1. اجتهاد
اكنون اجتهاد را در اصطلاح رايج آن، ملكه اى مى دانند كه مجتهد با داشتن آن، مى تواند احكام شرعى را با ارجاع به اصول به دست آورد، و يا توان آن را در حد نزديك به فعل دارد ؛ ۱ امّا در اين نوشته، منظور از اجتهاد، بر اساس نظر مؤلّف المدخل الى علم الاُصول، تفسير نصّ ، قياس، استحسان و استخراج حكم بر اساس مصالح و حقيقت شريعت است. ۲
اين اصطلاح، تاريخ پر فراز و نشيبى دارد و قبض و بسط هاى فراوانى يافته است. در تاريخ فهم نصوص اسلامى، اجتهاد، برابر رأى است و گويى بعدها جاى خود را به رأى داده است. در گزارش هاى تاريخى ، اين واقعيت منعكس شده كه «عمل به رأى» ، از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز شده، آن جا كه پيامبر، معاذ بن جبل را راهىِ يمن كرد و در همان زمان كه از وى پرسيد : « اگر براى حل دعوايى، به تو مراجعه شود، چه مى كنى ؟ » وى جواب داد : بر اساس كتاب خدا داورى مى كنم. پيامبر پرسيد: «اگر حكم آن در كتاب خدا نبود، چه مى كنى ؟ » . جواب داد: بر اساس سنّت پيامبر خدا عمل مى كنم. پيامبر ، بار ديگر از او پرسيد : « اگر در سنّت پيامبر خدا هم نبود ، چه مى كنى » . وى جواب داد : بر اساس اجتهاد و رأيم داورى مى كنم و كوتاهى نمى كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله رضايت خويش را از گفته معاذ چنين اعلام كرد: « الحمد للّه الذى وفّق رسول اللّه لما يرضى رسول اللّه ». ۳
اين كار، البته كار مباركى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز كرد و هم زمان نشان داد كه دين، نه براى تعطيلى عقل و نه براى در انحصار گرفتن همه چيز است. گويى بر اساس اين گفته، پذيرفته است كه ممكن است دين در همه عرصه ها حكمى نكرده باشد و عقل را داور قرار دهد.
در يك سند ، بر اساس آنچه دارقطنى (م 385 ق) از خليفه دوم نقل كرده، آمده كه وى به ابوموسى اشعرى نوشت :
الفهم الفهم فى ما يختلج فى صدرك مما لم يبلغك فى الكتاب أو السنّة، أعرف الأمثال و الأشباه ثمّ قس الأمور عند ذلك فاعمد إلى أحبّها عند اللّه ؛۴
آنچه در دل تو مى گذرد و از كتاب و سنّت چيزى برايت نرسيده، درست دقّت كن، امثال آن را بشناس و آن گاه قياس به كار ببر و به آنچه نزد خدا محبوب تر است، اتّكا كن.
بر اساس سند دوم، گويى اِعمال رأى و نظر، جاى خود را باز كرده بود و چندان دغدغه و اشكالى در باره آن ، وجود نداشت. مهم تر اين كه، در استنباط و اجتهاد ، تنها به اين بسنده نشده و در منابع حديثى، رواياتى به چشم مى خورند كه به پيامبر صلى الله عليه و آله منسوب اند كه ايشان با نبود نصّى در قرآن و يا سنّت ، اذن به اجتهاد داده و براى مجتهدى كه در اجتهادش خطا هم كرده باشد، پاداش قايل شده است.
انّ رسول اللّه قال: اذا حكم الحاكم فاجتهد ثمّ أصاب ، فله أجران و اذا حكم فاجتهد ثمّ أخطأ ، فله أجر ؛۵
پيامبر خدا فرمود: هر گاه حاكم ، حكم كرد و درست بود، دو پاداش و هر گاه اجتهاد كرد و حكم صادر نمود، و مطابق با واقع نبود، يك پاداش دارد.
فارغ از درستى و يا نادرستى سندىِ اين احاديث، آنچه در پى رواج اين اخبار اتّفاق افتاد، به وجود آمدن جريانى به نام اجتهاد بود كه اجازه مى داد افرادى به نام آن، حكمْ صادر كنند و طبعاً آن را به خدا و دين او نسبت دهند.
اساساً اصطلاح اجتهاد بر اساس بررسى هاى سيد مرتضى عسكرى (م 1386 ش)، اصطلاحى غير شيعى است كه براى اوّلين بار در قرن هشتم از سوى علّامه حلى به كار برده شد و بعد رايج گرديد . ۶
اين روش، خود را بر كشمكش هاى تاريخى و كلامى نيز تحميل كرد و كسانى براى اثبات ادعاهاى خود به آن استناد مى جستند. براى نمونه، هيتمى (م 973 ق) ، در دفع شبهه اى در باره ابو بكر كه گفته شده كه او به آتش زدن اقراركننده اى به اسلام اقدام كرد و دست چپ سارقى را به جاى دست راستش بريد و از ميزان ميراث مادر بزرگ ، اطّلاع نداشت، و اين با مقام خلافت سازگار نيست، نوشته:
بطلان زعمهم قدح ذلك فى خلافته، و بيانه انّ ذلك لا يقدح إلّا إذا ثبت أنّه ليس فيه أهلية للاجتهاد، و ليس كذلك بل هو من أكابر المجتهدين بل هو أعلم الصحابة على الإطلاق ؛۷
اين اشكال آنان در باره خلافت ابو بكر ، باطل است. توضيح اين كه چنين چيزى ، لطمه اى به شخصيت ابو بكر وارد نمى كند؛ مگر در صورتى كه ثابت شود كه وى شايسته اجتهاد نبوده است، در حالى كه چنين نيست، و او از مجتهدان بزرگ بوده و بلكه بى هيچ ترديدى ، داناترين صحابه است.
به راستى آنچه را كه هيتمى در باره ابو بكر گفته، همانندهاى فراوانى دارد، و خلفا و ديگران، در آن جايى كه به صدور حكم نياز داشتند، با تمسّك به اجتهاد ، حكم صادر مى كردند. ابن حجر (م 825 ق) ، روايتى را در باره جنگ صفّين و كشته شدن عمّار نقل كرده و در باره آن گفته است :
و الظنّ بالصحابة فى كلّ الحروب ، انّهم كانوا فيها متأوّلين و للمجتهد المخطى ء أجر ، و إذا ثبت هذا فى حقّ آحاد الناس ، فثبوته للصحابة بالطريق الاُولى ؛۸
اين گمان در باره صحابه هست كه آنان در همه جنگ هايشان [حتى در جنگ با يكديگر] اهل تأويل بودند. و مجتهد خاطى ، يك پاداش دارد. و چون چنين چيزى در حقّ آحاد مردم ثابت است، پس براى صحابه ، به طريق اولا ثابت است .
نيازهاى روزافزون و مسايل نوپديد، چنان بودند كه نص را ياراى پاسخگويى به آنها نبود ، از همين روى، اجتهاد، به سرعت جاى خود را در ميان مسلمانان ، بخصوص قاضيان و حاكمان باز كرد و منطقه عراق ، بويژه كوفه ـ كه ثقل سياست شده بود و به رأى و نظر بيشترى نياز داشت ـ در اين امر پيشگام بودند . در اين ميان ، ابوحنيفه (80 - 150ق) و مكتبى كه او پديد آورد، قابل توجّه است. از ابوحنيفه نقل است كه گفته: «هل الدين إلّا الرأى الحَسن؛ آيا دين جز نظر خوب است » . ۹ اين ، بخشى از يك جريانى است كه اجتهاد را اصل در دين مى داند و بر آن پا مى فشارد و دامنه قياس را چنان گسترده مى داند كه گاهى نص را هم پشت سر مى گذارد.
يك نمونه از آنچه نوبختىِ فرقه نگار ، گزارش كرده ـ و من آن را آشوب در اجتهاد مى نامم ـ ، مى تواند به روشن شدن موضوع كمك كند. وى در شمار فرقه هايى كه در دوران امام حسن عسكرى عليه السلام پديد آمدند، فرقه « نميريه » را ياد كرده و از عقايد بنيادگذار آن ، محمّد بن نصير ، چنين ياد مى كند :
محمّد بن نصير النميرى ، من أصحاب أبى محمّد الحسن بن على و كان يقول بالتناسخ و الغلوّ فى أبى الحسن و يقول بالرِبوبيّة و يقول بالاباحة للمحارم ويحلّل الرجال بعضهم بعضاً فى أدبارهم و يزعم انّ ذلك من التواضع و التذلّل و انّه أحلّ الشهوات و الطيّبات و ان ّ اللّه عز و جللم يحرم شيئاً من ذلك ؛۱۰
محمّد بن نصير نميرى ، از ياران ابومحمّد حسن بن على به شمار مى رفت و قائل به تناسخ ، غلوّ و ربوبيت در باره ابوالحسن بود. معتقد به اباحه در روابط با محارم بود و لواط را جايز مى دانست و چنين مى پنداشت كه اين كار ، از سر تواضع و فروتنى است . و شهوت رانى و امور لذيذ را حلال مى شمرد و مى گفت كه خداوند عز و جل ، هيچ يك از اينها را حرام نكرده است.
صدور اين نوشته از سوى شخصى منسوب به شيعه، هر چند بيشتر به طنز مى ماند تا واقعيت، امّا از يك تراژدىِ اندوهناك حكايت دارد و آن ، جمع غلوّ و اجتهاد بى در و پيكر در يك انديشه است. هم عبارت «يزعم انّ ذلك من التواضع و التذلّل» و هم عبارت «انّ اللّه لم يحرم» نشان مى دهد كه شخص ياد شده، با اجتهاد، اين نظريات شگفت را اظهار كرده است. گفتنى است كه اين احتمال هم وجود دارد كه زياده روى وى در اظهارنظرهايى از اين دست، چه بسا باعث شده كه چنين حرف هايى را براى هجو و تنقيص او بسازند. و خدا داناست!
به تدريج ، اين رأى پردازى و اجتهاد، چنان توسعه چشمگير يافت كه نصّ را هم تحت تأثير قرار داد و از آن عبور كرد. اندك اندك، دو گروه « اصحاب الرأى» يا « اصحاب أرأيت » و « اصحاب اثر » ، پديد آمدند كه در چگونگى فهم دين و استنباط احكام، رو در رو قرار گرفتند ۱۱ و از سوى اصحاب اثر (حنبليان و شافعيان) ، در برابر اصحاب رأى ، مقاومت هايى صورت مى گرفت. ۱۲
رشد جريان اجتهاد و رأى چنان بود كه در ميان همه فرقه ها ، كم و بيش رواج يافت، و چون قاعده مند نشده بود، مشكل آفرين نيز بود. اين روش ، در ميان امامى مذهبان هم رواج داشت ۱۳ و اين در حالى بود كه هنوز امامان شيعه زنده بودند. چنين اجتهادى كه با قياس و استحسان صورت مى گرفت، به باور معتقدان به روش و منش اهل بيت عليهم السلام ، همانند موريانه ، درخت استنباط درست را از درون مى خورد و آن را تهى مى كرد، و اين، آن چيزى نبود كه دين در پى اش بود.
اخبار دال بر ذمّ اجتهاد ، نشان دهنده اين است كه اين آفت، چنان بزرگ بود كه امامان را به موضعگيرى واداشته بود. باز شدن دست متفقّهان و يا فقيهان و حتى حاكمان و قاضيان در چگونگى تعامل با آموزه هاى دينى و اين كه هر چه دلخواهشان است، حكم كنند، باعث شده بود كه از سوى امامان اهل بيت عليهم السلام ، چنين اجتهادى مورد نكوهش قرار گيرد. ۱۴
كلينى در اين زمينه، به استحسان و تقليد و تأويل در آموزه هاى دينى اشاره كرده و در خطبه كتابش مى نويسد:
و من أراد اللّه خذلانه و أن يكون دينه معاراً مستودعاً ـ نعوذ باللّه منه ـ سبّب له أسباب الإستحسان و التقليد و التأويل من غير علم و بصيرة ؛۱۵
هر كس را كه خدا بخواهد خوارش سازد و دينش عاريه اى و وديعه اى باشد، ـ پناه به خدا از چنين دينى ! ـ برايش اسباب استحسان ، تقليد و تأويل غير عالمانه را پديد مى آورد.
شايد از همين روى ، وى در كتابش بابى را به اين موضوع اختصاص داده و احاديثى را در نهى از قياس آورده است:
ما لك و القياس، إنّما هلك من قبلكم بالقياس؛۱۶
تو را چه به قياس! پيش از تو، مردمانى با قياس ، بيچاره و نابود شدند.
و در جاى ديگرى آمده :
و اعلموا انّه ليس من علم اللّه و لا من أمره أن يأخذ من خلق اللّه فى دينه بهوى و لارأى و لا مقائيس ؛
بدانيد كه نه در علم خداست و نه امر او كه بندگانش در دين خود هوس و رأى و قياس را به كار ببرند .
تا اين كه فرمود :
و يا يونس! لا تكوننّ مبتدعاً، من نظر برأيه هلك؛۱۷
اى يونس! بدعت گذار مباش؛ كه هر كس به رأى خود عمل كند، بى چاره و نابود مى شود.
كلينى ، كوشيده است تا بر اساس نقل حديث هايى، اين رويكرد را اصلاح كند و مكتب اهل بيت را از اين نوع روش، كاملاً تفكيك نمايد. از اين رو، در كتاب الكافى، با اين نوع احاديث رو به رو مى شويم:
لعن اللّه أبا حنيفة كان يقول: قال علىّ و قلت أنا . و قالت الصحابة و قال: أنا ثمّ... ؛۱۸
لعنت خدا بر ابوحنيفه! كه مى گفت: على گفت و من هم گفتم. صحابه نظر دادند و من هم نظر دادم. آن گاه ... .
وجود روايات فهم و استنباط دين در الكافى، هر چند به معناى اصلاح همه جريان فهم درست استنباط و فقاهت نبود، امّا راهى باز كرد كه بعدها در برابر راه هاى گوناگون، راه فهم دينى بر اساس مكتب اهل بيت روشن شد. اولين كتاب اصولى بر اساس اين مكتب ، از سوى سيد مرتضى (355 ـ 436 ق) به نگارش در آمد كه جهتگيرى آن را همين روايات مشخص مى كرد.
يادآورى اين نكته ، خالى از فايده نيست كه به نظر مى رسد رشد جريان نص گرايى و اخباريگرى و عدم تناسب عقل گرايى ، هم زمان با گرايش به نصّ ، و در حاشيه بودن عقل در دوران اجتهاد و فهم تفسيرى و تأويلى دين، از كسانى چون كلينى سرچشمه مى گيرد و يا مى توان گفت كه چنين شخصيت هايى درآن اثرگذار بوده اند. چه اين كه وى به رغم جمع آورى بيش از شانزده هزار حديث در كتابش، كمتر به اظهار نظر پرداخته و اين عملاً به اخباريگرى و نص گرايى ، دامن زده است .
1.ملكة يقتدر بها على استنباط الحكم الشرعى الفرعى من الأصل فعلاً أو قوة قريبة (كفاية الاُصول، ج ۲ ، ص ۴۲۲) .
2.المدخل إلى علم الاُصول، ص ۹۱ و ۹۲ (باب انواع الاجتهاد) . در اين باره ر.ك: مقدّمه مرآة العقول ، نوشته سيد مرتضى عسكرى، ج۲، ص ۴۰ ـ ۴۷. دواليبى در تحليل اجتهاد در دوران صحابه ـ كه سرمشق اجتهاد در دوره هاى بعد شد ـ ، آن را به سه بخش تقسيم كرده است: بيان و تفسير، قياس ، و رأى . وى معتقد است كه اين آخرى (رأى ) ، مبتنى بر نصّ نيست ؛ بلكه بر روح شريعت استوار است. در ادامه، افزوده كه رأى درنزد مالكى ها بر اساس مصالح مرسله و در نزد حنفى ها بر اساس استحسان است (ص ۹۸ و ۹۹). و در تشريح اجتهاد قياسى نيز ، سه نوع اجتهاد را يادآور شده است: اجتهاد بيانى، قياسى ، و استصلاحى ( ص۳۴۱ ـ ۳۴۲ ) .
3.مسند أحمد، ج۵، ص ۲۳۰ و ۲۴۲ و ج ۵ ، ص ۲۳۰ .
4.سنن الدارقطنى، ج ۴، ص ۱۳۲.
5.صحيح البخارى، ج۴، ص ۱۷۸ .
6.ر.ك: مرآة العقول، ج۲، ص ۵۰ (مقدّمه) .
7.الصواعق المحرقة، ج۱، ص ۸۴ ـ ۸۵ .
8.الإصابة، ج۷، ص ۲۶۰.
9.ابن حبّان ، با سند خود نقل كرده است كه: «قال أبوحنيفة: لو أدركنى رسول اللّه لاخذ بكثير من قولى و هل الدين إلّا الرأى الحسن» (المجروحين، ج ۳، ص ۶۵ ؛ تاريخ بغداد، ج۱۳، ص ۳۹۰) .
10.فرق الشيعة، ص ۹۳.
11.ر . ك : دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج ۶ ، ص ۶۰۰ ( مقاله «اجتهاد» ، نوشته احمد پاكتچى ) .
12.همان، ص ۶۰۱ .
13.ر . ك : الاستبصار ، ج ۳، ص ۲۷۱ ـ ۲۷۲ : در موضوع يك طلاق و جدا شدن كامل زن ازشوهر با تمام شدن عده، و ازدواج وى با مردى ديگر و طلاق گرفتن از وى و ازدواج مجدّد با شوهر نخستش، و اين كه با فاصله افتادن ميان ازدواج اوّل و دوم، آيا طلاق اوّل را مى توان طلاق به حساب آورد كه اگر مرد اين زن را سه بار طلاق دهد، نياز به محلّل داشته باشد يا خير؟ رفاع ، از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آرى، اين ازدواج ، طلاق اوّل را كان لم يكن مى كند. بعد ، سماعه نقل مى كند كه موضوع را با عبد اللّه بن بكير در ميان گذاشتم، گفت: طلاق به حساب مى آيد، و به وى يادآورى هم كردم كه رفاع ، روايتى در اين باره دارد، وى گفت: لا ، هذا ممّا رزق اللّه من الرأى .
14.ر . ك : المحاسن ، ص ۲۰۹ و ۲۱۱ : « فمن طلب ما عند اللّه بقياس و رأى، لم يزدد من اللّه الا بعداً » ؛ نيز از امام صادق عليه السلام رسيده كه: « أبى علياً أن يدخل فى دين اللّه الرأى و أن يقول فى شى ء من دين اللّه الرأى و المقائيس » .
15.الكافى، ج ۱، ص ۸ (مقدّمه) .
16.همان ، ص ۵۷ .
17.همان ، ج ۸، ص ۵۶ .
18.همان ، ج۱، ص ۵۷.