الكافي، مرام‏نامه شيعه - صفحه 234

6. بحران معرفتى عقيدتى و مذهبى

دورى از زمان پيامبر و وحى، پيدايش تأويل ها و تفسيرهاى فراوان متون دينى، و هجوم انديشه هايى از سوى غير مسلمانان به فرهنگ مسلمانان، هر يك مى توانستند باورهاى دينى را متزلزل كنند و ايمان مؤمنان را سست نمايند. قدرت ، از مدينه به عراق منتقل شده بود و مسلمانان، با روميان ، هم جوار شده بودند و اين، باعث ارتباط فرهنگى، علمى و تجارى ميان مسلمانان و روميان شده بود و با خود، فرهنگ را منتقل مى ساخت .
داد و ستد مسلمانان با روميان، انتظام نوِ ادارى و سياسى را براى مسلمانان به ارمغان آورده بود. روميان كه خود ، سخت تحت تأثير يونان و در پزشكى و فلسفه و ادبيات، ميراثدار آنان بودند، داشته هاى ايشان را به تدريج به سرزمين هاى اسلامى منتقل كردند. ۱ در همين دوره، نهضت ترجمه شكل گرفت و مترجمان بزرگى مانند حنين بن اسحاق (م 260 ق) ، به ترجمه آثار بيگانه پرداختند. باورهاى راه يافته از طريق ترجمه متون غير دينى در ميان مسلمانان، و عدم تشخيص جايگاه وحى و سنّت با غير آن دو، و به تعبيرى، درهم آميختگى آموزه هاى دينى و ديگر تعاليم، باعث شده بود كه هر گروهى از مردم، پيرو فرقه و پيشواى جداگانه اى شوند .
جرجى زيدان، تاريخ نگار تمدّن اسلامى، در بخش عرب و علوم بيگانه كتاب خود، به تفصيل از نهضت ترجمه سخن گفته و يادآورى كرده كه در دوران مهدى عبّاسى (158 ـ 169 ق) ، اختلافات مذهبى به دليل ترجمه آثارى از مانى، ابن دميان ۲ و مرقيون ، ۳ از فارسى و پهلوى به عربى، زياد شد و زنديق ها زياد گشتند؛ به گونه اى كه مهدى ، متكلّمان را واداشت كه كتاب هايى در نقد آنها بنويسند. با فرا رسيدن زمان حكومت هارون (170 ـ 193 ق) اقليدس ترجمه شد و شايد به همين جهت ، نياز به ترجمه كتب هاى فلسفى از يونان زياد گرديد و در دوران مأمون (298 ـ 318 ق) ، كتاب هاى منطق و فلسفه و آثار افلاطون، ارسطو، بقراط و جالينوس ، از يونانى ترجمه شد و مكتب «اعتزال» قوّت گرفت. ۴ در اين دوره ، رياضى ، هيئت و علوم غريبه، و نيز كتاب هايى از فارسى، هندى، نبطى، عبرى و لاتينى ، به عربى ترجمه شدند . ۵
در اين دوران، كشمكش هاى عقيدتى ، چنان بالا گرفت كه حتّى نقطه اصلى و محورى دين، يعنى خدا نيز دست خوش تأويل و تفسيرهاى گوناگون شد و از چند و چون در امان نماند. به اين دليل كه عدّه اى ، خدا را همانند يك انسان ، داراى اندام و اعضا مى دانستند ، ۶ رؤيت و عدم رؤيت خدا در دنيا و يا آخرت، در ميان مفسّران ، محدّثان و متكلّمان ، موضوع بحثى جدّى شد و كشمكش در اين باره اوج گرفت . كلينى نيز در الكافى ، باب و يا ابوابى را به اين موضوع اختصاص داده است. ۷
بايد در اين ميان، به دخالت بيش از حدّ دولت ها و حاكمان ـ كه بر اساس علايق شخصى در حوزه انديشه دينى ، دخالت مى كردند ـ نيز اشاره كرد. حاكمان ، براى پيشبرد سياست هاى خود و يا هوس هاى شخصى، عالمان را وا مى داشتند كه بر اساس نظر آنها رأى بدهند ، اجتهاد كنند ، خطبه بخوانند و به سليقه هاى آنها رفتار كنند. ۸ فراز و فرود انديشه حاكمان كه معمولاً با زور و تغلّب ، حكومت را به نام پيامبر صلى الله عليه و آله به دست مى گرفتند، مشكل جدّى اى پيش آورده بود و مردم بايد كه باور آنها را باور مى داشتند ، به ايمانشان مؤمن مى شدند و به حكمشان گردن مى نهادند. ۹ بى جهت نبود كه از مسلمانان زيادى در تاريخ نام برده شده كه هر چند صباحى ، به مذهبى و كسى گرايش پيدا مى كردند. چنين تحوّلاتى ، اين انديشه را در مردم پديد آورده بود كه دين، جزيى از سياست دولت هاست و بايد تابع آنها بود.

1.براى اطّلاعات بيشتر در اين زمينه، ر.ك : عاصمة الدولة العربية فى عهد العبّاسيين ، ج ۲ .

2.عمر بن حفصون بن عمر بن دميان، شورشى اندلسى اى است كه به سال ۲۷۰ ق ، جمعيتى را تشكيل داد و جنگ هاى زيادى را بر پا كرد و به رييس خوارج اندلس مشهور شد (سير أعلام النبلاء، ج ۸، ص ۲۶۳) .

3.معتقدان به عنصر ثالثى كه ميان دو عنصر قديمِ : نور و ظلمت ، آميختگى ايجاد مى كند.

4.ر. ك : تاريخ تمدّن اسلام، ص ۵۵۵ ـ ۵۵۷.

5.ر. ك : همان، ص ۵۷۵ ـ ۵۸۰.

6.تبصرة العوام، ص ۷۶ .

7.ر.ك: الكافى، ج۱، ص ۹۵ (باب فى ابطال الرؤية) ، و ص ۹۸ (فى قوله: لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار) . براى نمونه، اين رگه اعتقادى را تا قرن ششم مى بينيم. حسنى رازى ، در كتابش آورده : «گويند: چون روز قيامت ، فاطمه ـ صلوات اللّه عليها ـ بيايد و پيراهن خون آلود حسين بر دوش افكند تا دادخواهد، خداى چون وى را ببيند، به يزيد گويد: در زير عرش رو ، كه فاطمه ، تو را مى بيند . وى در زير عرش پنهان شود. چون فاطمه برسد، فرياد بر آورد و داد خواهد و خداى تعالى ، پاى برهنه كند و دسترچه در روى بسته گويد: اى فاطمه ! اينك پاى من همچنان مجروح است از زخم نمرود و من او را عفو كردم ، تو نيز يزيد را عفو كن. فاطمه ، يزيد را عفو كند» (تبصرة العوام، ص ۸۰) .

8.براى نمونه، مراجعه كنيد به ماجراى محنه ، كه در آن ، مأمون ، بر اساس نامه اى به اسحاق بن ابراهيم دستور داد كه قاضيان و شاهدان محاكم و قرآن پژوهان را امتحان كند و هر كه معتقد به خلق قرآن بود، آزاد باشد و هركه جز آن نظر داشت، آگاهش كنند. در نامه مأمون چنين آمده است: «فانّ حق اللّه على أئمّة المسلمين وخلفائهم ، الإجتهاد فى إقامة دين اللّه الذى إستحفهم و مواريث النبوّة التى أورثتهم و أثر العلم الذى استودعهم و ... (الكامل ، ج ۵ ، پاورقى صفحه ۲۲۲).

9.براى نمونه، مأمون ، از انديشه و عقل طرفدارى مى كرد، و زمانى كه دوران متوكّل عبّاسى فرا رسيد و وى بر كرسى قدرت تكيه زد (۲۳۲ ـ ۲۴۷ ق)، به سلفى گرى روى آورد و رويكرد به تعبّد ، تسليم و تقليد رواج يافت، و از جدال و مناظره پرهيز داده شد . از اين رو ، وى از خليفگانى شمرده شده كه در احياى سنّت و اماته جهمى گرى ـ كه قائل به جبر و فناى بهشت و جهنم پس از ورود بهشتيان و جهنّميان به آنها بودند ـ نقش به سزايى داشت: «الخلفاء ثلاثة، ابوبكر... و عمر بن عبد العزيز و المتوكّل فى إحياء السنّة و إماتة التجهّم» (تاريخ الإسلام، ج ۱۷، ص ۱۳) . نيز در جايى كه آمده: «پس از مرگ واثق (م ۲۳۳ ق) ، جعفر متوكّل ، خليفه شد. او از شيعيان و معتزله متنفّر بود؛ به گونه اى كه قبر حسين بن على را خراب كرد و از انتشار عقايد معتزله جلوگيرى نمود و تعدادى از دانشمندان را تبعيد كرد و تعدادى را كشت» (تاريخ تمدّن اسلام ، ص ۵۸۷ و ۵۸۸) .

صفحه از 272