24 رجب

۲۴ رجب
فتح قلعه خیبر با تلاش سرنوشت ساز امام علی(ع)
شرح مناسبت:
یهودیان ساکن دژهای خیبر از هیچ کوششى علیه پیامبر(ص) باز نمى ایستادند و حتّى جنگ بزرگ احزاب با پشتیبانى نظامى و مالى آنان علیه اسلام، شکل گرفت.
پیامبر خدا(ص) براى گشودن این دژها و در هم شکستن مرکز توطئه، راهى خیبر شد. وجود ده هزار رزمجو، دژهاى استوار و ناگشودنى، امکانات بسیارِ درون دژها، کین ورزى یهودیان ـ که آنان را در جنگ علیه پیامبر(ص) استوارتر مى ساخت ـ و...، نشان دهنده اهمّیت ویژه این نبرد است.
نقش امام علی(ع) در این فتح عظیم، بى بدیل است ؛ چرا که :
۱. مانند دیگر نبردها، پرچم اسلام در دست هاى پُرتوان على(ع) بود.
۲. پس از گشوده شدن بسیارى از دژها، دو دژ «وطیح» و «سلالم» که از استوارترین دژها بودند و دو یورش مسلمانان را به فرماندهى ابو بکر و عمر، ناکام گذارده بودند، با فرماندهى على(ع) گشوده شدند و سپاه سرافراز اسلام، آن دژها را که فتحشان به خیال کسى نمى آمد، گشودند.
۳. حارث، رزم آور مغرور یهودى که نعره هایش به هنگام نبرد، لرزه بر اندام ها مى افکند، با ضربت سهمگین على(ع) بر خاک افتاد و مرحَب، که کسى توان رویارویى با او را نداشت، با شمشیر وى، دو نیم گشت.
۴. نزدیک بود رعب بر جان هاى مسلمانان چیره شود که پیامبر خدا، جمله شکوهمندِ «فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند و حمله کننده اى پى در پى است، نه گریزنده» را درباره على(ع) فرمود و بدین سان، بر دل ها امید پیروزى نشاند.
۵. امام(ع) درِ دژ «قَموص» را به تنهایى از جا کند که تکان دادنش تنها از عهده چهل مرد بر مى آمد.
آیات و روایات:
فتح قلعه خیبر با تلاش سرنوشت ساز امام علی(ع)
قرآن کریم:
وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ
هر آینه در میان هر امّتى فرستاده اى برانگیختیم [تا بگوید:] خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید.
النحل: ۳۶
قرآن کریم:
وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یعْبُدُوهَا وَ أَنَابُوا إِلَى اللّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ
و آنان كه از پرستش طاغوت دورى كرده اند و به سوى خدا باز گشته اند، آنان را مژده باد.پس، بشارت ده بندگان مرا
الزمر: ۱۷.
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در روز فتح خیبر:
لُاعطِینَّ الرّایةَ غَدا رَجُلًا یحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ، ویحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ، کرّارا غَیرَ فَرّارٍ، لا یرجِعُ حَتّى یفتَحَ اللّهُ عَلى یدَیهِ. «۱»
فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند. پیاپى حمله گر است و هیچ گاه گریزنده نیست. باز نمى گردد تا این که خداوند به دست او [قلعه را] فتح کند.
الکافی: ج ۸ ص ۳۵۱ ح ۵۴۸
امام على علیه السلام در فتح خیبر:
إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله بَعَثَ أبا بَکرٍ، فَسارَ بِالنّاسِ، فَانهَزَمَ حَتّى رَجَعَ إلَیهِ. وبَعَثَ عُمَرَ، فَانهَزَمَ بِالنّاسِ حَتَّى انتَهى إلَیهِ. فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: لَاعطِینَّ الرّایةَ رَجُلًا یحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ، ویحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ، یفتَحُ اللّهُ لَهُ، لَیسَ بِفَرّارٍ. فَأرسَلَ إلَی فَدَعانی، فَأَتَیتُهُ وأنَا أرمَدُ لا ابصِرُ شَیئا، فَتَفَلَ فی عَینی وقالَ: اللّهُمَّ اکفِهِ الحَرَّ وَالبَردَ. قالَ: فَما آذانی بَعدُ حَرٌّ ولا بَردٌ.
پیامبر خدا، ابو بکر را فرستاد و او مردم را حرکت داد؛ امّا شکست خورد و به سوى پیامبر صلى الله علیه و آله بازگشت. عمر را نیز فرستاد و او هم با افرادى در هم شکست و به سوى پیامبر صلى الله علیه و آله باز آمد. پس پیامبر خدا فرمود: «فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند. خداوند برایش پیروزى مى آورَد و گریزنده نیست». پس به سراغ من فرستاد و مرا فرا خوانْد. نزدش رفتم، در حالى که از چشمْ درد، چیزى را نمى دیدم. پس آب دهان خود را بر چشمم نهاد و گفت: «خدایا! او را از گرما و سرما حفظ کن». پس از آن، [هیچ گاه ] گرما و سرما آزارم نداد.
المصنّف لابن أبی شیبة: ج ۷ ص ۴۹۷ ح ۱۷.
ابن عبّاس:
بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله إلى خَیبَرَ أحسِبُهُ قالَ: أبا بَکرٍ فَرَجَعَ مُنهَزِما ومَن مَعَهُ، فَلَمّا کانَ مِن الغَدِ بَعَثَ عُمَرَ، فَرَجَعَ مُنهَزِما یجَبِّنُ أصحابَهُ ویجَبِّنُهُ أصحابُهُ. فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: لَاعطِینَّ الرّایةَ غَدا رَجُلًا یحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ، ویحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ، لا یرجِعُ حَتّى یفتَحَ اللّهُ عَلَیهِ. فَثارَ النّاسُ، فَقالَ: أینَ عَلِی؟ فَإِذا هُوَ یشتَکی عَینَیهِ، فَتَفَلَ فی عَینَیهِ، ثُمَّ دَفَعَ إلَیهِ الرّایةَ، فَهَزَّها، فَفَتَحَ اللّهُ عَلَیهِ.
پیامبر خدا، ابو بکر را به خیبر فرستاد. پس با همراهانش شکست خورده، بازگشت. چون فردا شد، عمر را فرستاد و او هم در هم شکسته بازگشت، در حالى که او یارانش را ترسو مى خوانْد و یارانش هم او را. پیامبر خدا فرمود: «فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند. باز نمى گردد تا خداوند، پیروزش کند». مردم به جنب و جوش در آمدند و پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «على کجاست؟». در این میان، او از دردِ چشمانش ناراحت بود. پیامبر خدا، آب دهان خود را بر چشمان او مالید و پرچم را بدو سپرد. على علیه السلام، پرچم را به اهتزاز در آورد و خداوند، پیروزش کرد.
مجمع الزوائد: ج ۹ ص ۱۶۵ ح ۱۴۷۱۷
المغازی:
بَرَزَ عامِرٌ وکانَ رَجُلًا طَویلًا جَسیما، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله حینَ طَلَعَ عامِرٌ: أَ تَرونَهُ خَمسَةَ أذرُعٍ؟ وهُو یدعو إلَى البِرازِ، یخطِرُ بِسَیفِهِ وعَلیهِ دِرعانِ، یقَنَّعُ فِی الحَدیدِ یصیحُ: مَن یبارِزُ؟ فَأَحجَمَ النّاسُ عَنهُ، فَبَرَزَ إلَیهِ عَلی علیه السلام فَضَرَبَهُ ضَرَباتٍ، کلُّ ذلِک لا یصنَعُ شَیئا، حَتّى ضَرَبَ ساقَیهِ فَبَرَک، ثُمَّ ذَفَّفَ عَلَیهِ فَأَخَذَ سِلاحَهُ.
عامر، به مبارزه آمد. او به قدرى بلند بالا و تنومند بود که پیامبر خدا پرسید: «آیا پنج ذراع هست؟». عامر، هماورد مى طلبید و شمشیرش را تکان مى داد و دو زره به تن داشت و غرق در آهن و پولاد بود و فریاد مى کشید: چه کسى به مبارزه مى آید؟ همه از برابر او پا پس کشیدند. على علیه السلام به مبارزه اش درآمد و چند ضربه بر او زد که هیچ یک کارى نبود تا آن که دو ساق او را زد که به زانو افتاد. پس کارش را تمام کرد و سلاحش را برداشت.
المغازی: ج ۲ ص ۶۵۷
الإرشاد:
لَمّا قَتَلَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام مَرحَبا رَجَعَ مَن کانَ مَعَهُ وأغلَقوا بابَ الحِصنِ عَلَیهِم دونَهُ، فَصارَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام إلَیهِ فَعالَجَهُ حَتّى فَتَحَهُ، وأکثَرُ النّاسِ مِن جانِبِ الخَندَقِ لَم یعبُروا مَعَهُ، فَأَخَذَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام بابَ الحِصنِ فَجَعَلَهُ عَلَى الخَندَقِ جِسرا لَهُم حَتّى عَبَروا وظَفِروا بِالحِصنِ ونالُوا الغَنائِمَ. فَلَمَّا انصَرَفوا مِنَ الحُصونِ أخَذَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ بِیمناهُ فَدَحا بِهِ أذرُعا مِنَ الأَرضِ، وکانَ البابُ یغلِقُهُ عِشرونَ رَجُلًا مِنهُم.
چون امیر مؤمنان، مرحب را کشت، همراهانش بازگشتند و درِ دژ را به روى على علیه السلام بستند. امیر مؤمنان به سوى آن آمد و با آن کلنجار رفت تا آن را گشود. افراد فراوانى در کنار خندق مانده و از آن، عبور نکرده بودند که امیر مؤمنان، درِ دژ را برداشت و بر خندق نهاد و آن را پلى ساخت تا مسلمانان از آن گذشتند و بر دژ، مسلّط شدند و به غنیمت ها دست یافتند. پس چون از دژها بازگشتند، امیر مؤمنان، آن [در] را با دست راست برگرفت و چندین ذراع پرتاب کرد، درحالى که آن در را بیست یهودى [با کمک هم ] مى بستند.
الإرشاد: ج ۱ ص ۱۲۷