بنابراين واضح شد که حديث سفينه حديثي معتبر است و اکتفاي به سه طريق آن را به درجه صحت ميرساند تا چه رسد به اين که طرق ديگر هم ضميمه شود و ما ضرورتي براي در پي آوردن طرق ديگر و بررسي آنها نميبينيم؛ چرا که دانستي ما راه محکمي را در تصحيح حديث پيموديم که کسي نميتواند در آن مناقشه کند مگر آن که بخواهد از قواعد ثابت شده در علم حديث سرپيچي کند. پس اين حديث بر اساس آن قواعد به هيچ وجه امکان تضعيف ندارد.
تصريح علماي اهل تسنّن به صحت حديث سفينه
گروهي از علماي اهل تسنّن و پژوهشگران ايشان حديث سفينه را صحيح دانستهاند؛ از جمله آنها:
1. حافظ ابو عبد الله حاکم نيشابوري (م 405ق) آنجا که در المستدرک ميگويد:
اين حديث بر اساس نظر مسلم صحيح است، در حالي که در صحيحين نيامده است. 1
2. حافظ سخاوي شافعي (م902ق) وي در کتاب استجلاب ارتقاء الغرف، بعد از ذکر طرق متعدد براي اين حديث ميگويد:
بعضي از اين طرق بعض ديگر را تقويت ميکند. 2
و همچنين در کتاب البلدانيات اين حديث را حسن شمردهاند. 3
3 . علامه نورالدين سمهودي شافعي (م911ق)، وي در کتاب جواهر العقدين بابي را تحت عنوان «ذکر انّهم أمان الامة و أنّهم کسفينة نوح عليه الصلاة والسلام، من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق» 4 ، آورده است و در آن طرق متعددي را براي حديث سفينه ذکر کرده، سپس ميگويد:
اين طرق برخي توسط برخي ديگر تقويت ميشوند. 5
4 . حافظ جلال الدين سيوطي (م911ق) وي در کتاب نهاية الإفضال في تشريف الآل ميگويد:
اين حديث را حاکم آورده و صحيح است چنان که در خلاصة العبقات نقل شده است. 6
5 . شمس الدين ابوعبدالله محمد بن يوسف الصالحي الشامي (م942ق) وي در کتاب سبل الهدي و الرشاد عبارت سخاوي را نقل و آن را تأييد کرده است. 7
6 . فقيه ابن حجر هيثمي مکّي (م974ق) در کتاب صواعقش الصواعق المحرقه ميگويد:
از طرفي که برخي از آنها برخي ديگر را تقويت ميکند چنين آمده که: «مثل اهل بيتي» و در روايتي چنين آمده که: «انّما مثل اهل بيتي» و در نقل ديگر آمده: «انّ مثل اهل بيتي» و در روايتي آمده: «ألا انّ مثل اهل بيتي فيکم مثل سفينة نوح في قومه من
1.. المستدرک علي الصحيحين، ج ۲، ص ۳۴۳.
2.. استجلال ارتفاء الغرف بحب اقرباء الرسول و ذوي الشرف، ج ۲، ص ۴۸۴ دار البشائر.
3.. البلدانيات، ج ۱، ص ۱۸۷.
4.. جواهر العقدين، ص ۲۵۹ دار الکتب العلمية.
5.. مصدر سابق، ص ۲۶۱.
6.. خلاصة العبقات، ج ۴، ص ۸۲ .
7.. سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد، ج ۱۱، ص ۱۱ و ۱۲.