باشد ، به چه دليلى استدلال مى شود كه يكى خالق ديگرى است؟
و مى گويند : فرشتگان ، از فرزندان آدم هستند . هر كس كه به بالاترين درجه از دين رسيد ، از مرحله آزمايش و تصفيه رها شده ، فرشته مى گردد . گاه با مسيحيان در چيزهايى دوستى مى كنند و گاه همراه طبيعت گرايان مى گويند : چيزها بر حقيقت خود نيستند . بر آنان ، واجب است كه هيچ گوشتى را نخورند؛ چون همه چارپايان به نظرشان از فرزندان آدم هستند كه از شكل هايشان درآمده اند و جايز نيست گوشت اقوام (همنوعان) را خورد» .
گفت : افرادى مى پندارند كه همراه خداوند ، همواره سرشتى آزاردهنده بود كه نمى توانست از آن رهايى پيدا كند ، جز از راه درهم آميختن با آن و ورود به آن طينت و او از همين سرنوشت ، چيزها را آفريده است .
امام فرمود : «خدا منزّه و والاتر است ! خدايى كه به توانمندى موصوف است ، چه چيز او را ناتوان كرده است تا نتواند از آن رهايى يابد . اگر آن سرشت زنده و جاويد است ، پس دو خداوند قديمى بوده اند كه در هم آميخته و جهان را از پيش خود آفريده اند . اگر چنين بود ، مرگ و نابودى از كجا آمده است و اگر آن سرشت مرده بود ، سرشت مرده ، همراه با زنده جاودان نمى توانست باقى باشد ، و از مرده ، زنده به وجود نمى آيد . اين سخنِ ديصانيه است كه در گفتار ، سرسخت ترين زنديق ها و بدترين نمونه هاى آنان هستند . در نوشته هايى مى نگرند كه پيشينيان آنان ، آنها را با تعابيرِ آراسته ، ولى بدون ريشه اى استوار و بى حجّتى كه بتواند ادّعاى آنان را اثبات كنند ، نوشته اند . همه اينها مخالفت با خدا و رسولان اوست و تكذيب هر آنچه كه آنان از سوى خداوند آورده اند .
امّا آن كه مى پندارد بدن ها تاريكى و روح ها نورند و نور ، كار شر نمى كند و تاريكى ، كار خير انجام نمى دهد ، پس نمى بايد كسى به خاطر گناه و انجام دادن و به جا آوردن بدى سرزنش شود؛ چرا كه ناشايست ها بر تاريكى ناشايست نيست ، چون كار آن ، همين است و او نمى تواند خدا را بخواند و به درگاهش لابه كند؛ چرا كه نور خداست و خدا به درگاه خود نمى نالد و به ديگرى پناه نمى جويد و هيچ كدام از طرفداران اين عقيده ، حق ندارند به انجام دهنده خوبى ، آفرين گويند و بر غير او خرده گيرند . چون بدى ، كار تاريكى است و آن كار بد هم كار اوست؛ و خوبى از نور است و نور به خويش نمى گويد : آفرين ! و در اين بين ، فرد سومى نيست . بنابر نظريه آنان ، تاريكى در كار خود ، استوارتر و در تدبير ، محكم تر و در پايه ها قوى تر از نور است؛ چون بدن ها استوار هستند . از سوى ديگر ، چه كسى اين صورت واحد را بر ويژگى هاى گوناگون ، تصوير كرده است؟
و هر چيزى كه ديده مى شود ، از قبيل گُل ها ، درخت ها ، ميوه ها ، پرندگان و چارپايان ، بايد خدايى باشند . از آن گذشته ، بر پايه سخن آنان ، نور در تاريكى محبوس شده و فرمانروايى از آنِ تاريكى است؛ و امّا آنچه كه ادّعا مى كنند كه فرجامْ از آنِ نور است ، تنها يك ادّعاست . بنابر گفته آنان ، نور نبايد كارى انجام دهد ، چون اسير است و قدرتى ندارد . بنابراين ، كارى و تدبيرى ندارد ؛ ولى اگر در كنار تاريكى ، تدبيرى براى نور است ، بنابراين ، اسير نيست؛ بلكه رها و قدرتمند است . اگر چنين نباشد و نور ، اسير ظلمت باشد ، در اين دنيا كه نيكويى و خوبى با فساد و بدى نمود پيدا مى كنند ، تاريكى بايد كار خير را بستايد و انجام دهد ، همان گونه كه كار شر را مى ستايد و انجام مى دهد و اگر اين را ناممكن بشمارند ، نه نورى ثابت مى گردد و نه تاريكى اى ؛ ادّعايشان باطل مى شود و سخن به اين برمى گردد كه خداوند ، يكى است و غير او باطل است . اين سخن و نظريه ، از آنِ مانى زنديق و ياران وى است . ۵
امّا آن كه مى گويد : بين نور و تاريكى حَكَمى وجود دارد؛ بايد بزرگ آن سه ، همان حَكَم باشد؛ زيرا جز شكست خورده ، نادان و مظلوم ، به حَكَم نياز ندارند . اين سخن ، نظريّه مانويّه است و گزارش از آنها وقت زيادى مى طلبد» .
[زنديق] گفت : چرا خداوند ، شراب را حرام كرده است ، با آن كه هيچ لذّتى برتر از [نوشيدن] آن نيست .
امام فرمود : «چون ريشه همه پليدها و سردسته همه بدى هاست . بر نوشنده آن ، ساعتى مى گذرد كه خِرَدش را مى رُبايد و پروردگارش را نمى شناسد و از هيچ گناهى فروگذار نمى كند ، جز آن كه آن را انجام مى دهد و هيچ حرمتى را نگه ندارد ، جز آن كه آن را از بين مى برد . هر رَحِم ضرورى را قطع مى كند و هر زشتى اى را انجام مى دهد . اختيار مست ، به دستِ ابليس است . اگر بر وى فرمان دهد كه بر بُتان سجده آور ، سجده مى كند و هر جايى كه ببردش مى رود» .
گفت : چرا خون ريخته را حرام مى داند؟
امام فرمود : «چون موجب قساوت مى گردد و مِهر را از دل ، بيرون مى كند؛ بدن را بدبو و رنگ را دگرگون مى سازد ، وبيشترين جذامى كه به انسان مى رسد ، از خونخورى است» .
پرسيد : خوردن غدّه ها چرا؟
امام پاسخ داد : «چون موجب جذام مى گردد» .
پرسيد : چرا خوردن ميته را حرام ساخته است؟
امام پاسخ داد : «تا بين آن و بين آنچه كه تذكيه مى گردد و نام خدا بر آن برده مى شود ، فرق باشد . در مُردار ، خون منجمد مى گردد و به بدن حيوان برمى گردد . گوشت آن سنگين و ناخوشگوار مى شود؛ چون گوشت آن ، همراه خونش خورده مى شود» .
[زنديق] گفت : ماهى مُرده چه طور؟
امام فرمود : تذكيه ماهى با خارج كردن آن به طور زنده از آب است و رها كردن آن ، تا خود بميرد ، چون داراى خون نيست . ملخ نيز چنين است» .
پرسيد : چرا زنا را حرام ساخت؟
امام فرمود : «به خاطر فساد ، از بين رفتن ارثبَرى و گسستگى خويشاوندى . چون در زنا ، نه زن مى داند چه كسى وى را باردار ساخته است و نه كودك مى داند كه پدرش كيست . بنابراين ، ارحامِ به هم پيوسته وقرابتِ شناخته شده باقى نمى ماند» .
سؤال كرد : چرا لواط را حرام ساخته است؟
امام فرمود : «چون اگر روابط با پسر نوجوان روا بود ، مردها از زنان بى نياز مى شدند و موجب قطع نسل و تعطيلى فروج (زناشويى) مى گرديد و در روا بودن آن ، فساد گسترده اى مى بود» .
گفت : چرا رابطه با چارپايان حرام شده است؟
امام پاسخ داد : «[خدا ]خوش ندارد كه مرد ، آبِ مردى خويش را ضايع كند و به غير روش خود ، به كار گيرد . اگر اين كار روا بود ، هر مردى با ماده الاغى رابطه مى داشت ، بر پشتش سوار مى شد و با آن ، جفت مى گشت و در اين كار ، فسادى گسترده وجود داشت . از اين روى ، سوارى بر پشتش را روا داشته و مادگى اش را بر او حرام كرده است ، و براى مردان ، زنانى آفريده تا با آنان مأنوس گردند و آرامش يابند؛ جايگاه شهوتشان باشد و مادر فرزندانشان» .
پرسيد : چرا غسل از جنابت انجام مى گيرد ، با آن كه [شخص] با حلال خود هم آغوش شده و در حلال ، ناپاكى نيست؟
امام فرمود : «جنابت ، هم پايه حيض است؛ چرا كه نطفه ، خونى است كه هنوز استوار نگشته است و نزديكى ، جز با جنبش سخت و شهوتِ چيره ، انجام نمى پذيرد . آن گاه كه [مرد] از كار بيرون آمد ، بدن تنفّس مى كند و مرد در خويش ، بوى ناخوشى مى يابد . بنابراين ، غسل واجب مى گردد . بگذريم كه غسل جنابت ، امانتى است كه خداوند نزد بنده اش به امانت نهاده تا به وسيله آن ، بندگانش را بيازمايد» .
پرسيد : چه كسانى به طبيعت باور دارند؟
امام فرمود : «قَدَريّه . اين نظريه ، از آنِ كسى است كه بقايى ندارد ، حوادث را نمى تواند از خود دور كند ، شب ها و روزها او را دگرگون مى سازد ، پيرى را از خود دور نمى كند و مرگ را دفع نمى سازد و نمى داند چه كار كند» .
گفت : درباره كسى بگو كه مى پندارد بشر ، همواره در تناسل اند ، و به دنيا مى آيند ؛ قرنى مى رود و قرنى ديگر در پى مى آيد ، آنان را بيمارى ها ، عوارض و انواع آفت ها از بين مى برد ، بعدى ها از قبلى ها خبرت مى دهند و جانشينان از گذشتگان ، آگاهت مى سازند و مردم قرنى از مردم قرن ديگر . آنان به همين شيوه ، همچون درختان و گياهان ، انسان ها را يافته اند . در هر روزگارى مردى حكيم و آگاه به مصلحت مردم و دانا به تأليف كلام ، سر برمى آورد ، كتابى را به مركّب زيركى مى نگارد و با حكمت خود ، نيكويش مى سازد و آن را بين مردم ، مانعى قرار مى دهد؛ آنان را به خوبى فرمان مى دهد و بر آن تشويق مى كند؛ از بدى و فساد نهى مى كند و مانع مى گردد تا انسان ها به جان هم بيفتند ۶ و همديگر را بكشند .
امام فرمود : «واى بر تو ! آن كه ديروز از مادر متولّد شد و فردا از دنيا رخت برمى بندد ، برآنچه كه گذشته و آنچه خواهد آمد ، آگاهى ندارد . از آن گذشته ، انسان يا خود ، خويش را آفريده يا ديگرى او را آفريده است و يا همواره بوده است . آن كه هيچ چيز نبوده ، نمى تواند چيزى بيافريند ، در حالى كه هيچ چيز نيست . همچنين است آن كه نبوده و بود مى شود ، كه اگر پرسيده شود ، نمى داند آغازش چگونه بوده است.
و اگر انسانْ همواره بود ، حوادثْ چيزى در او ايجاد نمى كرد؛ چرا كه روزگار ، اَزَلى را دگرگون نمى كند و نابودى بر آن عارض نمى شود ، با آن كه ما ساخته اى را بدون سازنده ، جاى پايى را بدون جاى پاى گذارنده ، و تأليفى را بدون مؤلف نمى يابيم . اگر كسى بپندارد كه پدرش وى را آفريده است ، پرسيده خواهد شد كه پدرش را چه كسى خلق كرده است؟ اگر پدر پسرش را آفريده ، به حتم بر پايه علاقه به وى او را آفريده و بر پايه محبّتش وى را صورتگرى كرده است . پس زندگى او را مالك است و درباره او دستورش رواست؛ ولى هنگامى كه بيمار گردد ، نمى تواند سودى به وى برساند . اگر بميرد ، نمى تواند دوباره بازش گرداند ، يا آن كه كسى كه بتواند انسانى را بيافريند و در او روح بدمد تا بر دو پاى خويش گام بردارد ، مى تواند فساد را از او دور سازد» .
[زنديق] پرسيد : درباره دانش نجوم چه مى گويى؟ ۷
فرمود : «دانشى است كم سود و پُر زيان؛ چرا كه توان دفع مقدّر شده را ندارد و نمى توان با آن از خطر ، پناه جست . اگر منجّم از بلا خبر دهد ، با خبر او از سرنوشت ، نمى توان پرهيز كرد و اگر از خيرى گزارش كرد ، نمى شود آن را پيش انداخت . اگر به وى بدى اى عارض شود ، نمى تواند آن را از خود دور كند . منجّم با خدا در دانشش مخالفت مى كند ، به پندار آن كه قضاى الهى را از بنده اش دور كند» .
گفت : آيا پيامبر برتر است يا فرشته اى كه بر او فرستاده مى شود؟
فرمود : «پيامبر ، برتر است» .
پرسيد : چرا فرشتگان ، مُوكِّل بر بندگان خدا هستند و خوبى و بدى هاى آنان را مى نويسند ، با آن كه خدا به اسرار و آنچه كه پوشيده شده ، آگاه است؟
فرمود : «خداوند ، آنان را بر اين كار واداشته است و به عنوان گواهان بر بندگانش قرار داده است تا بندگان خدا به خاطر مواظبت فرشتگان بر آنان ، در پيروى از خداوند ، جدّى تر باشند و در دورى از گناه و نافرمانى خدا خوددارتر شوند . چه بسيار بنده اى كه تصميم به گناهى مى گيرد . پس به ياد آن فرشتگان مى افتد و بر خود مى لرزد ۸ و دست مى شويد وپيش خود مى گويد : پروردگارم مرا مى بيند و نگهبانان من ، بر اين كار ، گواهى مى دهند . خداوند نيز به مِهر و لطف خود ، آنان را بر بندگانش موكّل كرده است تا از آنان ، پيروان ابليس و خطرهاى زمينى و آفت هاى فراوانى را كه به اذن خدا نمى بينند و ناگهان فرود مى آيد ، دور كنند» .
پرسيد : خداوند ، مردم را براى رحمت يا عذاب آفريده است؟
امام فرمود : «براى مِهر و رحمت آفريده و پيش از آفرينش آنان ، آگاه بود كه گروهى از آنان ، به خاطر كارهاى پست و انكار خداوند ، عذاب مى شوند» .
وى پرسيد : خدا منكر را عذاب مى كند و منكر به خاطر انكارش مستوجب عذاب است؛ امّا موحّد و كسى كه او را مى شناسد را چرا عذاب مى كند؟
امام پاسخ داد : آن كه الهيّت خداوندى را منكر مى شود ، او را به عذاب جاودان ، مجازات مى كند؛ ولى آن كه به وى اقرار دارد ، به خاطر نافرمانى در پاره اى از آنچه كه بر وى واجب ساخته ، به عذاب عقوبتى مجازات مى كند و سپس از عذابْ بيرونش مى آورد . پروردگارت بر هيچ كس ستم روا نمى دارد» .
پرسيد : بنابراين ، آيا بين كفر و ايمان ، فاصله اى هست؟
امام فرمود : «نه» .
پرسيد : پس ايمان و كفر چيست؟
امام فرمود : «ايمان ، آن است كه خداوند را در آنچه از عظمت او آشكار و ديدنى است ، تصديق كنى و در آنچه كه ناپيداست نيز تصديق كنى؛ و كفر ، انكار است» .
پرسيد : شرك و شك چيست؟
امام پاسخ داد : «شرك ، آن است كه به خداى واحدى كه هيچ چيزى همانند او نيست ، چيز ديگرى بيفزايى و شك ، آن است كه دل شخص ، بر چيزى باور نداشته باشد» .
پرسيد : آيا عالم مى تواند جاهل باشد؟
امام فرمود : «عالم است به آنچه كه مى داند و جاهل است به آنچه كه نمى داند» .
پرسيد : خوشبختى و بدبختى چيست؟ امام فرمود : «خوشبختى ، وسيله خير است كه خوشبخت به آن چنگ مى زند تا وى را به رستگارى بكشاند و بدبختى ، وسيله شكست است كه بدبخت ، بدان چنگ مى زند و به هلاكت كشانده مى شود و همه اينها به علم خداوندى است» .
پرسيد : به من بگو وقتى چراغْ خاموش مى شود ، نورش كجا مى رود؟
امام فرمود : «مى رود و برنمى گردد» .
پرسيد : چرا منكر اين هستى كه همان گونه كه روشنايى چراغ پس از خاموش شدن هيچ گاه به آن برنمى گردد ، انسان نيز هنگامى كه بميرد و روح از بدنش جدا گردد ، هرگز بدان باز نگردد؟
امام پاسخ داد : «درست قياس نكردى؛ چون آتش در اجسام قرار داده شده و اجسام ، همچون سنگ و آهن ، بر اعيان خارجى آنها استوار است . وقتى يكى از آن دو را بر ديگرى فرو كوفتى ، آتشى از آنها مى جهد كه از آن ، روشنايى برگرفته مى شود . بنابراين ، آتش در اجسام ثابت است و نور ، رونده است؛ ولى روح ، جسم رقيقى است كه گاه قالبى سفت پيدا مى كند و همچون چراغى كه ياد شد ، نيست . آن كه جنين انسان را در رَحِم از آبى صاف مى آفريند و انواع گوناگونى از عروق ، عصب ، دندان ، مو ، استخوان و ديگر چيزها را در او تركيب مى كند ، همان ، او را پس از مرگش زنده مى كند و پس از فنا شدن ، دوباره برمى گرداند» .
پرسيد : آيا روح ، غير از خون است؟
فرمود : «بلى ؛ روح طبق آنچه كه برايت توصيف كردم ، خميرْ مايه اش از خون است و رطوبت جسم ، صفاى رنگ و خوبى صدا و فراوانى خنده از خون است . پس هنگامى كه بسته گرديد ، روح از بدن جدا مى گردد» .
پرسيد : آيا روح پس از خروج از بدن ، متلاشى مى شود يا همچنان باقى است؟
فرمود : «تا هنگامى كه در صور دميده شود ، باقى است . در آن هنگام ، چيزها باطل و فانى مى گردند ؛ نه حس باقى مى ماند و نه محسوسى . آن گاه به همان گونه كه مدبّرش در آغاز تدبير كرده بود ، اشيا برمى گردند و چهارصد سال كه فاصله دو نفخ در صور است ، انسان ها در بيهوشى ۹ شبيه به مرگ هستند» .
پرسيد : [انسان ]چگونه برانگيخته مى شود ، در حالى كه بدن پوسيده ، اعضاى آن متفرّق گشته ، عضوى را درنده اى در منطقه اى خورده است و عضو ديگرى را حشرات در جاى ديگر . عضوى تبديل به خاك گشته و با گِل از آن ، ديوارى بنا شده است؟
فرمود : «آن كه او را از ناچيز ، ساخته و بدون نمونه قبلى چهره پردازى كرده ، مى تواند مثل بار آغازين ، باز بگرداند» .
گفت : برايم توضيح بده .
فرمود : «روح در جاى خويش ، باقى است . روح نيكوكار در روشنايى و آزادى ، و روح بدكار ، در تنگى و تاريكى ، و بدن به خاكى كه از آن آفريده شده ، تبديل مى گردد و آنچه را كه حشرات و درندگان ، خورده و له كرده اند ، در خاك ، محفوظ است؛ نزد كسى كه وزن ذرّه اى در تاريك هاى زمين از نظر او دور نمى ماند و شمار چيزها و وزن آنها را مى داند . خاك روحانيان ، همچون طلا در خاك است . هنگام برانگيختن ، بر زمينْ باران رستاخيز فرو مى بارد ؛ زمين ، پرورش مى يابد و همچون مَشك سقّايان ، تكان مى خورد ۱۰ و خاك انسان ، چون خاك طلا كه به آب شسته شود و يا چون كره شير به هنگام كره گرفتن ، جدا مى گردد و خاك هر قالبى به قالب اصلى خود ، باز مى گردد و به قدرت الهى به آن جايى كه روح قرار دارد ، منتقل مى شود و به قدرت الهى ، صورت ها به شكل نخستينشان بر مى گردند ، روح در آن جاى مى گيرد و بر پاى ايستاده ، هيچ چيز را از خويش ، منكر نمى گردد» .
پرسيد : آگاهم كن كه آيا روز قيامت ، مردمْ برهنه محشور مى گردند؟
امام پاسخ داد : «در كفن هايشان محشور مى شوند» .
پرسيد : چگونه كفن دارند ، با آن كه آنها پوسيده شده است؟
فرمود : «آن كه تن هايشان را زنده ساخته ، كفن هايشان را دوباره باز سازد» .
پرسيد : آن كه بدون كفن مرده ، چه مى شود؟
فرمود : «خداوند ، شرمگاه او را به آنچه كه بخواهد ، مى پوشاند» .
پرسيد : آيا گروه گروه خواهند بود؟
امام عليه السلام فرمود : «آرى ؛ مردم در آن روز ، يكصد و بيست هزار گروه بر روى زمين خواهند بود» .
پرسيد : آيا كردارها وزن نخواهند شد؟
فرمود : «نه ؛ كردارها جسم نيستند؛ بلكه ويژگى و صفت آنچه هستند كه انجام داده اند و كسى به وزن كردن چيزها نيازمند است كه به شمارش آن ناآگاه باشد و سبكى و سنگينى آنها را نداند؛ ولى بر خداوند ، هيچ چيزى پوشيده نيست» .
گفت : پس معناى ميزان چيست؟
امام فرمود : «عدل و داد» .
گفت : معناى ميزان در اين آيه قرآن كه مى فرمايد : «پس كسانى كه كفّه ميزان [اعمال] آنان سنگين است» ۱۱ چيست؟
فرمود : «يعنى كسى كه كردارهايش برتر باشد» .
پرسيد : آيا در جهنّم ، چيزى كه خداوند بندگانش را به جاى مار و عقرب با آن عذاب كند ، وجود ندارد؟
امام فرمود : «با مار و عقرب ، كسانى را عذاب مى دهد كه مى پندارند مار و عقرب ، آفريده او نيستند؛ بلكه شريك او هستند پس خداوند عقرب ها و مارها را بر آنان چيره مى سازد ، تا نتيجه بد آنچه را كه بر او تكذيب مى كردند و آفرينش آنها را از سوى خدا منكر مى شدند ، بچشند» .
پرسيد : از كجا مى گويند كه وقتى يكى از بهشتيان ميوه اى چيد و خورد ، آن ميوه بعد از خورده شدن به شكل خود برمى گردد .
امام فرمود : «آرى ؛ شبيه چراغ است كه كسى از آن روشنايى مى گيرد و مى برد ، ولى از نور آن چيزى كاسته نمى شود و يك دنيا روشنايى از آن گرفته مى شود» .
پرسيد : آيا آنان نمى خورند و نمى آشامند ، با اين كه مى پندارى كه آنان نيازى به قضاى حاجت ندارند؟
امام فرمود : «آرى ؛ چون غذاى آنان ، رقيق و بى وزن است و از راه عرق كردن ، از بدن هايشان بيرون مى رود .

1.درباره معنا و مصداق زنديق ، آراى متعدّدى بيان شده است كه از جمله آن ها دهرى ، ثَنَوى مسلك و مانوى مسلك است . وجه جامع معانى بيان شده ، انكار دين يا اسلام است . درباره ريشه اين كلمه و معانى آن ، ر . ك : تاج العروس ، ج ۱۳ ، ص ۲۰۱ ؛ لسان العرب ، ج ۱۰ ، ص ۱۴۷ .

2.الشّب : دارويى معروف است و گفته مى شود چيزى شبيه به زاج است (لسان العرب) .

3.غَرَلاً و غُرلَةً ، يعنى ختنه نكردن (المصباح المنير ، ج ۲ ، ص ۱۱۳) .

4.المَرْجُ : جايى كه چارپايان را در آن مى چرانند و براى چرا و آميزش به آن جا مى فرستند (قاموس المحيط ، ج ۱ ، ص ۲۰۷) .

5.پيروان مانى به «مانويّه» ناموَرند . آنان ، پيروان مانى بن فاتك حكيم هستند كه در زمان شاپور، فرزند اردشير ، ظهور كرد و بهرام ، فرزند هرمز ، فرزند شاپور او را كشت . اين جريان ، بعد از عيسى بن مريم بود . دينى بين مجوس و مسيحى ايجاد كرد . . . مى پنداشت جهان از دو اصل قديمى نور و تاريكى آفريده شده است و نور و ظلمت ، همواره بوده و خواهند بود (ر . ك : الملل والنحل ، الشهرستانى ، ج ۱ ، ص ۲۴۴) .

6.تهارُش : به يكديگر پريدن . تهريش و تحريش ، در بين سگان واقع مى شود و افساد ، در بين انسان ها (قاموس المحيط ، ج ۲ ، ص ۲۹۳) .

7.از ژرف انديشى در متن اين حديث و نظاير آن ، فهميده مى شود كه منظور از علم نجوم در اين احاديث ، دانش نجوم به مفهوم امروزى نيست؛ بلكه منظور ، شناخت نقش نجوم در سرنوشت انسان و پيشگويى از راه مطالعه در حركت كواكب ، به طور كلّى است و يا به عنوان آن كه ستارگان ، تأثيرگذار هستند .

8.رعا ، يرعو : يعنى دست از كار كشيدن، و به آن كه از بدى ها دست مى كشد ، «قد أرعوى عن القبيح» مى گويند (مجمع البحرين ، ج ۲ ، ص ۷۱۲) .

9.سُبِتَ ، فعل مجهول است و به معناى بيهوشى و نيز مرگ آمده است (المصباح المنير ، ج ۱ ، ص ۲۶۲) .

10.مخض اللبن يمخضه : كره اش گرفته شد (قاموس المحيط ، ج ۲ ، ص ۳۴۳) .

11.مؤمنون ، آيه ۱۰۲ .


گفتگوي تمدن ها
244

۱۴۹.الاحتجاج :ومِن سُؤالِ الزِّنديقِ ۱ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أن قالَ : كَيفَ يَعبُدُ اللّهَ الخَلقُ ولَم يَرَوهُ ؟
قالَ : رَأَتهُ القُلوبُ بِنورِ الإِيمانِ ، وأثبَتَتهُ العُقولُ بِيَقظَتِها إثباتَ العَيانِ ، وأبصَرَتهُ الأَبصارُ بِما رَأَتهُ مِن حُسنِ التَّركيبِ وإحكامِ التَّأليفِ ، ثُمَّ الرُّسُلُ وآياتُها وَالكُتُبُ ومُحكَماتُها ، وَاقتَصَرَتِ العُلَماءُ عَلى ما رَأَت مِن عَظَمَتِهِ دونَ رُؤيَتِهِ .
قالَ : ألَيسَ هُوَ قادِرٌ أن يَظهَرَ لَهُم حَتّى يَرَوهُ فَيَعرِفوهُ ، فَيُعبَدَ عَلى يَقينٍ ؟
قالَ : لَيسَ لِلمُحالِ جَوابٌ .
قالَ : فَمِن أينَ أثبَتَّ أنبِياءَ ورُسَلاً ؟
قالَ عليه السلام : إنَّا لَمّا أثبَتنا أنَّ لَنا خالِقا صانِعا مُتَعالِيا عَنّا وعَن جَميعِ ما خَلَقَ ، وكانَ ذلِكَ الصّانِعُ حَكيما ، لَم يَجُز أن يُشاهِدَهُ خَلقُهُ ، و لا أن يُلامِسوهُ ، ولا أن يُباشِرَهُم ويُباشِروهُ ، ويُحاجَّهُم ويُحاجّوهُ ، ثَبَتَ أنَّ لَهُ سُفَراءَ في خَلقِهِ وعِبادِهِ يَدُلّونَهُم عَلى مَصالِحِهِم ومَنافِعِهِم ، وما بِهِ بَقاؤُهُم ، وفي تَركِهِ فَناؤُهُم ، فَثَبَتَ الآمِرونُ وَالنّاهونَ عَنِ الحَكيمِ العَليمِ في خَلقِهِ ، وثَبَتَ عِندَ ذلِكَ أنَّ لَهُ مُعَبِّرينَ وهُمُ الأَنبِياءُ وصَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ ، حُكَماءَ مُؤَدَّبينَ بِالحِكمَةِ ، مَبعوثينَ عَنهُ ، مُشارِكينَ لِلنّاسِ في أحوالِهِم عَلى مُشارَكَتِهِم لَهُم فِي الخَلقِ وَالتَّركيبِ ، مُؤَيَّدينَ مِن عِندِ الحَكيمِ العَليمِ ، بِالحِكمَةِ وَالدَّلائِلِ وَالبَراهينِ وَالشَّواهِدِ : مِن إحياءِ المَوتى ، وإبراءِ الأَكمَهِ وَالأَبرَصِ ، فَلا تَخلُو الأَرضُ مِن حُجَّةٍ يَكونُ مَعَهُ عِلمٌ يَدُلُّ عَلى صِدقِ مَقالِ الرَّسولِ ووُجوبِ عَدالَتِهِ .
ثُمَّ قالَ عليه السلام بَعدَ ذلِكَ ـ : نَحنُ نَزعُمُ أنَّ الأَرضَ لا تَخلو مِن حُجَّةٍ ، ولا تَكونُ الحُجَّةُ إلاّ مِن عَقِبِ الأَنبِياءِ ، وما بَعَثَ اللّهُ نَبِيّا قَطُّ مِن غَيرِ نَسلِ الأَنبِياءِ ، وذلِكَ أنَّ اللّهَ شَرَعَ لِبَني آدَمَ طَريقا مُنيرا ، وأخرَجَ مِن آدَمَ نَسلاً طاهِرا طَيِّبا ، أخرَجَ مِنهُ الأَنبِياءَ وَالرُّسُلَ ، هُم صَفوَةُ اللّهِ ، وخُلَّصُ الجَوهَرِ ، طُهِّروا فِي الأَصلابِ ، وحُفِظوا فِي الأَرحامِ ، لَم يُصِبهُم سِفاحُ الجاهِلِيَّةِ ، ولا شابَ أنسابُهُم ؛ لِأَنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ جَعَلَهُم في مَوضِعٍ لا يَكونُ أعلى دَرَجَةً وشَرَفا مِنهُ ، فَمَن كانَ خازِنَ عِلمِ اللّهِ ، وأمينَ غَيبِهِ ومُستَودَعَ سِرِّهِ ، وحُجَّتَهُ عَلى خَلقِهِ ، وتَرجُمانَهُ ولِسانَهُ ، لا يَكونُ إلاّ بِهذِهِ الصِّفَةِ ، فَالحُجَّةُ لا تَكونُ إلاّ مِن نَسلِهِم ، يَقومُ مَقامَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آلهفِي الخَلقِ بِالعِلمِ الَّذي عِندَهُ ووَرِثَهُ عَنِ الرَّسولِ ، إن جَحَدَهُ النّاسُ سَكَتَ ، وكانَ بَقاءُ ما عَلَيهِ النّاسُ قَليلاً مِمّا في أيديهِم مِن عِلمِ الرَّسولِ عَلَى اختِلافٍ مِنهُم فيهِ ، قَد أقاموا بَينَهُمُ الرَّأيَ وَالقِياسَ ، وإنَّهُم إن أقَرّوا بِهِ وأطاعوهُ وأخَذوا عَنهُ ، ظَهَرَ العَدلُ وذَهَبَ الاِختِلافُ وَالتَّشاجُرُ وَاستَوَى الأَمرُ وأبانَ الدّينُ ، وغَلَبَ عَلَى الشَّكِّ اليَقينُ ، ولا يَكادُ أن يُقِرَّ النّاسُ بِهِ ، ولا يُطيعوا لَهُ أو يَحفَظوا لَهُ بَعدَ فَقدِ الرَّسولِ ، وما مَضى رَسولٌ ولا نَبِيٌّ قَطُّ إلاّ وقَد تَختَلِفُ اُمَّتُهُ مِن بَعدِهِ ، وإنَّما كانَ عِلَّةُ اختِلافِهِم خِلافَهُم عَلَى الحُجَّةِ وتَركَهُم إيّاهُ .
قالَ : فَما يُصنَعُ بِالحُجَّةِ إذا كانَ بِهذِهِ الصِّفَةِ ؟
قالَ : قَد يُقتَدى بِهِ ويَخرُجُ عَنهُ الشَّيءُ بَعدَ الشَّيءِ مَكانَهُ مَنفَعَةَ الخَلقِ وصَلاحَهُم ، فَإِن أحدَثوا في دينِ اللّهِ شَيئا أعلَمَهُم وإن زادوا فيهِ أخبَرَهُم ، وإن نَقَصوا مِنهُ شَيئا أفادَهُم .
ثُمَّ قالَ الزِّنديقُ : مِن أيِّ شَيءٍ خَلَقَ اللّهُ الأَشياءَ ؟
قالَ عليه السلام : مِن لا شَيءٍ . فَقالَ : كَيفَ يَجيءُ مِن لا شَيءٍ شَيءٌ ؟
قالَ عليه السلام : إنَّ الأَشياءَ لا تَخلو أن تَكونَ خُلِقَت مِن شَيءٍ أو مِن غَيرِ شَيءٍ ، فَإِن كانَت خُلِقَت مِن شَيءٍ كانَ مَعَهُ ، فَإِنَّ ذلِكَ الشَّيءَ قَديمٌ وَالقَديمُ لا يَكونُ حَديثا ولا يَفنى ولا يَتَغَيَّرُ ، ولا يَخلو ذلِكَ الشَّيءُ مِن أن يَكونَ جَوهَرا واحِدا ولَونا واحِدا ، فَمِن أينَ جاءَت هذِهِ الأَلوانُ المُختَلِفَةُ ، وَالجَواهِرُ الكَثيرَةُ المَوجودَةُ في هذَا العالَمِ مِن ضُروبٍ شَتّى ؟ ومِن أينَ جاءَ المَوتُ إن كانَ الشَّيءُ الَّذي اُنشِئَت مِنهُ الأَشياءُ حَيّا ؟ ومِن أينَ جاءَتِ الحَياةُ إن كانَ ذلِكَ الشَّيءُ مَيِّتا ؟ ولا يَجوزُ أن يَكونَ مِن حَيٍّ ومَيِّتٍ قَديمَينِ لَم يَزالا ؛ لِأَنَّ الحَيَّ لا يَجيءُ مِنهُ مَيِّتٌ وهُوَ لَم يَزَل حَيّا ، ولا يَجوزُ أيضا أن يَكونَ المَيِّتُ قَديما لَم يَزَل بِما هُوَ بِهِ مِنَ المَوتِ ، لِأَنَّ المَيِّتَ لا قُدرَةَ لَهُ ولا بَقاءَ . . .
قالَ : فَلَم يَزَل صانِعُ العالَمِ عالِما بِالأَحداثِ الَّتي أحدَثَها قَبلَ أن يُحدِثَها ؟
قالَ : فَلَم يَزَل يَعلَمُ فَخَلَقَ ما عَلِمَ .
قالَ : أمُختَلِفٌ هُوَ أم مُؤتَلِفٌ ؟
قالَ : لا يَليقُ بِهِ الاِختِلافُ ولاَ الاِيتِلافُ ، إنَّما يَختَلِفُ المُتَجَزِّي ، ويَأتَلِفُ المُتَبَعِّضُ ، فَلا يُقالُ لَهُ : مُؤتَلِفٌ ولا مُختَلِفٌ .
قالَ : فَكَيفَ هُوَ اللّهُ الواحِدُ ؟
قالَ : واحِدٌ في ذاتِهِ ، فَلا واحِدَ كَواحِدٍ ؛ لِأَنَّ ما سِواهُ مِنَ الواحِدِ مُتَجَزٍّ وهُوَ تَبارَكَ وتَعالى واحِدٌ لايَتَجَزّى ، ولا يَقَعُ عَلَيهِ العَدُّ .
قالَ : فَلِأَيِّ عِلَّةٍ خَلَقَ الخَلقَ وهُوَ غَيرُ مُحتاجٍ إلَيهِم ، ولا مُضطَرٍّ إلى خَلقِهِم ، ولا يَليقُ بِهِ التَّعَبُّثُ بِنا ؟
قالَ : خَلَقَهُم لاِءِظهارِ حِكمَتِهِ وإنفاذِ عِلمِهِ وإمضاءِ تَدبيرِهِ .
قالَ : وكَيفَ لا يَقتَصِرُ عَلى هذِهِ الدّارِ فَيَجعَلُها دارَ ثَوابِهِ ومُحتَبَسَ عِقابِهِ ؟
قالَ : إنَّ هذِهِ الدّارَ دارُ ابتِلاءٍ ، ومَتجَرُ الثَّوابِ ، ومُكتَسَبُ الرَّحمَةِ ، مُلِئَت آفاتٍ ، وطُبِّقَت شَهواتٍ ، لِيَختَبِرَ فيها عَبيدَهُ بِالطّاعَةِ ، فَلا يَكونُ دارُ عَمَلٍ دارَ جَزاءٍ .
قالَ : أفَمِن حِكمَتِهِ أن جَعَلَ لِنَفسِهِ عَدُوّا ، وقَد كانَ ولا عَدُوَّ لَهُ ، فَخَلَقَ كَما زَعَمتَ «إبليسَ» فَسَلَّطَهُ عَلى عَبيدِهِ يَدعوهُم إلى خِلافِ طاعَتِهِ ، ويَأمُرُهُم بِمَعصِيَتِهِ ، وجَعَلَ لَهُ مِنَ القُوَّةِ كمازَعَمتَ ، يَصِلُ بِلُطفِ الحيلَةِ إلى قُلوبِهِم ، فَيُوَسوِسُ إلَيهِم فَيُشَكِّكُهُم في رَبِّهِم ، ويُلَبِّسُ عَلَيهِم دينَهُم ، فَيَزيلُهُم عَن مَعرِفَتِهِ ، حَتّى أنكَرَ قَومٌ لَمّا وَسوَسَ إلَيهِم رُبوبِيَّتَهُ ، وعَبَدوا سِواهُ ، فَلِمَ سَلَّطَ عَدُوَّهُ عَلى عَبيدِهِ ، وجَعَلَ لَهُ السَّبيلَ إلى إغوائِهِم ؟
قالَ : إنَّ هذَا العَدُوَّ الَّذي ذَكَرتَ لا تَضُرُّهُ عَداوَتُهُ ، ولا تَنفَعُهُ وِلايَتُهُ . وعَداوَتُهُ لا تَنقُصُ مِن مُلكِهِ شَيئا ، ووِلايَتُهُ لا تَزيدُ فيهِ شَيئا ، وإنَّما يُتَّقَى العَدُوُّ إذا كانَ في قُوَّةٍ يَضُرُّ ويَنفَعُ ، إن هَمَّ بِمُلكٍ أخَذَهُ ، أو بِسُلطانٍ قَهَرَهُ ، فَأَمَّا إبليسُ فَعَبدٌ ، خَلَقَهُ لِيَعبُدَهُ ويُوَحِّدَهُ ، وقَد عَلِمَ حينَ خَلَقَهُ ما هُوَ وإلى ما يَصيرُ إلَيهِ ، فَلَم يَزَل يَعبُدُهُ مَعَ مَلائِكَتِهِ حَتَّى امتَحَنَهُ بِسُجودِ آدَمَ ، فَامتَنَعَ مِن ذلِكَ حَسَدا وشِقاوَةً غَلَبَت عَلَيهِ فَلَعَنَهُ عِندَ ذلِكَ ، وأخرَجَهُ عَن صُفوفِ المَلائِكَةِ ، وأنزَلَهُ إلَى الأَرضِ مَلعونا مَدحورا فَصارَ عَدُوَّ آدَمَ ووُلدِهِ بِذلِكَ السَّبَبِ ، وما لَهُ مِنَ السَّلطَنَةِ عَلى وُلدِهِ إلاَّ الوَسوَسَةَ ، وَالدُّعاءَ إلى غَيرِ السَّبيلِ ، وقَد أقَرَّ مَعَ مَعصِيَتِهِ لِرَبِّهِ بِرُبوبِيَّتِهِ .
قالَ : أفَيَصلَحُ السُّجودُ لِغَيرِ اللّهِ ؟
قالَ : لا .
قالَ : فَكَيفَ أمَرَ اللّهُ المَلائِكَةَ بِالسُّجودِ لاِدَمَ ؟ فَقالَ : إنَّ مَن سَجَدَ بِأَمرِ اللّهِ فَقَد سَجَدَ للّهِِ ، فَكانَ سُجودُهُ للّهِِ إِذا كانَ عَن أمرِ اللّهِ تَعالى . . .
قالَ : فَأَخبِرني عَنِ السِّحرِ ما أصلُهُ ؟ وكيف يَقدِرُ السّاحِرُ عَلى ما يوصَفُ من عَجائِبِهِ ، وما يَفعَلُ ؟
قالَ عليه السلام : إنَّ السِّحرَ عَلى وُجوهٍ شَتّى : وَجهٌ مِنها : بِمَنزِلَةِ الطِّبِّ ، كما أنَّ الأَطِبّاءَ وَضَعوا لِكُلِّ داءٍ دَواءً ، فَكَذلِكَ عِلمُ السِّحرِ ، اِحتالوا لِكُلِّ صِحَّةٍ آفَةً ، ولِكُلِّ عافِيَةٍ عاهَةً ، ولِكُلِّ مَعنىً حيلَةً .
ونَوعٌ مِنهُ آخَرُ : خَطفَةٌ وسُرعَةٌ ومَخاريقُ وخِفَّةٌ . ونَوعٌ مِنهُ : ما يَأخُذُ أولياءُ الشَّياطينِ عَنهُم .
قالَ : فَمِن أينَ عَلِمَ الشَّياطينُ السِّحرَ ؟
قالَ : مِن حَيثُ عَرَفَ الأَطِبّاءُ الطِّبَّ ، بَعضُهُ تَجرِبَةٌ وبَعضُهُ عِلاجٌ .
قالَ : فَما تَقولُ فِي المَلَكين : هاروتَ وماروتَ ؟ وما يَقولُ النّاسُ بِأَنَّهُما يُعَلِّمانِ النّاسَ السِّحرَ ؟
قالَ : إنَّهُما مَوضِعُ ابتِلاءٍ ومَوقِفُ فِتنَةٍ ، تَسبيحُهُما : اليَومَ لَو فَعَلَ الإِنسانُ كَذا وكَذا لَكانَ كَذا ، ولَو يُعالِجُ بِكَذا وكَذا لَصارَ كَذا ، أصنافُ السِّحرِ فَيَتَعَلَّمونَ مِنهُما ما يَخرُجُ عَنهُما ، فَيَقولانِ لَهُم : إنَّما نَحنُ فِتنَةٌ فَلا تَأخُذوا عَنّا ما يَضُرُّكُم ولا يَنفَعُكُم .
قالَ : أفَيَقدِرُ السّاحِرُ أن يَجعَلَ الإِنسانَ بِسِحرِهِ في صُورَةِ الكَلبِ أوِ الحِمارِ أو غَيرِ ذلِكَ ؟
قالَ : هُوَ أعجَزُ مِن ذلِكَ ، وأضعَفُ مِن أن يُغَيِّرَ خَلقَ اللّهِ ، إنَّ مَن أبطَلَ ما رَكَّبَهُ اللّهُ وصَوَّرَهُ وغَيَّرَهُ فَهُوَ شَريكُ اللّهِ في خَلقِهِ ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا . لَو قَدَرَ السّاحِرُ عَلى ما وَصَفتَ لَدَفَعَ عَن نَفسِهِ الهَرَمَ وَالآفَةَ وَالأَمراضَ ، ولَنَفَى البَياضَ عَن رَأسِهِ وَالفَقرَ عَن ساحَتِهِ ، وإنَّ مِن أكبَرِ السِّحرِ النَّميمَةَ ، يُفَرَّقُ بِها بَينَ المُتَحابَّينِ ، ويُجلَبُ العَداوَةُ عَلَى المُتصافَيَينِ ، ويُسفَكُ بِهَا الدِّماءُ ، ويُهدَمُ بِهَا الدّورُ ويُكشَفُ بِهَا السُّتورُ ، والنَّمامُ أشَرُّ مَن وَطِئَ الأَرضَ بِقَدَمٍ ، فَأَقرَبُ أقاويلِ السِّحرِ مِنَ الصَّوابِ أنَّهُ بِمَنزِلَةِ الطِّبِّ ، إنَّ السّاحِرَ عالَجَ الرَّجُلَ فَامتَنَعَ مِن مُجامَعَةِ النِّساءِ فَجاءَ الطَّبيبَ فَعالَجَهُ بِغَيرِ ذلِكَ العِلاجِ ، فَاُبرِئَ .
قالَ : فَما بالُ وُلدِ آدَمَ فيهِم شَريفٌ ووَضيعٌ ؟
قالَ : الشَّريفُ المُطيعُ ، وَالوَضيعُ العاصي .
قالَ : ألَيسَ فيهِم فاضِلٌ ومَفضولٌ ؟
قالَ : إنَّما يَتَفاضَلونَ بِالتَّقوى .
قالَ : فَتَقولُ إنَّ وُلدَ آدَمَ كُلَّهم سِواءٌ فِي الأَصلِ لا يَتَفاضَلونَ إلاّ بِالتَّقوى ؟
قالَ : نَعَم . إنّي وَجَدتُ أصلَ الخَلقِ التُّرابَ ، وَالأَبُ آدَمُ وَالاُمُّ حَوّاءُ ، خَلَقَهُم إلهٌ واحِدٌ وهُم عَبيدُهُ ، إنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ اختارَ مِن وُلدِ آدَمَ اُناسا طَهَّرَ ميلادَهُم ، وطَيَّبَ أبدانَهُم ، وحَفِظَهُم في أصلابِ الرِّجالِ وأرحامِ النِّساءِ ، أخرَجَ مِنهُمُ الأَنبِياءَ وَالرُّسُلَ ، فَهُم أزكى فُروعِ آدَمَ ، ما فَعَلَ ذلِكَ لِأَمرٍ استَحَقّوهُ مِنَ اللّهِ عَزَّوجَلَّ ولكِن عَلِمَ اللّهُ مِنهُم ـ حينَ ذَرَأَهُم ـ أنَّهُم يُطيعونَهُ ويَعبُدونَهُ ولا يُشرِكونَ بِهِ شَيئا فَهؤُلاءِ بِالطّاعَةِ نالوا مِن اللّهِ الكَرامَةَ وَالمَنزِلَةَ الرَّفيعَةَ عِندَهُ ، وهؤُلاءِ الَّذينَ لَهُمُ الشَّرَفُ وَالفَضلُ والحَسَبُ ، وسائِرُ النّاسِ سِواءٌ ، ألا مَنِ اتَّقَى اللّهَ أكرَمَهُ ، ومَن أطاعَهُ أحَبَّهُ ، ومَن أحَبَّهُ لَم يُعَذِّبهُ بِالنّارِ .
قالَ : فَأَخبِرني عَنِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ كَيفَ لَم يَخلُقِ الخَلقَ كُلَّهم مُطيعينَ مُوَحِّدينَ وكانَ عَلى ذلِكَ قادِرا ؟
قالَ عليه السلام : لَو خَلَقَهُم مُطيعينَ لَم يَكُن لَهُم ثَوابٌ ؛ لِأَنَّ الطّاعَةَ إذا ما كانتَ فِعلَهُم لَم تَكُن جَنَّةٌ ولا نارٌ ، ولكِن خَلَقَ خَلقَهُ فَأَمَرَهُم بِطاعَتِهِ ونَهاهُم عَن مَعصِيَتِهِ وَاحتَجَّ عَلَيهِم بِرُسُلِهِ وقَطَعَ عُذرَهُم بِكُتُبِهِ ، لِيَكونوا هُمُ الَّذينَ يُطيعونَ ويَعصونَ ويَستَوجِبونَ بِطاعَتِهِم لَهُ الثَّوابَ وبِمَعصِيَتِهِم إيّاهُ العِقابَ .
قالَ : فَالعَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ ، وَالعَمَلُ الشَرُّ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ .
قالَ : العَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَاللّهُ بِهِ أمَرَهُ ، والعَمَلُ الشَّرُّ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَاللّهُ عَنهُ نَهاهُ .
قالَ : ألَيسَ فَعَلَهُ بِالآلَةِ الَّتي رَكَّبَها فيهِ ؟
قالَ : نَعَم ، ولكِن بِالآلَةِ الَّتي عَمِلَ بِهَا الخَيرَ قَدَرَ عَلَى الشَّرِّ الَّذي نَهاهُ عَنهُ .
قالَ : فَإِلَى العَبدِ مِنَ الأَمرِ شَيءٌ ؟
قالَ : ما نَهاهُ اللّهُ عَن شَيءٍ إلاّ وقَد عَلِمَ أنَّهُ يُطيقُ تَركَهُ ، ولا أمَرَهُ بِشَيءٍ إلاّ وقَد عَلِمَ أنَّهُ يَستَطيعُ فِعلَهُ ، لِأَ نَّهُ لَيسَ مِن صِفَتِهِ الجَورُ وَالعَبَثُ وَالظُّلمُ وتَكليفُ العِبادِ ما لا يُطيقونَ .
قالَ : فَمَن خَلَقَهُ اللّهُ كافِرا أيَستَطيعُ الإِيمانَ ولَهُ عَلَيهِ بِتَركِهِ الإِيمانَ حُجَّةٌ ؟
قالَ عليه السلام : إنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلقَهُ جَميعا مُسلِمينَ ، أمَرَهُم ونَهاهُم ، وَالكُفرُ اسمٌ يَلحَقُ الفاعِلَ حينَ يَفعَلُهُ العَبدُ ، ولَم يَخلُقِ اللّهُ العَبدَ حينَ خَلَقَهُ كافِرا ، إنَّهُ إنَّما كَفَرَ مِن بَعدِ أن بَلَغَ وَقتا لَزِمَتهُ الحُّجَةُ مِنَ اللّهِ ، فَعَرَضَ عَلَيهِ الحَقَّ فَجَحَدَهُ ، فَبِإِنكارِهِ الحَقَّ صارَ كافِرا .
قالَ : أفَيَجوزُ أن يُقَدِّرَ عَلَى العَبدِ الشَّرَّ ، ويَأمُرَهُ بِالخَيرِ وهُوَ لا يَستَطيعُ الخَيرَ أن يَعمَلَهُ ، ويُعَذِّبَهُ عَلَيهِ ؟
قالَ : إنَّهُ لا يَليقُ بِعَدلِ اللّهِ ورَأفَتِهِ أن يُقَدِّرَ عَلَى العَبدِ الشَّرَّ ويُريدَهُ مِنهُ ، ثُمَّ يَأمُرَهُ بِما يَعلَمُ أنَّهُ لايَستَطيعُ أخذَهُ ، والإِنزاعِ عَمّا لا يَقدِرُ عَلى تَركِهِ ، ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلى تَركِهِ أمرَهُ الَّذي عَلِمَ أنَّهُ لا يَستَطيعُ أخذَهُ .
قالَ : بِماذَا استَحَقَّ الَّذين أغناهُم وأوسَعَ عَلَيهِم مِن رِزقِهِ الغَناءَ وَالسَّعَةَ ، وبِماذَا استَحَقَّ الفَقيرُ التَّقتيرَ وَالضّيقَ ؟
قالَ : اِختَبَرَ الأَغنِياءَ بِما أعطاهُم لِيَنظُرَ كَيفَ شُكرُهُم ، وَالفُقَراءَ بِما مَنَعَهُم لِيَنظُرَ كَيفَ صَبرُهُم .
ووَجهٌ آخَرُ : إنَّهُ عَجَّلَ لِقَومٍ في حَياتِهِم ، ولِقَومٍ آخَرَ لِيَومِ حاجَتِهِم إلَيهِ .
ووَجهٌ آخَرُ : فَإِنَّهُ عَلِمَ احتِمالَ كُلِّ قَومٍ فَأَعطاهُم عَلى قَدرِ احتِمالِهِم ، ولَو كانَ الخَلقُ كُلُّهُم أغنِياءَ لَخَرِبَتِ الدُّنيا وفَسَدَ التَّدبيرُ ، وصارَ أهلُها إلَى الفَناءِ ولكِن جَعَلَ بَعضَهُم لِبَعضٍ عَونا ، وجَعَلَ أسبابَ أرزاقِهِم في ضُروبِ الأَعمالِ وأنواعِ الصّناعاتِ ، وذلِكَ أدوَمُ فِي البَقاءِ وأصَحُّ فِي التَّدبيرِ ، ثُمَّ اختَبَرَ الأَغنِياءَ بِالاِستِعطافِ عَلَى الفُقَراءِ ، كُلُّ ذلِكَ لُطفٌ ورَحمَةٌ مِنَ الحَكيمِ الَّذي لايُعابُ تَدبيرُهُ .
قالَ : فَبِمَا استَحَقَّ الطِّفلُ الصَّغيرُ ما يُصيبُهُ مِنَ الأَوجاعِ وَالأَمراضِ بِلا ذَنبٍ عَمِلَهُ ، ولا جُرمٍ سَلَفَ مِنهُ ؟
قالَ : إنَّ المَرَضَ عَلى وُجوهٍ شَتّى : مَرَضُ بَلوىً ومَرَضُ عُقوبَةٍ ، مَرَضٌ جُعِلَ عِلَّةً لِلفَناءِ ، وأنتَ تَزعُمُ أنَّ ذلِكَ مِن أغذِيَةٍ رَدِيَّةٍ ، وأشرِبَةٍ وَبِيَّةٍ ، أو عِلَّةٍ كانَت بِاُمِّهِ ، وتَزعُمُ أنَّ مَن أحسَنَ السِّياسَةَ لِبَدَنِهِ ، وأجمَلَ النَّظَرَ في أحوالِ نَفسِهِ ، وعَرَفَ الضّارَّ مِمّا يَأكُلُ مِنَ النّافِعِ لَم يَمرَض ، وتَميلُ في قَولِكَ إلى مَن يَزعُمُ أنَّهُ لا يَكونُ المَرَضُ وَالمَوتُ إلاّ مِنَ المَطعَمِ وَالمَشرَبِ .
قَد ماتَ أرِسطاطا ليسُ مُعَلِّمُ الأَطِبّاءِ ، وأفلاطونُ رَئيسُ الحُكَماءِ ، وجالينوسُ شاخَ ودَقَّ بَصَرُهُ وما دَفَعَ المَوتَ حينَ نَزَلَ بِساحَتِهِ ، ولَم يَألوا حِفظَ أنفُسِهِم ، وَالنَّظَرَ لِما يُوافِقُها .
كَم مِن مَريضٍ قَد زادَهُ المُعالِجُ سُقما ! وكَم مِن طَبيبٍ عالِمٍ ، وبَصيرٍ بِالأَدواءِ والأَدوِيَةِ ماهرٍ ماتَ! وعاشَ الجاهِلُ بِالطِّبِّ بَعدَهُ زَمانا ، فَلا ذاكَ نَفَعَهُ عِلمُهُ بِطِبِّهِ عِندَ انقِطاعِ مُدَّتِهِ وحُضورِ أجَلِهِ ، ولا هذِهِ ضَرَّهُ الجَهلُ بِالطِّبِّ مَعَ بَقاءِ المُدَّةِ وتَأَخُّرِ الأَجَلِ . . .
قالَ : فَأَخبِرني عَنِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ ألَهُ شَريكٌ في مُلكِهِ ، أو مُضادٌّ لَهُ في تَدبيرِهِ ؟
قالَ : لا .
قالَ : فَما هذَا الفَسادُ المَوجودُ في هذَا العالَمِ : مِن سِباعٍ ضارِيَةٍ ، وهَوامٍّ مُخَوِّفَةٍ ، وخَلقٍ كَثيرٍ مُشَوَّهَةٍ ، ودودٍ وبَعوضٍ ، وحَيّاتٍ وعَقارِبَ ، وزَعَمتَ أنَّهُ لا يَخلُقُ شَيئا إلاّ لِعِلَّةٍ ، لِأَ نَّهُ لا يَعبَثُ ؟!
قالَ : ألَستَ تَزعُمُ أنَّ العَقارِبَ تَنفَعُ مِن وَجَعِ المَثانَةِ وَالحَصاةِ ، ولِمَن يَبولُ فِي الفِراشِ ، وأنَّ أفضَلَ التِّرياقِ ما عولِجَ مِن لُحومِ الأَفاعي ، فَإِنَّ لُحومَها إذا أكَلَهَا المَجذومُ بِشَبٍّ ۲ نَفَعَهُ ، وتَزعُمُ أنَّ الدّودَ الأَحمَرَ الَّذي يُصابُ تَحتَ الأَرضِ نافِعٌ لِلآكِلَةِ ؟
قالَ : نَعَم .
قالَ عليه السلام : فَأَمَّا البَعوضُ وَالبَقُّ فَبَعضُ سَبَبِهِ أنَّهُ جُعِلَ أرزاقَ بَعضِ الطَّيرِ ، وأهانَ بِها جَبّارا تَمَرَّدَ عَلَى اللّهِ وتَجَبَّرَ ، وأنكَرَ رُبوبِيَّتَهُ ، فَسَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِ أضعَفَ خَلقِهِ لِيُرِيَهُ قُدرَتَهُ وعَظَمَتَهُ ، وهِيَ البَعوضَةُ فَدَخَلَت في مِنخَرِهِ حَتّى وَصَلَت إلى دِماغِهِ فَقَتَلَتهُ . وَاعلَم أنّا لَو وَقَفنا عَلى كُلِّ شَيءٍ خَلَقَهُ اللّهُ تَعالى لِمَ خَلَقَهُ ؟ ولِأَيِّ شَيءٍ أنشَأَهُ ؟ لكِنّا قَد ساوَيناهُ في عِلمِهِ ، وعَلِمنا كُلَّما يَعلَمُ وَاستَغنَينا عَنهُ ، وكُنّا وهُوَ فِي العِلمِ سَواءً .
قالَ : فَأَخبِرني هَل يُعابُ شَيءٌ مِن خَلقِ اللّهِ وتَدبيرِهِ ؟
قالَ : لا .
قالَ : فَإِنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلقَهُ غَرَلاً ۳ ، أذلِكَ مِنهُ حِكمَةٌ أم عَبَثٌ ؟ قالَ : بَل حِكمَةٌ مِنهُ .
قالَ : غَيَّرتُم خَلقَ اللّهِ ، وجَعَلتُم فِعلَكُم في قَطعِ الغُلفَةِ أصوَب مِمّا خَلَقَ اللّهُ لَها ، وعِبتُم الأَغلَفَ واللّهُ خَلَقَهُ ، ومَدَحتُمُ الخِتانَ وهُوَ فِعلُكُم . أم تَقولونَ إنَّ ذلِكَ مِنَ اللّهِ كانَ خَطَأً غَيرَ حِكَمَةٍ ؟!
قالَ عليه السلام : ذلِكَ مِنَ اللّهِ حِكمَةٌ وصَوابٌ ، غَيرَ أنَّهُ سَنَّ ذلِكَ وأوجَبَهُ عَلى خَلقِهِ ، كَما أنَّ المَولودَ إذا خَرَجَ مِن بَطنِ اُمِّهِ وَجَدنا سُرَّتَهُ مُتَّصِلَةً بِسُرَّةِ اُمِّهِ ، كَذلِكَ خَلَقَهَا الحَكيمُ فَأَمَرَ العِبادَ بِقَطعِها ، وفي تَركِها فَسادٌ بَيِّنٌ لِلمَولودِ وَالاُمِّ . وكَذلِكَ أظفارُ الإِنسانِ أمَرَ إذا طالَت أن تُقَلَّمَ ، وكانَ قادِرا يَومَ دَبَّرَ خَلقَ الإِنسانِ أن يَخلُقَها خِلقَةً لا تَطولُ ، وكَذلِكَ الشَّعرُ مِنَ الشّارِبِ وَالرَّأسِ يَطولُ فَيُجَزُّ ، وكَذلِكَ الثّيرانُ خَلَقَهَا اللّهُ فُحولَةً وإخصاؤُها أوفَقُ ، ولَيسَ في ذلِكَ عَيبٌ في تَقدِيرِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ .
قالَ : ألَستَ تَقولُ : إنَّ اللّهَ تَعالى قالَ : « ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ۴»وقَد نَرَى المُضطَرَّ يَدعوهُ فَلا يُجابُ لَهُ ، وَالمَظلومَ يَستَنصِرُهُ عَلى عَدُوِّهِ فَلا يَنصُرُهُ ؟
قالَ : وَيحَكَ! ما يَدعوهُ أحَدٌ إلاّ استَجابَ لَهُ . أمَّا الظّالِمُ فَدُعاؤُهُ مَردودٌ إلى أن يَتوبَ إلَى اللّهِ ، وأمَّا المُحِقُّ فَإِنَّهُ إذا دَعاهُ استَجابَ لَهُ ، وصَرَفَ عَنهُ البَلاءَ مِن حَيثُ لا يَعلَمُهُ ، أوِ ادَّخَرَ لَهُ ثَوابا جَزيلاً لِيَومِ حاجَتِهِ إلَيهِ ، وإن لَم يَكُنِ الأَمرُ الَّذي سَأَلَ العَبدُ خَيرا لَهُ إن أعطاهُ أمسَكَ عَنهُ ، وَالمُؤمِنُ العارِفُ بِاللّهِ رُبَّما عَزَّ عَلَيهِ أن يَدعُوَهُ فيما لا يَدري أصَوابٌ ذلِكَ أم خَطَأٌ ، وقَد يَسأَلُ العَبدُ رَبَّهُ إهلاكَ مَن لَم تَنقَطِع مُدَّتُهُ! ويَسألُ المَطَرَ وَقتا ولَعَلَّهُ أوانٌ لا يَصلَحُ فيهِ المَطَرُ! لِأَ نَّهُ أعرَفُ بِتَدبيرِ ما خَلَقَ مِن خَلقِهِ ، وأشباهُ ذلِكَ كَثيرَةٌ فَافهَم هذا .
قالَ : فَأَخبِرني ـ أيُّهَا الحَكيمُ ! ـ ما بالُ السَّماءِ لا يَنزِلُ مِنها إلَى الأَرضِ أحدٌ ولا يَصعَدُ مِنَ الأَرضِ إلَيها بَشَرٌ ، ولا طَريقٌ إلَيها ، ولا مَسلَكٌ ، فَلَو نَظَرَ العِبادُ في كُلِّ دَهرٍ مَرَّةً مَن يَصعَدُ إلَيها ويَنزِلُ ، لَكانَ ذلِكَ أثبَتُ فِي الرُّبوبِيَّةِ وأنفى لِلشَّكِّ وأقوى لِليَقينِ ، وأجدَرُ أن يَعلَمَ العِبادُ أنَّ هُناكَ مُدَبِّرا إلَيهِ يَصعَدُ الصّاعِدُ ومِن عِندِهِ يَهبِطُ الهابِطُ ؟!
قالَ عليه السلام : إنَّ كُلَّ ما تَرى فِي الأَرضِ مِنَ التَّدبيرِ إنَّما هُوَ يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ ، ومِنها يَظهَرُ . أما تَرَى الشَّمسَ مِنها تَطلُعُ وهِيَ نورُ النَّهارِ ، ومِنها قِوامُ الدُّنيا ، ولَو حُبِسَت حارَ مَن عَلَيها وهَلَكَ ، وَالقَمرَ مِنها يَطلُعُ وهُوَ نورُ اللَّيلِ ، وبِهِ يُعلَمُ عَدَدُ السِّنينَ وَالحِسابُ ، وَالشُّهورُ وَالأَيّامُ ، ولَو حُبِسَ لَحارَ مَن عَلَيها وفَسَدَ التَّدبيرُ ، وفِي السَّماءِ النُّجومُ الَّتي يُهتَدى بِها في ظُلُماتِ البَرِّ والبَحرِ ، ومِنَ السَّماءِ يَنزِلُ الغَيثُ الَّذي فيهِ حَياةُ كُلِّ شَيءٍ : مِنَ الزَّرعِ وَالنَّباتِ وَالأَنعامِ وكُلِ الخَلقِ ، لَو حُبِسَ عَنهُم لَما عاشوا ، وَالرِّيحُ لَو حُبِسَت أيّاما لَفَسَدَتِ الأَشياءُ جَميعا وتَغَيَّرَت ، ثُمَّ الغَيمُ ، وَالرَّعدُ وَالبَرقُ وَالصَّواعِقُ ؟! كُلُّ ذلِكَ إنَّما هُوَ دَليلٌ عَلى أنَّ هُناكَ مُدَبِّرا يُدَبِّرُ كُلَّ شَيءٍ ومِن عِندِهِ يَنزِلُ ، وقَد كَلَّمَ اللّهُ موسى وناجاهُ ، ورَفَعَ اللّهُ عيسَى بنَ مَريَمَ وَالمَلائِكَةُ تَنزِلُ مِن عِندِهِ ، غَيرَ أنَّكَ لاتُؤمِنُ بِما لَم تَرَهُ بِعَينِكَ ، وفيما تَراهُ بِعَينِكَ كِفايَةٌ إن تَفهَم وتَعقِل .
قالَ : فَلَو أنَّ اللّهَ تَعالى رَدَّ إلَينا مِنَ الأَمواتِ في كُلِّ مِائَةِ عامٍ واحِدا لِنَسألَهُ عَمَّن مَضى مِنّا إلى ما صاروا وكَيفَ حالُهُم ، وماذا لَقوا بَعدَ المَوتِ ، وأيُّ شَيءٍ صُنِعَ بِهِم ، لَيَعمَلُ النّاسُ عَلَى اليَقينِ ، وَاضمَحَلَ الشَّكُّ ، وذَهَبَ الغِلُّ عَنِ القُلوبِ .
قالَ : إنَّ هذِهِ مَقالَةُ مَن أنكَرَ الرُّسُلَ وكَذَّبَهُم ، ولَم يُصَدِّق بِما جاؤوا بِهِ مِن عِندِ اللّهِ ، إذ أخبَروا وقالوا : إنَّ اللّهَ أخبَرَ في كتابِهِ عَزَّوجَلَّ عَلى لِسانِ أنبِيائِهِ ، حالَ مَن ماتَ مِنّا ، أفَيَكونُ أحَدٌ أصدَقَ مِنَ اللّهِ قَولاً ومِن رُسُلِهِ .
وقَد رَجَعَ إلَى الدُّنيا مِمَّن ماتَ خَلقٌ كَثيرٌ ، مِنهُم «أصحابُ الكَهفِ» أماتَهُم اللّهُ ثَلاثَمِائَةِ عامٍ وتِسعَةً ، ثُمَّ بَعَثَهُم في زَمانِ قَومٍ أنكَرُوا البَعثَ ، لِيَقطَعَ حُجَّتَهُ ، ولِيُرِيَهُم قُدرَتَهُ ولِيَعلَموا أنَّ البَعثَ حَقٌّ .
وأماتَ اللّهُ «إرمِياءَ» النَّبِيَّ عليه السلام الَّذي نَظَرَ إلى خَرابِ بَيتِ المَقدِسِ وما حَولَهُ حينَ غَزاهُم بُختُ نَصَّرَ ، وقالَ : « أَنَّى يُحْيى هَـذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ۵» ، ثُمَّ أحياهُ ونَظَرَ إلى أعضائِهِ كَيفَ تَلتَئِمُ ، وكَيفَ تَلبَسُ اللَّحمَ ، وإلى مَفاصِلِهِ وعُروقِهِ كَيفَ توصَلُ ؛ فَلَمَّا استَوى قاعِدا قالَ : « أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ .۶» وأحيَا اللّهُ قَوما خَرَجوا عَن أوطانِهِم هارِبين مِنَ الطّاعونِ لا يُحصى عَدَدُهُم ، فَأَماتَهُمُ اللّهُ دَهرا طَويلاً حَتّى بُلِيَت عِظامُهُم ، وتَقَطَّعَت أوصالُهُم وصاروا تُرابا ، فَبَعَثَ اللّهُ في وَقتٍ أحَبَّ أن يُرِيَ خَلقَهُ قُدرَتَهُ نَبِيّا يُقالُ لَهُ : «حِزقيل» فَدَعاهُم فَاجتَمَعَت أبدانُهُم ، ورَجَعَت فيها أرواحُهُم ، وقاموا كَهَيئَةِ يَومِ ماتوا ، لا يَفقِدونَ مِن أعدادِهِم رَجُلاً ، فَعاشوا بَعدَ ذلِكَ دَهرا طَويلاً . ۷
وإنَّ اللّهَ أماتَ قَوما خَرَجوا مَعَ موسى عليه السلام حينَ تَوَجَّهَ إلَى اللّهِ عَزَّوجَلَّ فَقالوا : « أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً۸»َأَماتَهُمُ اللّهُ ثُمَّ أحياهُم .
قالَ : فَأَخبِرني عَمَّن قالَ بِتَناسُخِ الأَرواحِ ، مِن أيِّ شَيءٍ قالوا ذلِكَ ، وبِأَيِّ حُجَّةٍ قاموا عَلى مَذاهِبِهِم ؟
قالَ : إنَّ أصحابَ التَّناسُخِ قَد خَلَّفوا وَراءَهُم مِنهاجَ الدِّينِ ، وزَيَّنوا لِأَنفُسِهِم الضَّلالات ، وأمرَجوا ۹ أنفُسَهُم فِي الشَّهَواتِ ، وزَعَموا أنَّ السَّماءَ خاوِيَةٌ ما فيها شيءٌ مِمّا يوصَفُ ، وأنَّ مُدَبِّرَ هذَا العالَمِ في صورَةِ المَخلوقينَ ، بِحُجَّةِ مَن رَوى أنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلى صورَتِهِ ، وأنَّهُ لا جَنَّةَ ولا نارَ ، ولا بَعثَ ولا نُشورَ ، وَالقِيامَةُ عِندَهُم خُروجُ الرُّوحِ مِن قالَبِهِ ووُلوجُهُ في قالَبٍ آخَرَ ، إن كانَ مُحسِنا فِي القالَبِ الأَوَّلِ اُعيدَ في قالَبٍ أفضَلَ مِنهُ حَسَنا في أعلى دَرَجَةٍ مِنَ الدُّنيا ، وإن كانَ مُسيئا أو غَيرَ عارِفٍ صارَ في بَعضِ الدَّوابِّ المُتعَبَةِ فِي الدُّنيا ، أو هَوامٍّ مُشَوَّهَةِ الخِلقَةِ ، ولَيسَ عَلَيهِم صَومٌ ولا صَلاةٌ ، ولا شَيءٌ مِنَ العِبادَةِ أكثَر مِن مَعرِفَةِ مَن تَجِبَ عَلَيهِم مَعرِفَتُهُ وكُلُّ شَيءٍ مِن شَهَواتِ الدُّنيا مُباحٌ لَهُم : مِن فُروجِ النِّساءِ وغَيرِ ذلِكَ مِنَ الأَخَواتِ وَالبَناتِ وَالخالاتِ وذَواتِ البُعولَةِ . وكَذلِكَ المَيتَةُ ، وَالخَمرُ ، وَالدَّمُ ، فَاستَقبَحَ مَقالَتَهُم كُلُّ الفِرَقِ ، ولَعَنَهُم كُلُّ الاُمَمِ ، فَلَمّا سُئِلُوا الحُجَّةَ زاغوا وحادوا ، فَكَذَّبَ مَقالَتَهُمُ التَّوراةُ ، ولَعَنَهُمُ الفُرقانُ ، وزَعَموا مَعَ ذلِكَ أنَّ إلهَهُم يَنتَقِلُ مِن قالَبٍ إلى قالَبٍ ، وأنَّ الأَرواحَ الأَزَلِيَّةَ هِيَ الَّتي كانَت في آدَمَ ، ثُمَّ هَلُمَّ جَرّا تَجري إلى يَومِنا هذا في واحِدٍ بَعدَ آخَرَ ، فَإِذا كانَ الخالِقُ في صورَةِ المَخلوقِ فَبِما يُستَدَلُّ عَلى أنَّ أحَدَهُما خالِقُ صاحِبِهِ ؟!
وقالوا : إنَّ المَلائِكَةَ مِن وُلدِ آدَمَ كُلُّ مَن صارَ في أعلى دَرَجَةٍ من دينِهِم خَرَجَ مِن مَنزِلَةِ الاِمتِحانِ وَالتَّصفِيَةِ فَهُوَ مَلَكٌ ، فَطورا تَخالُهُم نَصارى في أشياءَ ، وطَورا دَهرِيَّةٌ يَقولونَ : إنَّ الأَشياءَ عَلى غَيرِ الحَقيقَةِ ، فَقد كانَ يَجِبُ عَلَيهِم أن لايَأكُلوا شَيئا مِنَ اللُّحمانِ ؛ لِأَنَّ الدَّوابَّ كُلَّها عِندَهُم مِن وُلدَ آدَمَ حُوِّلوا مِن صُوَرِهِم ، فَلا يَجوزُ أكلُ لُحومِ القُرُباتِ .
قالَ : ومَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ لَم يَزَل ومَعَهُ طينَةٌ مُؤذِيَةٌ ، فَلَم يَستَطِعِ التَّفَصِّيَ مِنها إلاّ بِامتِزاجِهِ بِها ودُخولِهِ فيها ، فَمِن تِلكَ الطّينَةِ خَلَقَ الأَشياءَ .
قالَ : سُبحانَ اللّهِ وتَعالى!! ما أعجَزَ إلها يوصَفُ بِالقُدرَةِ ، لايَستَطيعُ التَّفَصِّيَ مِنَ الطّينَةِ! إن كانَتِ الطّينَةُ حَيَّةً أزَلِيَّةً ، فكانا إلهَينِ قَديمَينِ فَامتَزَجا ودَبَّرَا العالَمَ مِن أنفُسِهِما ، فَإِن كانَ ذلِكَ كَذلِكَ فَمِن أينَ جاءَ المَوتُ وَالفَناءُ ؟ وإن كانَتِ الطّينَةُ ميتَةً فَلا بَقاءَ لِلمَيِّتِ مَعَ الأَزَلِيِّ القَديمِ ، وَالمَيِّتُ لايَجيءُ مِنهُ حَيٌّ . وهذِهِ مَقالَةُ الدّيصانِيَّةِ : أشَدِّ الزَّنادِقَةِ قَولاً ، وأمهَنِهِم مَثَلاً ، نَظَروا في كُتُبٍ قد صَنَّفَتها أوائِلُهُم ، وحَبَروها لَهُم بِأَلفاظٍ مُزَخرَفَةٍ مِن غَيرِ أصلٍ ثابِتٍ ، ولا حُجَّةَ توجِبُ إثباتَ ما ادَّعَوا ، كُلُّ ذلِكَ خِلافا عَلَى اللّهِ وعَلى رُسُلِهِ ، وتَكذيبا بِما جاؤوا بِهِ عَنِ اللّهِ تَعالى .
فَأَمّا مَن زَعَمَ أنَّ الأَبدانَ ظُلمَةٌ ، والأَرواحَ نورٌ ، وأنَّ النّورَ لا يَعمَلُ الشَّرَّ وَالظُّلمَةَ لا تَعمَلُ الخَيرَ ، فَلا يَجِبُ عَلَيهِم أن يَلوموا أحَدا عَلى مَعصِيَةٍ ولا رُكوبِ حُرمَةٍ ولا إتيانِ فاحِشَةٍ ، وإنَّ ذلِكَ عَلَى الظُّلمَةِ غَيرُ مُستَنكَرٍ ؛ لِأَنَّ ذلِكَ فِعلُها ولا لَهُ أن يَدعُوَ رَبّا ، ولا يَتَضَرَّعَ إلَيهِ ؛ لِأَنَّ النّورَ رَبٌّ ، وَالرَّبُّ لا يَتَضَرَّعُ إلى نَفسِهِ ولا يَستَعيذُ بِغَيرِهِ ، ولا لِأَحَدٍ مِن أهلِ هذِهِ المَقالَةَ أن يَقولَ : «أحسَنتَ يا مُحسِنُ» أو «أسَأتَ» ؛ لِأَنَّ الإِساءَةَ مِن فِعلِ الظُّلمَةِ وذلِكَ فَعَلَها ، وإِلاحسانُ مِنَ النّورِ ، ولا يَقولُ النّورُ لِنَفسِهِ أحسَنتَ يا مُحسِنُ ، ولَيسَ هُناكَ ثالِثٌ ، فَكانَتِ الظُّلمَةُ عَلى قِياسِ قَولِهِم ، أحكَمَ فِعلاً وأتقَنَ تَدبيرا وأعَزَّ أركانا مِنَ النّورِ ، لِأَنَّ الأبدانَ مُحكَمَةٌ ، فَمَن صَوَّر هذَا الخَلقَ صورَةً واحِدَةً عَلى نُعوتٍ مُختَلِفَةٍ ؟
وكُلُّ شَيءٍ يُرى ظاهِرا مِنَ الزَّهرِ وَالأَشجارِ وَالثِّمارِ وَالطُّيورِ وَالدَّوابِّ يَجِبُ أن يَكونَ إلها ، ثُمَّ حَبَسَتِ النّورَ في حَبسِها وَالدَّولَةُ لَها ، وأمّا مَا ادَّعَوا بِأَنَّ العاقِبَةَ سَوفَ تَكونُ لِلنّورِ فَدعوًى ، ويَنبَغي عَلى قِياسِ قَولِهِم أن لا يَكونَ لِلنّورِ فِعلٌ لِأَ نَّهُ أسيرٌ ، ولَيسَ لَهُ سُلطانٌ ، فَلا فِعلَ لَهُ ولا تَدبيرَ ، وإن كانَ لَهُ مَعَ الظُّلمَةِ تَدبيرٌ ، فَما هُوَ بِأَسيرٍ بَل هُوَ مُطلَقٌ عَزيزٌ ، فَإِن لَم يَكُن كَذلِكَ وكانَ أسيرَ الظُّلمَةِ ، فَإِنَّهُ يَظهَرُ في هذَا العالَمِ إحسانٌ وخَيرٌ مَعَ فَسادٍ وشَرٍّ ، فَهذا يَدُلُّ عَلى أنَّ الظُّلمَةَ تُحسِنُ الخَيرَ وتَفعَلُهُ ، كَما تُحسِنُ الشَّرَّ وتَفعَلُهُ ، فَإِن قالوا مُحالٌ ذلِكَ فَلا نُورَ يَثبُتُ ولا ظُلمَةَ ، وبَطَلَت دَعواهُم ، ورَجَعَ الأَمرُ إلى أنَّ اللّهَ واحِدٌ وما سِواهُ باطِلٌ ، فَهذِهِ مَقالَةُ مانِي الزِّنديقِ وأصحابِهِ ۱۰ .
وأمّا مَن قالَ : النّورُ وَالظُّلمَةُ بَينَهما حَكَمٌ ، فَلابُدَّ مِن أن يَكونَ أكبَرُ الثَّلاثَةِ الحَكَمَ ، لِأَ نَّهُ لايَحتاجُ إلَى الحاكِمِ إلاّ مَغلوبٌ أو جاهِلٌ أو مَظلومٌ ، وهذِهِ مَقالَةُ المانَوِيَّةِ وَالحِكايَةُ عَنهُم تَطولُ . . .
قالَ : فَلِمَ حَرَّمَ اللّهُ الخَمرَ ولا لَذَّةَ أفضَلُ مِنها ؟
قالَ : حَرَّمَها لِأَ نَّها اُمُّ الخَبائِثِ ، ورَأسُ كُلِّ شَرٍّ ، يَأتي عَلى شارِبِها ساعَةٌ يُسلَبُ لُبُّهُ ، ولا يَعرِفُ رَبَّهُ ، ولا يَترُكُ مَعصِيَةً إلاّ رَكِبَها ولا حُرمَةً إلاّ انتَهَكَها ولا رَحِما ماسَّةً إلاّ قَطَعَها ، ولا فاحِشَةً إلاّ أتاها ، وَالسَّكرانُ زِمامُهُ بِيَدِ الشَّيطانِ ، إن أمَرَهُ أن يَسجُدَ لِلأَوثانِ سَجَدَ ، ويَنقادُ حَيثُ ما قادَهُ .
قالَ : فَلِمَ حَرَّمَ الدَّمَ المَسفوحَ ؟
قالَ : لِأَ نَّهُ يورِثُ القَساوَةَ ، ويَسلُبُ الفُؤَادَ رَحمَتَهُ ، ويُعَفِّنُ البَدَنَ ويُغَيِّرُ اللَّونَ ، وأكثَرُ ما يُصيبُ الإِنسانَ الجُذامُ يَكونُ مِن أكلِ الدَّمِ . قالَ : فَأَكلُ الغُدَدِ ؟ قالَ : يورِثُ الجُذامَ .
قالَ : فَالميتَةُ لِمَ حَرَّمَها ؟
قالَ : فَرقا بَينَها وبَينَ ما يُذَكّى ويُذكَرُ عَلَيهِ اسمُ اللّهِ ، وَالميتَةُ قَد جَمَدَ فيهَا الدَّمُ وتَراجَعَ إلى بَدَنِها ، فَلَحمُها ثَقيلٌ غَيرُ مَريءٍ ؛ لِأَ نَّها يُؤكَلُ لَحمُها بِدَمِها .
قالَ : فَالسَّمَكُ ميتَةٌ ؟
قالَ : إنَّ السَّمَكَ ذَكاتُهُ إخراجُهُ حَيّا مِنَ الماءِ ، ثُمَّ يُترَكُ حَتّى يَموتَ مِن ذاتِ نَفسِهِ ، وذلِكَ أنَّهُ لَيسَ لَهُ دمٌ ، وكَذلِكَ الجَرادُ .
قالَ : فَلِمَ حَرَّمَ الزِّنا ؟
قالَ : لِما فيهِ مِنَ الفَسادِ وذَهابِ المَواريثِ وانقِطاعِ الأَنسابِ ، لا تَعلَمُ المَرأَةُ فِي الزِّنا مَن أحبَلَها ، ولاَ المَولودُ يَعلَمُ مَن أبوهُ ، ولا أرحامٌ مَوصولَةٌ ولا قَرابَةٌ مَعروفَةٌ .
قالَ : فَلِمَ حَرَّمَ اللِّواطَ ؟
قالَ : مِن أجلِ أنَّهُ لَو كانَ إتيانُ الغُلامِ حَلالاً لاَستَغنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وكانَ فيهِ قَطعُ النَّسلِ ، وتَعطيلُ الفُروجِ ، وكانَ في إجازَةِ ذلِكَ فَسادٌ كَثيرٌ .
قالَ : فَلِمَ حَرَّمَ إتيانَ البَهيمَةِ ؟
قالَ : كَرِهَ أن يُضَيِّعَ الرَّجُلُ ماءَهُ ويَأتي غَيرَ شَكلِهِ ، ولَو أباحَ ذلِكَ لَرَبَطَ كُلُّ رَجُلٍ أتانا يَركَبُ ظَهرَها ويَغشى فَرجَها ، فَيَكونُ في ذلِكَ فَسادٌ كَثيرٌ فَأَباحَ ظُهورَها ، وحَرَّمَ عَلَيهِم فُروجَها ، وخَلَقَ لِلرِّجالِ النِّساءَ لِيَأنَسوا بِهِنَّ ويَسكُنوا إلَيهِنَّ ، ويَكُنَّ مَوضِعَ شَهَواتِهِم ، واُمَّهاتِ أولادِهِم .
قالَ : فَما عِلَّةُ الغُسلِ مِنَ الجَنابَةِ ، وإنَّما أتى حَلالاً ولَيسَ فِي الحَلالِ تَدنيسٌ ؟
قالَ عليه السلام : إنَّ الجَنابَةَ بِمَنزِلَةِ الحَيضِ ، وذلِكَ أنَّ النُّطفَةَ دَمٌ لَم يُستَحكَم ولا يَكونُ الجِماعُ إلاّ بِحَرَكَةٍ شَديدَةٍ وشَهوَةٍ غالِبَةٍ ، فَإِذا فَرَّغَ [ الرَّجُلُ ] تَنَفَّسَ البَدَنُ ووَجَدَ الرَّجُلُ مِن نَفسِهِ رائِحَةً كَريهَةً ، فَوَجَبَ الغُسلُ لِذلِكَ ، وغُسلُ الجَنابَةِ مَعَ ذلِكَ أمانَةٌ ائتَمَنَ اللّهُ عَلَيها عَبيدَهُ لِيَختَبِرَهُم بِها . ۱۱ . .
قالَ : فَمَن قالَ بِالطَّبائِعِ ؟
قالَ : القَدَرِيَّةُ ، فَذلِكَ قَولُ مَن لَم يَملِكِ البَقاءَ ، ولا صَرفَ الحَوادِثِ ؛ وغَيَّرَتهُ الأَيّامُ وَاللَّيالي ، لا يَرُدُّ الهَرَمَ ، ولا يَدفَعُ الأَجَلَ ، ما يَدري ما يُصنَعُ بِهِ .
قالَ : فَأَخبِرني عَمَّن زَعَمَ أنَّ الخَلقَ لَم يَزَل يَتَناسَلونَ ويَتَوالَدونَ ويَذهَبُ قَرنٌ ويَجيءُ قَرنٌ ، تُفنيهِمُ الأَمراضُ وَالأَعراضُ وصُنوفُ الآفاتِ ، ويُخبِرُكَ الآخِرُ عَنِ الأَوَّلِ ، ويُنَبِّئُكَ الخَلَفُ عَنِ السَّلَفِ ، وَالقُرونُ عَنِ القُرونِ ، أنَّهُم وَجَدُوا الخَلقَ عَلى هذَا الوَصفِ بِمَنزِلَةِ الشَّجَرِ وَالنَّباتِ ، في كُلِّ دَهرٍ يَخرُجُ مِنهُ حَكيمٌ عَليمٌ بِمَصلَحَةِ النّاسِ ، بَصيرٌ بِتَأليفِ الكَلامِ ، ويُصَنِّفُ كِتابا قَد حَبَّرَهُ بِفِطنَتِهِ ، وحَسَّنَهُ بِحِكمَتِهِ ، قَد جَعَلَهُ حاجِزا بَينَ النّاسِ ، يَأمُرُهُم بِالخَيرِ ويَحُثُّهُم عَلَيهِ ، ويَنهاهُم عَنِ السّوءِ وَالفَسادِ ويَزجُرُهُم عَنهُ ، لِئَلاّ يَتَهارَشوا ۱۲ ، ولا يَقتُلُ بَعضُهُم بَعضا ؟
قالَ عليه السلام : وَيحَكَ! إنَّ مَن خَرَجَ مِن بَطنِ اُمِّهِ أمسِ ، ويَرحَلُ عَنِ الدُّنيا غَدا لا عِلمَ لَهُ بِما كانَ قَبلَهُ ولا ما يَكونُ بَعدَهُ ، ثُمَّ إنَّهُ لا يَخلُو الإِنسانُ مِن أن يَكونَ خَلَقَ نَفسَهُ أو خَلَقَهُ غَيرُهُ ، أو لَم يَزَل مَوجودا ، فَما لَيسَ بِشَيءٍ لا يَقدِرُ أن يَخلُقَ شَيئا وهُوَ لَيسَ بِشَيءٍ ، وكَذلِكَ ما لَم يَكُن فَيَكونُ شَيئا ، يُسأَلُ فَلا يَعلَمُ كَيفَ كانَ ابتِداؤُهُ .
ولَو كانَ الإِنسانُ أزَلِيّا لَم تَحدُث فيهِ الحَوادِثُ ، لِأَنَّ الأَزَلِيَّ لا تُغَيِّرُهُ الأَيَّامُ ، ولا يَأتي عَلَيهِ الفَناءُ ، مَعَ أنّا لَم نَجِد بِناءً مِن غَيرِ بانٍ ، ولا أثَرا مِن غَيرِ مُؤَثِّرٍ ، ولا تَأليفا مِن غَيرِ مُؤَلِّفٍ ، فَمَن زَعَمَ أنّ أباهُ خَلَقَهُ ، قيلَ : فَمَن خَلَقَ أباهُ ؟ ولَو أنَّ الأَبَ هُوَ الَّذي خَلَقَ ابنَهُ لَخَلَقَهُ عَلى شَهوَتِهِ ، وصَوَّرَهُ عَلى مَحَبَّتِهِ ولَمَلَكَ حَياتَهُ ، ولَجازَ فيهِ حُكمُهُ ، ولكِنَّهُ إن مَرِضَ فَلَم يَنفَعهُ ، وإن ماتَ فَعَجَزَ عَن رَدِّهِ ، إنَّ مَنِ استَطاعَ أن يَخلُقَ خَلقا ويَنفُخَ فيهِ روحا حَتّى يَمشِيَ عَلى رِجلَيهِ سَوِيّا يَقدِرُ أن يَدفَعَ عَنهُ الفَسادَ .
قالَ : فَما تَقولُ في عِلمِ النُّجومِ ؟ ۱۳
قالَ : هُوَ عِلمٌ قَلّتَ مَنافِعُهُ ، وكَثُرَت مَضَرّاتُهُ ، لِأَ نَّهُ لا يُدفَعُ بِهِ المَقدورُ ولا يُتَّقى بِهِ المَحذورُ ، إن أخبَرَ المُنَجِّمُ بِالبَلاءِ لَم يَنجَهُ التَّحَرُّزُ مِنَ القَضاءِ ، وإن أخبَرَ هُوَ بِخَيرٍ لَم يَستَطِع تَعجيلَهُ ، وإن حَدَثَ بِهِ سوءٌ لَم يُمكِنهُ صَرفُهُ ، والمُنَجِّمُ يُضادُّ اللّهَ في عِلمِهِ ، بِزَعمِهِ أنَّهُ يَرُدُّ قَضاءَ اللّهِ عَن خَلقِهِ .
قالَ : فَالرَّسولُ أفضَلُ أمِ المَلَكُ المُرسَلُ إلَيهِ ؟
قالَ : بَلِ الرَّسولُ أفضَلُ .
قالَ : فَما عِلَّةُ المَلائِكَةِ المُوَكَّلينَ بِعِبادِهِ ، يَكتُبونَ ما عَلَيهِم ولَهُم ، واللّهُ تَعالى عالِمُ السِّرِّ وما هُوَ أخفى ؟
قالَ : اِستَعبَدَهُم بِذلِكَ وَجعَلَهُم شُهودا عَلى خَلقِهِ ، لِيَكونَ العِبادُ لِمُلازَمَتِهِم إيّاهم أشَدَّ عَلى طاعَةِ اللّهِ مُواظَبَةً ، وعَن مَعصِيَتِهِ أشَدَّ انقِباضا ، وكَم مِن عَبدٍ يَهِمُّ بِمَعصِيَةٍ فَذَكَرَ مَكانَهُما فَارعَوى ۱۴ وكَفَّ ، فَيَقولُ : رَبّي يَراني ، وحَفَظَتي عَلَيَّ بِذلِكَ تَشهَدُ ، وإنَّ اللّهَ بِرَأفَتِهِ ولُطفِهِ أيضا وَكَّلَهُم بِعِبادِهِ ، يَذُبّونَ عَنهُم مَرَدَةَ الشَّيطانِ وهَوامَّ الأَرضِ ، وآفاتٍ كَثيرَةً مِن حَيثُ لا يَرَونَ بِإِذنِ اللّهِ إلى أن يَجيءَ أمرُ اللّهُ عَزَّوجَلَّ .
قالَ : فَخَلَقَ الخَلقَ لِلرَّحمَةِ أم لِلعَذابِ ؟
قالَ : خَلَقَهُم لِلرَّحمَةِ ، وكانَ في عِلمِهِ قَبلَ خَلقِهِ إيّاهُم ، أنَّ قَوما مِنهُم يَصيرونَ إلى عَذابِهِ بِأَعمالِهِمُ الرَّديَّةِ وجَحدِهِم بِهِ .
قالَ : يُعَذِّبُ مَن أنكَرَ فَاستَوجَبَ عَذابَهُ بِإِنكارِهِ [ مَن خَلَقَهُ ] فَبِمَ يُعَذِّبُ مَن وَحَّدَهُ وعَرَفَهُ ؟
قالَ : يُعَذِّبُ المُنكِرَ لاِءِلهِيَّتِهِ عَذابَ الأَبَدِ ، ويُعَذِّبُ المُقِرَّ بِهِ عَذابَ عُقوبَةٍ لِمَعصِيَتِهِ إيّاهُ فيما فَرَضَ عَلَيهِ ، ثُمَّ يَخرُج ، ولا يَظلِمُ رَبُّكَ أحَدا .
قالَ : فَبَينَ الكُفرِ والإِيمانِ مَنزِلَةٌ ؟
قالَ عليه السلام : لا .
قالَ : فَمَا الإِيمانُ ومَا الكُفرُ ؟
قالَ عليه السلام : الإِيمانُ : أن يُصَدِّقَ اللّهَ فيما غابَ عَنهُ عَن عَظَمَةِ اللّهِ ، كَتَصديقِهِ بِما شاهَدَ مِن ذلِكَ وعايَنَ ، وَالكُفرُ : الجُحودُ .
قالَ : فَمَا الشِّركُ ومَا الشَّكُّ ؟
قالَ عليه السلام : الشِّركُ هُوَ أن يُضَمَّ إلَى الواحِدِ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ آخَرُ ، وَالشَّكُّ ما لَم يَعتَقِد قَلبُهُ شَيئا .
قالَ : أفَيَكونُ العالِمُ جاهِلاً ؟
قالَ عليه السلام : عالِمٌ بِما يَعلَمُ ، وجاهِلٌ بما يَجهَلُ .
قالَ : فَمَا السَّعادَةُ ومَا الشَّقاوَةُ ؟
قالَ : السَّعادَةُ : سَببُ خَيرٍ ، تَمَسَّكَ بِهِ السَّعيدُ فَيَجُرُّهُ إلَى النَّجاةِ ، وَالشَّقاوَةُ : سَبَبُ خِذلانٍ ، تَمَسَّكَ بِهِ الشَّقِيُّ فَيَجُرُّهُ إلَى الهَلَكَةِ ، وكُلٌّ بِعِلمِ اللّهِ .
قالَ : أخبِرني عَنِ السِّراجِ إذَا انطَفى أينَ يَذهَبُ نورُهُ ؟
قالَ عليه السلام : يَذهَبُ فَلا يَعودُ .
قالَ : فَما أنكَرتَ أن يَكونَ الإِنسانُ مِثلَ ذلِكَ إذا ماتَ وفارَقَ الرّوحُ البَدَنَ لَم يَرجِع إلَيهِ أبَدا كَما لا يَرجِعُ ضَوءُ السِّراجِ إلَيهِ أبَدا إذَا انطَفى ؟
قالَ : لَم تُصِبِ القِياسَ ، إنَّ النّارَ فِي الأَجسامِ كامِنَةٌ ، وَالأَجسامُ قائِمَةٌ بِأَعيانِها كَالحَجَرِ وَالحَديدِ ، فَإِذا ضُرِبَ أحَدُهُما بالآخَرِ سَطَعَت مِن بَينِهِما نارٌ ، يُقتَبَسُ مِنها سِراجٌ لَهُ ضَوءٌ ، فَالنّارُ ثابِتَةٌ في أجسامِها وَالضّوءُ ذاهِبٌ ، وَالرّوحُ : جِسمٌ رَقيقٌ قَد اُلبِسَ قالَبا كَثيفا ، ولَيسَ بِمَنزِلَةِ السِّراجِ الَّذي ذَكَرتَ . إنَّ الَّذي خَلَقَ فِي الرَّحِمِ جَنينا مِن ماءٍ صافٍ ، ورَكَّبَ فيهِ ضُروبا مُختَلِفَةً مِن عُروقٍ وعَصَبٍ وأسنانٍ وشَعرٍ وعِظامٍ وغَيرِ ذلِكَ ، وهُوَ يُحِييهِ بَعدَ مَوتِهِ ، ويُعيدُهُ بَعدَ فَنائِهِ .
قالَ : فَأَخبِرني عَنِ الرّوحِ أغيرُ الدَّمِ ؟
قالَ : نَعَم ، الرّوحُ عَلى ما وَصَفتُ لَكَ : مادَّتُها مِنَ الدَّمِ ، ومِنَ الدَّمِ رُطوبَةُ الجِسمِ وصَفاءُ اللَّونِ وحُسنُ الصَّوتِ ، وكَثرَةُ الضِّحكِ ، فَإِذا جَمَدَ الدَّمُ فارَقَ الرّوحُ البَدَنَ . . .
قالَ : أفَيَتَلاشَى الرّوحُ بَعدَ خُروجِهِ عَن قالَبِهِ أم هُوَ باقٍ ؟ قالَ : بَل هُوَ باقٍ إلى وَقتِ يُنفَخُ فِي الصّورِ ، فَعِندَ ذلِكَ تَبطُلُ الأَشياءُ وتَفنى ، فَلا حِسَّ ولا مَحسوسَ ، ثُمَّ اُعيدَتِ الأَشياءُ كَما بَدَأَها مُدَبِّرُها ، وذلِكَ أربَعُمِائَةِ سَنَةٍ يُسْبَتُ ۱۵ فيهَا الخَلقُ وذلِكَ بَينَ النَّفخَتَينِ .
قالَ : وأنّى لَهُ بِالبَعثِ ، وَالبَدَنُ قَد بَلِيَ ، وَالأَعضاءُ قَد تَفَرَّقَت ، فَعُضوٌ بِبَلدَةٍ يَأكُلُها سِباعُها ، وعُضوٌ بِاُخرى تُمَزِّقُهُ هَوامُّها ، وعُضوٌ قَد صارَ تُرابا بُنِيَ بِهِ مَعَ الطّينِ حائِطٌ ؟!
قالَ عليه السلام : إنَّ الَّذي أنشَأَهُ مِن غَيرِ شَيءٍ ، وصَوَّرَهُ عَلى غَيرِ مِثالٍ كانَ سَبَقَ إلَيهِ ، قادِرٌ أن يُعيدَهُ كَما بَدَأَهُ .
قالَ : أوضِح لي ذلِكَ!
قالَ : إنَّ الرّوحَ مُقيمَةٌ في مَكانِها . روحُ المُحسِنِ في ضِياءٍ وفُسحَةٍ ، وروحُ المُسيءِ في ضيقٍ وظُلمَةٍ ، وَالبَدَنُ يَصيرُ تُرابا كَما مِنهُ خُلِقَ ، وما تَقذِفُ بِهِ السِّباعُ وَالهَوامُّ مِن أجوافِها مِمّا أكَلَتهُ ومَزَّقَتهُ كُلُّ ذلِكَ فِي التُّرابِ مَحفوظٌ عِندَ مَن لا يَعزُبُ عَنهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ في ظُلُماتِ الأَرضِ ، ويَعلَمُ عَدَدَ الأَشياءِ ووَزنَها ؛ وإنَّ تُرابَ الرّوحانِيِّينَ بِمَنزِلَةِ الذَّهَبِ فِي التُّرابِ ، فَإِذا كانَ حينَ البَعثِ مُطِرَتِ الأَرضُ مَطَرَ النُّشورِ ، فَتَربُو الأَرضُ ثُمَّ تَمَخَّضوا مَخضَ ۱۶ السِّقاءِ ، فَيَصيرُ تُرابُ البَشَرِ كَمَصيرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرابِ إذا غُسِلَ بِالماءِ ، وَالزَّبَدِ مِنَ اللَّبَنِ إذا مُخِضَ ، فَيَجتَمِعُ تُرابُ كُلِّ قالَبٍ إلى قالَبِهِ ، فَيَنتَقِلُ بِإِذنِ اللّهِ القادِرِ إلى حَيثُ الرَّوح ، فَتَعودُ الصُّوَرُ بِإِذنِ المُصَوِّرِ كَهَيئَتِها ، وتَلِجُ الرّوحُ فيها ، فَإِذا قَدِ استَوى لا يُنكِرُ مِن نَفسِهِ شَيئا .
قالَ : فَأَخبِرني عَنِ النّاسِ يُحشَرونَ يَومَ القِيامَةِ عُراةً ؟
قالَ عليه السلام : بَل يُحشَرونَ في أكفانِهِم .
قالَ : أنّى لَهُم بِالأَكفانِ وقَد بَلِيَت ؟!
قالَ عليه السلام : إنَّ الَّذي أحيا أبدانَهُم جَدَّدَ أكفانَهُم .
قالَ : فَمَن ماتَ بِلا كَفَنٍ ؟
قالَ عليه السلام : يَستُرُ اللّهُ عَورَتَهُ بِما يَشاءُ مِن عِندِهِ .
قالَ : أفَيَعرِضونَ صُفوفا ؟
قالَ عليه السلام : نَعَم ، هُم يَومَئِذٍ عِشرونَ ومِائَةُ ألفِ صَفٍّ في عَرضِ الأَرضِ .
قالَ : أوَ لَيسَ توزَنُ الأَعمالُ ؟
قالَ عليه السلام : لا . إنَّ الأَعمالَ لَيسَت بِأَجسامٍ ، وإنَّما هِيَ صِفَةُ ما عَمِلوا ، وإنّما يَحتاجُ إلى وَزنِ الشَّيءِ مَن جَهِلَ عَدَدَ الأَشياءِ ، ولا يَعرِفُ ثِقلَها وخِفَّتَها ، وإنَّ اللّهَ لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ .
قالَ : فَما مَعنَى الميزانِ ؟
قالَ عليه السلام : العَدلُ .
قالَ : فَما مَعناهُ في كِتابِهِ : « فَمَن ثَقُلَتْ مَوَ زِينُهُ۱۷ ؟» قالَ عليه السلام : فَمَن رَجَحَ عَمَلُهُ .
قالَ : فَأَخبِرني أوَ لَيسَ فِي النّارِ مُقنعٌ أن يُعَذِّبَ خَلقَهُ بِها دونَ الحَيّاتِ وَالعَقارِبِ ؟
قالَ عليه السلام : إنَّما يُعَذِّبُ بِها قَوما زَعَموا أنَّها لَيسَت مِن خَلقِهِ . إنَّما شَريكُهُ الَّذي يَخلُقُهُ ، فَيُسَلِّطُ اللّهُ عَلَيهِمُ العَقارِبَ وَالحَيّاتِ فِي النّارِ ، لِيُذيقَهُم بِها وبالَ ما كَذَبوا عَلَيهِ فَجَحَدوا أن يَكونَ صَنَعَهُ .
قالَ : فَمِن أينَ قالوا : إنَّ أهلَ الجَنَّةِ يَأتِي الرَّجُلُ مِنهُم إلى ثَمَرَةٍ يَتَناوَلُها ، فَإِذا أكَلَها عادَت كَهَيئَتِها ؟
قالَ عليه السلام : نَعَم ، ذلِكَ عَلى قِياسِ السِّراجِ ، يَأتي القابِسُ فَيَقتَبِسُ مِنهُ ، فَلا يَنقُصُ مِن ضَوئِهِ شَيءٌ ، وقَدِ امتَلَتِ الدُّنيا مِنهُ سِراجا .
قالَ : أ لَيسوا يَأكُلونَ ويَشرَبونَ ، وتَزعُمُ أنَّهُ لا يَكونُ لَهُمُ الحاجَةُ ؟
قالَ عليه السلام : بَلى ؛ لِأَنَّ غِذاءَهُم رَقيقٌ لا ثِقلَ لَهُ ، بَل يَخرُجُ مِن أجسادِهِم بِالعَرَقِ . ۱۸

1.جاءت في معنى ومصداق كلمة الزِّنديق آراء متعدّدة ؛ من جملتها الدهري ، والثنوي ، والمانوي . والوجه الجامع للمعاني المذكورة هو إنكار الدِين أو الإسلام . للاطّلاع على مزيدٍ من التفاصيل حول أصل هذه الكلمة ومعانيها ، (تاج العروس : ۱۳ / ۲۰۱ ، لسان العرب : ۱۰ / ۱۴۷) .

2.الشَّبُّ : دواء معروف ، وقيل : الشبُّ شيء يشبه الزاج (لسان العرب : ۱ / ۴۸۳) .

3.الغُرْلَةُ : مثلُ القُلفَةِ وزنا ومعنىً ، وغَرِلَ غَرَلاً : إذا لم يختن (المصباح المنير : ۴۴۶) .

4.غافر : ۶۰ .

5.البقرة : ۲۵۹

6.البقرة : ۲۵۹ .

7.هذه القصّة مشهورة ، انظر تفسير القمّي : ۱/۸۰ ، وتفسير العيّاشي : ۱ / ۱۳۰ / ۴۳۳ .

8.النساء : ۱۵۳ .

9.المَرْجُ : الموضع تَرعى فيه الدوابّ ، وإرسالها للرعي ، والخلط (القاموس المحيط : ۱/۲۰۷) .

10.أصحاب «ماني» يسمّون : المانويّة ، وهم أصحاب ماني بن فاتك الحكيم ، الذي ظهر في زمان سابور بن أردشير ، وقتله بهرام بن هرمز بن سابور ، وذلك بعد عيسى بن مريم عليه السلام ، أحدث دينا بين المجوسيّة والنصرانيّة . . . وزعم أنّ العالم مصنوع مركّب من أصلين قديمين ، أحدهما نور والآخر ظلمة ، وأنّهما أزليّان لم يزالا ولن يزالا . . . (انظر الملل والنحل للشهرستاني : ۱ / ۲۴۴) .

11.انظر المناقب لابن شهرآشوب : ۴/۲۶۴ .

12.التهريش : التحريش بين الكلاب ، والإفساد بين الناس ، والمهارشة : تحريش بعضها على بعض (القاموس المحيط : ۲ / ۲۹۳) .

13.يتبيّن من التأمّل في متن الحديث ونظائره أنّ المقصود من علم النجوم في هذه الأحاديث ، ليس العلم بمفهومه المعاصر ، بل المقصود هو التعرّف على تأثير النجوم في مصير الإنسان ، والتنبّؤ بحوادث المستقبل عن طريق المطالعة في سير الكواكب مطلقا ، أو على أنّها مؤثّرات .

14.رعا يرعو : كفّ عن الأمر ، وقد ارعَوَى عن القبيح : ارتدع (مجمع البحرين : ۲ / ۷۱۲) .

15.سُبِتَ بالبناء للمفعول : غُشي عليه ، وأيضا مات (المصباح المنير : ۲۶۲) .

16.مَخَضَ اللبَنَ يَمخِضُهُ : أخذ زُبدَهُ (القاموس المحيط : ۲ / ۳۴۳) .

17.المؤمنون : ۱۰۲ .

18.الاحتجاج : ۲ / ۲۱۲ ـ ۲۴۸ / ۲۲۳ ، بحار الأنوار : ۱۰ / ۱۶۴ / ۲ .

  • نام منبع :
    گفتگوي تمدن ها
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1379
    نوبت چاپ :
    اوّل
    پیوند معرفی کتاب :
    http://www.hadith.net/post/49479
تعداد بازدید : 49524
صفحه از 358
پرینت  ارسال به