301
مَنهَجُ اليقين

مَنهَجُ اليقين
300

[ زوال و بى قدرى دنيا ]

و امّا زوال و بى قدرى دنيا ؛ پس در اخبار ، خصوصا در كلام اعجازْ انتظامِ حضرت امير المؤمنين عليه السلام بسيار است. و از جمله كلمات آن حضرت ـ صلوات اللّه عليه ـ كه در بعضى از خطب مى فرمايد و در كتاب نهج البلاغة مذكور است ، آن است كه : به تحقيق كه تو را كافى است رسول خدا صلى الله عليه و آله در اقتدا و پيروى . و بس است همين دليل ، مر تو را به جهت بدى دنيا و بسيارىِ فضايح و قبايح و عيوب دنيا ؛ زيرا كه اطرافِ دنيا را مسخّر او نساختند و از براى ديگران مهيّا كرده ، به ايشان [ وا ] گذاشتند و نگذاشتند كه از پستان دنيا شير بخورد و زخارف و زينت دنيا به او ندادند. و اگر خواهى پيروى و اقتدا را ، مثنّى كن به حضرت موسى ـ صلوات اللّه عليه ـ كه خداى تعالى ، او را به رتبه كلام ، مخصوص ساخته ؛ زيرا كه مى گفت : «رَبِّ إِنِّى لِمَآ أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» ؛ ۱ يعنى : خداوندا ! به درستى كه من محتاجم به احسانى كه به من كنى. واللّه كه از خداى تعالى سؤال نمى كرد ، مگر نانى كه بخورد ؛ زيرا كه از گياهى كه مى روييد از زمين ، مى خورد و از بس لاغر شده ۲ و گوشت بدنش ريخته بود ، سبزى گياهى كه مى خورد ، از زير پوست شكم [ او ] ، ظاهر بود .
و اگر خواهى پيروى را ، سه مرتبه كن و نظر كن به حضرت داوود عليه السلام كه صاحب آواز خوب و قارىِ اهل بهشت است ؛ زيرا كه به دست خود ، از برگ درخت خرما چيزهايى مى بافت و به همنشينان خود مى گفت كه : كدام يك از شما آنچه من بافته ام ، به جهت من مى فروشد؟ و بعد از آن كه مى فروختند ، از قيمت آن ، نان جو به جهت خوردن ۳ خود مى خريد .
و اگر خواهى ، نظر كن به حال عيسى بن مريم عليهماالسلام ؛ زيرا كه در عوض ِ بالش ، سنگ در ۴ زير سر مى گذاشت ، و جامه هاى درشت مى پوشيد ، و نانْ خورشش ، گرسنگى بود ، و چراغش در شب ها ، روشنىِ ماه بود ، و مسكن و مأوايش در زمستان ، جايى بود كه آفتاب در وقت طلوع و غروب ، آن جا تابيده باشد ، و ميوه و اكلِ او به چيزى ۵ بود كه از زمين به جهت حيوانات ، روييده باشد ، و زنى ۶ نداشت كه باعث افتنان او باشد ، و فرزندى نداشت كه غم او بايدش خورد و براى او اندوهناك بايدش بود ، و مالى نداشت كه روى او را از جناب اقدس الهى بگردانَد ، و طمعى نداشت كه او را خوار و ذليل سازد. اسبش پاهاى خودش بود و خدمتكارش ، دست هايش. پس اقتدا و پيروى كن پيغمبر خود را صلى الله عليه و آله كه پاك تر و پاكيزه تر از جميع مخلوقات است ؛ زيرا كه سزاوار پيروى است از براى هر كس كه پيروى خواهد و سزاوار است به آن كه هر نسبتْ جوينده اى ، خود را به او منسوب سازد . و دوست ترينِ بندگان پيشِ خداى تعالى ، كسى است كه پيروى پيغمبرِ او ۷ با پيغمبر خود صلى الله عليه و آله كند و قدم بر قدم او گذارد. و طريقه او صلى الله عليه و آله آن بود كه از دنيا به گوشه دندان ، تناول مى كرد ؛ يعنى زياده بر قدر ضرورت ، از متاع دنيا برنمى داشت و يك چشم زدن را به عاريت به دنيا نمى داد ؛ يعنى نگاه عاريه به دنيا نمى كرد ، چه جاى آن كه از روى ميل و خواهش ، التفات به دنيا نمايد. پهلويش از دنيا ، تهى تر ۸ از همه كس بود و شكمش از همه كس ، خالى تر. دنيا را بر او عرض كردند ، اِبا و امتناع نمود از آن كه دنيا را قبول كند ، و يقين دانست كه خداى تعالى چيزى را دشمن داشته ، پس او نيز دشمن داشت ، و خداى تعالى چيزى را بى قدر دانسته ، پس او نيز بى قدر داشت ، و [ چون چيزى را ] كوچك شمرد ۹ ، او نيز كوچك و حقير شمرد ۱۰ . و اگر از بدى ها به غير از همين معنى در ما نباشد كه دوست مى داريم چيزى را كه خداى تعالى دشمن داشته ، و تعظيم مى كنيم چيزى را كه خداى تعالى حقير شمرده ، هر آينه ، اين معنىْ كافى است در مخالفت الهى و منازعت و سركشى از امر الهى .
و به تحقيق كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله بر روى زمين ، چيزى مى خورد و به طريقِ غلامان و بندگان مى نشست و نعلين خود را به دست خود مى دوخت و جامه اش را به دست خود پينه مى كرد و بر خرِ برهنه ، سوار مى شد و ديگرى را در عقبِ خود ، سوار مى كرد . و پرده اى بر درِ خانه آن حضرت بود كه در آن پرده ، صورتى چند نقش كرده بودند. پس به يكى از زنان خود مى فرمود : اى فلانه ! اين پرده را از برابر من پنهان كن ؛ زيرا كه وقتى كه نگاه به اين پرده مى كنم ، دنيا و زينت هاى دنيا به خاطرم ۱۱ مى آيد. پس روى دل خود را از دنيا گردانيده بود و ياد دنيا را بالكلّيه از خاطر خود ، محو ساخته [ بود ] و دوست مى داشت كه زينت دنيا از چشم او غايب باشد تا آن كه از دنيا ، لباس فاخرى يا مالى به دست نياورد و دنيا را خانه قرار و محلّ آرام خود نداند و اميد اقامت در دنيا نداشته باشد. پس دنيا را از خاطر خود ، به در كرد و از دل ، بيرون كرد و از نظر ، غايب ساخت .
و عادت چنين جارى شده كه هر گاه كسى چيزى را دشمن دارد ، نمى خواهد كه نگاه به او كند و نام آن چيز را پيش او ببرند ۱۲ . و به تحقيق كه در باب آن حضرت صلى الله عليه و آله امرى متحقّق است كه دليل مى شود بر معايب دنيا و بدى هاى او ؛ زيرا كه در دنيا با وجود رتبه خاص كه در درگاه الهى داشت ، گرسنه مى بود و زخارف دنيا را با وجود قرب الهى ، به او نداده بودند. پس بايد كسى كه صاحب فكر و بينا باشد ، به عقل خود ملاحظه نمايد كه آيا خداى تعالى ، حضرت پيغمبر را صلى الله عليه و آله به اين معنى عزيز و گرامى داشته يا او را خوار و حقير ساخته ؟ پس اگر گويد كه او را خوار ساخته ، دروغ مى گويد به حقّ خداوند عظيم ، و اگر گويد كه ۱۳ گرامى داشته ، پس ۱۴ بايد بداند كه خداى تعالى ، ديگران را خوار كرده ، از اين جهت كه وسعتِ دنيا به ايشان داده ، و ۱۵ از آن كس كه از همه به او نزديك تر و قربش بيشتر است ، باز داشته و به او نداده.
پس بايد كه هر پيروى كننده ، پيروىِ پيغمبر خود صلى الله عليه و آله بكند و از عقبِ او برود و داخل شود در چيزى كه او داخل شده ، و اگر چنين نكند ، از هلاك ، ايمن نباشد ؛ زيرا كه خداى تعالى ، ديگران را خوار كرده از اين جهت كه وسعت دنيا به ايشان داده و محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله را علامتِ روز قيامت و بشارت دهنده به بهشت و ترساننده از عقوبت خود ۱۶ ساخته .
و از دنيا گرسنه بيرون رفت و بى عيب و نقص ۱۷ به دار آخرت رفت و سنگى بر روى سنگى نگذاشت تا وقتى كه از دنيا رحلت فرمود و دعوت خداوندِ خود را اجابت فرمود . پس چه عظيم ۱۸ است سنّت الهى بر ما از اين جهت كه چنين پيشرويى بر ما عطا فرموده كه متابعتِ او كنيم ، و چنين راهبرى به ما داده كه از عقبِ او برويم. و واللّه كه بر اين پيراهن خود ، آن قدر پينه زده ام كه از آن كس كه پينه مى زد ، شرمنده شدم و كسى به من گفت كه : آيا اين پيراهن را نخواهى انداخت؟ گفتم : از من دور شو كه وقتى كه صبح مى شود ، مردم ، آنهايى را كه شب رفته اند ، تحسين خواهند كرد . ۱۹ يعنى بعد از آن كه صبح قيامتْ طلوع خواهد كرد ، جمعى كه در خواب غفلت و مشغول ادراك لذّت دنيوى اند ۲۰ ، خواهند دانست كه خطا كرده اند و راه نجات ، ۲۱ ترك دنياست .
و در وصيّتى كه به جهت امام حسين عليه السلام يا به جهت محمّد بن الحنفيه نوشته و در نهج البلاغة و غير آن مسطور است ، فرموده كه : بدان كه تو ، از براى آخرتْ مخلوق شده اى ، نه از براى دنيا ، و از براى فنا تو را آفريده ، نه از براى بقا ، و از براى موت ، نه از براى حيات. و بدان كه تو در منزلى هستى كه در آن جا به عاريت سُكنا نموده اى ۲۲ و از آن جا كَنْده خواهى شد ، و در خانه اى هستى كه در آن جا اكتفا به قليلى مى بايد كرد ، و در ميان راهى هستى كه آخرش آخرت است و تو ، شكارىِ موتى ، و موت ، چنان صيّادى است كه چيزى كه از او گريزد ، از پيش او به در نمى رود و از عقبِ هر چه رود ، به دست مى آورد و ناچار ، او را در مى يابد . پس از او ترسان باش .
و حذر كن از آن كه در حال بدى تو را دريابد كه در آن حال با خود ، فكر توبه و پشيمانى از آن حال كنى و موت ، مانع شود و نگذارد كه به آن مطلب رسى و در اين صورت ، خود را هلاك كرده خواهى بود .
اى فرزند ! ياد مُردن ، بسيار بكن و بسيار ياد كن آنچه را كه بى خبر و ناگاه ، وارد او خواهى شد و بعد از فوت به او خواهى رسيد تا آن كه وقتى كه موت پيش تو آيد ، مهيّاى او شده باشى و ناگاه ، بر سرِ تو نيايد و تو را مغلوب خود نسازد .
و حذر كن از آن كه مغرور شوى و فريب خورى به آن كه مى بينى كه اهل دنيا ، ميل به دنيا مى كنند و از روى حرص بر دنيا مى جهند ، زيراكه خداى تعالى ، تو را از حال دنيا خبر داده و دنيا خود را براى تو وصف كرده و عيوب خود را از براى تو ظاهر ساخته . و نيستند اهل دنيا ، مگر سگى چند فريادكننده و سَبُعى چند گيرنده كه يكديگر را دشمن مى دارند ، و آنها كه دنيا ايشان را عزيز كرده ، مى خورند آنها را كه ذليل و خوارند و آنها كه بزرگ ترند ، مقهور و مغلوب مى سازند جمعى را كه كوچك تراند . و اهل دنيا حيوانى چندند كه بعضى از ايشان را عِقال كرده اند و دست و پايشان بسته است و بعضى دست و پايشان گشوده . و عقل هاى خود را گم كرده اند و راهى پيش گرفته اند در بيابانى كه نمى دانند از كجا بيرون مى آيد ، و در ميان آفت و بلا ، چرا مى كنند در بيابانى پُرريگِ روان كه پايشان فرومى رود و به آسانى راه نمى توانند رفت . نه راعى اى دارند كه ايشان را درست به راه بَرَد ، و نه چراننده اى كه ايشان را بچراند .
دنيا ، ايشان را به راه كورى و گم راهى برده و چشم هاى ايشان را از ديدن علامت هدايت ، گرفته . پس در حيرت دنيا سرگردان مانده اند و در نعمت دنيا ، فرو رفته اند و دنيا را خداوند خود قرار داده اند . پس دنيا با ايشان ، بازى و استهزا مى كند و ايشان ، با او بازى مى كنند و فراموش كرده اند آنچه را دنيا در عقب دارد و به اندكْ زمانى ، تاريكى برطرف مى شود و صبح حق ، طلوع مى كند و قافله اى كه در راه اند ، نزديك است كه برسند و كسى كه به سرعت راه مى رود ، زود مى رسد ؛ يعنى به اندكْ زمانى ظاهر خواهد شد كه اهل دنيا در ظلمت جهالت اند و قوافل موت و بلاها بر ۲۳ سرِ ايشان خواهند آمد . ۲۴
و در بعضى از خطبه ها كه در كتاب نهج البلاغة مذكور است ، مى فرمايد كه : امّا بعد ، پس به درستى كه حذر و پرهيز مى فرمايم شما را از دنيا ؛ زيرا كه به مذاق ۲۵ ، شيرين و در چشم ظاهر ، با صفا و طراوت است و به او احاطه كرده است شهوت ها و خواهش ها . و خود را در چشم مردم ، شيرين كرده به آن كه حاضر است مانند آخرت و بعد از مدّتى نيست و به اندك چيزى در نظرها خوش و عجيب ۲۶ آمده ، و زيورهاى آرزو بر خود راست كرده و به فريب ، خود را مزيّن ساخته . سرور و خوش حالى او دائم و هميشه نيست و از معصيت او ايمن نمى توان بود ۲۷ .
كارش فريفتن مردم و ضرر رسانيدن است و به اندك زمانى ، متغيّر و زايل و منتفى ۲۸ مى شود ، و عادتش خوردن مردم و هلاك كردن ايشان است و بعد از آن كه موافق منتهاى آرزوى جمعى كه به او راغب اند ، برآيد ، زياده نخواهد بود از آنچه حق تعالى ، در كلام مجيد خود فرمود : «كَمَآءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَآءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ مُّقْتَدِرًا» . ۲۹ و ترجمه ظاهرش آن است كه : حيات دنيا ، مثل آبى است كه ما از آسمان مى فرستيم ، و آميخته مى شود به او آنچه از زمين مى رويد تا آن كه به سبب آمدن آن ۳۰ باران ، نباتات به هم آميخته مى شود و در يكديگر پيچيده مى شوند و بعد از آن ، گياهى خشك ۳۱ مى شود كه از بسيارىِ خشكى از هم مى ريزد و بادها او را پراكنده مى كنند و از جايى به جايى مى برند ؛ و خداى تعالى ، بر همه چيز تواناست يا پيش از خلق چيزها ، در ازل ، بر همه چيزْ توانا بوده . ۳۲
بعد از آن ، حضرت فرمود : هيچ مردى سُرور و خوش حالى از دنيا ، روزىِ او نشده كه در عقب آن ، حزنى و گريستنى براى او مهيّا نساخته باشد . و كسى را شادى در دنيا روى ننمود كه بعد از آن ، دنيا به او پشت نكرده باشد و كدورتى به او نرسانيده باشد . و بر كسى در دنيا ، باران وسعتِ حال و رفاهيتى نباريده كه از پىِ آن از ابر بلا و مصيبتى ، قطرات پى در پى بر او نريخته باشد ۳۳ . و لايق و مناسب حال دنيا آن است كه اگر صباح ، در مقام مددكارىِ كسى باشد ، آخرِ روز متغيّر شود ، و اگر يك طرفش گوارا و شيرين باشد ، طرف ديگرش تلخ و كُشنده باشد . هيچ كس از لذّت دنيا به راحتى نمى رسد كه از مشقّت بلاها بر دوش او بارى نگذارد ، و هيچ شامى در زير بار امنيت و رفاهيتى به سر نمى برد كه صاحبش بر سر ـ كه محلّ افتادن و موضع ترس است ـ ، جاى نداشته باشد .
كار دنيا ، گول و فريب مردم است و آنچه در دنيا هست ، همه فريب است و سرنوشت دنيا ، فناست و هر كه در اوست ، فانى است و خير وخوبى در هيچ چيز از توشه هاى دنيا نيست به غير از تقوا و پرهيز از مخالفت الهى . كسى كه از دنيا كمتر بر مى دارد ، بسيار برداشته از چيزى كه موجب امنيت و رفاهيت اوست ، و كسى كه از دنيا ، بسيار بر مى دارد ، بسيار برداشته از چيزى كه باعث هلاك اوست و به اندكْ زمانى از دستش بيرون مى رود . چه بسيار كسى كه اعتماد بر دنيا داشته و دنيا ، او را به بليّه مبتلا ساخته ۳۴ . چه بسيار كسى كه خاطرش از دنيا جمع بوده ، دنيا او را به سر در آورده ؛ و چه بزرگان كه دنيا ، ايشان را حقير ساخته و [ چه بسيار ]صاحبان نخوت كه خوار و ذليلشان كرده ۳۵ .
سلطنت و پادشاهى دنيا ، هر روز در دست كسى است و عيش دنيا ، از كدورتْ خالى نيست و آب شيرين دنيا ، شور است و طعام شيرينش تلخ است و خورش هاى دنيا ، زَهرى چند است كُشنده .
و اسباب دنيا ، ريسمانى چند است پوسيده . زنده دنيا ، مهيّاى مُردن است ، و تنْ درست دنيا ، آماده بيمارى است . مُلك دنيا در معرض زوال ، و عزيزش مغلوب ، و صاحب جمعش منكوب است ، و كسى كه پناه به دنيا بَرَد ، بى يار و مددكار است . آيا شما ساكن نيستيد در خانه هاى جمعى كه پيش از شما بودند و عمر ايشان ، درازتر از عمرهاى شما بود ؟ و اثرها كه از ايشان مانده ، پاينده تر است ، و اَمَل و آرزوهاى ايشان ، دورتر و عدد ايشان ، بيشتر و لشكر ايشان ، مجتمع تر بود . و بندگى دنيا را به چه نوع كردند و دنيا را بر آخرت ، اختيار كردند ، چه نوع اختياركردنى . و بعد از آن ، از دنيا كوچ كردند ، بى توشه اى كه ايشان را به منزل رسانَد ، و بى مَركبى كه قطعِ مسافت تواند نمود .
پس آيا هيچ شنيديد كه دنيا از روى گذشتگى ، عوضى كه موجب نجات ايشان شود ، داده باشد يا آن كه ايشان را مدد و معاونتى كرده باشد يا همراهى ايشان را ، چنانچه بايد ، به جا آورده باشد ؟ و از اينها هيچ نكرده ؛ بلكه بر دوش ايشان ، بارهاى سنگين گذاشته و به محنت ها ايشان را ضعيف و ناتوان ساخته ، و بناى طاقت ايشان را به مصيبت ها خراب و منهدم گردانيده و بينىِ ايشان را بر خاك ماليده و لگدكوب حوادثِ دَهر ساخته و در ايذاى ايشان ، مددكار حوادث بوده .
و شما ديده ايد كه دنيا ، متغيّر و متبدّل مى شود نسبت به كسى كه پيش دنيا ، مذلّت و بندگى مى كند و دنيا را بر آخرت ، اختيار مى كند و مايل به او مى شود ، و مشاهده نموده ايد كه چنين مردم ، از دنيا به سفر مفارقت دنياى ۳۶ دائمى كوچ كرده اند . پس آيا توشه اى به غير از جوع و گرسنگى همراه ايشان كرده ، يا به منزل غير تنگى ايشان را فرود آورده ، يا به غير تاريكى ، روشنى اى از براى ايشان مهيّا ساخته ، يا عاقبتى سواى پشيمانى جهت ايشان آماده نموده ؟ آيا چنين دنيايى را شما اختيار مى كنيد يا به او ميل مى كنيد يا ۳۷ بر او حريص مى باشيد ؟ ! پس بدْ خانه اى است اين خانه از براى كسى كه به او بدگمان نباشد و تا در اوست ، از او ترسان نباشد . پس بدانيد ـ و نيست كه ندانيد ـ كه دنيا را خواهيد گذاشت .
و عبرت گيريد از حال جمعى كه مى گفتند : كيست كه قوّت و توانايى اش از ما بيشتر باشد ؟» و ايشان را برداشته ، به جانب قبرهايشان بردند و كسى ايشان را داخل سواران نمى دانست ، و ايشان را فرود آوردند و كسى ايشان را مهمان نام نمى كرد ، و از سنگ ، جايى به جهت ايشان مهيّا كردند كه در آن جا پنهان شوند و از خاك ، سرمايه يا كفن براى ايشان آماده كردند و از استخوان هاى پوسيده ، همسايه ها به جهت ايشان ، مقرّر ساختند .
و ايشان ، با يكديگر همسايه اى چندند كه اگر كسى ايشان را طلبد ، اجابت نمى كنند و از كسى دفعِ ظلمى نمى كنند و از نوحه كسى پروا ندارند . اگر باران بر ايشان بارد ، خوش حال نمى شوند و اگر قحط و بى بارانى روى دهد ، نااميد نمى گردند . همه ، يك جا جمع اند ؛ امّا همه تنهايند ، و همسايه يكديگرند ، امّا از هم دورند . خانه هاى ايشان ، پهلوى يكديگر است ؛ امّا به ديدن هم نمى آيند ، و نزديك اند ، امّا مثل دوستان ، پيش يكديگر نمى روند . عاقلى چند يا صاحبان حِلم اند كه كينه از سينه ايشان بيرون رفته ، و عاقلى چندند كه حِقد و غضب ، از ايشان زايل شده . نه از ايشان كسى را ترسى هست ، و نه اميد حمايت و دفع مضرّتى . پشت زمين را به زير زمين بدل كرده اند ، و فراخى را به تنگى ، و اهلى را به غربت ، و روشنى را به تاريكى و ظلمت معاوضه نموده اند ، و ۳۸ به نوعى كه به دنيا آمده بودند ، پاى برهنه و عريان ، بيرون رفتند و از دنيا كوچ كرده ، با اعمال خود به خانه اى رفتند كه هميشه باقى و زندگى اش دائمى است ، چنانچه حق ـ سبحانه و تعالى ـ فرموده : «كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنَآ إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ»۳۹ . ۴۰
و امّا وصف بعضى از نعمت هاى جنّت ؛ پس روايت كرده است محمّد بن يعقوب كلينى رضى الله عنه از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام كه فرمود : از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله سؤال كردند از قول تعالى كه فرموده : «يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمَانِ وَفْدًا» . ۴۱ و ترجمه ظاهرش اين است كه : روزى كه ما جمع مى كنيم پرهيزگاران را در حالتى كه متوجّه رحمت و كرامت الهى اند ، مانند مهمانى كه بر كسى وارد شود يا كسى كه به جهت مطلبى پيش بزرگى آيد .
حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله حضرت امير المؤمنين عليه السلام را مخاطب ساخته ، فرمود كه : يا على ! مراد از «وَفْد» كه خداى تعالى فرموده ، سواران اند و غير سوار را وَفْد نمى گويند ، و آنها جماعتى هستند كه در دنيا از مخالفت الهى حذر مى كرده اند . پس خداى تعالى ، ايشان را دوست داشته و به كرامت خود ، مخصوص ساخته و اعمال ايشان را پسنديده و ايشان را متّقى نام كرده .
بعد از آن فرمود : يا على ! به حقّ آن كس كه دانه را شكافته و آدمى را خلق كرده كه متّقيان از قبرهاى خود بيرون مى آيند و ملائكه ، استقبالِ ايشان مى كنند و با ناقه هايى كه خداى تعالى براى جمعى كه ايشان را عزيز ساخته ، مقرّر فرموده و جهاز آن ناقه ها از طلاست كه با ياقوت و مرواريد ، مزيّن و مرصّع كرده اند ، و جُل هاى آن شتران ، از اِستَبْرَق و سُندُس است ، و مهار آن شتران ، بافته ارغوان است . پس به سرعت و زودى ، ايشان را به صحراى محشر حاضر مى سازند و با هر يك از متّقيان ، هزار فرشته پيش رود و دست راست و دست چپ همراه اند كه به اعزاز و احترام ، ايشان را مى آورند تا به درِ بزرگ بهشت مى رسانند .
و بر در بهشت ، درختى است كه در ۴۲ زير سايه يك برگ آن درخت ، هزار كس جا مى گيرند و در طرف راست آن درخت ، چشمه پاكيزه و پاك كننده است و هر كدام ، از آن چشمه جامى مى خورند و خداى تعالى ، به آن شربت ، آب دل هاى ايشان را از حسد ، پاك مى كند و مويى كه در بدن ايشان است ، فرو مى ريزد ، و اين ، معنى قول خداى تعالى است كه فرموده : «وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا»۴۳ ؛ يعنى : به خوردِ ايشان مى دهد پروردگار ايشان ، آشاميدنى پاك كننده .
پس فرمود كه : شراب طهور از اين چشمه پاكيزه ، سازنده است . و بعد از آن ، متوجّه چشمه ديگر مى شوند كه در طرف چپ آن درخت ، واقع شده و در آن چشمه ، غسل مى كنند ، و آن چشمه ، چشمه زندگانى است و كسانى كه در آن چشمه غسل مى كنند ۴۴ ، ديگر هرگز نمى ميرند . پس ايشان را در برابر عرش الهى بر پا مى دارند و از همه آفت ها و بيمارى ها و آزار سرما و گرما ، سلامتى ابدى يافته . پس خداوند جبّار ـ جلّ ذكره ـ به فرشتگان كه به ايشان همراه اند ، خطاب مى فرمايد كه : جماعت دوستان مرا به بهشت بريد و ايشان را با ساير خلايق ، باز مداريد كه رضا و خشنودى من در باب ايشان ، پيشى گرفته ، و رحمت من ، از براى ايشان واجب و لازم شده . و چگونه من خواهم كه ايشان را با جمعى كه خوبى ها و بدى ها كرده اند ، باز دارم ؟ پس ملائكه ، ايشان را پيش انداخته ، به بهشت مى برند و چون به درِ بزرگ بهشت مى رسند ، ملائكه حلقه بر درِ بهشت مى زنند . پس آوازى از آن برمى آيد كه به هر حورى كه خداى تعالى از براى دوستان خود در جنّات مهيّا فرموده ، مى رسد . پس حوريان ، يكديگر را به آمدن ايشان ، بشارت مى دهند . وقتى كه آواز حلقه را مى شنوند و بعضى به بعضى مى گويند كه دوستان الهى پيش ما مى آيند ، پس درِ بهشت براى ايشان گشوده مى شود و حوران و زنانِ بنى آدم كه به جهت ايشان مقرّر شده ، از قصرها سرها بيرون كرده ، مشاهده ايشان مى كنند و ايشان را «مرحبا» گفته ، مى گويند : اشتياق ما به ديدن شما ، زياده از اندازه بود . و ايشان نيز به حوران و زنان بنى آدم ، چنين مى گويند .
بعد از آن ، حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه : يا رسول اللّه ! خبر ده ما را از قول خداى تعالى كه فرموده : «غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ» ، ۴۵ به چه چيز آن غرفه ها را بنا كرده اند ؟ حضرت فرمود كه : يا على ! آن غرفه ها را كه خداى تعالى فرموده ، غرفه اى چند است كه خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ از براى دوستان خود بنا كرده به ياقوت و مرواريد و زِبَرجَد ، و سقف آن غرفه ها از نقره بافته شده و هر غرفه ، هزار درِ طلا دارد و بر هر درى ، فرشته اى موكّل است و در آن جا فرش ها بر بالاى يكديگر از حرير و ديباج به رنگ هاى مختلف انداخته اند و در ميان آنها ، مُشك و كافور و عنبر بركرده ، و اين ، معنى قول الهى است كه فرموده : «وَ فُرُشٍ مَّرْفُوعَةٍ» ؛ ۴۶ يعنى : فرش ها كه بر روى يكديگر انداخته اند .
و وقتى كه بنده مؤمن به منازلى كه در بهشت براى او مقدّر شده ، داخل مى شود و بر سرِ او تاج پادشاهى و كرامت الهى مى گذارند ، او را حلّه هاى طلا و نقره مى پوشانند و اَكليل مرصّعى كه از مرواريد و ياقوت منظوم ساخته اند ، در زير تاج بر سر او مى گذارند و هفتاد حلّه حرير به رنگ هاى مختلف كه به طلا و نقره و مرواريد و ياقوت سرخ بافته اند ، به ايشان مى پوشانند ، و اين ، معنى قول الهى است كه فرموده : «يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤًا وَ لِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ»۴۷ .
و چون ۴۸ مؤمن بر روى تخت خود مى نشيند ، آن تخت از شادى به حركت مى آيد . بعد از آن كه در منازل خود قرار مى گيرد ، رخصت مى طلبد . فرشته اى كه به رخت هاى او موكّل است ، از براى مباركباد كرامت الهى كه نزد او آيد ، پس خدمتكاران آن مؤمن از حور و غلمان مى گويند كه : «بر جاى خود باش كه دوست خدا بر تخت خود تكيه كرده ، و حورى اى كه زوجه اوست ، خود را از براى او مهيّا ساخته . پس صبر كن تا آن كه وقت شود» . بعد از آن ، حورى از خيمه خود ، متوجّه او مى شود و كنيزان ، دور او را گرفته و هفتاد حلّه از مُشك و عنبر كه به ياقوت و مرواريد و زِبَرجَد بافته اند ، پوشيده ، تاج كرامت الهى بر سر ، و نعلينى از طلا كه به ياقوت و مرواريد مرصّع كرده اند ، در پا ، و بندهاى نعلنيش از ياقوت سرخ . و چون نزديك به آن دوست خدا مى رسد ، اراده مى كند از شوق كه به استقبال او برخيزد . آن حورى مى گويد كه : اى دوست خدا ! اين ، روز زحمت و تَعَب نيست . تو از جا برمخيز كه من از براى تو مقدّر شده ام و تو از براى من . بعد از آن ، دست در گردن يكديگر مى كنند و پانصد سال از سال هاى دنيا در معانقه به سر مى برند كه هيچ يك را ملال حاصل نمى شود . بعد از آن كه او را اندك سستى اى حاصل مى شود ، بى آن كه ملال حاصل شود ، نگاه به گردن او مى كند ، مى بيند كه در گردن او قلّاده اى چند هست شبيه به قصبه اى از ياقوت سرخ ، و در ميان آنها لوحى است از مرواريد ، و بر آن جا نوشته است كه : اى ولىّ خدا ! تو دوست منى ، و من ، از جنس حورانم و دوست تو هستم و مشتاق تو بوده ام و تو مشتاق من بوده اى .
بعد از آن ، خداى تعالى ، هزار فرشته مى فرستد كه او را تهنيتِ بهشت و مباركباد بگويند و با حور ، تزويج كنند . پس چون به در منزل او از جنّاتى كه براى او مقرّر شده مى رسند ، به فرشته اى كه دربان جنّت هاى اوست ، مى گويند كه : از ولىّ خدا به جهت ما رخصت بگير ؛ زيرا كه خداى تعالى ، ما را فرستاده كه او را مباركباد بگوييم . آن فرشته به ايشان مى گويد : صبر كنيد تا من ، حاجب را بگويم كه او را خبر كند از آمدن شما . پس آن فرشته ، پيش آن حاجب مى رود كه از او نزديك تر است و ميان آن فرشته و حاجب ، سه بهشت فاصله است . و چون به درِ اوّل مى رسد ، به آن حاجب مى گويد كه : در بيرون ، هزار فرشته ايستاده اند و خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ ايشان را به جهت مباركباد فرستاده ، و از من درخواست كردند كه به جهت ايشان رخصت بگيرم . پس آن حاجب مى گويد : بر من دشوار است كه در اين وقت، رخصت بگيريم ۴۹ ؛ زيرا كه او مشغول حورى اى است كه زوجه اوست.
و ميان حاجب و ولىّ خدا ، چند جنّت فاصِله است . پس حاجب ، پيش قيّم مى رود و قيّم ، مقرّب تر از حاجب است و به او مى گويد كه : در بيرون در ، هزار فرشته كه از جانب ربّ العزّه به تهنيت آمده اند ، ايستاده اند . از براى ايشان ، رخصت بگير . آن قيّم ، نزد خدمتكاران كه از او نزديك ترند ، مى رود و مى گويد ۵۰ كه : فرستادگان خداى جبّار ، در بيرون ايستاده اند و ايشان ، هزار ملك اند كه خداى تعالى ، به تهنيت ولىّ خود فرستاده . او را خبر كنيد از آمدن ايشان . پس چون خبر مى كنند و او رخصت مى دهد ، به اندرون مى آيند . و غرفه اى كه او در آن جا نشسته ، هزار در دارد و بر هر درى مَلَكى موكّل است . و بعد از آن كه رخصت يافتند ، هر فرشته ، آن درى را كه به او تعلّق دارد ، مى گشايد و قيّم ۵۱ هر فرشته اى را از درى از درهاى غرفه به اندرون مى آرد و ايشان ، پيغام خداوند جبّار را به او مى رسانند ، و اين ، معنى قول الهى است كه فرموده كه : «وَالْمَلَئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِّن كُلِّ بَابٍ» ؛ ۵۲
يعنى : ملائكه ، به اندرون از هر درى از درهاى غرفه ، نزد ايشان مى آيند ۵۳ و مى گويند : «سَلَامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» ؛ ۵۴ يعنى : سلام بر شما باد ! اين ثواب كه يافتيد ، به سبب صبرى است كه در دنيا كرده ايد ، يا : سلام ما بر شما از جهت آن صبر است . پس نيكوعافيتى است بهشت كه روزىِ شما شده از براى دار دنيا. بعد از آن فرمود كه : اين است معنى قول الهى كه فرموده : «وَ إِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَ مُلْكًا كَبِيرًا» . ۵۵ و اين آيه ، بيان حال ولىّ خداست و كرامت هايى ۵۶ كه به او عطا فرموده . و مُلك عظيمِ كبير ، عبارت از آن است كه ملائكه ، فرستادگان خداى ـ عزَّ و جلَّ ـاند . رخصتِ اندرون آمدن مى طلبند و بى رخصت ، داخل نمى شوند . پس اين است پادشاهى عظيمِ كبير .
و فرمود كه : نهرها از زير مواضعى كه در آن جا ساكن اند ، جارى مى شود ، و اين ، معنى قول الهى است كه فرموده : «تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» . ۵۷ و ميوه ها به ايشان نزديك اند ، چنانچه خداى تعالى فرموده : «وَ دَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِـلَالُهَا وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً» . ۵۸ و از نزديكى اى كه ميوه ها بر سرِ شاخه ها به ايشان دارد ، از هر ميوه اى كه خواهد ، به دهن ، تناول مى تواند نمود ، چنانچه تكيه كرده. و انواع ميوه ها ، هر يك مى گويند كه : «يا ولىّ اللّه ! از من ۵۹ بخور ، پيش از ديگرى» .
و هيچ مؤمنى در بهشت نيست كه او را چندين جنّت نباشد. در بعضى ، درختانْ سايه انداخته و در بعضى نينداخته يا در بعضى ستون ها در زير درختان بر پاى كرده و در بعضى نكرده. و نهرها از شرابِ بهشت و نهرها از آب و نهرها از شير و نهرها از عسل ، و وقتى كه ولىّ خدا خوردنى طلبد ، هر چه خواهد ، از براى او مى آورند ، بى آن كه آن چيز را نام ببرد. بعد از آن ، با دوستان [ و ] با برادران خود ، خلوت مى كند و يكديگر را ديدن مى كنند و در باغات و منازل خود ، تنعّم مى كنند در سايه اى كه هوايش شبيه به مابين طلوع صبح تا وقت طلوعِ آفتاب است و بهتر از هواى آن وقت .
و هر مؤمنى را هفتاد زوجه از حور مى دهند و چهار زن از زنان بنى آدم ، و مؤمن ، ساعتى با حور به سر مى برد ، و ساعتى با زنى كه از بنى آدم است ، و ساعتى خلوت مى كند و بر تخت ها تكيه مى كند و با مؤمنان ، نظر به يكديگر مى كنند . و در وقتى از اوقات كه بر تخت خود تكيه كرده ، شعاع نورى بر او مى تابد ، پس به خدمتكاران خود مى گويد كه : اين شعاع درخشان چيست؟ آيا خداوند جبّار ، نظر ۶۰ لطف و اِكرامى به من فرموده و اين نور ، از قدرت الهى ظاهر شده؟ خدمتكاران مى گويند : جلال الهى ، منزّه است از آن كه نور مرحمت او ، شبيه به اين نور باشد. اين نور ، از يكى از حوران است كه از جمله زنان توست و تو هنوز ، نزديك او نرفته اى و او از شوق ديدن تو ، سر از خيمه خود بيرون كرده و آرزوى ديدن تو كرده ، و چون تو را ديده كه بر تخت خود تكيه كرده اى ، از شوق تو تبسّم كرده. و اين شعاع كه مى بينى و اين نور كه تو را فرو گرفته ، از سفيدى و روشنى و صفا و پاكيزگىِ دندان اوست. آن ولىّ خدا مى گويد كه : او را رخصت بدهيد تا از مكان خود پايين آمده، نزد من آيد. پس هزار خدمتكار از كنيزان و هزار خادم از پسران ، به سرعت تمام ، پيش او مى روند و او را به آن رخصت ، بشارت مى دهند و از خيمه خود به زير مى آيد. هفتاد حلّه طلابافت و نقره بافت مكلّل به مرواريد و ياقوت و زِبَرجَد پوشيده و آن جامه ها را از مُشك و عنبر به رنگ هاى مختلف ، رنگ كرده اند و مغز قلم او از زير هفتاد حلّه ، نمايان است ، و قدّ او هفتاد ذرع ۶۱ ، و عرض ميان شانه هايش ده زرع است ، و چون رخصت از ولىّ خدا مى يابد ، خدمتكاران ، طَبَق هاى طلا و نقره پُر از مرواريد و ياقوت و زِبَرجَد ، نثار آن حور مى كنند. بعد از آن ، دست در گردن يكديگر مى كنند و هيچ يك را ملالى حاصل نمى شود .
بعد از آن ، حضرت امام محمّد باقر عليه السلام فرمود كه : بهشت هايى كه خداى تعالى در قرآن ۶۲ ياد فرموده ، جنّت عَدْن و جنّة الفردوس و جنّتِ نعيم و جنّت المأواست ، و خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ را جنّات ديگر هست كه در ميان جنّات مذكوره واقع شده. و مؤمن ، از باغات و جنّات ، آن قدر به او مى دهند كه خواهد و آرزو داشته باشد و در آنها به هر نوع كه خواهد ، تنعّم مى نمايد . و وقتى كه چيزى را خواهد ، طلبيدنش به غير از آن نيست كه بگويد : «سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ !» ، و همين كه گفت ، خدمتكاران ، بر يكديگر پيشى گرفته ، هرچه در خاطرش گذشته باشد ، بى آن كه طلب كند يا بفرمايد ، حاضر مى سازند ، و اين ، معنى قول الهى است كه مى فرمايد : «دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَامٌ وَ ءَاخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» ؛ ۶۳ يعنى : طلبيدن ايشان ، آن است كه بگويند : «سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ !» ؛ يعنى : منزّه مى دانم ۶۴ تو را ـ اى خداوند ـ ؛ چنان تنزيهى كه لايق جلال و عظمت تو باشد. و تحيّتِ خدمتكاران ، سلام است و گفتنِ آخر بهشتيان ، آن است كه مى گويند : «الحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعالَمِينَ» .
حضرت فرمود كه : بعد از آن كه خواهش ِ ايشان از جماع و چيزى خوردن و آشاميدن به فعل مى آيد ، حمد خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ مى كنند ، بعد از آن كه فارغ مى شوند .
و امّا قول خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ كه مى فرمايد : «أُوْلَئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ» ، ۶۵ پس مراد آن است كه خدمتكاران مى دانند روزىِ ايشان را و از براى ايشان ، حاضر مى سازند ، پيش از آن كه بطلبند .
و امّا آن كه خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ فرموده : «فَوَ كِهُ وَ هُم مُّكْرَمُونَ» ، ۶۶ مراد آن است كه هر چيز كه خواهند ، از روى اِكرام به ايشان مى دهند . ۶۷
ابن بابويه رحمه الله در فقيه ، از عبد اللّه بن على روايت كرده كه : از بلالِ مؤذّن حضرت پيامبر پرسيدم ۶۸ كه : حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله بهشت را از براى تو چگونه وصف فرمود؟ گفت : بنويس : بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم . شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه : حصار بهشت ، خشتى از طلا و خشتى از نقره است و خشتى از ياقوت ، و كلّ ملاطش مُشك اَذفَر است و كنگره ها[ يش ] از ياقوت سرخ و سبز و زرد . پرسيد كه : درهاى بهشت ، چگونه است؟ گفت : درهاى بهشت ، مختلف است. باب الرّحمه ، از ياقوت سرخ است . و باب الصبر ، درى است كوچك كه يك تا دارد و از ياقوت سرخ [ است ] و حلقه ندارد. و باب الشكر ، از ياقوت سفيد است و دو تا دارد و فاصِله ميان آنها پانصد ساله راه است ۶۹ و از آن در ، آوازى برمى خيزد و مى گويد : خداوندا ! اهل مرا پيش من آور. گفتم كه : آيا در ، سخن مى گويد؟ فرمود : آرى. خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ او را به سخن مى آورد. و باب البلا ، كه از براى جمعى است كه در دنيا مصيبت ها و بلاها كشيده اند. درى است يك تا از ياقوت زرد ، و جمعى كه از اين در داخل مى شوند ، بسيار كم اند و درى كه از همه بزرگ تر است. صلحا و اهل زهد و وَرَع و راغبان به ثواب الهى و جمعى كه خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ را مونس خود ساخته اند ، داخل مى شوند. پرسيد كه : وقتى كه داخل بهشت مى شوند ، چه مى كنند؟ گفت : سير مى كنند در او و نهر آب در كمال صافى ، و كشتى ها از ياقوت ، و آنچه كشتى را به آن مى رانند ، از مرواريد است و در آنها ، ملائكه از نور هستند و جامه هاى سبز در نهايت سبزى پوشيده اند. پرسيد كه : اسم آن نهر چيست؟ گفت : جنّة المأوى. پرسيد كه : در ميان جنّة المأوى ، جنّتى ديگر هست؟ گفت : آرى ؛ و حصار ۷۰ جنّت عدن ، كه در وسط جنّت هاست. جنّت عدن ، از ياقوت سرخ است و سنگ ريزْه هايش از مرواريد. پرسيد كه : آيا جنّتى ديگر هست؟ گفت : آرى ! جنّة الفردوس. پرسيد كه : حصارش چگونه است؟ گفت : حصارش ۷۱ از نور ربّ العالمين است . ۷۲
و حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در وصيّت [ به ] ابو ذر فرموده كه : اى ابو ذر ! اگر زنى از زنان بهشت ، از آسمان دنيا سر بيرون كند در شب تاريكى ، هر آينه ، زمين از نور او روشن مى شود ، بهتر از آنچه ماه شب چهارده ، روشن مى شود و بوى خوش او به مشام جميع اهل زمين مى رسد . و اگر جامه اى از جامه هاى اهل بهشت را امروز در دنيا بگشايند ، هر كس نگاه به آن كند ، مدهوش مى شود و ديده او تاب ديدن او ۷۳ نمى آورد . ۷۴
و در احاديث متفرّقه وارد شده كه : بوى بهشت ، از هزار ساله راه مى آيد. و پست ترينِ اهل بهشت را آن قدر ۷۵ مى دهند كه اگر جميع انس و جن به منزل او وارد شوند و از طعام و شراب او بخورند ، همه را كافى باشد و از او چيزى كم نشود. و كمترين اهل بهشت ، چون داخل باغ ۷۶ بهشت مى شود ، سه باغ به نظر او مى آيد. چون داخل پست تر مى شود ، در آن مشاهده مى نمايد از زنان و خدمتكاران و نهرها و ميوه ها ، آن قدر كه خدا خواهد. پس چون حمد و شكر الهى به جا مى آورد ، به او مى گويند كه : به جانب بالا نظر كن. چون نظر مى كند ، در آن جا نعمت و كرامتى چند مشاهده مى نمايد كه در باغ اوّل نديده. پس گويد كه : پروردگارا ! اين را نيز به من كرامت كن. خطاب رسد كه : اگر اين را بدهيم ، شايد كه ديگرى را بطلبى. گويد : نه. همين ، مرا كافى است و از اين بهتر نمى باشد. چون به آن باغ در آيد ، مسرّت و شادى عظيم ، او را روى دهد و شكر الهى به جاى آورد. و پس خطاب رسد كه درِ جنّة الخُلد را بر روى او بگشايند. چون بگشايند ، اضعافِ آنچه در بهشت دويّم ديده بود، مشاهده نمايد و فرح و سُرورش مضاعف شود و بگويد: خداوندا! تو راست حمدى كه اِحصاى آن نتوان كرد كه منّت گذاشتى [ بر ] من به بهشت ها و نجات بخشيدى مرا از آتش .
و بهشت را هشت در است كه از يكى ، انبيا و صدّيقان داخل مى شوند ، و از ديگرى ، شهدا و صلحا ، و از پنج در ، شيعيان و دوستان اهل البيت عليهم السلام . ۷۷
و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام منقول است كه فرمود : من ۷۸ مى ايستم بر صراط و دعا مى كنم و مى گويم : خداوندا ! به سلامت بگذران شيعيان و دوستان مرا ، و هر كه مرا يارى كرده و به امامت من ، اعتقاد داشته در دار دنيا. پس ندا از منتهاى عرش الهى در رسد كه : دعاى تو را مستجاب كرديم و تو را شفاعت داديم درباره شيعيان تو. پس هريك از شيعيان و دوستان و آنان كه ياورى من كرده اند و با دشمنان ، جهاد كرده اند به گفتار يا به كردار ، شفاعت كند هفتاد هزار كس از همسايگان و دوستان و خويشان خود را . و از در هشتم ، ساير مسلمانان ، داخل مى شوند از آن جماعتى كه اقرار به شهادتين داشته باشند و در دل ايشان ، به قدر ذرّه اى بغض اهل البيت عليهم السلام نباشد . ۷۹
و طوبى ـ چنانچه در بعضى روايات وارد شده ـ در جنّت ، درختى است كه اصل آن در خانه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله است و هيچ مؤمنى نيست در بهشت كه در خانه[ اش ] ، شاخى از آن درخت نباشد و آنچه خواهد و در خاطرش گذرد ، آن شاخ براى او حاضر مى سازد ، و اگر سوار تندروى در سايه آن درخت ، صد سال بتازد ، به در نمى تواند رفت ، و اگر كلاغى از پايين آن درخت پرواز كند آن قدر كه پير شود و از پيرى بيفتد ، به بالاى آن درخت نرسد .
و در تفسير آيه «فِيهِنَّ خَيْرَ تٌ حِسَانٌ»۸۰ وارد شده كه ايشان ، زنان مؤمن عارف شيعه اند كه داخل بهشت مى شوند و ايشان را به مؤمنان ، تزويج مى نمايند . و آن كه خداى تعالى فرموده : «حُورٌ مَّقْصُورَ تٌ فِى الْخِيَامِ» ، ۸۱ مراد ، حوران بهشت اند كه در نهايتِ سفيدى اند و كمرهاى ايشان ، باريك است و در ميان خيمه هاى مرواريد و ياقوت و مرجان نشسته اند و هر خيمه اى ، چهار در دارد و بر همه درى ، هفتاد دختر باكره رسيده ايستاده اند كه دربان ايشان اند و هر روز از خداى تعالى ، كرامتى به ايشان مى رسد . ۸۲
و زنان بهشت ، رَشك نمى دارند و حائض نمى شوند و بدخويى نمى دارند. و اهل بهشت را بول و غائط نمى باشد ؛ بلكه عَرَقى از ايشان ، دفع مى شود از مُشك ، خوش بوتر . و حُسن و جمال و صفا و طراوت اهل بهشت ، روز به روز زياده مى شود ، چنانچه اهل دنيا را هر روز ، پيرى و قباحتِ منظر ، زياده مى گردد . و هر ميوه اى كه از درختان بهشت چيده شود ، به جاى آن به همان هيئت مى رويد ؛ مانند شعله آتش كه هر قدر چراغ از او افروزند ، چيزى كم نمى شود ۸۳ . و حوران ، هميشه با وصف بكارت اند و مغز ساق ايشان از زير هفتاد ۸۴ حِلّه ، نمايان است ؛ مانند درهمى از نقره كه در آبى در كمال صفا كه يك نيزه عمق داشته باشد ، پيداست .
و در روز جمعه ، كرامت ها و نعمت هاى اهل بهشت ، زياده مى شود و هفتاد برابرِ آنچه مؤمن دارد ، به او عطا مى شود. و وارد شده كه در شب و روز جمعه ، تنزيه الهى به گفتنِ «سبحان اللّه » و مثل آن ، بسيار بكنيد و به بزرگى ياد كنيد به گفتن «اللّه أكبر» و گفتن «لا إله إلّا اللّه » . و حمد و ثناى الهى بسيار بكنيد به گفتن : «الحمد للّه » و غير آن از انواع ثنا ، و صلوات بر محمّد و آل محمّد صلى الله عليه و آله بفرستيد .
و در باب غنا مذكور شد كه در بهشت ، درختى است كه خداى تعالى ، رياح را مى فرمايد كه بر آن درخت بوزند و او را حركت دهند ، و از آن درخت ، آوازى بر مى خيزد كه كسى چنان صوتى نشنيده . و كسى كه در دنيا خود را از شنيدن خوانندگى محافظت نموده باشد ، آن صوت را مى شنود ، و كسى كه از غنا احتراز نكرده ، نمى شنود .

1.. سوره قصص ، آيه ۲۴ .

2.. ب : - «شده» .

3.. الف : - «خوردن» .

4.. ب و ج : «به» .

5.. ج : «آن چيزى» .

6.. الف : «زن» .

7.. الف : - «و سزاوار است به آن كه هر نسبتْ جوينده اى ، خود را به او منسوب سازد . و دوست ترينِ بندگان پيش خداى تعالى ، كسى است كه پيروىِ پيغمبر او» .

8.. الف : «تهى» .

9.. ب : «شمرده» .

10.. ج : «شمرده» .

11.. الف و ب : «به خاطر» .

12.. ب : «برند» .

13.. ب و ج : - «كه» .

14.. الف : - «پس» .

15.. ب: - «ديگران را خوار كرده، از اين جهت كه وسعتِ دنيا به ايشان داده، و» .

16.. الف : - «خود» .

17.. الف : - «و نقص» .

18.. ج : «بسيار» .

19.. نهج البلاغة ، ج ۲ ، ص ۵۵ ـ ۶۰ ، خطبه ۱۶۰ .

20.. الف : - «جمعى كه در خواب غفلت و مشغول ادراك لذّت دنيوى اند» .

21.. ج : + «راه» .

22.. الف : «نموده» .

23.. ب : - «بر» .

24.. نهج البلاغة ، ج ۱ ، ص ۴۹ و ۵۰ ، خطبه ۳۱ .

25.. ب و ج : + «ظاهر» .

26.. الف : «عجب» .

27.. الف : «شد» .

28.. ب و ج : «منقضى» .

29.. سوره كهف ، آيه ۴۵.

30.. ب : - «آن» .

31.. ب و ج : «عجيب» .

32.. نهج البلاغة ، ج ۱ ، ص ۲۱۶ و ۲۱۷ ، خطبه ۱۱۱ .

33.. الف : - «باشد» .

34.. الف و ب : - «چه بسيار كسى كه اعتماد بر دنيا داشته و دنيا ، او را به بليّه مبتلا ساخته» .

35.. الف : «ساخته» .

36.. ب و ج : - «دنياى» .

37.. الف : - «به او ميل مى كنيد يا» .

38.. الف : - «و» .

39.. سوره انبيا ، آيه ۱۰۴ .

40.. نهج البلاغة ، ج ۱ ، ص ۲۱۶ ـ ۲۲۰ ، خطبه ۱۱۱ .

41.. سوره مريم ، آيه ۸۵ .

42.. ج : «بر» .

43.. سوره انسان ، آيه ۲۱ .

44.. الف : - «و آن چشمه ، چشمه زندگانى است و كسانى كه در آن چشمه ، غسل مى كنند» .

45.. سوره زمر ، آيه ۲۰ .

46.. سوره واقعه ، آيه ۳۴ .

47.. سوره حج ، آيه ۲۳.

48.. الف و ب : - «چون» .

49.. الف و ب : - «پس آن حاجب مى گويد : بر من دشوار است كه در اين وقت ، رخصت بگيرم» .

50.. الف و ب : - «آن قيّم ، نزد خدمتكاران كه از او نزديك ترند ، مى رود و مى گويد» .

51.. الف : - «قيّم» .

52.. سوره رعد ، آيه ۲۳.

53.. ج : - «نزد ايشان مى آيند» .

54.. سوره رعد : آيه ۲۴ .

55.. سوره انسان ، آيه ۲۰ .

56.. ب : «و كرامت و نعمتى» .

57.. سوره بقره ، آيه ۲۵.

58.. سوره انسان ، آيه ۱۴.

59.. ب : «ما» .

60.. الف : - «نظر» .

61.. الف : «ذراع» .

62.. الف : - «در قرآن» .

63.. يونس ، آيه ۱۰.

64.. ج : «مى دانيم» .

65.. سوره صافّات ، آيه ۴۱.

66.. سوره صافّات ، آيه ۴۲.

67.. الكافى ، ج ۸ ، ص ۹۵ ـ ۱۰۰ ، ح ۶۹ .

68.. ج : «سؤال كرد» .

69.. ب : - «راه است» .

70.. الف و ب : - «و حصار» .

71.. الف و ب : - «حصارش» .

72.. كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج ۱ ، ص ۲۹۲ ـ ۲۹۶ .

73.. ب : «آن» .

74.. مكارم الأخلاق ، ص ۴۶۴ .

75.. ب : «به قدرى» .

76.. الف : - «باغ» .

77.. بحار الأنوار ، ج ۸ ، ص ۱۲۰ ـ ۱۲۱ ، ح ۱۱ و ۱۲ .

78.. ب : - «من» .

79.. همان ، ص ۳۹ ، ح ۱۹ .

80.. سوره الرحمان ، آيه ۷۰ .

81.. سوره الرحمن ، آيه ۷۲ .

82.. الكافى ، ج ۸ ، ص ۱۵۶ و ۱۵۷ ، ح ۱۴۷ .

83.. ج : «نشود» .

84.. ب : «هفت» .

  • نام منبع :
    مَنهَجُ اليقين
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 320909
صفحه از 527
پرینت  ارسال به