علامه طباطبايي رحمه الله و حديث - صفحه 25

در طول راه، از ايشان سؤال مي‌پرسيدند، و ما هم که نمي‌خواستيم مزاحم بشويم، سؤال نمي‌کرديم، تا به در حياط مي‌رسيديم. به در حياط که مي رسيديم، ديگر ناي [و تواني] نداشت. خميده به در تکيه‌ مي‌داد و باز هم جواب ميداد. اگر اين قضيه را شما در همه دنيا بگرديد، چنين استادي پيدا نمي‌کنيد. پشتش را فقط براي اين که نيفتد، به در تکيه مي‌داد و پاسخ مي‌گفت. شما هيچ وقت فکر نمي‌کرديد که يک فيلسوف، اين قدر عنايت داشته باشد که معارف را به شاگردانش تفهيم کند، گاهي ما مي‌گفتيم: حاج آقا! اين سؤالاتي که اينها مي‌کنند ... . مي‌فرمود: اشکال، اشکال است، نبايد در ذهن طرف باقي بماند، کوچک و بزرگ ندارد.
نمي‌دانم اين را قبلاً خدمت شما گفته‌ام يا نه؟ بارها بنده مي‌ديدم که در گرماي تابستان، يک انسان عادي مي‌آمد پشت در خانه‌شان، که قبلاً دو سه تا استخاره داده بود. سر ظهر، در آن گرماي مرداد ماه شهر قم، آمده بود تا جواب استخاره‌اش را بگيرد. مرحوم آقاي طباطبايي، با آن تن ناتوان مي‌آمد پشت در، يادداشت هم کرده بود که اولي خوب است، دومي چنين و سومي چنان، آن را به طرف مي‌داد و مي‌رفت. فکر مي‌کنيد اين که يک عالم بزرگ اين طور بيايد پشت در، براي يک شخص عادي پاسخ بگويد، چقدر تأثير دارد، خودش و خانواده‌اش تا عمر دارند، اين اثر در وجودشان باقي مي‌ماند. يک بار خودش به من فرمود:
شخصي يک نامه‌اي برايم نوشت و به بعضي از مطالب من ايراد گرفت، و بعد نامه‌اي نوشت و در آن عذرخواهي کرد. من به ايشان نوشتم که من نه تنها از ايراد شما ناراحت نشدم، بلکه بلند شدم رفتم حرم حضرت معصومه(، براي شما دعا کردم.

صفحه از 38