بعد از وى، محمّد بن احمد ابن جنيد اسكافى (از معاصران كلينى و استاد شيخ مفيد)، روش ابن ابى عقيل را پى گرفت. اين دو بزرگوار، در اواخر غيبت صغرا و اوايل غيبت كبرا مى زيستند، امّا سِمت زعامت نداشتند و مرجعيت و زعامت شيعه، بر عهده كلينى و بعد از او محمّد بن على بابويه (شيخ صدوق) بود. اوّلين فقيهى كه مسائل شرعى را از اجتهاد اخذ كرد و مرجعيت و زعامت هم داشت ، شيخ مفيد بود. بعد از شيخ مفيد، سيد مرتضى و شيخ طوسى، اين راه را ادامه دادند؛ ولى عدّه اى نيز فقط بر اخبار و احاديث (بدون اجتهاد اصولى) عمل مى كردند. از اين رو، بين شيعه اماميه، دو مسلك پديدار شد: اخبارى و اصولى.
نبايد از نظر دور داشت كه در قرون نخست اسلامى، هر گونه عقل گرايى و ترويج روش اجتهادى، موجب طعن و سرزنش اهل سنّت بر عالمان شيعى مى شد. همچنان كه مشهور است، اصطلاح «اهل سنّت» در آن سال ها، مترادف با «اصحاب حديث» بود. احمد بن حنبل، با نوشتن اعتقادنامه اى، اصول «اهل سنّت» را اعلام كرد و در آن، بيش از همه، بر پيروى حديث و اصحاب حديث پاى فشرد. وى، اهل سنّت واقعى را همان اصحاب حديث خواند و گروه هايى همچون معتزله، مرجئه و اماميه را اهل بدعت شمرد. از آن پس اندك اندك، جهان تسنّن، به همين سمت رفت و هر گونه عقل ورزى و اجتهادگرايى را مساوق و مساوى با بدعت و گاه ارتداد دانست. اين وضع و حال، دست كم تا پايان قرن چهارم ادامه يافت؛ امّا به دليل تأليف صحاح ششگانه در اين قرن، تأثير افكار حنبلى بر فرق مختلف اهل تسنّن همچنان ادامه دارد.
دانشمندان اماميه، در اين دوره (اواخر قرن سوم و نيمه نخست قرن چهارم) انگيزه هاى بسيارى براى گردآورى و تنقيح احاديث خود داشتند؛ از جمله، زيستن در جهان اسلام و حضور فعّال در صحنه هاى علمى، بدون پشتوانه هاى حديثى امكان نداشت؛ زيرا مذاهب و غالب گرايش هاى دينى آن دورانِ سرنوشت ساز، اساسا مكتبى را كه صاحب جوامع روايى ويژه نباشد، رسمى و سزاوار زيستن در جامعه