معرفي مخاطب، مانند حکمت315: و قال لکاتبه عبيدالله بن رافع؛ و به نويسنده خود عبيدالله بن رافع.
بيان مصدر، مانند نامه 54: ذَکره أَبوجعفر الإسکافي في کتاب المقامات في مناقب أَميرالمؤمنين؛ ابوجعفر اسکافي آن را در کتاب مقامات، در مناقب اميرالمؤمنين( آورده است.
بيان زمان ايراد سخنراني و يا نگارش نامه، مانند خطبه 168: بعدَ ما بويعَ بالخَلافَةِ؛ پس از آن که با او به خلافت بيعت کردند، و يا مانند نامه 75: في اول ما بويعَ له؛ در آغاز بيعت با مردم است.
2. توضيحات مياني
در اثناي خطبهها، نامهها و... نيز توضيحاتي وجود دارد. اين توضيحات بيشتر به بيان مقصود و يا کلام راوي محدود ميشود، مانند خطبه 207 که پس از جمله « فانني أنفس بهذين علي الموت ؛ بيترديد من نسبت به از دست دادن اين دو بخل ميورزم » در عبارتي توضيحي مينويسد: يعني الحسن و الحسين(، و بدين سان، مراد از« اين دو» که مبهم بود، تبيين ميشود.
3. توضيحات پاياني
در پايان هر گروه از سخنان, نامهها و کلمات قصار، توضيحات مفيدي وجود دارد. در پارهاي از آنها، رضي به شرح حديث ميپردازد، مانند خطبه 3، حکمت232، 307 و... براي نمونه در توضيح حکمت232 «من يعطِ باليد القصيرةِ يعطَ باليد الطَويلَةِ» مينويسد:
معني آن، اين است که آنچه آدمي از مال خود در راه نيکي و نيکوکاري بخشد، هر چند اندک بُود، خدا پاداش آن را بزرگ و بسيار دهد، و دو دست در اينجا دو نعمت است و امام، ميان نعمت بنده ونعمت پروردگار، فرق گذارد؛ نعمت بنده را دست کوتاه، و نعمت خدا را دست بلند، نام نهاد، چه نعمتهاي خدا، همواره از نعمت هاي آفريدگان فراوانتر است و افزون، چرا که نعمتهاي خدا، اصل نعمتهاست، و هر نعمتي را بازگشت به نعمت خداست و برون آمدن آن از آنجاست (نهج البلاغه: حکمت 232).
در مواردي غريب الحديث را گزارش ميکند، مانند خطبه 70, 103, 124, نامه 44, حکمت443, 464 و... براي نمونه، در پايان خطبه 103 مينويسد:
اقول: الدَعق: الدَّقُّ، أي تَدُقُّ الخيولُ بحوافِرِها أَرضَهم، ونواحر أرضِهم متقابلاتها. يقال: مَنازلُ بني فُلان تتناحر، اي تتقابل .
مي گويم: دَعق، به معناي کوفتن است، يعني اسبان به سمها زمينهاي آنان را کوبند؛ و نواحر، به معناي متقابل است، چنانکه گويند: منزلهاي بني فلان، متناحر، يعني متقابل است.