[ خوف از خدا ]
و از جمله امورى كه باعث رجا و محلّ نزول رحمت الهى است ، يكى خوف است . و احاديث در باب جمعى كه به سبب خوف ، از غضب و عذاب نجات يافته اند ، بسيار است . از آن جمله ، ابن بابويه رحمه الله در كتاب أمالى ، از حضرت على بن الحسين عليه السلام روايت كرده كه : در بنى اسرائيل ، مردى نبّاش بود كه كار او شكافتن قبر و كفن دزدى بود . يكى از همسايگانِ او بيمار شد و ترسيد كه بعد از موت ، كفن او را نبّاش بدزدد . پس او را طلبيد و گفت : من در بابِ همسايگى با تو چون بودم؟ نبّاش گفت : همسايه اى نيكو بودى . گفت : به تو حاجتى دارم . گفت : هر حاجتى داشته باشى ، بر آورده مى شود . پس دو كفن بيرون آورده ، پيش او گذاشت و گفت : هر كدام را كه خواهى ، بردار و بعد از دفن من ، دست از كفنِ من بدار . پس نبّاش ، اِبا و امتناع نمود و بيمار ، مبالغه و اِلحاح كرد تا يكى را كه خواست ، برداشت .
و چون آن مرد بمُرد ، او را دفن كردند . نبّاش با خود گفت كه : اين مرد بعد از موت ، چه مى داند كه من ، كفن او را برداشته يا دزديده ام . البّته كفنش را بر مى دارم . پس چون بر سرِ قبر آمد و قبر را شكافت ، آوازى شنيد كه كسى بانگ بر او زد كه : مكن ! نبّاش ، بترسيد و او را با كفن گذاشته ، برگشت و به فرزندان خود گفت كه : من ، چگونه پدرى بودم از براى شما؟ گفتند : پدرِ خوبى بودى . گفت : به شما حاجتى دارم . گفتند : بگو هر چه مى خواهى كه إن شاء اللّه به جا مى آوريم . گفت : مى خواهم كه بعد از موت ، مرا بسوزانيد و چون خاكستر شوم ، بكوبيد و وقتى كه بادى تند آيد ، نصفِ خاكستر مرا در صحرا و نصفى را در دريا به باد دهيد . گفتند : چنين مى كنيم .
و چون بمُرد ، به وصيّت او عمل نمودند و چون خاكستر او را به باد دادند ، حق تعالى به صحرا خطاب فرمود كه : آنچه از خاكستر او در تو پراكنده شده ، جمع كن . و به دريا نيز چنين امر فرمود . و چون او را زنده ساخته ، بر پا داشته ، فرمود كه : چه باعث بود تو را بر اين وصيّتى كه به فرزندان خود كردى ؟ گفت : به عزّت تو قسم كه ترس تو ، مرا بر اين داشت ! پس خداى فرمود كه : من ، دشمنان تو را به زودى راضى مى سازم و خوف را به ايمنى مبدّل ساختم و گناهان تو را آمرزيدم . ۱
و ابن بابويه در كتاب أمالى ، از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه : در روزى در نهايتِ گرمى ، در سايه درختى نشسته بودند . ناگاه ، مردى آمد و جامه هاى خود كَنْده ، در زمين بسيار تفتيده ، مى غلطيد و پشت و شكم و پيشانى خود را به آن خاكِ گرم مى سوزانيد و مى گفت : اى نفس! اين حرارت را بچش كه عذاب الهى ، از اين عظيم تر است . و آن حضرت به او نظر مى فرمود ، و چون جامه هاى خود را پوشيده ، به راه افتاد ، حضرت به دست مبارك اشاره فرموده ، او را طلبيد و گفت : اى بنده خدا! كارى از تو مشاهده نمودم كه از كسى نديده ام . چه باعث بود تو را بر آنچه كردى؟ گفت : ترس الهى ، مرا بر اين داشت و به نفس خود گفتم كه : اى نفس! بچش اين تعب را كه عذاب الهى ، عظيم تر است از آنچه من با تو كردم . پس حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : به تحقيق كه از خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ ترسيده اى ، چنانچه شرط ترسيدن است . و به درستى كه خداى تعالى ، به تو مباهات مى فرمايد به اهل سماوات . بعد از آن به اصحاب خود فرمود كه : اى جماعتى كه در اين مقام حاضريد! به نزديك اين مرد رويد تا براى شما دعا كند . پس نزديك او رفتند و از براى ايشان ، دعا كرد و گفت : خداوندا! امر ما را بر هدايت ، جمع فرما و تقوا را توشه ما گردان و بهشت را مسكن ما گردان . ۲
و در اين باب ، قصّه هاى طويل در كتب اخبار ، موجود است.