و سيّد مرتضى و شيخ طوسى و ابن شهرآشوب، درباره علم امام عليه السلام بيان داشته اند، داشت و در عين حال، از طرد و نفىِ احاديثى چون بعض احاديث الكافى كه در نگاه نخست با آن عقيده، ناسازگار مى نمايد، ناگزير نبود.
در اين ميان، بيش از آن كه دغدغه تمسّك بدان احاديث ـ اى بسا از بُن به عنوانِ «خبر واحد» چندان به كار تمسّك عقيدتى نيايند ـ در كار باشد، توضيحى كارساز در بابِ چرايى ايستارِ امثال شيخ مفيد به كف خواهد آمد كه از يك سو آن به امام شناسى غلوستيزانه، مجال طرح مى دهند و از سوى ديگر، الكافى را با آن عناوين و ابواب درشت مورد بحث درباره علم امامان عليهم السلام به جلالت مى ستايند. آيا كسانى چون شيخ مفيد، از راه فقه الحديثى متأمّلانه و دقّت در مقاصد احاديث ياد شده (مثلاً: با قرائتى كه در اين گفتار، پيشنهاد شد)، اين احاديث را با آن باور، سازش پذير نمى يافته اند؟
آنچه درباره قرائت پيشنهادى از احاديث ياد شده در الكافى آورديم، البته پيشنهادى است فروتنانه كه اى بسا با انديشه اى درنگ آميزتر بتوان آن را پيراست و آراست يا نگرشى ديگر را جايگزين آن ساخت.
كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاستاين قدر هست كه بانگ جرسى مى آيد.۱
1.ديوان حافظ، به تصحيح عيوضى و بهروز، ص ۲۵۰، با تغيير «معشوق» به «مقصود» .