كاوشي در باره تبويب الكافي - صفحه 9

درآمد

شيعيان ، از ديرباز ، به نگارش احاديث اهل بيت عليهم السلام توجّهى شگرف داشته اند. نگاهى به شمار فراوان نام هاى بخشى از نگاشته هاى آنان ، تنها در دو سه سده نخست كه از هزارها فزون است و در فهرست هاى به جا مانده از سده پنجم ، به يادگار مانده اند ، استوارترين گواه بر اين سخن است. نيز مى دانيم كه دسته بندى احاديث از روزگاران كهن ، بيشتر به دو شكل ، در ميان مسلمانان فراگير بوده است:
الف . روش مسندى؛ كه در آن ، همه احاديث هر راوى را ـ كه درباره موضوعات مختلف بود ـ ، در يك نگاشته گرد مى آوردند.
ب . روش موضوعى؛ كه در آن ، همه احاديث هم موضوع را ـ خواه از يك يا چند راوى ـ در يك جا فراهم مى آوردند.
شيعيان ، از همان آغاز ، روش دوم را بيشتر پسنديدند و با اندكى تسامح مى توان گفت كه كم و بيش ، همه آنان نوشته هاى خود را بر پايه اين روش ، بنيان نهادند. چنان كه روش مسندى نيز از سوى اهل سنّت ، پرورش يافت و بسيارى از آنان كتاب هاى خود را بر اين روش ، پى افكندند.
امّا چرا شيعيان به روش دوم ، گرايش نشان دادند؟ علّت هاى پيدا و پنهان گوناگونى را مى توان در پاسخ اين پرسش ، پيش ديد نهاد ؛ امّا براى دريافت پاسخ درست تر ، بهتر است به چگونگى داد و ستد و تعامل محدّثان و راويان و دانشوران ، با ديگر مردم آن روزگار نگاهى افكنيم، آن گاه درخواهيم يافت كه چه نكته اى ، اين دانشوران را به گزينش روش دوم وا داشت. مى دانيم كه شيعيان ، دست كم از روزگار امام باقر عليه السلام به گونه اى بسيار گسترده تر از پيش ، احكام فقهى و پرسش هاى شرعى خود را از امامان عليهم السلام مى پرسيدند ؛ امّا طبيعى بود كه در شهرهاى دور از كانون امامت ـ كه دسترسى به امام عليه السلام آسان نبود ـ ، ياران آن بزرگواران ، در جايگاه پاسخ به اين پرسش ها جاى مى گرفتند. اين ياران ـ كه بيشتر ، از بزرگان شيعه در زمان خود بودند ـ معمولاً بر پايه روايت هاى رسيده از امامان عليهم السلام پاسخ مى دادند.
در چنين فضايى ، طبيعى است كه نگاشتن همه احاديث يك موضوع ـ كه در دست آنان بود ـ در يك مجموعه، كار پاسخگويى را بسيار آسان تر از زمانى مى كرد كه احاديث آن موضوع ، در كتاب هاى گوناگون ـ كه هر راوى در آن فقط احاديث روايت شده از سوى خود را در آن بياورد ـ پراكنده مى بود ؛ چرا كه اين بزرگان ، به هنگام پاسخ ، نياز به ديدن احاديث هم موضوع يا هم مضمون و گاه احاديث معارض با يك حديث داشتند و تنها روش تدوين موضوعى حديث، چنين نيازى را برآورده مى كرد. ۱
بر اين علت ، دست كم دو نكته ديگر را هم بايد افزود. نخست آن كه كار آموزش و فراگيرى احكام دينى در اين روش ، بسيار ساده تر و زودبازده تر از روش مسندى است ؛ چه آن گاه كه نگاشته يكى از بزرگانِ شيعه در موضوعى چون احكام و آداب نماز، چونان يك نوشته شايسته اعتماد شناخته مى شد، ديگر شيعيان حتّى در شهرهاى دور از آن دانشور ، مى توانستند همه آنچه را كه درباره نماز بدان نياز دارند ، در اين نگاشته بيابند. براى نمونه ، نگاهى به احاديث آداب و احكام نماز ، نشان مى دهد بزرگان شيعه به كتاب حريز بن عبداللّه سجستانى اين گونه مى نگريسته و آن را الگويى مطمئن و مناسب براى آموختن آداب و احكام نماز به شمار مى آوردند. ۲
دو ديگر آن كه دلبستگى ها، و توانايى ها و تخصّص هاى راويان نيز در شكل دهى به موضوعات كتاب هاى آنان ، بى اثر نبوده است. نگاهى به نمايه كتاب هاى راويانى كه بيشتر ، گرايش كلامى داشته اند ، آشكارا اين نكته را بر مى نمايد كه موضوع هاى بيشتر نگاشته هاى آنان ، بر محور موضوعات كلامى (مانند : توحيد، امامت و...) مى گردد. ۳
همانند آنان ، راويانى كه گرايش فقهى داشته اند نيز چنين بوده اند. آنان نيز توان خود را در گستره «فقه» ، متمركز كردند و بيشتر به دنبال گردآورى احاديث فقهى بودند. امامان عليهم السلام نيز اگر نگوييم كه خود ، روند تخصّصى شدن گرايش هاى راويان را با درك بسيار ژرف از واقعيات جامعه آن روزگار ، بنيان نهاده بودند ، دست كم ، با آن ، مخالفتى نشان نمى دادند. ۴
البته در اين ميان ، راويانى نيز بودند كه در چند گستره همچون : فقه ، كلام ، ادبيات و تفسير ، يك جا تخصّص لازم را به دست آورده بودند. به هر روى ، يكى از پيامدهاى سودمند روند تخصّصى شدن نگارش ها آن بود كه شيعيان براى دستيابى به ديدگاه امامان عليهم السلام (براى نمونه ، درباره يك موضوع كلامى) به نگاشته هايى كه ياران مشهور آن بزرگواران نوشته بودند ، مراجعه مى كردند و آن را چونان نظريه و ديدگاه رسمى تشيّع مى پذيرفتند و از آن سوى ، به نوشته هايى كه راويانى بى نام و نشان فراهم مى آوردند، چندان روى خوش نشان نمى دادند، حتّى به نوشته هايى كه نويسندگان آنها از شيعيان بودند ، ولى مضامين روايت هاى آنها از نگاه دانشوران آن روز ، غريب و مشكوك يا نادرست مى نمود ، كمتر توجّه مى كردند و يا دست كم در عمل به آن يا اعتقاد به مضمون آن ، با وسواس فراوان رفتار مى كردند. ۵
به هر روى، تبويب موضوعىِ احاديث ، در گذر پنج قرن نخست ـ كه روزگار گردآورى و سامان دهى به احاديث شيعه بود ـ ، رفته رفته تكامل يافت و بهسازى شد. در آغاز ، احاديث درباره يك موضوع كلامى (مانند : توحيد، نبوّت، امامت و...) يا يك موضوع فقهى (مانند : وضو، نماز، زكات و...) از سوى نويسندگانى كه برخى خود راوى آن احاديث بودند و برخى ديگر فقط به گردآورى آن ، همّت گماشته بودند ، در يك مجموعه گرد مى آيد. اين مجموعه ها بيشتر نام كتاب مى گرفت ؛ ولى بايد بدين نكته ژرف نگريست كه آنچه پيشينيان از اين واژه مى خواستند ، با آنچه غالبا در روزگار ما از آن فهميده مى شود ، كم و بيش متفاوت است. بسيارى از اين كتاب ها مجموعه اى از چند ده حديث درباره آن موضوع بودند. گاه شمار اين احاديث ، تا نزديك به سيصد حديث نيز افزايش مى يافت ؛ ولى كمتر اتفاق مى افتاد كه در دو ـ سه سده نخست ، حجم زيادى از احاديث در يك «كتاب» گرد آيد. ۶
با گذر از روزگار آغازين تدوين احاديث ـ البته اندك اندك ـ حجم نگاشته ها و احاديث روايت شده در آنها نيز افزايش يافت و خوش بختانه ، روند تبويب احاديث نيز پابه پاى روند تدوين حديث ، رشد و گسترش يافت. براى نمونه ، مى توان به تبويب موضوعى مسائل على بن جعفر عليه السلام اشاره كرد. نجاشى ، اين مسائل را ـ كه خوش بختانه اكنون در دست است ـ به دو طريق روايت مى كند. ۷
چنان مى نمايد كه اين كتاب در ويرايش نخست خود ، تبويب موضوعى ويژه اى نداشته و تنها مجموعه اى از سؤالات على بن جعفر در موضوعات گوناگون فقهى از برادرش امام كاظم عليه السلام بوده است ؛ ولى در روزگاران بعد ، كسى يا كسانى به تبويب موضوعى آن ، بر پايه ابواب فقهى در آن زمان دست زده اند. نمونه ديگر، تبويب مشيخه حسن بن محبوب از سوى داوود بن كورة قمى ، بر پايه موضوعات فقهى بوده است. ۸
ديگر روند تبويب احاديث ـ كمتر به شكل مسندى و غالبا به شكل موضوعى ـ در آن زمان ، به مرحله اى رسيده بود كه كسانى چون داوود بن كورة قمى ، بيشتر فعّاليت حديثى خود را بر آن ، متمركز سازند. ۹
با گذار حديث شيعه از مرحله تدوين نگاشته هاى كوچك و ورود آن به مرحله تدوين جوامع فراگير حديثى، تبويب احاديث ـ در شاخه تدوين موضوعى ، كه اين نوشتار درباره آن گفتگو مى كند ـ نيز ظرافت ها و دشوارى هاى ويژه اى مى يافت و به باريك بينى هاى بيشترى نياز داشت. كسى كه در پىِ تبويب احاديث بسيار در يك جامع حديثى بود ، بايد به نكته هايى توجّه مى كرد. براى نمونه:
ـ تا آن جا كه مى توانست ، همه احاديثى را كه درباره موضوع كتاب وى روايت شده يا وى اجازه روايت آنها را داشت ، گرد آورَد.
ـ در چينش ابواب ، به سير منطقى شناخت آن موضوع ، توجّه مى كرد. براى نمونه ، در كتاب حديثى اى كه به دنبال گفتگو از مسائل توحيد است ، نمى توانست و نبايد بى مقدّمه ، به سراغ وظايف بندگان در برابر خداوند رود و احاديث درباره آن را بازگو كند ؛ چه نخست بايد نشان مى داد كه خدايى هست و همتا نيز ندارد. اين وجود مقدّس ، مردمان را آفريده و آنان در راهى كه او مى نماياند ، بايد ره بسپارند. در اين هنگام ، طبيعى است كه اينان براى پيمودن راه كمال بايد به آنچه آفريدگارشان بدان دستور مى دهد ـ كه در حقيقت ، روشن كننده همان وظايف آنها نسبت به وى است ـ سر فرود آرند.
ـ همچنان كه مى گوييم يك محدّث ، بايد با چينش منطقى احاديث، آن موضوع را باز شناساند ، از آن سوى، از نوع چينش احاديث نيز تا اندازه اى مى توان نگاه آن محدّث را به آن موضوع شناخت و پايه هاى فكرى و پيش فرض هاى وى در گفتگو از آن موضوع را از همان چينش كتاب بركشيد. بنا بر اين ، رابطه اين دو نكته ، دو سويه است.
از اين نكته ها كه بگذريم ، گزارش هايى از آن روزگار در دست است كه نشان مى دهد بزرگان شيعه ، به اين نكته توجّه داشته اند كه هر حديث را در باب ويژه خود قرار دهند تا دسترسى بدان براى جويندگان ، آسان تر باشد. محمّد بن عبد اللّه حميرى ، آن گاه كه آهنگ گردآورى و تدوين دوباره مجموعه اى حديثى ـ كه بر اثر اتفاقى ، از بين رفته بود ـ در سر دارد ، مى نويسد:
فرجعت إلى الاُصول و المصنّفات فأخرجتها و ألزمتُ كلّ حديثٍ منها كتابه و بابه الذى شاكله . ۱۰
گزارش ديگرى كه توجّه به اين نكته را بسيار روشن تر بر مى نمايد ، سخن جعفر بن قولويه (م 368 ق) است. وى در مقدمه نگاشته ارجمند خود (كامل الزيارات) مى آورد:
... و سمّيته كتاب كامل الزيارات و فضلها و ثواب ذلك و فصَّلْتُهُ أبوابا كلّ بابٍ منه يدلّ على معنىً لم أخرج فيه حديثا يدلّ على غير معناه فيختلفَ على الناظر فيه و القارى له و لا يعلمَ ما يطلب و أنّى و كيف كما فعل غيرنا من المصنّفين إذ جعلوا الباب بغير ما ضمّنوه فأخرجوا فى الباب أحاديثا لا تدلّ على معنى الباب حتّى ربّما لم يكن فى الباب حديثا يدلّ على معنىً بيّن من الأحاديث التى لا تليق بترجمة الباب و لا على شى ءٍ منه و الذى أردت بذلك التسهيل على من أراد حديثا منه قصد الباب الذى يريد الحديث فيه فيجدُهُ... . ۱۱
سخن وى ، به روشنى نشان مى دهد كه تبويب نادرست يا بدْ سامان دادن احاديث در هر باب ، كاستى اى بزرگ بوده كه در بسيارى از نگاشته هاى آن روز ، به چشم مى خورد و سبب مى شد كه جويندگان، سرگردان شوند و خوانندگان ، از خواندن آن كتاب ، دل زده گردند.
در چنين فضايى ، مرحوم كلينى به تدوين الكافى همّت گماشت. از آن جا كه نگارش اين كتاب ، بيست سال به درازا كشيد، طبيعى است كه تبويبى سامانمند و هدفدار را از نويسنده آن ، چشم بداريم.
در اين جا نخست نمايه اى از كتاب هاى الكافى را پيش ديد مى نهيم و سپس از چرايىِ سامان يافتن كتاب به شكل كنونى ، گفتگو خواهيم كرد :
مقدمه نويسنده، كتاب العقل و فضائل العلم، ۱۲ كتاب التوحيد، كتاب الحجّة، كتاب الايمان و الكفر، كتاب الدعاء، كتاب فضل القرآن، كتاب العشرة، كتاب الطهارة و الحيض، ۱۳ كتاب الجنائز، كتاب الصلاة، كتاب الزكاة، كتاب الصيام، كتاب الجهاد، كتاب المعيشة، كتاب النكاح، كتاب العقيقة، كتاب الطلاق، كتاب العتق و التدبير و الكتابة، كتاب الصيد، كتاب الذبائح، كتاب الأطعمة، كتاب الأشربة، كتاب الزىّ و التجمّل و المروءة، كتاب الدواجن، كتاب الوصايا، كتاب المواريث، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب الشهادات، كتاب القضاء و الأحكام، كتاب الأيمان و النذور و الكفّارات، كتاب الروضة . ۱۴
اكنون نخستين پرسش ، اين است كه چرا وى كتاب خود را اين گونه سامان داده است؟ اساسا چه عامل يا عواملى سبب شد كه كلينى ، بر خود لازم بيند كه در كتابش موضوعاتى چون : عقل، علم، شناخت خداوند و حجّت هاى الهى را در كنار موضوعات فقهى جاى دهد و براى روشن سازى اين مفاهيم ، صدها حديث را گزارش كند؟
در آن روزگار ، بزرگانى بودند كه موضوع هاى كتاب خود را تنها به آداب و اخلاق محدود مى كردند. برخى ديگر نيز تنها به يادكرد احاديث فقهى ، در چارچوب شناخته شده آن روز ـ كه پس از اين ، از آن سخن خواهيم گفت ـ ، بسنده مى كردند. گروهى نيز تنها به تاريخ يا مباحث كلامى و ... مى پرداختند. حال بايد بررسى كرد كه چرا كلينى ، اين روش را برنگزيد ؟ شايد پاسخ به اين پرسش ، چندان دشوار نباشد. مى دانيم كه وى الكافى را به درخواست يكى از دوستان خود نگاشته است.
آن شخص ، در درخواست خود ، از ناآگاهى مردمان زمان از دين شناسى و روگرداندن آنان از يادگيرى دانش هاى دينى ، زبان به گله گشوده است و از وى خواسته است كتابى بنگارد كه او را از سرگردانى در مسائل مختلف دينى برهانَد. از سوى ديگر ، كلينى در آن روزگار ، مرجع دينى شيعيان رى به شمار مى آمده است. ۱۵
وى ـ چنان كه از مقدمه الكافى پيداست ـ دردمندانه ، به گمراهى بسيارى از فرقه هاى مسلمان نما مى نگريست كه دست كم در عقايد و احكام ، به بيراهه مى رفتند. رى در آن روزگار ، كانون حضور و جنب و جوش فرقه هاى گوناگون مذهبى و كلامى بود. ۱۶ حنفى ها، شافعى ها، شيعيان، معتزله و اشاعره، هر يك در اين شهر براى خود ، پايگاهى بر پا كرده بودند و مناظرات كلامى فراوانى ميان آنان با ديگر متكلّمان آن روزگار نيز در جريان بود. اختلاف و چندگانگى احاديث روايت شده از سوى معصومان عليهم السلام نيز از عواملى بود كه بيش از پيش ، انديشه برخى شيعيان را در گرداب هاى شك و ترديد ، سرگردان مى ساخت.
در چنين فضايى بود كه كلينى به درخواست آن شخص ، پاسخ آرى داد و الكافى را نگاشت. طبيعى بود كه وى در كتاب خود ، مى بايد همه نيازهاى يك جستجوگر دانش دين در سه گستره مهم : اعتقادات، اخلاق و فقه را برآورده سازد. وى نمى توانست تنها به گزارش احاديث اخلاقى، يا اعتقادى يا فقهى بسنده كند ؛ بلكه بايد گردآمده اى را فراهم مى ساخت كه همه اين ابعاد را با هم دارا باشد.
باز ، طبيعى بود كه وى نخست ، احاديث مربوط به اعتقادات را فراز آورد و سپس احاديث اخلاقى و فقهى را؛ چه تا بنيان اعتقادى يك مذهب استوار نگردد ، پذيرش ديدگاه فقهى و اخلاقى آن ، شايسته نمى نمايد. امّا بايد ديد چرا وى ، از ميان موضوعات گوناگون اعتقادى ، نخست به سراغ عقل رفته و احاديثى را كه از جايگاه والا و ارزش سترگ آن عقل ، سخن مى گويند ، گزارش كرده است ؟
وى خود در واپسين جمله از مقدمه كتاب خود بدين نكته ، اشارت كرده و چرايى آن را اين گونه روشن ساخته است:
إذ كان العقل هو القطب الذى عليه المدار و به يُحتَجُّ و له الثواب و عليه العقاب . ۱۷
وى در مقدمه الكافى نيز سخنى دارد كه با درنگ در آن مى توان بدين نكته پى برد كه : چرا وى كتاب العقل و فضائل العلم را در آغاز الكافى قرار داده است ؟
از نگاه كلينى ، بندگان ، دو دسته اند : ۱۸ گروهى كه شايستگى دريافت دانش و پيمودن راه تكامل را دارند و گروهى كه بر عكس آن دسته ، چونان چارپايان ، از دانش و فهم و فراگيرى آن ، تن در مى زنند و جز به خور و خواب نمى انديشند. از نگاه وى ، دسته دوم ، به يُمن وجود دسته نخست زنده اند و البته دسته نخست را نيز مسئوليّتى بس سنگين است. بر آنان تكليف است كه نادان نمانند و در پىِ پرسش برآيند و اگر جز اين مى بود ، فرستادن پيامبران و كتاب هاى آسمانى ، بيهوده مى نمود. از اين روست كه:
فلمّا لم يجز بقاؤهم إلّا بالأدب و التعليم وجب أنّه لابدّ أن يكون لكلّ صحيح الخلقة كامل الآلة من مؤدِّب و دليل و مشير... و أدب و تعليم... . ۱۹
باز از نگاه وى ، بايسته ترين و ارزنده ترين دانشى كه جستجوگران بايد در پى آن باشند ، دانش «دين» است. به باور وى ، خداوند ، از بندگانش پيمان ستانده تا هر عبادت را از روى يقين و علم انجام دهند ؛ يعنى نخست به درستى آنچه از روى يقين و دانش و نه گمان يا پيروى كوركورانه از ديگران انجام مى دهند ، باور داشته باشند و سپس آن عبادت را به جاى آورند.
بر همين پايه ، وى معتقد است آنان كه دين خود را بى شناخت حقيقى برگزينند ، در آن راه ، استوار نخواهند ماند و دير يا زود ، فتنه ها و آشوب ها آنها را به تباهى خواهند كشيد و اين شناخت حقيقى ، جز از راه پيروى قرآن و سنّت رسول صلى الله عليه و آله فرا چنگ نمى آيد.
وى علّت حقيقى كج روى ها و پديد آمدن فرقه ها و دسته ها و انديشه هاى تباه شرك آلود در روزگار خود را درست در بى اعتنايى به همين نكته مى داند. وى همه ويژگى هاى كفر را در «اديان فاسد» روزگار خود ، گردآمده مى بيند ؛ چه آنان دين خود را از زبان اين و آن گرفته اند و نه قرآن و سنّت معصومان عليهم السلام و هم از اين روست كه در آن روزگار ، هر از چند گاه ، انديشه اى رخ مى نماياند و فرقه اى سر بر مى آورد و ناآگاهان نيز روزى به اين كيش و ديگر روز ، به آيينى ديگر دل مى بستند. پس راه چاره از نگاه وى ، شناخت قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و معصومان عليهم السلام از راه آموختن دانش دين و ژرف انديشى در آن است . پس شايسته مى بود كه وى موضوع علم را در شمار نخستين كتاب هاى الكافى جاى مى داد و چنين نيز كرد.
ريشه و سرچشمه علم در فرهنگ اسلامى، «عقل» است كه هديه اى الهى و ناخداى درونى كشتى وجود انسان است . ۲۰ تا انسان به اين قوّه خدايى پى نبَرَد و به ارزش آن در ننگرد و آن را به شايستگى به كار نگيرد ، علم را به دست نمى آوَرَد و از آن بهره اى نمى بَرَد. از همين جاست كه وى گفتگو از عقل را بر مباحث مربوط به علم ، پيش انداخته است.
خواننده الكافى ، نخست با قوّه خداداد عقل و ارزش و جايگاه آن ، آشنا مى گردد و سپس نشانه هاى عاقلان را پى مى گيرد و آن گاه يكى از برترين فرآورده هاى عقل را ـ كه علم است ـ باز مى شناسد و جايگاه دانش و دانشيان و ويژگى هاى آنان را در انديشه اسلامى ، پيش چشم مى بيند و در مى يابد كه جز با نور عقل و ابزار علم ، نبايد ديدگاهى را بپذيرد يا انديشه اى را كنار نهد. تا اين جا وى آموخته است كه بانگ هر مدّعى را شنيدن نشايد و هر سخن را دليلى از قرآن يا سنّت رسول صلى الله عليه و آله بايد. اكنون از اين جاست كه «كتاب التوحيد» را مى آغازد و استدلال ها و انديشه هاى كلامى امامان عليهم السلام را در ساختار حديث ، براى خوانندگانى كه اكنون به شناختى ژرف تر رسيده اند ، فراز مى آورد. روشن است شناخت توحيد ، آن گاه كه بر پايه عقل و علمْ استوار آيد ، به آسانى از كف نمى رود و با سخن هر عالم نما، جاى خود را به ترديدها و سست گامى ها نمى دهد.

1.براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : روش فهم حديث، ص ۲۸ ـ ۳۰ و ۱۷۳ ـ ۱۷۴.

2.براى نمونه هايى از اعتماد بزرگان شيعه به اين كتاب ، ر . ك : الكافى، (چ غفارى)، ج ۳، ص ۳۱۱ و ۳۶۳؛ كتاب من لا يحضره الفقيه، ج۱، ص۳.

3.براى نمونه ، رجوع كنيد به نمايه اى كه نجاشى از نگاشته هاى هشام بن حكم به دست مى دهد: رجال النجاشى ، ش ۱۱۶۴ . نيز نگاشته هاى حسن بن موسى نوبختى ، ش ۱۴۸ و ... .

4.براى نمونه ، رجوع كنيد به داستان مناظره يكى از افراد اهل سنّت با امام صادق عليه السلام كه در آن ، امام عليه السلام وى را در هر موضوع از دانش هاى اسلامى آن روز (مانند : لغت عرب، امامت، دانش كلام، قرائت قرآن و...) به يكى از ياران خود ارجاع داده اند و به وى فرمودند: «هر يك را شكست دادى ، بر من چيره گشته اى» (رجال الكشى، ج ۲، ص ۵۵۴) .

5.براى آشنايى با اين رويكرد ، ر . ك : حديث ضعيف و چگونگى تعامل با آن ، بر پايه رويكرد قدماء ، ص ۱۱۳؛ رجال النجاشى، ش ۸۹۱ .

6.البته در اين جا خواست ما نفى وجود هرگونه نگاشته حجيم و بزرگ در آن زمان نيست ؛ بلكه آنچه آمد ، جنبه غالبى دارد. براى نمونه ، احاديث كتاب الزهد حسين بن سعيد كه به دست ما رسيده است ، حدود ۲۹۳ حديث است.

7.يك طريق به نسخه تبويب شده و طريق ديگر ، به نسخه غير مبوّب (رجال النجاشى ، ش ۶۶۲).

8.همان ، ش ۴۱۶ .

9.داوود بن كورة ، «نوادر» احمد بن محمّد بن عيسى را نيز بر پايه موضوعات فقهى ، تبويب كرده بود (همان ، ش ۱۹۸).

10.همان ، ش ۹۴۹ .

11.كامل الزيارات، ص ۳۷ ـ ۳۸ .

12.از نگاه ما دو كتاب نخستين الكافى ، بر اساس چاپ هاى مشهور، در چينش اصلى الكافى ، يك كتاب و نام آن نيز «كتاب العقل و فضائل العلم» بوده است به دلايل زير: الف . تصريح كلينى بدين نام در واپسين سطرهاى مقدمه الكافى: «و أوّل ما أبدأ به و أفتتح به كتابى هذا كتاب العقل و فضائل العلم و ارتفاع درجة أهله و علوّ قدرهم و نقص الجهل و خساسة أهله و سقوط منزلتهم» . البته همه اين عبارت را نمى توان نام كتاب دانست ؛ ولى بى شك ، كلينى در آغاز اين عبارت ، بايد نامى را آورده باشد كه در نخستين نگاه به ذهن وى مى آمده است. ب . شيخ طوسى در الفهرست (ش ۶۰۲) نام كتاب را «كتاب العقل و فضل العلم» ضبط كرده است. گرچه نجاشى ، اين دو را نام دو كتاب گرفته است ؛ ولى عبارت شيخ طوسى را سخن خود كلينى تقويت و تأييد مى كند. البته عبارت شيخ طوسى و نجاشى ، در شناساندن كتاب هاى الكافى ، هم در چينش كتاب ها و هم در عنوان كتاب ها ، خالى از مسامحه نيست.

13.به باور ما «كتاب الطهارة و الحيض» ، يك كتاب بوده است و نه دو كتاب جداگانه؛ دلايل اين ادّعا را در بخش «نگاهى به چينش كتاب ها و ابواب فروع الكافى» خواهيم آورد.

14.بنابر آنچه گذشت ، سخن علّامه مجلسى و شهيد ثانى و برخى ديگر كه شمار كتاب هاى الكافى را پنجاه كتاب دانسته اند ، شگفت آور و نادرست است (ر . ك : بحار الأنوار، ج ۱۰۴، ص ۱۴۶ و ج ۱۰۵، ص ۲۶ و ۱۵۹ و ج ۱۰۷، ص ۹۰) .

15.رجال النجاشى، ش ۱۰۲۶: «شيخ أصحابنا فى وقته بالرىّ و وجههم».

16.براى آگاهى از اوضاع فرهنگى ـ عقيدتى و حضور فرقه هاى گوناگون در رى آن روزگار ، ر . ك : تاريخ تشيّع در ايران، ج ۱، ص ۲۴۵ ـ ۲۵۴ و ۳۳۱.

17.الكافى، ج ۱، ص ۵۶.

18.ر . ك : همان، ص ۵۲ .

19.همان، ص ۵۳ ـ ۵۴.

20.البته بايد توجّه داشت كه عقل به كار رفته در احاديث ، با آنچه اكنون معمولاً از آن برداشت مى كنيم ، تفاوت ماهوى دارد. گرچه شارحان را در تفسير معناى عقل ، سخنْ گوناگون است ، ولى آنچه نگارنده ، از معناى عقل و آنچه در احاديث بر آن بار شده است، مى فهمد ، آن است كه عقل ، قوّه اى وجودى و خدادادى در نفس انسان است كه نيكى و بدى را در مى يابد و انسان را به جاده فطرت در مى آورد و از كار سفيهانه ، باز مى دارد. كار سفيهانه ، يعنى آنچه بدون انديشه و ژرف نگرى انجام شود يا با فطرت خداخواه و توحيدگراى آدمى ، ناسازگار باشد. در مقابل جهل نيز قوّه اى وجودى در نهاد انسان است كه او را به خلاف مسير عقل ، فرا مى خوانَد. روشن است كه وجود قوّه جهل ، از آن روست كه انسان در برابر دوراهى عقل و جهل ، راه درست را با اراده خود برگزيند. برخى شارحان الكافى نيز معنايى نزديك به آنچه آمد ، براى عقل به دست داده اند. ر . ك : الحاشية على اُصول الكافى ، ملّارفيعا نائينى، ص ۴۱. بر پايه اين تفسير از عقل ، علم به معناى دانايى ، خود ، يكى از زيرمجموعه ها و سپاهيان عقل خواهد بود ، همان گونه كه نادانى نيز از زيرمجموعه هاى جهل خواهد بود ، چنان كه در حديث جنود عقل و جهل (الكافى، ج ۱، ص ۶۹) بدان اشارت كرده اند.

صفحه از 158