علامه طباطبايي رحمه الله و حديث - صفحه 39

به مرحوم مجلسي که مي‌گفت: فيلسوفان چنين و چنان هستند، فيلسوفان منکر آفرينش هستند، علاّمه يک اشاره‌اي مي‌کند که اينطوري نيست، همه را يک پارچه احتساب نکن! گاهي فلسفه را به خاطر نبود اين چنين استناداتي، مورد خدشه قرار مي‌دهند. فلسفه نمي‌خواهد آن روايات تأييد بشود، خود فلسفه يک راه عقلاني است، حوزه‌اش حوزه بسيار محدودي است. شما هم اين را بدانيد که ما يک حوزه‌ي حسي داريم و يک حوزهي فراحسي. حوزه‌ي فلسفه، آن حوزه‌اي است که با اين يافته‌هاي متعارف و با آن فهم متعارَف آدم، استدلال به اين نتيجه مي‌رسد که اين حادث است و اين معلول است و علت مي‌خواهد. علتش علت مي‌خواهد تا برسد به علة ‌العلل. و خود ارسطو در آن وقت مي‌گفت که بحث از علل اشياء است. مي‌گفتند بحث در فلسفه صدرا، بحث در وجود است و اجسام وجود. کتاب بدايةالحکمة و نهايةالحکمة را هم ملاحظه کنيد، همه‌اش تقسيمات وجود است. در فلسفه، بحث از علل اشياء است، فلسفه راجع به فعل و حرکت و امکان و وجوب و شناخت و وجود ذهني و خارجي، وجود و عدم و امثال اينها بحث‌ دارد. امّا فلسفه راجع به حقيقت حيات بعد از مرگ، حداکثر مي‌تواند بگويد آدمي چون روح مجرد دارد، بعد از مرگ باقيست. امّا کيفيتش چطور است؟ آن حيات بعد از مرگ خصوصياتش چطور است؟ نه. در روايات آمده که پيغمبر اکرم( فرمود:
من در معراج ديدم که فرشتگاني دارند درخت مي‌کارند و گاهي هم دست نگه مي‌دارند، گفتم: چگونه است که گاهي دست نگه مي‌دارند؟ جبرئيل گفت: که هر کس سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اکبر بگويد، اينها درختي برايش مي‌کارند، هر وقت هم نگفت، اينها دست نگه مي‌دارند (بحارالأنوار: ج ۱۸ ص۲۹۱).۱
اين را فلسفه چطور مي‌تواند تبيين کند؟! اين نعمت‌هاي بهشتي را، بنده خودم هيچ وقت تأويل نمي‌کنم و مي‌گويم، اينها يک حقايقي است جاي خودش، من چه حق دارم که بخواهم تأويل کنم؟! براي اين که به قول مولوي ميگويد:
زان که تأويل است وا داد عطا چون که بيند آن حقيقت را خطا
بگذاريد اين عالم به حال خودش باقي بماند، اين حقايق ديني به حال خودشان باقي بمانند. تأويل کردن، يعني بعضي جاها که ناچاريم (مثل يد الله و امثال اينها)، تأويل کنيم. ولي همه حقايق ديني را که نمي‌شود تأويل کرد. مگر مي‌شود اين واقعياتي که در لسان وحي آمده است را شما تأويل کنيد؟! تأويل يعني چه؟ يعني آن را من به قالب فکر خودم بيرون مي‌آورم، بعد شما بايد بداني که آن چيست و اين چيست؟ آيا اين خالق آن را برمي‌تابد که آن را در قالب اين

1.. «وَ رَأَيْتُ فِيهَا مَلَائِکةً يَبْنُونَ لَبِنَةً مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةً مِنْ فِضَّةٍ وَ رُبَّمَا أَمْسَکوا فَقُلْتُ لَهُمْ مَا بَالُکمْ قَدْ أَمْسَکتُمْ فَقَالُوا حَتَّى تَجِيئَنَا النَّفَقَةُ فَقُلْتُ وَ مَا نَفَقَتُکمْ قَالُوا قَوْلُ الْمُؤْمِنِ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکبَرُ فَإِذَا قَالَ بَنَيْنَا وَ إِذَا سَکتَ أَمْسَکنَا...».

صفحه از 38