تأمّلي در باب حجّت اصول « الكافي » - صفحه 21

متن نقل ، بيشتر به داستان شباهت دارد ، تا حقيقت. چگونه يك جوان يهودى از اين همه مسئله ، اطّلاع دارد ، در حالى كه هيچ كدام از صحابه ، چنين اطّلاعى ندارند و راوى داستان ـ كه در آن روز ، بيش از نُه سال و نيم از عمرش نگذشته بود ـ ، جريان هاى يهودى را چنين خوب مى شناسد و مى داند كه چه كسى از نسل هارون برادر موسى عليه السلام است؟ و آيا نسل هارون ، در مدينه بوده اند؟
اين يهودى كيست و نام وى ، چه بوده است؟ و پس از آن كه اسلام آورد و معارف اسلامى را از على عليه السلام ياد گرفت ، كجا رفت؟ چرا در كنار على عليه السلام نمانْد؟ چرا ابو طفيل و حيّان كه چنين روايتى را نقل مى كنند ، خود بعداً كيسانى مى شوند و به آن دوازده امام عادل ، اعتقاد پيدا نمى كنند؟
آيا كتاب هاى باقى مانده از يهوديان ، در بر دارنده حوادث آينده مسلمانان است كه هر كسى به خاطر اثبات مدّعاى خود ، آنها را شاهد بگيرد؟
چرا اين داستان پُراهميت را جز كودكى نه سال و نيمه ، كس ديگرى نقل نكرده است؟! آيا در پشت اين قبيل گزارش ها ، نمى توان دستگاه تبليغاتى اُمَويان يا عبّاسيان را ديد كه براى بى اعتبار كردن جريان تشيّع مى كوشيدند تا دلايل استوار و محكم علويان براى حقّانيت امامان عليهم السلام را در لابه لاى اين قبيل افسانه ها از بين ببرند؟
اين روايت ، به قدرى مغشوش است كه تلقّى آن به عنوان روايتى شيعى ، نوعى توهين به تشيّع است.
6 . روايت ششم ، از طريق ابو سعيد عصفورى ، از عمرو بن ثابت ، از ابو حمزه بطائنى ، از امام سجّاد عليه السلام نقل شده است كه ايشان فرمود:
خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و يازده تن از فرزندانش را از نور عظمت خود ، آفريده است و آنان ، چون اشباحى در روشنايىِ نور الهى ، پيش از آفرينش ، خدا را عبادت مى كردند .
نكته اى كه در باره سند اين روايت ، وجود دارد ، اين كه ابوسَمينه محمّد بن على

صفحه از 33