كنيز دوشيزهاي را خواستم بخرم، ولي صاحبانش آن را به كمتر از چهل هزار درهم نفروختند. معاويه كه دوست داشت با عقيل شوخي كند، گفت: اي عقيل، تو كه كوري و با كنيز دوشيزهاي كه پنجاه درهم ارزش داشته باشد، بي نياز ميشوي؛ چه نيازي به كنيزي كه چهل هزار درهم ارزش دارد، داري؟! گفت: آرزومندم با او همبستر شوم و پسري بزايد كه چون او را به خشم آوري، گردنت را با شمشير بزند. معاويه خنديد و گفت: اي ابا يزيد، با تو شوخي كرديم و فرمان داد همان كنيز را براي او خريدند و از همان كنيز دوشيزه، مسلم بن عقيل متولد شد. چون مسلم هيجده ساله شد و در آن هنگام عقيل در گذشته بود، به معاويه گفت: اي امير المومنين، مرا در فلان جاي مدينه زميني است كه صد هزار درهم ميخرند و دوست دارم اگر تو بخواهي آن را به تو بفروشم، پولش را به من بده! معاويه فرمان داد آن زمين را گرفتند و بهاي آن را به مسلم پرداختند. چون اين خبر به امام حسين عليه السلام رسيد، نامهاي به معاويه نوشت كه:
اما بعد فإنک غررت غلاماً من بني هاشم فابتعت منه أرضاً لا يملكها، فاقبض من الغلام ما دفعته إليه واردد إلينا أرضنا؛
نوجواني از بنيهاشم را فريفته اي و زميني را كه در واقع از او نبوده است از او خريده اي اينک پولي را كه داده اي از آن نوجوان بگير و زمين ما را به خودمان برگردان.
معاويه به مسلم پيام فرستاد و چون آمد نامه امام حسين عليه السلام را براي او خواند و گفت مال ما را پس بده و زمينت را بگير؛ چون ظاهراً چيزي را كه مالک نبوده اي، فروخته اي. مسلم گفت: اين كار را بدون اين كه سرت را با شمشير بكوبم انجام نخواهم داد. معاويه در حالي كه از شدت خنده به پشت افتاده بود و پاهاي خويش را به هم ميماليد گفت: پسركم، به خدا سوگند! اين سخني است كه پدرت هنگامي كه مادرت را براي او خريدم، گفت. معاويه آن گاه براي حسين عليه السلام نامهاي نوشت كه من زمين شما را به خودتان برگرداندم و آنچه را هم كه مسلم گرفته است، حلالش كردم. امام حسين عليه السلام فرمود:
أبيتم يا آل أبي سفيان الا كرماً: اي آل ابو سفيان شما فقط ميخواهيد كردم و بخشش كنيد. ۱
اما اشکالهاي فراوان و جدي به اين متن به ظاهر روايت شارح مدايني نهجالبلاغه وارد است که برساخته بودن روايت را مسلم ميگرداند.
در باره اين داستان، علامه جعفر مرتضي عاملي سخن سودمندي دارد. ايشان ضمن مقالهاي داستانها و رواياتي را که بر رفتن عقيل نزد معاويه دلالت دارد، تنها به گونهاي پذيرفته که شارح نهجالبلاغه آورده، يعني پس از شهادت امام علي عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام و اين روايات را به دلايلي افترا به عقيل ميداند. ۲ در اينجا خلاصه دلايل مورخ عاملي را بيان ميکنيم مبني بر اين که امکان ندارد اين روايت صحيح باشد:
الف. اين که معاويه، بدون مقدمه، از عقيل بخواهد نيازش را برايش بگويد تا برآورد، اگر نگوييم غيرممکن است، لااقل خلاف معمول وي بوده است؛
1.. شرح نهج البلاغة، ج۱۱، ص ۲۵۱ـ۲۵۲؛ احقاق الحق وازهاق الباطل، ج ۲۷، ص۱۶۵، به نقل از شرح نهجالبلاغه؛ بحار الانوار، ج۴۲، ص۱۱۶، به نقل از مدائني(ابوالحسن) هم منبع با شرح؛ مواقف الشيعه، ج۱، ص۲۳۴؛ عقيل ابن أبي طالب، ص ۶۴ـ۶۶، هر دو به نقل از شرح نهجالبلاغه. ترجمه برگرفته از: جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج ۵، ص۱۷۸ـ ۱۷۹.
2.. دراسات و بحوث في التريخ والاسلام، ج ۱، ص ۱۹۸.