تأمّلي در باب حجّت اصول « الكافي » - صفحه 19

5 . روايت بعدى باب ، به نقل از حيّان سرّاج ، از داوود بن سليمان كسايى ، از ابو طفيل است. در اين روايت ، ابوطفيل مى گويد كه در جريان درگذشت ابو بكر و روز بيعت با عمر ، حضور داشته است و على عليه السلام هم در گوشه اى نشسته بود كه جوانى يهودى از فرزندان هارون آمد و از عمر پرسيد : آيا تو آگاه ترين فرد نسبت به كتاب و پيامبرِ مسلمانان هستى؟
عمر ، با اشاره سر، آن را نفى كرد. جوان گفت: من نزد تو آمده ام و پرسشى دارم ؛ زيرا در دينم ترديد دارم.
عمر ، على بن ابى طالب عليه السلام را نشان داد. وى نزد على عليه السلام آمد و گفت: من دو ، سه سؤال و يك ، يك سؤال دارم.
على عليه السلام فرمود: «چرا نمى گويى هفت سؤال دارم؟!» .
جوان گفت: نخست ، سه پرسش دارم . اگر آنها را پاسخ گفتى ، سه پرسش ديگر دارم و آن گاه ، پرسش نهايى را خواهم كرد . پرسش ها به اين شرح است: اوّلين خونى كه به زمين ريخته شد ، خون چه كسى بود؟ اوّلين چشمى كه گريست ، كدام چشم بود؟ اوّلين چيزى كه بر روى زمين لرزيد ، چه بود؟
وقتى على عليه السلام به اين سه پرسش پاسخ مى دهد ، وى سه پرسش ديگر خود را به اين ترتيب ، مطرح مى كند: محمّد صلى الله عليه و آله ، چند امامِ عادل دارد؟ محمّد صلى الله عليه و آله ، در كدام بهشتْ سكونت دارد؟ چه كسانى در بهشت ، با وى ساكن هستند؟
على عليه السلام در پاسخ به اين پرسش ها ، مى فرمايد:
محمّد صلى الله عليه و آله ، دوازده امام عادل دارد كه انسان هاى استوارى هستند و مخالفت و موافقتِ كسى هم در آنان ، تأثيرى ندارد و همان دوازده امام ، در بهشت ، با او ساكن هستند .
جوان يهودى مى گويد : درست گفتى. من اين موضوع را در نوشته هاى پدرم هارون عليه السلام ديدم كه برادرش موسى عليه السلام به وى املا كرده و هارون ، به خطّ خودش آن

صفحه از 33