كاوشي در باره تبويب الكافي - صفحه 27

الف . كتاب فضل العلم

امّا كتاب فضل العلم الكافى ، ابواب فراوانى دارد. چينش ابواب نيز آگاهانه مى نمايد. رسالت باب نخست «فرض العلم و وجوب طلبه و الحث عليه» ، گويا پاسخى به اين پرسش است كه اساسا علم در نگاه اهل بيت عليهم السلام چه جايگاهى دارد و تا چه پايه بر آن پاى فشرده اند؟ احاديث اين باب نيز همگى بدين پرسش پاسخ مى دهند. تنها يك نكته بسيار كليدى را بايد درباره احاديث اين باب دانست و آن اين كه در چهار حديث پايانى اين باب ، سخن از فقه و ارزش تفقّه است. خواننده ، از اين كه كلينى اين چهار حديث را در كنار احاديثى آورده كه جستجوى دانش را وظيفه اى سترگ مى شمرند ، در مى يابد كه از نگاه او علمى كه در اين احاديث درباره جايگاه و ارزش آن سخن گفته اند ، دانش شناخت ژرف دين است.
البته اين روشن است كه در زبان روايات، امامان عليهم السلام از واژه فقه، شناخت ژرف دين را مراد كرده اند و نه تنها ، شناخت و استنباط احكام شرعى ـ كه معنايى بسيار متأخّر است ـ . ۱
اين ، نكته اى است كه وى پيش تر در ديباچه كتاب خود نيز بر آن پاى فشرده بود و درنگ در آن براى خواننده ، بس سرنوشت ساز است ؛ زيرا وى را بدين نكته رهنمون مى شود كه هر جا در احاديث، سخن از علم به ميان آمد، اصل نخستين ، آن است كه شناخت ژرف و همه جانبه دين را خواسته اند.
پس از آن كه خواننده دانست كه بايد در جستجوى دانش باشد ، در باب بعد: «باب صفة العلم و فضله و فضل العلماء» نكته هاى زير ، گوشزد شده است:
1. ويژگى هاى دانشى كه از نگاه دين ، ارزشمند است . اين نكته ، در حديث نخستين باب آمده كه از نگاه محتوايى ، اين حديث ، با چهار حديث پايانى باب پيشين ، نزديكى دارد.
2. جايگاه و ارزش دانشوران و عالمان. در احاديث پايانى اين باب كه بدين نكته اشارت دارند، دانشوران را بر عابدان ، بسى برترى داده اند .
در باب بعد ، نسبت دسته هاى گوناگون مردمان با دانش و دانشوران فراز آمده است. مردمان ، سه دسته اند : يا دانشورند يا در جستجوى دانش و يا چون خاشاك ، از پى هر باد روان. در باب بعد، پاداش سترگ عالمان آموزگار و دانشجويان را فراز آورده اند.
اكنون هنگام آن است كه ويژگى هاى دانشوران را باز گويند ؛ چه، وقتى دانستيم كه عالمان را جايگاهى بس والا و پاداشى در خور است، پرسش بعد ، آن است كه چگونه دانشورى، شايسته اين پاداش ها و ارج هاست؟ آيا هر كه را لاف دانش زند ، چنان جايگاه است؟ اين جاست كه در باب پنجم ، به اين پرسش ، پاسخ گفته اند و بدين سان ، ديگر ابواب نيز گوشه هاى ديگرى از ابعاد وجودى دانشوران را روشن مى سازند ، همچون حقّ عالم، از دست رفتن و درگذشت عالمان، ارزش پرسش و... . البته جاى آن بود كه باب «فقد العلماء» ، پيش از باب شانزدهم (النوادر) قرار گيرد ؛ زيرا معمولاً از دست رفتن عالمان ، پس از آن است كه عمرى در راه دانش گذرانده اند و ديگران نيز با آنها در ارتباط بوده اند و باب فقد العلماء پس از اين گونه ابواب بايد جاى مى گرفت. باز ، اين گمانه كه كلينى مى توانست برخى از احاديث باب نوادر را در ابواب پيشين جاى دهد ، پُر بى راه نيست .
تا اين جا بخش نخست كتاب العلم بود كه به پايان رسيد. ۲ پس از باب نوادر، كلينى چند باب گنجانده است كه اگر نيك بنگريم ، همگى درباره يك موضوع بنيادين سخن مى گويند. گفتيم كه «علم» در كتاب فضل العلم ، به معناى دانش شناخت دين است. از سوى ديگر مى دانيم كه در آن روزگار ، تنها راه فراگيرى اين دانش ، پرسش از اهل بيت عليهم السلام و بازگفت احاديث آن بزرگواران در موضوع هاى گوناگون دينى بوده است. پس با اندكى تسامح مى توان گفت كه كتاب فضل العلم ، به معناى كتاب «فضل علم الدين» خواهد بود .
اگر چنين باشد ، كلينى نمى توانست تنها به يادكرد جايگاه علم و عالمان بسنده كند. آنچه مهم تر مى نمود ، آن بود كه وى به ارزيابى روش هاى محدّثان در فراگيرى و بازگفت و شناخت احاديث و بر كشيدن مفاهيم اخلاقى، احكام شرعى و... نيز بپردازد. از اين رو مى توان موضوع بخش دوم را ارزيابى روش هاى محدّثان ۳ در نقل و فهم احاديث و در كوتاه سخن، «روش شناسى نقل حديث» دانست. از همين جاست كه نام باب هفدهم را باب «رواية الكتب والحديث و فضل الكتابة» نهاده است و در آن ، احاديثى درباره : نقل به معنا و جواز آن، چگونگى روايت كتاب هاى حديثى، تشويق به يادكرد سند و نگارش احاديث، خوددارى از تدليس در روايت، پافشارى بر درست خواندن احاديث و... آورده است و نيز آن كه ريشه همه سخنان امامان عليهم السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسد.
نكته بسيار مهم ديگر ، اين كه وى در اين بخش ، پس از آن كه به روش هاى رايج ميان محدّثان آن روز (دست كم در گستره شيعه) اشاره كرده است ، قاعدتا بايد به سراغ چگونگى فهم احاديث مى رفت و راه هاى شناخت و فهم سخن معصومان عليهم السلام را بررسى مى كرد ؛ امّا وى در اين جا سه باب با نام هاى «باب البدع و الرأى و المقاييس»، «باب الردّ إلى الكتاب و السنّة و أنه ليس شى ء من الحلال و الحرام و جميع مايحتاج الناس إليه إلّا و قد جاء فيه كتاب أو سنّة» و «باب اختلاف الحديث» جاى داده است كه به سه نكته بسيار مهم در روند فهم حديث اشاره دارد و نشان مى دهد كه در آن روزگار ، انديشه شيعى ، بر به كارگيرى قياس در فهم دين ، حسّاسيت شديدى داشته و از آن ، بسيار پرهيز مى كرده است.
نام باب دوم نيز رويه ديگرى از مفهوم باب پيشين را بر مى نمايد و پندار اصحاب رأى و پيروانشان را يك سر ، نقش بر آب مى كند. آنان مى پنداشتند چون پاسخ برخى از پرسش ها و نيازمندى هاى جامعه را در قرآن و سنّت پيامبر نيافته اند ، بايد بر اساس ديدگاه و برداشت خود ، حكمى به دين ببندند و البته طبيعى است كه در اين مسير ، به ناچار ، به گرداب قياس نيز در مى غلطند. اختلاف حديث نيز يكى از مسائل مهم در فهم حديث بوده است تا آن جا كه ناآگاهى از چرايىِ گوناگونى روايت ها و چگونگىِ گره گشايى از تعارض روايات ، كار فهم حديث را بر بسيارى از شيعيان و حتّى برخى از دانشوران آنان ، دشوار ساخته بود. ۴
پس مى بينيد كه كلينى در اين جا با زيركى ، پيش از آن كه از «باب الأخذ بالسنّة و شواهد الكتاب» سخن بگويد ، عملاً سه بُعد از ابعاد آسيب شناسى فهم حديث را به گفتگو نهاده است و چنان مى نمايد كه اين تقديم و تأخير ، نشانگر اهمّيت اين بحث از نگاه كلينى است .

1.بدين دقيقه ، برخى از دانشمندان ، مانند شيخ بهايى ، توجّه داده اند. ر . ك : شرح اُصول الكافى ، ملّا صالح ، ج ۲، ص ۲۹ .

2.كتاب العلم در چاپ مورد استفاده ما ۲۲ باب دارد و نوادر ، باب شانزدهم آن است.

3.با توجه به آنچه گفتيم ، واژه «محدّث» در اين جا تقريبا معادل واژه «عالم» خواهد بود .

4.از پيش گفتار شيخ طوسى رحمه الله در آغاز تهذيب الأحكام ، به روشنى پيداست كه موضوع اختلاف احاديث و تعارض ميان آنها در آن روزگار ـ بويژه در سده سوم و چهارم ـ از چالش هاى بنيادى جامعه شيعه بوده است تا آن جا كه بنا به گفته شيخ مفيد رحمه الله ، ابوالحسين هارونى ، به جهت روبه رويى با همين پديده ، از تشيّع بيرون آمد و به مذهبى ديگر گرويد. شيخ مفيد گرچه از جايگاه هارونى ، خبرى نداده است ، ولى وى قاعدتا بايد شخصيتى قابل توجّه در شيعه مى بوده است كه خروج وى از تشيّع ، از سوى بزرگى چون شيخ مفيد ، بازتاب يافته است (ر . ك : تهذيب الأحكام ، ج ۱، ص ۲) .

صفحه از 158