اين بحثِ وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى (اعراف: آيه 180) را، در جلد هشتم تفسير الميزان نگاه کنيد ( الميزان في تفسير القرآن: ج8 ص342). ببينيد واقعاً چه کسي اين قدر با اين عمق وارد مسئله شده و «إسم» را تفسير کرده؟ «اسم» بالأخره در روايات آمده، مرحوم مجلسي هم در همين شرحها و بيانهايي که دارد، توضيحاتي دارند، امّا اينطوري که مرحوم آقاي طباطبايي وارد شده که: رابطه اسم و مسمي و اساساً اسم چيست؟ آيا لفظ است يا چيزي فراتر از آن؟ در و باسمائک التي غلبت ارکان کل شيء ، اين اسماء، لفظ نيست، اين، خودِ واقعيت است، اين آيات هم اسم است، يعني علامت و نشانه؛ نشانههايي که غلبت ارکان کل شيء... ( الإقبال: ج3 ص332)؛ اينها، شيوه کار مرحوم آقاي طباطبايي است. شما عزيزان که با حديث کار مي کنيد، الميزان را کنارتان بگذاريد و ببينيد که ايشان چگونه عمل کرده است، اصلاً الميزان آن بحثهاي روايياش، در حقيقت يک تعليم استفاده از روايات است، و آيات و روايات، گويي يک کلّ واحدي را تشکيل ميدهند که هر کدام، مکمّل يا مبين ديگري به حساب ميآيند، اين شيوه کار مرحوم طباطبايي است در برخورد با روايات، توجّه بفرماييد که حديث براي ايشان حديث است، سخن معصوم است، که ولايت از اين برميآيد، معارف از اين برميآيد.
در مورد برخي از روايات، مرحوم علاّمه طباطبايي ميفرمايد: بايد ديد مخاطب چه کسي بوده، راوي چه کسي بوده است؟ همه راويها را نميتوانيد يک جور حساب کنيد، أبو بصير را با فلان راوي ديگر، يک گونه حساب نکنيد. أبو بصير، از کساني بود که اسرارآميزترين روايات را ائمه( به او ميفرمودند، ولي ديگران آن استعداد را نداشتند. اين را بنده در همان جلسات ميشنيدم، گاهي بين روايات ميفرمود: اين نويسنده کتاب، نتوانسته آن روايات سنگين را بياورد، روايات سادهتري را آورده، يا راوياي که رفته از امّام سؤال کرده، آن قدر استعداد نداشته تا آن مسائل بسيار عميق را از امام( دريافت کند. پس از ديد ايشان، در تفسير، قرآن کريم و روايات، يک کلّ به هم پيوسته هستند، و بين اينها نميشود هيچ تفکيکي قائل شد؛ «اني تارک فيکم الثقلين» ، در حقيقت معنايش همين است.
از نکاتي که در پايان بايد متذکر شوم، اولاً: تعبّد ايشان است، که خدا ميداند چه قدر به اين روايات احترام ميگذاشت، آدم تا پاي درس حديث فيلسوفي مانند ايشان ننشيند، نميتواند دريابد که فيلسوفي هم يافت مي شود که چنين تعبّدي داشته باشد. يک ذره دهان کجي، کم لطفي، سبک بيني، اصلاً! چون که اين دو، منشأ واحدي دارد؛ اين مقدارش بر پيامبر نازل شده است و تفسيرش بر معصومين(؛ همه از يک سرچشمه جريان پيدا ميکنند. دوم: برخورد با اين روايات و برخورد با معارف است، که در حقيقت اين معارف، مکشوف همين روايات است. نميخواهيم حکمت متعاليه را برداريم و به روايات تحميل کنيم، بلکه از روايات ميفهميم که اين مقدار از