نقدي بر نقد - صفحه 558

شيوه نقد نويسنده

امّا در مورد نقدهايى كه نويسنده كتاب بر الكافى دارد. در اين مورد ، يادآورى اين نكته لازم است كه پاره اى از نقدهاى نويسنده بر الكافى ، وارد است. در بين شيعيان هرگز كسانى نبودند كه اعتقاد داشته باشند همه روايات موجود در اين كتاب ، از معصوم صادر شده است. چنين باورى از هيچ خردمندى قابل قبول نبوده و نيست. آنچه كه از بعضى از اخباريان افراطى در مورد كتاب الكافى و يا بعضى ديگر از كتب روايى نقل مى شود ، به حجّيت روايات موجود در اين كتاب برمى گردد. و حجّيت ، غير از اعتقاد به صدور حتمى آنها از ناحيه معصوم است. و خود نويسنده ، به روشنى مى دانست كه جريان اخبارى گرى ، در بين شيعيان مورد پذيرش نبود و نيست و به شدت از سوى محقّقان شيعى ، مورد نقد و حتى طرد قرار گرفت.
همان گونه كه خود نويسنده بارهاى بار تصريح كرده است ، احاديث الكافى ، از سوى علماى شيعه، مورد نقد و بررسى قرار گرفته است. اين نقدها ، هم شامل نقد سندى و هم نقد محتوايى بود. هنوز نيز اين كار در بين محقّقان ادامه دارد. نقد و بررسى متون حديثى ، نه اختصاص به الكافى دارد و نه ويژه دوره خاص بوده است. با اين مقدّمه، مى توان گفت اصل نقد كتاب الكافى از سوى هر محقّقى كه توان علمى لازم را داشته باشد ، جاى بحث و ايراد نيست. نويسنده كتاب هم به اعتبار اين كه ساليان سال در حوزه ، درس خوانده است واز دانش هاى مرتبط با نقد حديث آشنا است ، بديهى است از چنين حقّى برخوردار باشد. در خيلى از موارد ، ناقد ، حديثى را با توجّه به سند نقد كرده است.
در اسناد الكافى ، گاه ، افرادى ديده مى شود كه در نظر محقّقان رجال ، قابل اعتماد نيستند و حتى گاه اشتهار به كذب و جعل دارند. اين قبيل افراد ، پيش از ناقد مورد بحث، از سوى بزرگان حديث ، از قبيل مجلسى، ملّا صالح قزوينى و ديگران ، مورد نقد و بررسى قرار گرفته اند. و بر همين اساس ، محقّقان حديث، نه تنها عبارت «الكافى ، كاف لشيعتنا» را قبول ندارند، كه هرگز همه روايات الكافى را حجّت ندانسته ، بلكه براين باور هستند كه در بهره گيرى از كتاب الكافى ، همچون همه كتب روايى ، بايد پژوهشگر ، نخست با بررسى اسناد روايت مورد نظر خود ، از درستى سند آن مطمئن گردد و سپس از مضمون آن بهره بگيرد. همچنين پژوهشگر بايد ملاك هاى ديگر مرتبط با اعتبار مضمون حديث، از قبيل عدم معارضه با قرآن، عدم معارضه با ضروريات دين، عدم منافات با مسلّمات عقل و بديهيات و امثال آن را در نظر بگيرد.
در كتاب الكافى ، رواياتى وجود دارد كه ظاهر آن با اصل مورد اتّفاق همه مسلمانان ، يعنى عدم تحريف قرآن ، هماهنگى ندارد. محقّقان شيعه در اين موارد ، در صورتى كه روايتى از اين سنخ از نظر سند قابل قبول باشد، آن را در صورت قابليت توجيه و تأويل، توجيه مى كنند و اگر توجيه نداشته باشد ، به خاطر مخالفت با قرآن ، به طور كامل كنار مى گذارند. محقّقان شيعه ، هرگز چيزى را بر قرآن ، پيش نمى دارند. نگاه شيعه بر حديث و سنّت ، نگاه تفسير و شرح بودن آن دو بر قرآن است. بنا بر اين ، هرگز چيزى را كه شرح و تفسير است ، بر اصل ، مقدّم نمى دارند. شرح و تفسير چيزى نبايد با اصل آن چيز ، منافات داشته باشد. محقّقان شيعه ، با در نظر گرفتن همين امور، شمار احاديث معتبر الكافى را زياد نمى دانند. از اين رو ، نقد نويسنده كتاب ، بر الكافى در مورد ضعف سند و يا مضمون شمارى از احاديث ، قابل قبول است. در اين مورد ، جاى بحث نيست. همه سخن در اين است كه آيا وجود شمارى از احاديث ضعيف در كتابى ، اين مجوز را به ما مى دهد كه اصل نياز به حديث و سنّت را مورد ترديد قرار دهيم ؟ اين ، يكى از اشتباهات عمده نويسنده است.
از سوى ديگر ، ما حق نداريم مسائلى را كه افرادى بر پايه مبناى خاصى به آن باور دارند ، بر پايه مبناى مورد نظر خود ، نقد و رد كنيم. نويسنده ، در بسيارى موارد ، دچار چنين لغزشى شده است. شيعيان ، در مورد حجّيت و اعتبار سخنان ائمّه ، مبناى خاص دارند و حجّيت آنها را بر همين مبنا اثبات مى كنند. شيعيان ، با توجّه به رواياتى كه در دست دارند ، اعتقاد دارند كه امامان هرگاه سخنى را بدون اسناد به رسول خدا مى گويند، در حقيقت ، از خود نمى گويند ، بلكه با عدم تكرار و نقل سند ، آن را از رسول خدا ، از طريق پدرانشان نقل مى كنند. با اين وصف ، هرگاه حديثى با سند معتبر ، به امام معصومى رسيد ، از آن امام معصوم تا پيامبر ، سند ، معتبر است ؛ چون آن امام ، از طريق پدرانش كه همگى ثقه و مورد اعتماد هستند، روايت را نقل مى كند. اگر كسى مى خواهد اين قبيل روايات را نقد كند ، بايد به نقد مبنا بپردازد و اگر توانست مبنا را رد كند ، ديگر هيچ نيازى به نقد تك تك روايات ندارد.
امّا نويسنده مورد بحث ، از اين روش استفاده نكرده است و همه تلاش خود را صرف نقد روايات بر مبناى خود كرده است. وى فكر مى كند كه شيعيان در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله ، امامان را به عنوان افرادى مستقل مطرح مى كنند و سخنان آنان را بدون استناد به پيامبر صلى الله عليه و آله ، حجّت مى دانند. در حالى كه شيعيان ، روايات بسيارى در دست دارند كه گوياى آن است كه هر گاه آنان سخنى مى گويند و به پيامبر مستند نمى كنند ، در حقيقت روايت را از طريق پدرانشان نقل نموده و سند آن را به جهت اختصار حذف مى كنند؛ چون مى دانند كه همه شنوندگان ، از سند روايت آگاهى دارند.
ايراد ديگرى كه بر نويسنده كتاب وارد است ، نگاه يك سويه به جرح ها است. در بين رجال كتاب الكافى ، افرادى هستند كه از سوى پاره اى از علماى رجال ، مورد جرح و از سوى بعضى ديگر ، مورد تعديل قرار گرفته اند . در اين موارد ، يك ناقد منصف ، با توجّه به هر دو امر و سنجش بين آنها ، به داورى مى پردازد . امّا نويسنده مورد بحث ، با كوچك ترين جرحى كه در مورد فردى مى بيند ، آن فرد را به طور كامل فاقد اعتبار دانسته و حديث را ساختگى مى داند. اين شيوه ، هرگز شيوه اى پذيرفتنى نيست. براى روشن شدن اين مباحث ، نقدهاى وى را در خصوص كتاب «العقل و الجهل» ، بازخوانى مى كنيم ، با اين نگاه كه مشت ، نمونه خروار است و از بررسى همه نقدهاى او بر اصول و فروع الكافى ، صرف نظر مى كنيم .

صفحه از 590