231
مَنهَجُ اليقين

[ مذمّت بخل ]

همچنانچه افراط در خرج ، قبيح و مذموم است ، امساك و بخل ، تيرِ مذموم است و از احاديث سابقه كه متضمّن ميانه روى بود ، اين معنى ظاهر شد. و احاديث در فضل جود و اِطعام و صِله اخوان و فقرا و مذمّت بخل ، بسيار است ، و از آن جمله ، قليلى مذكور مى شود :
روايت نموده است محمّد بن يعقوب كلينى رضى الله عنه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه در تفسير قول الهى : «كَذَ لِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَ تٍ عَلَيْهِمْ» ؛ ۱ يعنى : «همچنين مى نمايد خداى تعالى ، اعمال آن جماعت را حسرتى چند بر ايشان» ، فرمود كه : آن حسرت ، آن است كه مردى مال خود را نگاه دارد و از جهت بخل ، در راه طاعت الهى صرف نكند ، و بعد از آن بميرد و آن را بگذارد از براى كسى كه آن را در طاعت الهى يا در معصيت الهى صرف نمايد. پس اگر در طاعت الهى صرف كند ، آن را در ميزان ، عمل ديگرى خواهد ديد و موجب حسرت او خواهد بود ؛ زيرا كه آن مال ، در تصرّف او بود و مى توانست كه در مصرف طاعتْ صرف كند و نكرد ، و اگر آن شخص ، آن مال را در معصيتْ صرف كرده باشد ، گذاشتن مال از براى او ، باعث قوّت او شده خواهد بود در معصيت. پس از اين جهت ، موجب حسرت او خواهد بود . ۲
و از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود : مال خود را در طاعت الهى صرف كن و يقين دان كه خداى تعالى ، عوض مى دهد ؛ زيرا كه هيچ بنده اى از بندگان الهى ـ خواه مرد و خواه زن ـ بخل نمى ورزد در صرف نمودن چيزى در مصرفى كه رضاى الهى در آن باشد ، مگر آن كه چندين برابر او را در مصرفى صرف كند كه موجب غضب الهى باشد . ۳
و از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : كيست كه ضامن شود چهار چيز را تا در عوض ، چهار خانه در بهشت بگيرد؟ بعد از آن فرمود : مال را در طاعت الهى صرف كن و از پريشانى مترس و با مردم ، به انصافْ سلوك كن و بر همه كس ، سلام كن ، و ترك كن مجادله و نزاع را ، هرچند حق با تو باشد . ۴
و از آن حضرت ، روايت كرده كه از پدران خود عليهم السلام روايت فرمود كه : حضرت امير المؤمنين عليه السلام شنيد كه مردى مى گويد كه : شحيح ، يعنى بخيلِ بسيار بخيل ۵ ، معذورتر است از كسى كه ظلم بر مردم كند. پس فرمود كه : دروغ مى گويد. به درستى كه ظالم ، گاه هست كه توبه مى كند و استغفار مى كند و حقّ مردم را به ايشان ، پس مى دهد ، و كسى كه بخل شديد مى ورزد ، زكات نمى دهد و تصدّق نمى كند و صِله رحِم به جا نمى آورد و حقّ ميهمان را رعايت نمى كند و انفاق فى سبيل اللّه و مصارف خير ، به جا نمى آورد ، و حرام است بر بهشت كه شحيح ، داخل او شود . ۶
و از آن حضرت ، روايت كرده كه از پدر خود عليه السلام روايت فرمود كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده كه : هيچ چيز ، اسلام را باطل و زايل نمى سازد ، مثل بخل شديد. به درستى كه آن را حركتى پنهانى هست ، مثل حركت مورچه ، و شعبه اى چند هست ، مثل شعبه هاى شرك . ۷
و از آن حضرت ، روايت كرده كه فرمود : جوانى سخى كه آلوده به گناهان باشد ، بهتر است از مرد پيرِ عابد كه بخيل باشد . ۸
و از بعضى از اصحاب آن حضرت ، روايت كرده كه گفت : سؤال كردم كه : حدّ سخا ، كدام است؟ فرمود كه : حقّى كه خداى تعالى در مال تو قرار داده ، از مال خود بيرون كنى و آن را در مصرفش صرف كنى . ۹
و در چند حديث وارد شده كه هر روز به سه سائل ، چيزى مى بايد داد و اگر زياده از سه را خواهند ، عطا كنند و اگر نخواهند ، نكنند. و سائلى را كه چيزى ۱۰ ندهند ، مى بايد به زبان خوش برگردانند ، نه به درشتى . و آن كس را كه عطايى ۱۱ كنند ، منّت نمى بايد ۱۲ گذاشت ، چنانچه حق تعالى در كلام مجيد فرموده كه : «يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبْطِـلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَى» ؛ ۱۳ يعنى : اى جماعتى كه ايمان آورده ايد ! باطل مكنيد تصدّقات خود را به منّت گذاشتن و ايذا كردن . ۱۴ و وارد شده كه سائلى [ را ] كه مرد باشد ، در شب رد نمى بايد كرد ؛ زيرا كه ملائكه به جهت امتحان ، به صورت بنى آدم مى آيند و سؤال مى كنند . و سائل مى بايد كه هر چه به او دهند ، قبول كند و شكر كند .
و محمّد بن يعقوب كلينى ، روايت كرده از مَسمَع بن عبد الملك كه گفت : در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بوديم در مِنا و پيش ما انگورى بود و از آن مى خورديم. سائلى سؤال كرد . حضرت فرمود كه خوشه انگورى به او دادند . آن سائل گفت : خوشه انگور به كار من نمى آيد . اگر درهمى مى بود ، خوب بود . حضرت فرمود : خداى تعالى به تو احسان كند ! پس برفت و بعد از آن ، برگشت و گفت : خوشه انگور را بدهيد . حضرت فرمود : خداى تعالى به تو احسان كند ! ۱۵ و چيزى به او نداد .
بعد از آن ، سائلى ديگر آمد. حضرت ، سه دانه انگور برداشت و به او داد. آن سائل ، از دست آن حضرت گرفت و گفت : «الحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعالَمِينَ الَّذِى رَزَقَنِى !» ؛ يعنى : حمد ، مر خداوند عالميان؟ را ؛ آنچنان خداوندى كه مرا روزى داد ! حضرت فرمود كه : در جاى خود باش ! و هر دو دست خود را از انگور پُر كرده ، به او داد. سائل ، از دست آن حضرت گرفت و گفت : «الحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعالَمِينَ !» . فرمود كه : بر جاى خود باش ! و به غلام خود گفت كه : از دراهم ، چه چيز همراه دارى؟ او تخمينا بيست درهم داشت. آن را به او ۱۶ داد. پس سائل بگرفت و گفت : «الحَمْدُ للّه ِِ ! هَذَا مِنْكَ وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ» ؛ يعنى : حمد ، مر خداى را ! اين نعمت ، از توست ، به ۱۷ تنهايى. تو را شريكى نيست در انعام . يا : حمد ، مر تو راست تنهايى و تو را شريكى نيست ۱۸ . پس حضرت فرمود كه : بر جاى خود باش ! و پيراهن خود را كَنْد و فرمود كه : بپوش اين پيراهن را ! پس بپوشيد و گفت : «الحْمَدُ للّه ِِ الَّذِى كَسانِى وَ سَتَرَتِى يا أبا عَبْدِ اللّه ِ ! » ؛ يعنى : حمد ، مر خداوندى را كه مرا كسوه داد و پوشانيد يا أبا عَبْدِ اللّه ِ ! آن كه گفت : «جَزَاكَ اللّه ُ خَيْرا !» ؛ يعنى : خداى تعالى ، تو را جزاى خير بدهد ! و از براى آن حضرت ، به غير از اين ، دعايى نكرد و بعد از آن رفت. پس گمان ما آن شد كه اگر دعايى از براى او نمى كرد ، ديگر به او چيزى مى داد ؛ زيرا كه بعد از چيزى دادن ، هر بار كه حمد خداى تعالى مى كرد ، به او عطايى مى فرمود . ۱۹
و بدان كه از قصّه نزول سوره «هل أتى» چنان ۲۰ ظاهر مى شود كه چيزى دادن به سائل ، با وجود غايت احتياج خود وعيال ، ممدوح است و بنا بر اين ، صرف نمودن مال در مصرف خير ، مطلقا ، يا در خصوص سائل با وجود آن كه باعث فقر و پريشانى خود نشود ، خوب خواهد بود ؛ زيرا كه سوره مذكوره ، چنانچه عامّه و خاصّه روايت كرده اند ، در شأن حضرت امير المؤمنين عليه السلام و اهل بيت آن حضرت ـ صلوات اللّه عليهم ـ نازل شد در وقتى كه با شدّت گرسنگى ، طعام خود را به مسكين و يتيم و اسير ، در يك شب يا در سه شب دادند و افطار نكردند و روزه را نذر فرموده بودند . ۲۱ و در بعضى از روايات ، وارد شده كه فضّه ، كنيز ايشان ، از جمله روزه داران بود . ۲۲
و كلام الهى كه در مدح انصار مى فرمايد : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ» ؛ ۲۳ يعنى : «اختيار مى كنند ديگران را بر خود ، هر چند خود ، صاحب فقر و احتياجْ بوده باشند» ، مؤيّد اين معنى است .
و همچنين ، حديثى كه ابن بابويه رضى الله عنه در كتاب امالى روايت كرده كه : حضرت امير المؤمنين عليه السلام داخل مكّه شد. پس اعرابى اى را ديد كه به جامه كعبه چسبيده و مى گويد : «يا صاحِبَ البَيْتِ ! البَيْتُ بَيْتُكَ وَالضَّيْفُ ضَيْفُكَ وَلِكُلِّ ضَيْفٍ مِنْ مُضِيفِهِ قِرىً ، فَاجْعَلْ قَرَاىَ مِنْكَ الْمَغْفِرَةَ ! » ؛ يعنى : اى صاحب خانه ! خانه ، خانه توست و مهمان ، مهمان توست و هر مهمانى را از مهماندار ، ضيافتى مى باشد. پس مهمانى مرا از كَرَم خود ، آمرزش مقرّر ساز. پس حضرت امير المؤمنين عليه السلام به اصحاب خود گفت ۲۴ : آيا مى شنويد سخن اعرابى را ؟ گفتند : بلى. فرمود : خداى تعالى ، كريم تر از آن است كه مهمان خود را رد كند.
پس شب دوم ، اعرابى را ديد كه به همان رُكن چسبيده و مى گويد : «يا عَزِيزاً فِى عِزِّكَ فَلا أعَزَّ مِنْكَ فِى عِزِّكَ ! أعِزَّنِى بِعِزِّ عِزِّكَ فِى عِزٍّ لا يَعْلَمُ أحَدٌ كَيْفَ هُوَ ، أتَوَجَّهُ إلَيْكَ وَ أتَوَسَّلُ إلَيْكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْكَ أعْطِنِى ما لا يُعْطِينِى غَيْرُكَ وَاصْرِفْ عَنّى ما لا يَصْرِفُهُ أحَدٌ غَيْرُكَ» ؛ يعنى : اى آن كسى كه در مرتبه عزّتى كه لايق به توست ، عزيزى ، پس كسى عزيزتر از تو نيست در مرتبه عزّت تو ! عزيز گردان مرا به عزّتِ عزّت خودت ، به ۲۵ نوعى از عزّت كه كسى كيفيت آن را نداند. رو به جناب اقدس تو مى كنم و وسيله خود مى سازم آن حقّى را كه حضرت محمّد و آل او را ـ صلوات اللّه عليهم ـ بر تو هست . عطا كن به من ، آن چيزى را كه ديگرى به من عطا نمى كند ، و بگردان از من ، مكارهى چند را كه ديگرى از من نمى گرداند. پس حضرت امير المؤمنين ، به اصحاب خود گفت ۲۶ : واللّه كه آنچه گفت ، اسم اكبر خداى تعالى است به زبان سريانى كه حبيب من ، رسول خدا صلى الله عليه و آله ، مرا به آن خبر داده ! سؤال نمود اعرابى ، بهشت را از خداى تعالى ، پس به او عطا فرمود. و سؤال كرد خلاصىِ از جهنّم را ، و خداى تعالى ، دفع كرد از او عذاب جهنّم را .
و چون شب سوم شد ، اعرابى را ديد كه به همان رُكن ، دست زده و مى گويد : «يا مَنْ لا يَحْويهِ مَكانٌ وَ لا يَخْلُوا مِنْهُ مَكانٌ بِلا ۲۷ كَيْفِيَّةٍ ! كانَ ارْزُقِ الأعْرَابِىَّ أرْبَعَةَ اَلْفِ دِرْهَمٍ» ؛ يعنى : اى آن كه احاطه نمى كند به او مكانى ؛ زيرا كه او را مكان نمى باشد ، و خالى نيست از او هيچ مكانى ؛ زيرا كه علم و قدرت او به همه جا و همه چيز ، احاطه كرده ، و موجود است ، بى آن كه او را چگونگى و كيفيتى باشد ! عطا كن اعرابى را چهارهزار درهم .
پس حضرت امير المؤمنين عليه السلام پيش او آمد و گفت : اى اعرابى ! از خداى تعالى سؤال كردى كه تو را به مغفرت خود ، مهمانى كند ، تو را ضيافت كرد ، و بهشت [ را ] از او سؤال كردى ، عطا فرمود ، و سؤال كردى كه تو را از عذاب جهنّم ، خلاصى دهد ، آتش جهنّم را از تو صرف نمود ، و در اين شب ، از خداى تعالى ، چهارهزار درهم مى طلبى؟ ! اعرابى پرسيد كه : تو كيستى؟ فرمود : من ، على ابن ابى طالبم. اعرابى گفت : واللّه كه آنچه من طلب كرده ام ، تويى و حاجت خود را از تو مى خواهم ! فرمود : سؤال كن مطلب خود را ، اى اعرابى ؟ گفت ۲۸ : هزار درهم به جهت مهر زن مى خواهم ، و هزار درهم مى خواهم كه قرض خود را پس دهم ، و هزار درهم مى خواهم كه خانه اى بخرم ، و هزار درهم به جهت خرجى مى خواهم . فرمود كه : آنچه خواستى ، از روى انصاف خواستى. پس وقتى كه از مكّه بيرون آيى و به مدينه آيى ، خانه مرا بپرس و پيش من بيا .
اعرابى ، يك هفته در مكّه توقف كرد و بعد از آن ، به طلب آن حضرت به مدينه آمد و در شهر مدينه ندا مى كرد كه : كى مرا راه نمايى مى كند به خانه على بن ابى طالب عليه السلام ؟ حضرت امام حسين عليه السلام در ميان چند طفل شنيد كه اعرابى ، تفحّص خانه آن حضرت مى كند. فرمود كه : من ، تو را به خانه آن حضرت ، راه نمايى مى كنم و من ، فرزند او هستم ، حسين بن على. اعرابى گفت : پدر تو كيست ؟ فرمود : امير المؤمنين ، على بن ابى طالب . گفت ۲۹ : مادر تو كيست؟ فرمود : فاطمه زهرا ، سيّده زنان عالميان. گفت : جدّ تو كيست؟ فرمود : رسول خدا ، محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب صلى الله عليه و آله . گفت : جدّه تو كيست؟ فرمود : خديجه بنت خُوَيلِد. گفت : برادر تو كيست؟ فرمود : ابو محمّد حسن بن على بن ابى طالب . گفت : تمام دنيا را تو گرفتى ! برو نزديك ۳۰ امير المؤمنين عليه السلام و به او بگو كه : اعرابى اى كه شما تعهّدِ كارسازى او در مكّه كرده ايد ، بر درِ خانه ايستاده .
حضرت امام حسين عليه السلام نزد آن حضرت رفته و گفت : اى پدر ! اعرابى اى بر درِ خانه ايستاده و مى گويد كه شما ، متعهّد كارسازى او در مكّه شده ايد. حضرت امير المؤمنين عليه السلام از حضرت فاطمه ـ صلوات اللّه عليها ـ پرسيد كه : هيچ چيزى دارى كه اعرابى بخورَد؟ حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت : خداوندا ! تو مى دانى كه چيزى حاضر نيست. پس حضرت ، رَخت ۳۱ خود را پوشيده ، بيرون آمد و گفت ۳۲ : ابا عبد اللّه سلمان فارسى را از براى من ، طلب كنيد. پس سلمان به خدمت آن حضرت آمد . فرمود ۳۳ كه : يا ابا عبد اللّه ! باغى كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله درخت هاى آن را به دست خود نشانيده ، ببين كه چه كسى اراده خريدن آن مى كند و از براى من بفروش .
سلمان به بازار آمد و مشترى اى پيدا كرده ، باغ را به دوازده هزار درهم فروخت و قيمتش را پيش آن حضرت آورد. پس اعرابى را طلبيده ، چهارهزار درهم به او داد و چهل درهمِ ديگر [ هم ] به جهت خرجى راه ، عطا نمود .
خبر به سائلان مدينه رسيد و جمع شدند. يكى از انصار ، خبر به حضرت فاطمه ـ صلوات اللّه عليها ـ داد. فرمود كه : خداى تعالى ، تو را اجر راهى كه آمدى ، عطا كند ! پس حضرت امير المؤمنين عليه السلام نشست و زر در پيش آن حضرت ، ريخته بود و مردم ، بر سر آن حضرت ، جمع شدند و به هر كس ، مُشتى از آن مى داد تا آن كه يك درهم [ نيز ] نماند .
پس چون به خانه آمد ، حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت : يابن عم ! باغى كه پدرم از براى تو درخت نشانيده بود ، فروختى؟ فرمود : بلى ! فروختم به چيزى كه از آن ، بهتر بود در دنيا و آخرت. پرسيد كه : قيمتش را چه كردى؟ فرمود : دادم به چشمى چند كه شرم مى آمد مرا پيش از آن كه از من سؤال كنند ، از آن كه ايشان را به خوارىِ سؤال ، ذليل سازم. حضرت فاطمه عليهاالسلامفرمود كه : من ، گرسنه ام و دو پسر من ، گرسنه اند و شكّى ندارم در آن كه تو ۳۴ هم مثل ما گرسنه هستى. آيا از آن جا يك درهم به ما نمى رسيد؟ پس كنار جامه آن حضرت را گرفت. فرمود : مرا بگذار ! حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت : پدرم مى بايد ميانه من و تو در اين قصّه حكم كند. پس جبرئيل عليه السلام بر حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت : يا محمّد ! به درستى كه خداى تعالى ، تو را سلام مى رساند و مى فرمايد : على بن ابى طالب را از من ، سلام برسان و به فاطمه بگو كه : تو را نيست كه دست بر دست هاى او زنى .
چون حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به خانه حضرت امير المؤمنين عليه السلام آمد و ديد كه حضرت فاطمه ، جامه آن حضرت را گرفته ، از سبب آن سؤال فرمود. حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود : اى پدر ! باغى [ را ] كه شما به دست خود درخت هاى آن را نشانيده بوديد ، به دوازده هزار درهم فروخت و از آن ، يك درهم نگاه نداشت كه چيزى خوردنى بخريم. حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : جبرئيل عليه السلام مرا از جانب خداوند عالميان ، سلام رسانيد و گفت : على بن ابى طالب را از جانب خداى تعالى ، سلام برسان ، و به من فرموده كه به تو بگويم كه : نيست تو را كه دست بر دست هاى او زنى. حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت ۳۵ : من ، طلب آمرزش از خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ مى كنم و ديگر ، هرگز چنين نخواهم كرد .
بعد از آن ، حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت كه : پدرم صلى الله عليه و آله از طرفى بيرون رفت و امير المؤمنين عليه السلام از طرفى ، و زمانى نگذشت كه پدرم باز گشت و هفت درهم از درهم هاى سياه هَجَرى آورد و فرمود كه : اى فاطمه ! پسر عمّ من كجاست؟ گفتم : بيرون رفت. فرمود : اين درهم ها را بگير و وقتى كه بيايد ، بگو كه از براى شما خوردنى بخرد .
چون اندك زمانى گذشت ، حضرت امير المؤمنين عليه السلام باز گشت و فرمود كه : ابن عمّم باز گشته ؛ زيرا كه بوى خوش مى يابم. گفتم : بلى ! باز گشت و به من چيزى داد كه به جهت ما خوردنى بخرى. فرمود كه ۳۶ : به من ده. پس هفت درهم هَجَرى را به او دادم. فرمود : «بِسْمِ اللّه ِ وَالْحَمْدُ للّه ِِ كَثِيرا طَيِّبا وَ هَذَا مِنْ رِزْقِ اللّه َ». بعد از آن ، به حضرت امام حسن عليه السلام فرمود : برخيز و همراه من بيا. پس به بازار آمدند در راه ، مردى ايستاده بود و مى گفت : «مَنْ يُقْرِضُ الْمَلِىَّ الْوَفِىَّ؟» ؛ يعنى : كيست كه قرض دهد به مالدارِ وفاكننده؟ پس حضرت امير المؤمنين عليه السلام به حضرت امام حسن عليه السلام گفت : يا بُنَىَّ ! دراهم را به اين سائل بدهيم؟ حضرت امام حسن عليه السلام گفت : آرى ، واللّه ! پس دراهم را به سائل داد. حضرت امام حسن عليه السلام گفت : اى پدر ! همه درهم ها را دادى؟ فرمود : بلى. به درستى كه آن كسى كه اندك را مى دهد ، قادر است بر آن كه بسيار هم ۳۷ بدهد.
پس حضرت امير المؤمنين عليه السلام به درِ خانه مردى رفت كه از او قرض كند. در راه اعرابى اى را ديد كه شترى دارد. گفت : يا على ! اين شتر را از من بخر. فرمود كه : قيمتش را ندارم. اعرابى گفت : من صبر مى كنم تا وقتى كه به هم رسانى. فرمود كه : به چند مى فروشى ، اى اعرابى؟ گفت : به صد درهم. پس به حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه : بگير اين شتر را. آن حضرت ، شتر را گرفته ، روانه ۳۸ شدند. اعرابى اى ديگر به ايشان برخورد كه به آن اعرابى اوّل ، شبيه بود و جامه هاى ايشان به يكديگر شبيه نبود. پرسيد كه : يا على ! اين شتر را مى فروشى؟ فرمود كه : تو شتر را از براى چه چيز مى خواهى؟ گفت : از براى آن كه اوّلْ جنگى كه ابن عمّ تو در راه خدا كند ، سوار شوم و جهاد كنم. فرمود كه : اگر قبول مى كنى ، شتر را بگير و قيمتْ در كار نيست. گفت : من قيمتش را همراه دارم و به قيمت مى خرم. پس تو آن را به چند خريده اى؟ فرمود : به صد درهم خريده ام. اعرابى گفت : به صد و هفتاد درهم مى خرم. پس به حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه : زر را بگير و شتر را به او بده و صد درهم را بده به اعرابى اوّل كه شتر را ۳۹ به ما فروخت و هفتاد درهم را نگاه دار تا چيزى بخريم. حضرت امام حسن عليه السلام زر را گرفته ، شتر را تسليم نمود .
حضرت فرمود كه : بطلب اعرابى اى را كه شتر [ را ] از او خريده بودم . روانه شدم تا قيمت شتر را به او دهم ، ديدم كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در كنار راه ، در جايى نشسته بود كه پيش از آن نديده بودم كه در آن جا نشسته باشد و بعد از آن هم ۴۰ نديدم كه آن جا بنشيند. چون مرا ديد ، خندان شد ، چنان كه دندان هاى آسيا آن حضرت پيدا شد. گفتم : خداى تعالى ، تو را خندان سازد و روزِ تو را به بشارت بدارد ! فرمود : يا ابا الحسن ! اعرابى اى را طلب مى كنى كه شتر به تو فروخته ، از براى آن كه زر او را بدهى؟ گفتم : آرى ، واللّه ! مادر و پدرم فداى تو باد ! فرمود كه : يا ابا الحسن ! آن كس كه شتر به تو فروخت ، جبرئيل عليه السلام بود و آن ديگرى كه از تو خريد ، ميكائيل عليه السلام بود و شتر ، از ناقه هاى بهشت بود و دراهم ، از پيش ِ خداوند عالميان آمده بود. پس آن را در راه خير ، صرف كن و از تنگى مترس . ۴۱
و محمّد بن يعقوب كلينى رضى الله عنه از سماعه روايت كرده كه گفت : از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدم كه : مردى كه زياده از قوت يك روز نداشته باشد ، آيا مى بايد كه چيزى بدهد به كسى كه هيچ نداشته باشد؟ و كسى كه قوت يك ماهه داشته باشد ، مى بايد چيزى بدهد به كسى كه كمتر از او داشته باشد ۴۲ ؟ و كسى كه قوت يك ساله داشته باشد ، همچنين به كسى كه كمتر داشته باشد؟ يا اينها همه از جمله كفاف است كه هرگاه از آن جا چيزى ندهد ، او را ملامت نتوان كرد؟ فرمود كه : در اين جا دو چيز هست : يكى آن كه افضل و بهترِ شما ، كسى است كه حريص تر و راغب تر به احسان و برگزيدن خود بر مردم باشد ؛ زيرا كه خداى تعالى مى فرمايد كه : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ» ؛ ۴۳ يعنى : اختيار مى كند ديگران را بر خود ، هر چند خود ، صاحب فقر و احتياج بوده باشند. و ديگرى آن است كه كسى را بر نگاه داشتن قدر كفاف ، ملامت نمى توان كرد و دستِ بالا بهتر است از دستِ پايين ؛ يعنى دستى كه عطا مى كند ، بهتر است از دستى كه سؤال مى كند و چيزى مى گيرد، يا بهتر است از دستى كه چيزى نمى دهد؛ و ابتدا كن در چيزى دادن به عيال خود.
و از حضرت امام محمّد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت مى كند كه شخصى پرسيد كه : كدام تصدّق ، افضل است؟ فرمود : آن كه مردى كه چيزى كم داشته باشد ، به مشقّتْ تصدّقى ۴۴ بكند. آيا نشنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ» ؟ ۴۵
و ابن بابويه رحمه الله در فقيه ، روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : هيچ خرج كردن ، دوست تر نيست پيش خداى تعالى ، از خرج كردنى كه نه زياد باشد و نه كم ، و خداى تعالى دشمن مى دارد اسراف را ، مگر در حجّ و عمره. پس رحمت كند خداى تعالى ، مؤمنى را كه از ممّر حلال ، كسب كند و به طريق اقتصاد و ميانه روى ، خرج كند و زيادتى كه داشته باشد ، به جهت آخرت خود ، پيش فرستد . ۴۶

1.. سوره بقره ، آيه ۱۶۷.

2.. الكافى ، ج ۴ ، ص ۴۲ و ۴۳ ، ح ۲ .

3.. همان ، ص ۴۳ ، ح ۶ .

4.. همان ، ص ۴۴ ، ح ۱۰ .

5.. ب : «بخل» .

6.. همان ، ص ۴۴ ، ح ۱ .

7.. همان ، ح ۵ .

8.. همان ، ص ۴۱ ، ح ۱۴ .

9.. همان ، ص ۳۹ ، ح ۲ .

10.. ب : + «بخواهند» .

11.. ب : «عطا» .

12.. ب : «نبايد» .

13.. سوره بقره ، آيه ۲۶۴.

14.. ر.ك: الكافى ، ج ۴، ص ۱۶ باب «قدر ما يعطى السائل».

15.. الف : - «پس برفت و بعد از آن ، برگشت و گفت : خوشه انگور را بدهيد . حضرت فرمودند : خداى تعالى به تو احسان كند !» .

16.. ب : «به سائل» .

17.. ب : - «به» .

18.. الف : - «در انعام . يا : حمد ، مر تو راست . تنهايى و تو را شريكى نيست» .

19.. همان ، ص ۴۹ ، ح ۱۲ .

20.. ب : - «چنان» .

21.. ر.ك : تفسير القمّى ، ج ۲ ، ص ۳۹۸ ـ ۳۹۹ ؛ مجمع البيان ، ج ۱ ، ص ۲۱۰ ؛ شواهد التنزيل ، ج ۲ ، ص ۳۹۴ ـ ۳۹۷ ، ح ۱۰۴۲ ؛ تفسير القرطبى ، ج ۱۹ ، ص ۱۲۹ ـ ۱۳۱ .

22.. مناقب أمير المؤمنين ، ج ۱ ، ص ۱۷۸ ؛ ح ۱۰۳ ؛ وسائل الشيعة (اسلاميه) ، ج ۱۶ ، ص ۱۹۰ ، ح ۵ .

23.. سوره حشر ، آيه ۹.

24.. ب : «فرمود» .

25.. ب و ج : + «يك» .

26.. ب : «فرمود» .

27.. ب : «و لا» .

28.. ب : «عرض كرد» .

29.. الف : - «پدر تو كيست؟ فرمود : امير المؤمنين ، على بن ابى طالب . گفت :» .

30.. ب : «به نزد» .

31.. ب : «لباس» .

32.. ب : «آمدند و فرمود» .

33.. ب : «حضرت فرمود» .

34.. ب : «شما» .

35.. ب : + «كه» .

36.. ب : - «كه» .

37.. الف : - «هم» .

38.. ب : «گرفت و روانه» .

39.. الف : - «را» .

40.. الف و ج : - «هم» .

41.. الأمالى ، صدوق ، ص ۵۵۳ ـ ۵۵۷ ، ح ۷۴۲ .

42.. ب : - «و كسى كه قوت يك ماهه داشته باشد ، مى بايد چيزى بدهد به كسى كه كمتر از او داشته باشد» .

43.. سوره حشر ، آيه ۹ .

44.. ب : «تصدّق» .

45.. همان ، ص ۱۸ و ۱۹ ، ح ۳ .

46.. كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج ۲ ، ص ۲۷۹ ، ح ۲۴۴۶ .


مَنهَجُ اليقين
230
  • نام منبع :
    مَنهَجُ اليقين
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 320939
صفحه از 527
پرینت  ارسال به