رابعا عقيده شيعه آن است كه امام، به وظيفه خود و امور شريعت و ديانت، داناست و اگر گفته شود كه هيچ مخلوقى را سراغ نداريم كه به همه جزئيّات معلومات و اَعيان و افراد و حوادث و احوال، دانا باشد، چه ادّعاى قبيحى صورت نبسته و چه مشكلى در ميان آمده كه نياز به استعاذه باشد؟ و آيا حق، جز اين است؟!
خامسا اگر با خروج پاره اى از معلومات از دايره علم كسى و از جمله امام عليه السلام ، اطلاق «نادان» بر او روا باشد، پس اطلاق «نادان»، نه فقط بر من بنده و زيد و عَمْرو، كه بر جميع محقّقان و مدرّسان عالى مقدار حوزه و دانشگاه رواست؟! آيا عرف اهل زبان ، چنين اطلاقى را تأييد مى كند؟ اين است بضاعت لغوى و زبانىِ كسى كه خود را در بحث هاى عقيدتى و... وارد مى كند و به ترجمه كلام خدا و ائمّه هُدا دست مى يازد؟!
سادسا اگر خروج پاره اى از معلومات از دايره علم امامان عليهم السلام مايه اين همه وَيْل و فغان و استعاذه شود، هم انديشگان مرحوم كمره اى بايد با خواندن قرآن و حديث و از جمله همين كتاب الكافى كه در آن از علم مخصوص به خداوند سخن رفته، و همچنين از افزوده شدن معلومات امامان ياد شده و... و...، پيوسته استعاذه كنند و فغان سر دهند. آيا بايد به هنگام خواندن اين حديث الكافى نيز چنين كنند كه:
إِنَّ للّهِ عز و جل عِلْمَيْنِ: عِلْمٌ لا يَعْلَمُهُ إلّا هُوَ، وَ عِلْمٌ... .۱
اين سخن، پايان ندارد، باز رانتا نمانيم از قطار كاروان.۲
سخن آخر
كامه من در اين گفتار، بيشتر آن بود كه پرتوى افكنده شود بر سازش پذيرى حديث با كلام؛ يعنى نشان داده شود كه مى توان عقيده استوارى را كه متكلّمانى چون شيخ مفيد
1.اصول كافى، ترجمه و شرح كمره اى، ج ۲، ص ۲۹۰ .
2.مثنوى معنوى، ط. لاهوتى، دفتر اوّل، ص ۲۴۱، بيت ۳۵۲۳ .