خوارج فرستاد و ابن عباس با آنها به محاجه برخاست و بسياري از آنان به حق برگشتند ۱ و سخني از کيفيت محاجه و ديگر مطالب مورد بحث، به خصوص چند وجه بودن قرآن، وجود ندارد.
3. داستان محاجه ابن عباس با خوارج
از آنجا که حديث مورد بحث در ضمن داستان محاجه ابن عباس با خوارج اندکي پيش از جنگ نهروان است، به جاست که اين داستان بيشتر مورد مداقه قرار گرفته و معلوم گردد که منابع کهن نسبت به اين واقعه چه گزارشهايي را نقل کردهاند. منابع مختلف حديثي و تاريخي در اين خصوص گزارشهاي متفاوتي به شرح ذيل ارائه دادهاند:
3 ـ 1. از عکرمة بن عمار (أبوعمار يمامي) عجلي از أبو زميل سماک (ابن الوليد شرف الدين) حنفي از عبد الله بن عباس نقل شده که ابن عباس براي رفتن به سوي خوارج و مجادله کردن با آنها از علي عليه السلام اذن خواست و علي عليه السلام اکراه نمود که برود و گفت که بر جان او ميترسد امّا ابن عباس رفته و آنها (در سه مورد، دو مورد با قرآن و يک مورد با سنت، ذکر خواهد شد) مجادله کرد و در نتيجه دو هزار از شش هزار نفر آنها برگشته و چهار هزار نفر آنها ماندند. ۲
برخي از همين طريق (عکرمه، أبوزميل، ابن عباس) و تقريباً به همين متن، تعداد افراد را حدود شش هزار دانسته که دو هزار تن برگشته و دو هزار تن منصرف شده و بقيه کشته شدند. ۳ لازم به تذکر است که محقق کتاب ابن عساکر، اظهار ميدارد که در متن در محل «دو هزار تن انصراف دادند»، سفيد بوده که بنا بر تحقيق: خود آن را پر کرده است و ظاهراً اين منبع بايد کتاب ذهبي باشد، چه غير از او کسي ديگر چنين مطلبي را ذکر نکرده است.
برخي نيز به همين طريق و تقريباً به همين متن، تعداد افراد برگشته را 20 هزار و باقيمانده را چهار هزار دستهاند. ۴ در هيچ يک سخني از اين که علي عليه السلام ابن عباس را فرستاده و اين که آن جمله مورد بحث را به وي فرموده، وجود ندارد.
لازم به ذکر است که حاکم همين خبر را در جايي ديگر، با واسطه عبدالله بن دؤل بين أبوزميل و ابن عباس نقل ميکند ۵ که ظاهراً بايد سهوي پيش آمده باشد، چرا که ديگران همه بدون اين واسطه حديث يادشده را روايت کردهاند. ضمن اين کسي به اين نام به عنوان راوي شناخته نشد و آنچه وجود دارد،
1.الطبقات، ، ج ۳، ص ۳۲.
2.السنن الکبري، ج ۵، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۸؛ خصائص أمير المؤمنين عليه السلام، ص ۱۴۶ ـ ۱۴۹؛ المستدرک علي الصحيحين، ج ۲، ص۱۵۰ ـ ۱۵۲ که آن را صحيح به شرط شيخين ميداند؛ السنن الکبري، ج ۸ ، ص ۱۷۹؛ جامع بيان العلم وفضله، ج ۲، ص ۱۰۳ ـ ۱۰۴؛ المناقب، ص۲۶۰ ـ ۲۶۲.
3.تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص۴۶۳ ـ ۴۶۴؛ تاريخ الإسلام، ج ۳، ص ۵۸۸، ۵۹۰ .
4.المصنف، ج ۱۰، ص ۱۵۷ ـ ۱۶۰؛ المعجم الکبير، ج۱۰، ص ۲۵۸ ـ ۲۵۹؛ الحلية (حلية الأولياء و طبقات الأصفياء)، ج ۱، ص ۱۶۹ ؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، ج ۶ ، ص ۲۳۹ ـ ۲۴۰، الدر المنثور، ج ۲، ص ۱۵۸ از طبراني، حاکم، أبونعيم و بيهقي.
5.المستدرک علي الصحيحين، حاکم نيشابوري، ج ۴، ص ۱۸۲ ـ ۱۸۳.