نقدي بر نقد - صفحه 554

كتاب «كسر الصّنم»

از جمله اين گروه از كتاب ها ، نوشته اى است از آقاى سيد ابوالفضل برقعى كه توسط فردى به نام عبد الرحيم ملّا زاده بلوچى ، به زبان عربى ترجمه شده و به نام «كسر الصّنم» ۱ چاپ و نشر يافته است. در مورد اين كتاب ، از چند جهت مى توان به بحث و بررسى پرداخت. يكى از جهات ، به هدف و چگونگى برخورد محقّق ، مترجم و ناشر كتاب برمى گردد. جهت ديگر ، به نقدهاى درست و به جاى مؤلّف محترم مربوط مى شود. جهت سوم ، در باره اشتباهات مؤلّف است. و جهت چهارم ، به تندروى هاى وى مربوط مى شود. در اين نقد ، تلاش خواهد شد فارغ از جنجال ها و اتّهام زنى هاى متداول در اين قبيل مباحث، موضوع پى گيرى گردد.
در مورد نخست ، يادآورى مى كنيم كه از لابه لاى پى نوشت هاى محقّق و مترجم و از مقدّمه آن دو بر متن عربى ، كاملاً پيداست كه دست اندركاران ترجمه و نشر اين كتاب ، در فضاى جنگ هاى مذهبى قرار دارند و هرگز در پى تحرير حقيقت نيستند. براى تبيين اين مدعا ، به موارد زير اشاره مى گردد:
1 . فردى كه در اين كتاب خود را «مراجع» و به تعبير فارسى «سرويراستار» معرفى كرده است ، در مقدمه اى كه بر كتاب نوشته ، همه تلاش خود را به كار گرفته تا شيعه را به عنوان مذهبى كاملاً باطل و نادرست معرفى كند و اهل سنّت را به عنوان مذهب درست و واقعى قلمداد كرده و چنين باورى را به نويسنده كتاب ، نسبت دهد. در حالى كه نويسنده كتاب ، نه تنها مذهب شيعه را بلكه مطلق مذهب را باطل مى داند . هدف وى آن است كه بر پايه برداشت هاى خود از اسلام، آموزه هاى رايج در بين مذاهب را كه مى پندارد نادرست است ، اصلاح كند. وى چنان كه از نقدها و توضيح هايش در ذيل روايات پيداست ، در حقيقت ، از سر دلسوزى و دفاع از اسلام ، دست به قلم برده است تا بنا به برداشت خود ، با كنار گذاشتن آموزه هاى مذاهب ، دين منهاى مذهب را جا بيندازد و هرگز با آنچه كه مترجم و سرويراستار در پى انتساب آن به نويسنده هستند ، هم آهنگ نيست.
همه ايرادهايى كه مؤلّف به كتاب الكافى دارد ، در واقع به كتب اهل سنّت هم وارد است. مبناى وى در اين كتاب ، به گونه اى است كه با هيچ مذهبى نمى تواند هم آهنگ باشد. نويسنده ، در آغاز مقدّمه دوم خود بر كتاب ، مى نويسد: «بدان ، اسلام ، دين الهى است و مردم را به وحدت و اتّحاد فرا مى خواند. مسلمانان در روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله و تا مدتى پس از درگذشت وى ، متّحد بودند و اسمى جز اسلام نداشتند و در بين آنان ، هدايتى جز هدايت قرآن وجود نداشت. در آن زمان ، نه از تعصّب مذهبى خبرى بود و نه از كتاب هاى مذهبى و قرآن ، به تنهايى حجّت آنان بود و فقط قرآن ، كتاب هدايت بود». ۲ چنان كه از اين عبارت پيداست ، نويسنده با همه كتب مذاهب ، سر ستيز دارد و هرگز در پى اثبات مذهبى در برابر نفى مذهبى نيست.
وى در ادامه همين مطلب مى نويسد : «پس از گذشت يك قرن و دو قرن ، اخبارى به نام دين پيدا شد و اشخاصى به نام محدّثان و مفسّران پيدا شدند كه احاديثى به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت دادند و يا سخنانى از بزرگان مسلمان نقل كردند تا توجّه مردم را به سوى خود جلب كنند. پس از آن ، گروهى در لباس علما پيدا شدند و بين اين امّت ، تفرقه به وجود آوردند و از طريق اين اخبار و احاديث ، اختلاف در ميان آنان ايجاد كردند». ۳
انتساب سخنانى به پيامبر صلى الله عليه و آله و يا به بزرگان دين ، نخست در بين اهل سنّت در شكل كتب حديث و روايات منقول از پيامبر و اصحاب و تابعين ، به وجود آمد. بنا بر اين ، اگر سخن نادرست نويسنده را بپذيريم ، اشكال نخست ، به آثار اهل سنّت برمى گردد. راه درست در اين نيست كه اين قبيل انتقادات را كه بنيان حديث و سنّت را نشانه گرفته ، به ابزارى براى جنگ هاى مذهبى تبديل كنيم. روش درست در اين است كه نيازمندى مسلمانان به حديث و سنّت را اثبات كنيم. امّا مترجم و ويراستار كتاب ، از آنجايى كه همه همّ و غم خود را معطوف به جنگ هاى مذهبى كرده اند ، انتقادهاى مؤلّف را به پيدايش حديث نگارى و به وجود آمدن مذاهب ، در شكل تهاجم به شيعه قرائت كرده اند.
2 . سرويراستار ، در آغاز كتاب ، همه كسانى را كه عليه شيعه چيزى نوشته اند ، به عنوان افرادى قلمداد كرده است كه از اجتهاد برخوردار بودند و از بطلان مذهب شيعه آگاهى پيدا كرده اند و سپس از اين مذهب ، روى گردان شده اند. در سياهه مجتهدان، از افرادى چون كسروى، سيد موسى موسوى و نظاير آنان نام مى برد. كسى كه اندكى از روحانيت شيعه خبر دارد ، به خوبى مى داند افرادى چون كسروى و يا سيد موسى ، در دانش حوزوى از جايگاه قابل توجّهى برخوردار نبودند. اين كه سرويراستار اين ترجمه ، چنين مجتهدتراشى مى كند ، گوياى آن است كه هدف اين قبيل افراد ، هرگز تحرير حقيقت نيست ، بلكه همه تلاش آنان توفيق در جنگ مذهبى عليه شيعه است كه نتيجه آن گسترش تفرقه در بين مسلمانان و خدمت به دشمنان اسلام است .
3 . سرويراستار ، با متّهم ساختن همه كسانى كه در راه اتّحاد و وحدت مسلمانان تلاش مى كنند ، و نسبت نفاق و دورويى به آنان، پيشنهاد مى كند كه شيعيان در صورتى مى توانند دم از اتّحاد بزنند كه از مذهب خود دست بردارند و مذهب اهل سنّت را بپذيرند. البته مقصود از اهل سنّت هم گرايش وهابى است كه هرگز در بين اهل سنّت نتوانسته خود را به عنوان مذهب مورد پذيرش جا بيندازد. به اين عبارت ، توجه كنيد: «اين كتاب و امثال آن ، تنها راه براى كنار زدن موانع وتحقّق تقريب و وحدت بين مسلمانان است. يعنى اين كه شيعيان ، بطلان دين و فساد كتاب ها و متون دينى خود را اعلام كنند» . ۴
كسى كه چنين باورى در باره ديگران دارد ، چگونه مى تواند انسانى باشد كه در پى حقيقت است؟ اين گونه دگم انديشى ها ، انسان را به ياد دگم انديشى هاى خوارج در صدر اسلام مى اندازد. اگر همه انسان ها فقط خود را ملاك قرار دهند و بر اين باور باشند كه ديگران همه الزاما مثل او بينديشند و اعتقاد داشته باشند، هرگز جامعه بشرى روى خوش خواهد ديد؟ آيا اين نوع اعتقاد ، زاييده خودبرتربينى نيست كه معمولاً افراد كم ظرفيت ، در دام آن دچار مى شوند ؟
در مورد دست اندركاران ترجمه، آماده سازى، چاپ و نشر اين كتاب ، همين مقدار كافى است. اين قبيل افراد ، از وابستگان جريان وهابيت هستند كه در بين مسلمانان ، تنها در فكر تفرقه و ايجاد چند دستگى هستند . اينان ، با بهره مندى از نفت وسرمايه خدادادى مسلمانان و سودجويى از سيطره اى كه بر قبله مسلمانان دارند ، به ايجاد دشمنى و اختلاف در ميان مسلمانان پرداخته و مى پردازند. براى اين جريان ساختگى كه عمر چندانى هم ندارد ، هر وسيله اى كه بتواند موجب ناراحتى و خشم ديگر مسلمانان گردد و آنان را از هم دور كند ، مغتنم است. به تعبير ديگر ، هدف، وسيله را توجيه مى كند.

1.سيد ابوالفضل برقعى ، كتاب خود را «بت شكن» ناميده است. آقاى برقعى با نوشتن اين كتاب و كتب ديگر ، جنجالى به پا كرد و موافقان و مخالفان بسيارى يافت. در اين جا ، در پى تبيين موضع مرحوم برقعى نيستيم ؛ بلكه آنچه كه در اين جا مطرح است ، كتاب وى در باره الكافى است. مترجم عربى كتاب آقاى برقعى ، نام «كسر الصّنم» را براى ترجمه خود برگزيد كه در اين نام گذارى ، شيطنت مترجم كاملاً ديده مى شود.

2.كسر الصّنم ، ص ۳۰ .

3.همان جا .

4.همان ، ص ۱۹ ، مقدّمه سرويراستار.

صفحه از 590