نيست. حتي ميتوان گفت، مقام و موقعيت اينان كمتر از مقام و موقعيت گروهي از وكيلان و سفيران نيست. ۱
چنانچه ملاحظه ميشود، اين رجال شناسان از روايات ذكر شده، بعضاً مدح و بعضاً توثيق و تعديل جملگي اعضاي اين سازمان را نتيجه گرفتهاند. حال بايد ديد اين مدح يا توثيق يا تعديل عام تا چه پايه درست است. ترديدي نيست كه شرطة الخميس گروهي از ياران و سربازان نخبة امام بودهاند كه با وي بيعت مرگ كرده بودند. ۲ پايداري و ايستادگي اين جمع، حقيقتي است كه معاويه نيز بدان معترف بوده است؛ زيرا پس از شهادت امام عليه السلام، وقتي عمروبن عاص به معاويه پيشنهاد كرد كه با قيس بن سعد ـ كه سالار شرطة الخميس بود ـ بجنگد و به او امتيازي ندهد، معاويه گفت:
به خدا! كه اين جمع را نتوانيم كشت، مگر به شمار خودشان از مردم شام را بكشند. پس از آن ديگر زندگاني خوش نباشد. به خدا! هرگز با وي جنگ نميكنم، مگر آن که از جنگ وي چارهاي نماند. ۳
اما آيا اين بدان معناست كه اين جمعيت ـ كه شمارشـان را از پنج هزار تا چهل هزار تن نوشتهانـد ـ همه ثقه يا عادل بودهاند؟ براي پاسخ اين پرسش بايد گفت، صفحات تاريخ دست كم در يك مورد ثبت كرده است كه امام عليه السلام خود، يكي از اعضاي شرطة الخميس به نام نُعَيم بن دجاجه را تنبيه كرده است. تفصيل حادثه چنين است:
علي عليه السلام فرستاد که لبيد بن عطارد تميمي (يكي از اعيان وفد تميم) را بياورند. چون او را ميآوردند، از يكي از مجالس بني اسد ـ كه نعيم بن دجاجه در آن حضور داشت ـ گذر كردند. نعيم ـ كه از شرطة الخميس بود ـ برخاست و او را آزاد كرد. مأموران نزد امام عليه السلام برگشتند و ماوقع را گزارش كردند. امام عليه السلام فرمود: نعيم را نزد من بياوريد. سپس فرمود او را سخت بزنند. چون او را ميزدند، گفت: اي اميرمومنان، همراه تو بودن خواري و جدايي از تو كفر است (إنّ المقام معك لذل و إنّ فراقك لكفر). علي عليه السلام فرمود: آيا به راستي عقيدة تو چنين است؟ گفت: آري. پس فرمود: او را آزاد كنيد. ۴ در روايت كشي آمده است: چون امام سخن او را شنيد، گفت: تو را بخشيدم. خدا ميفرمايد: سيئه را به وجه نيكوتر پاسخ دهيد. اين كه گفتي همراه تو بودن خواري است، سيئهاي است كه مرتكب شدي و اين كه گفتي جدايي از تو كفر است، حسنهاي است كه به دست آوردي. پس اين در برابر آن. ۵ مصحح كتاب كشي در اين جا افزوده
1.المنتقي النفيس، ص۲۰۰؛ نيز: كتاب القضا، ج۲، ص۳۹.
2.تاريخ الرسل و الملوك، ج۵، ص۱۵۸؛ تاريخ مدينه دمشق، ج۴۹، ص۴۲۸.
3.تاريخ الرسل و الملوك، ج۵، ص۱۶۴ و ترجمة آن، ج۷، ص۲۷۱۸ ـ ۲۷۱۹.
4.الغارات، ج۱، ص۱۹۱ ـ ۱۲۱.
5.اختيار معرفة الرجال، ص۹۰.