كاوشي در باره تبويب الكافي - صفحه 99

د . ملّا محمّد صالح مازندرانى (م 1081ق)

وى در شرح خود بر اصول و روضه الكافى ـ كه يكى از گسترده ترين و ارجمندترين شروح الكافى است ـ در چندين جا از عناوين ابواب و يا جاى گرفتن يك حديث در يك باب ، نكته هاى علمىِ ارزشمندى را دريافته و براى استفاده ، به دست پژوهشگران داده است . در ادامه ، گذرى به برخى از اين نكته ها خواهيم داشت:
1 . وى در آغاز شرح «كتاب العقل» گفتارى سودمند دارد درباره اين كه چرا نويسندگان ، از ديرباز ، نگاشته خود را به چند كتاب و هر كتاب را به فصل ها و ابواب گوناگون تقسيم مى كرده اند ؟ سخن وى گرچه مستقيما با موضوع بحث ما ارتباط ندارد ، امّا شنيدن آن ، خالى از فايده نيست. وى مى نويسد:
هدف [نويسندگان] از اين كه هر يك از موضوعات و مسائل [كلى] را با يك «كتاب» مشخص مى سازند و مسائل زير هر موضوع را نيز با عنوان «فصل» يا «باب» تفكيك مى كنند ، آن است كه كار را براى خواننده ، آسان سازند و يادگيرنده را به شوق آورند ؛ چه متعلّم ، وقتى كتابى [از يك نگاشته] را به پايان برد ، بر اين باور مى رود كه اين كتاب در موضوع خود ، كافى و بسنده است . از اين رو با علاقه به خواندن كتابى ديگر [از همان نگاشته] روى مى آورد ، برخلاف زمانى كه يك نوشته ، يكپارچه و بدون بخش بندى باشد. ۱
سخن وى سودمند است ؛ ولى بايد بيفزاييم كه علاوه بر اين هدف، اهداف ديگرى نيز از بخش بندى يك نوشته ، وجود دارد كه شايد از آنچه ايشان آورده است ، بسيار مهم تر باشد . يكى از اين اهداف ، دسته بندى مطالب علمى و آسان سازى فهم هر مطلب و فراهم آوردن روشى است كه خواننده ، همه ديدگاه ها در آن موضوع را در يك بخش ببيند و اين ، خود ، در جامع نگرى و ارزيابى نهايى وى بسيار مؤثّر خواهد بود. ۲
شايد خواست ايشان از اين كه «كار بر خواننده ، آسان شود» همين نكته بوده است ؛ ولى جاى آن بود كه بر اين نكته ، بيشتر پاى مى فشردند و آن را مى گستراندند.
2 . وى در زير عنوان «باب المستأكل بعلمه و المباهى به» درباره اين كه مراد از «المستأكل بعلمه» كيست ، مى نويسد :
المراد من يجعل العلم آلة لأكله أموال الناس و يتّخذه رأس مالٍ يأكل منه و يتوسع به فى معاشه . ۳
3 . وى در شرح عنوان نخستين باب «كتاب التوحيد» مى نويسد:
باب حدوث العالَم: مراد از عالَم ، هر چيز غير خداست و آن [ما سوى اللّه ] با همه فراوانى يا جوهر است يا عرض و مراد از حدوث عالم ، آن است كه وجودش مسبوق به عدم است... .
ملّا صالح سپس به بيان اختلاف پيروان اديان درباره حدوث عالم پرداخته است. وى در دنباله، در شرح قسمت دوم عنوان باب يعنى «اثبات مُحْدِث» چنين مى نويسد:
إثبات المحدث ، يعنى اثبات موجودى كه [قائم] به ذات است و با وصف حدوث توصيف نگردد. [موجودى] كه عالَم را با قدرت و اختيار آفريده است. و در اين باب [نويسنده] وجود مُحدِث را با دلايل عقلى و برهان هاى إنّى ، اثبات مى كند و به آثار [وجود] او مانند حوادث روزانه و احوال زمين و آسمان چنگ مى زند كه هيچ منصف خردمندى ، حادث بودن آنها را و اين كه به يك آفريدگار حكيم و توانا و مختار وابسته اند ، انكار نمى كند . ۴
4 . ملّاصالح درباره «باب آخر و هو من الباب الأوّل» كه پس از «باب صفات الذات» جاى دارد ـ كه پيش از اين ، ديدگاه ملّاصدرا را درباره آن آورديم ـ چنين نگاشته است :
كلينى در اين باب ، آنچه را كه در باب پيشين آورده بود ، يعنى سخن از صفات ذات و اين كه عين ذات خداست ، باز گفته است . علاوه بر آن كه يك نكته را افزوده و آن اين كه [در اين باب سخن از آن است كه] خدا همانند ندارد و مركّب نيست و جزء و بعض نيز ندارد و هيچ صفتى [زائد بر ذات] ندارد و نيز اين كه او مرجع همه موجودات ديگر است . ۵
سخن شارح ، درست است ؛ ولى اگر آن را با سخن ملّاصدرا درباره اين باب ـ كه پيش تر ، آن را آورديم ـ بسنجيم ، مى بينيم كه ملّاصدرا رسالت اين باب و تفاوت آن با باب پيشين را بهتر و روشن تر توضيح داده است. چنان كه ملّاصدرا اشاره كرده ، رسالت اين باب ، آن است كه ثابت كند صفات خدا عين ذات اوست ؛ ولى در باب پيش از آن ، بحث بر سر اين است كه صفات ذات الهى ، ازلى هستند و پيش از آفرينش همه موجودات ، وجود داشته اند و هيچ دگرگونى اى در آنها راه ندارد.
5 . ملّاصالح درباره هدف كلينى از «باب الإرادة أنّها من صفات الفعل و سائر صفات الفعل» نوشته است:
و هو رحمه اللّه يذكر فى هذا الباب ضابطة للفرق بين صفات الفعل و صفات الذات . ۶
اين ديدگاه وى استوار است و با مضمون احاديث اين باب ، هماهنگى دارد .
6 . وى پس از «باب معانى الأسماء و اشتقاقها» ، به هنگام شرح باب بعد يعنى: «باب آخر و هو من الباب الأوّل إلّا أن فيه زيادة و هو الفرق ما بين المعانى التى تحت أسماء اللّه و أسماء المخلوقين»، و در مقام بيان هدف اين باب مى نويسد:
ليرتفع الاشتراك المعنوى بينه و بينهم و ينتفى التشابه بالكليّة . ۷
پس از نگاه وى ، رسالت اين باب ، آن است كه ثابت كند حقيقت معانى نام هاى خداوند با نام هاى انسان ها ، از يكديگر يك سر جداست و هيچ همانندى اى ميان آنها نيست. يعنى اين كه خدا را سميع مى ناميم ، با شنوايى انسان ها هيچ سنخيت و همانندى اى ندارد و البته كه اين برداشت از اين باب ، درست است.
7 . وى واژه تأويل را در عنوان «باب تأويل الصمد» ، به معناى «تفسير» ، نزديك تر مى داند تا معناى اصطلاحى آن ـ يعنى برگرداندن لفظ از معناى ظاهر به معنايى كه پنهان تر است ـ . ۸
سخن وى درست است و كلينى در اين جا تأويل را به معناى تفسير ، به كار برده است.
8 . وى در زير عنوان «باب جوامع التوحيد» چنين آورده است:
يذكر فيه أنحاء من اعتبارات ثبوتيّة و سلبيّة للردّ على الفرق المبتدعة . ۹
سپس در بيانى طولانى ، ديدگاه هاى فرقه هاى مختلف را درباره مسائل مربوط به توحيد آورده است ؛ امّا به نظر مى رسد كلينى در اين باب ، بيشتر به دنبال آن بوده تا احاديثى را كه معمولاً مسائل مختلف توحيدى را مطرح كرده و در آن ، سخن از مسائل گوناگونى همچون : يگانگى خدا، چگونگى آفرينش عالم و موضوعاتى ديگر است ـ كه در ابواب پيش از آن ، بدانها پرداخته بود ـ بياورد. به ديگر سخن ، اين باب ـ چنان كه پيش تر و در بخش بررسى ابواب گفتيم ـ ، گونه اى جمع بندى از باب هاى پيشين است و هدف اصلى آن ، ردّ فرقه هاى بدعت گذار نيست ؛ گرچه به صورت غير مستقيم چنين فايده اى نيز از آن مى توان برداشت كرد.
9 . وى در زير عنوان «باب الجبر و القدر و الأمر بين الأمرين» ، هدف اين باب را ابطال جبر و قدر و اثبات امر بين الأمرين دانسته و سپس به گستردگى درباره معناى جبر و قَدَر و ديدگاه هاى جبريّة و قدريّة ، سخن گفته است. وى در پايان توضيح خود آورده است:
و ينبغى أن يعلم أنّ القدريّة قد تطلق على الجبريّة بناءا على أنّ القدر جاءَ بمعنى الجبر أيضا و القدر بهذا المعنى أيضا مذكور فى هذا الباب . ۱۰
بخش نخست سخن وى درست است. در عبارات فرقه شناسان ، گاه به جبريّه نيز قدريّه گفته اند ؛ ۱۱ ولى ظاهرا در هيچ يك از احاديث اين باب ، اين كاربرد وجود ندارد. علاوه بر اين كه اين كاربرد ، با عنوان باب نيز هماهنگ نيست. شارح در شرح احاديث اين باب ، تنها در يك جا قدريّة را به معناى جبريّه گرفته است ۱۲ كه در آن جا نيز دليلى براى اين گونه معنا كردنْ وجود ندارد.
10 . وى در زير عنوان «باب البيان و التعريف و لزوم الحجّة» سخنى دارند كه گرچه اندكى درازدامن است ، ولى از آن جا كه در تبيين رسالت كلّى اين بابْ مؤثّر است و نيز در بردارنده نكته هايى است كه جاى خدشه و درنگ دارد، به ناگزير بايد به بررسى آن بپردازيم. وى مى نويسد:
لعلّ المراد بالبيان توضيحُهُ تعالى معرفتَهُ و معرفةَ رسوله و الأئمّة عليهم السلام فى الميثاق و بالتعريف تعريف الرسول و الأئمّة تلك المعارفَ و الأحكام للاُمّة فى هذه العالَم و بلزوم الحجّة أنّ الحجّة لا تلزم إلّا بعد البيان و التعريف و بالجملة المقصود من هذا الباب أنّ الأحكام الاُصوليّة و الفروعيّة كلّها توقيفيّة لا يمكن معرفة شى ءٍ منها إلّا بالبيان و التعريف و بعدهما لزمت الحجّة على المطيع و العاصى و قال الفاضل الأسترآبادى ۱۳ : «المقصود من هذا الباب شيئان: الأوّل أنّ الصّور الإدراكيّة كلّها فايضة من اللّه تعالى بأسبابها و هذا هو قول الحكماء و علماء الإسلام قال اللّه تعالى: «سُبْحَـنَكَ لَا عِلْمَ لَنَآ إِلَا مَا عَلَّمْتَنَآ» و شبهها من الآيات و الثانى أنّ اللّه تعالى لم يُكلّفنا بالكسب لنعرفَ أنّ لنا خالقا و له مبلّغا رسولاً بل عليه أن يُعرّفنا نفسَه و رسولَه و بذلك لزمت الحجّة على الخلق و غيره» و قيل المراد بالبيان بيان الأحكام الشرعيّة فى القرآن لرسوله و بالتعريف تعريف الرسول تلك الأحكام للاُمّة و بلزوم الحجّة لزومها على الخلق بعد البيان و التعريف. ۱۴
اكنون بايد بررسى كنيم كه كدام بخش از اين ديدگاه ها را مى توان پذيرفت:
يك . اين كه شارح احتمال داده اند كه شايد مراد از بيان تبيين معرفت خدا و پيامبرش ، در عالم ميثاق باشد و... ادامه آن، از سياق اين باب و باب هاى پس از آن ، بسيار دور است. در كنار آن كه احاديث اين باب نيز هيچ اشاره اى بدان ندارند . پس اين احتمال ، تنها يك گمانه بى دليل است.
دو . آنچه درباره مقصود از اين باب آورده اند ، به خودى خود ، مطلب درستى است ؛ ولى غرض كلّى اين باب ، بيان اين مطلب نيست. غرض كلّى اين باب ، همان نكته دومى است كه فاضل استرآبادى ، اين گونه آورده است : لازم است كه خداوند ، نخست پيامبر و امام را به ما بشناساند و سپس از ما درباره اطاعت از آنان پرسش كند.
سه . نكته نخستى كه فاضل استرآبادى ، به عنوان نخستين هدف اين باب آورده نيز نه تنها با گنجاندن اين باب در «كتاب الحجّة» ـ كه يك رسالت مهم آن ، تبيين چرايىِ لزوم شناخت پيامبر و امام و راه هاى اين شناخت است ـ از هيچ رو هماهنگ نيست، بلكه با احاديث اين باب نيز بيگانه است و نمى توان آن را به عنوان يكى از اهداف اين باب پذيرفت.
11 . وى در آغاز «كتاب الإيمان» ، درباره عنوان اين كتاب ، سخنى دارند كه گزارش همه آن در اين جا سبب طولانى تر شدن اين نوشتار خواهد شد. از اين رو ، تنها به ذكر برخى ديدگاه هاى كلى وى در آن جا و سپس بررسى و نقد آن بسنده مى كنيم.
يك . وى درباره اين كه چرا كلينى ايمان را مقدّم بر كفر آورده ، دو احتمال را ياد كرده است :
ـ چون ايمان ، اصل است (يعنى اصلْ آن است كه همه مؤمن باشند) و مهم تر.
ـ چون ايمان ، وجودى است ، و كفر ، عدمى. البته وى اين احتمال را با واژه قيل آورده است. ۱۵
احتمال نخست ، پذيرفتنى است ؛ ولى احتمال دوم را بر پايه آنچه پيش تر درباره معناى ايمان و كفر در ابواب «كتاب الإيمان و الكفر» آورديم بايد كنار نهيم ؛ زيرا بر پايه آنچه خوانديم مى توان به اين نتيجه رسيد كه از نگاه روايات ، كفر ، امرى وجودى است يا دست كم مى تواند امر وجودى باشد. امّا اين احتمال كه كفر ، عدمى است ، بر ديدگاه متكلّمان درباره مفهوم كفر و ايمان استوار است ـ كه سخن از ناسازگارى آن با ديدگاه روايات ، پيش تر گذشت ـ .
دو . وى غرض از كتاب الإيمان را بيان اصل انسان و چگونگى آفرينش و هدف از آفرينش وى و آنچه سبب كفر و هلاكت او مى شود ، بيان مى كند و نيز گفتگو از آنچه ايمان و نجات او را در پى دارد تا از اين راه ، به قرب حق و رهايى از هواهاى نفسانى ـ كه سعادت نهايى است ـ دست يابد .
ولى بر پايه تحليلى كه پيش از اين ، درباره «كتاب الإيمان و الكفر» داشتيم و در دسته بندى ابواب ، بيان كرديم ، هدف اصلى از اين كتاب ، بيان چگونگى آفرينش انسان و اصل او نيست ؛ بلكه اين ، نكته اى است كه به عنوان مقدّمه و درآمدى بر شناخت فطرت توحيدى مؤمن و باطن كافر در اين كتاب ، گنجانده شده است . پس بحث از خلقت انسان در اين كتاب ، بسترساز و مقدّمه است ، نه هدف.
12 . وى درباره اين كه چرا كلينى «باب طينة المؤمن و الكافر» را بر ديگر ابواب پيش انداخته است مى گويد:
لأنّه يذكر فيه أحوالاً مشتركة مع أنّ الطينة و أحوالها بمنزلة المادّة و سائر الأحوال بمنزلة الصورة . ۱۶
ولى با آنچه در بررسى ابواب «كتاب الإيمان» آمد ، علّت تقديم اين باب نيز روشن است ؛ زيرا موضوع اين باب ، نخستين بحثى است كه به هنگام گفتگو از آفرينش مؤمن و كافر بايد بررسى شود و آفرينش مؤمن و كافر نيز ـ چنان كه گفته شد ـ زمينه و بستر بحث هاى پسين در اين كتاب است . پس توجيه شارح ، كامل نيست. ۱۷
گرچه ظاهرا مراد وى از احوال مشترك، رخدادهايى است كه به صورت مشترك براى طينت هاى مؤمنان و طينت هاى كافران ، هر دو ، روى داده است ، ولى اين نكته ، به تنهايى علّت اصلى تقديم اين باب به شمار نمى آيد.
13 . وى در زير دومين باب اين كتاب ، يعنى «باب آخر منه و فيه زيادة وقوع التكليف الأوّل» ، براى تبيين مفهوم تكليف اوّل ، در بيانى ، بر آن رفته است كه در روايات ، پنج تكليف در پنج زمان از انسان ها خواسته شده است : تكليفى در عالم ارواح ؛ تكليفى در آن هنگام كه طينت آدمْ سرشته مى شد ؛ سوم ، تكليفى پس از سرشته شدن طينت آدم و آن گاه كه خداوند ، فرزندان آدم را به شكل ذرّه ، از صلب او خارج ساخت ؛ تكليف چهارم ، در عالم دنيا ؛ و تكليف پنجم نيز ويژه اطفال و... و كسانى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله را درك نكرده اند. ۱۸
بنيادى ترين خدشه اى كه بر سخن شارح در اين جا وارد است ، همان است كه پيش از اين ، درباره ديدگاه سيّد بدر الدين عاملى درباره اين باب گفتيم و آن اين است كه ايشان تكليف در عالم ذرّ را در مقابل تكليف در دنيا گرفته و اين دو را در عرض هم به شمار آورده است ؛ ولى آورديم كه احاديث اين باب ، تنها ناظر به تكليف در عالم ذرّ هستند و به ديگر تكاليف و از آن ميان ، تكاليف دنيا اشاره اى ندارند و اين گونه برداشت ، از اشتباه در تفسير واژه اوّل در عنوان باب ، ريشه گرفته است. براى توضيح بيشتر ، آنچه در بررسى ديدگاه سيّد بدر الدين گفتيم ، سودمند خواهد بود.
14 . وى درباره باب سوم اين كتاب يعنى «باب آخر منه» مى نويسد:
هذا الباب مثل السابق إلّا أنّه يذكر فيه شيئا من تفاصيل التكليف الأوّل و اختلاف الخلق و حكمة ذلك الاختلاف و غير ذلك . ۱۹
اين كه كلينى در اين باب ، جزئيات تكليف اوّل را بر نموده ، درست است ؛ ولى نكته ديگر در اين باب ، آن است كه خداوند در كنار پيمان ربوبيّت خود، فرزندان آدم را به اقرار به نبوّت پيامبران و ولايت امير مؤمنان عليه السلام و يك يك امامان عليهم السلام نيز فرا خوانده بود و اهميت اين نكته در اين باب ، كمتر از اختلاف خلق و حكمت اختلاف نيست و شايسته بود كه از آن نيز ياد شود.
15 . شارح در شرح حديث: «المؤمن مُكَفَّر» ، دو معنا را محتمل دانسته است.
يك . مؤمن ، نيكىِ خود را از مردم مى پوشاند (اين معنا احتمالاً بر فرض خواندن واژه مكفّر به شكل اسم فاعل ، استوار است .
دو . مؤمن در مال و نفس خود ، مصيبت هايى را تحمّل مى كند و اين ، سبب پوشيده شدن گناهان وى خواهد بود.
شارح ، معناى دوم را با عنوان بابْ مناسب تر مى داند ؛ ۲۰ زيرا عنوان باب «باب ما أخذه اللّه على المؤمن من الصبر على ما يلحقه فيما ابْتُلِىَ به» است. وى معتقد است كه شايد كلينى نيز برپايه همين برداشت ، اين حديث را در اين باب گنجانده است و اين ، سخنى درست است.
استفاده هاى ملّا صالح مازندرانى از عنوان هاى باب هاى الكافى ، بيش از اين بود ؛ ولى به جهت مجال اندك در اين نوشتار ، به همين اندازه بسنده مى كنيم و نشانىِ نمونه هاى ديگر را در پاورقى مى آوريم. ۲۱

1.شرح اُصول الكافى ، ملّا صالح ، ج ۱، ص ۶۵.

2.روش فهم حديث، ص ۲۹ ـ ۳۰.

3.شرح اُصول الكافى ، ملّا صالح ، ج ۲، ص ۱۵۷.

4.همان، ج ۳، ص ۴.

5.همان، ص ۲۵۹.

6.همان، ص ۲۶۴.

7.همان، ج ۴، ص ۲۸.

8.همان، ص ۶۱.

9.همان، ص ۱۲۸.

10.همان، ج ۵، ص ۴.

11.به نوشته عبد الكريم شهرستانى ، معتزله براى آن كه از زير بار تبليغات منفى ناشى از حديث «القدريّة مجوس هذه الأمّة» رهايى يابند ، اين گونه وانمود مى كردند كه واژه القدريّة در اين حديث ، مشترك لفظى است و مراد از آن ، كسانى هستند كه همه خوبى ها و بدى ها را به خداوند نسبت مى دادند و در نتيجه ، اين واژه بر جبرگرايان ـ يعنى مخالفان معتزله ـ منطبق مى گشت. براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : الملل و النحل، ج ۱، ص ۴۳ ؛ مجله علوم حديث، ش ۲۵، ص ۳۱ ـ ۵۱ ؛ حواشى علّامه شعرانى بر شرح ملّاصالح، ج ۵، ص ۴ (پاورقى اوّل) .

12.ر . ك : شرح اُصول الكافى، ج ۵، ص ۱۸ (در شرح حديث چهارم از «باب الجبر و القدر») علامه شعرانى نيز بر اين باور است كه مراد از قدريه در اين حديث ، همان قائلان به قدر هستند ، بر خلاف شارح كه آن را بر جبريّة ، تطبيق داده است.

13.ظاهرا مراد از فاضل استرآبادى ، ميرزا محمد استرآبادى (م ۱۰۲۸ ق) نويسنده منهج المقال است ، البته به قرينه ديگر سخن شارح در : ج ۵، ص ۱۰۶.

14.شرح اُصول الكافى، ملّا صالح ، ج ۵، ص ۴۷.

15.همان، ج ۷، ص ۵۱.

16.همان، ج ۸ ، ص ۳ ـ ۴.

17.عبارت «مع أنّ الطينة...» تا اندازه اى به رسالت اين كتاب نزديك است ؛ ولى جا داشت كه شارح ، به نكته هاى مهم تر نيز اشاره مى كرد . از اين رو ، توجيه وى را كامل ندانستيم.

18.شرح اُصول الكافى ، ملّا صالح ، ج ۸، ص ۱۵.

19.همان، ص ۲۱.

20.همان، ص ۲۰۴.

21.براى ديگر نكته ها و استفاده هايى كه وى از عنوان باب ها به دست داده است ، ر . ك : همان، ج ۸، ص ۸۷، ۴۹، ۹۰، ۱۳۸، ۳۸، ۵۹، ۶۱ و ج ۹، ص ۱۰۲، ۲۰۴، ۳۵۷ و ج ۲، ص ۳، ۲۶۵ و ج ۳، ص ۵۹ و ج ۷، ص ۵۱.

صفحه از 158