حديث قدسي در « الكافي » - صفحه 425

به عزّت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هر كس را كه به غير من اميد بندد ، به نوميدى ، قطع مى كنم و نزد مردم ، بر او جامه خوارى مى پوشانم . او را از نزديك خود مى رانم و از فضلم دور مى كنم . او در گرفتارى ها به غير من آرزو مى بندد ، درصورتى كه گرفتارى ها به دست من است! و به غير من ، اميدوار مى شود و در فكر خود ، درِ خانه غير از مرا مى كوبد! با آن كه كليدهاى همه درهاى بسته ، نزد من است و درِ خانه من ، براى كسى كه مرا بخواند باز است! كيست كه در گرفتارى هايش به من ، اميد بسته باشد و من ، اميدش را قطع كرده باشم؟ كيست كه در كارهاى بزرگش ، به من اميدوار گشته و من ، اميدش را از خود بريده باشم؟ من آرزوهاى بندگانم را نزد خود نگاه داشتم و آنها به نگهدارى من ، راضى نگشتند . آسمان هايم را از كسانى كه از تسبيحم خسته نشوند (فرشتگان) پر كردم و به آنها دستور دادم كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند ؛ ولى آنها به قول من اعتماد نكردند . مگر آن بنده نمى داند كه اگر حادثه اى از حوادث من ، او را بكوبد ، كسى جز به اذن من ، آن را از او بر نمى دارد . پس چرا از من روى گردان است؟
من با بخشش خودم آنچه را كه از من نخواسته ، به او مى دهم و سپس آن را از او مى گيرم ، و او برگشتش را از من نمى خواهد و از غير من مى خواهد؟ او درباره من فكر مى كند كه ابتدا و پيش از خواستن او عطا مى كنم ؛ ولى چون از من بخواهد ، به درخواست كننده خود جواب نمى گويم؟ مگر من بخيلم كه بنده ام مرا بخيل مى داند؟ مگر هر جود و كرمى از من نيست؟ مگر عفو و رحمت ، دست من نيست؟ مگر من محلّ آرزوها نيستم؟ پس چه كسى مى تواند آرزوها را پيش از رسيدن به من قطع كند [چه كسى مى تواند آرزوها را جز من قطع كند]؟ آيا آنها كه به غير من اميد دارند ، نمى ترسند (از عذابم يا از بريدن آرزوهايشان يا از مقام قربم يا از قطع نعمت هايم از آنها) ؟
اگر همه اهل آسمان ها و زمينم به من اميد بندند ، و به هر يك از آنها به اندازه

صفحه از 432