139
مباني حجيّت آراي رجالي

تناسب احاطه با حجّيت در اين است كه وقتى روايتى از جهت صدور حجّت باشد ، ممكن است بگوييم به اين كه روايت از معصوم عليهم السلامصادر شده ، احاطه داريم ؛ يعنى درمقابل روايتى كه حجّت نيست و از اين جهت براى ما روشن نيست كه آيا از معصوم صادر شده يا نه ، روايت حجّت براى ما (در حدّ حجّيت ، نه علم واقعى) معلوم است كه صادر شده .
امّا قرينه اى كه در اين جا باعث مى شود «احاطه» را بر اين معنا حمل كنيم ، دو چيز است : اوّلاً همين كه گفتيم بر معناى عرفى و لغوى ابتدايى آن قابل حمل نيست . ثانيا اين كه در عبارت قبل از اين ، از «كفايت» روايت معصوم عليهم السلامبراى ما سخن رفته است . مناسب اين است كه بعد از اين كفايت ، توضيح داده شود آن رواياتى براى ما كفايت دارند كه حجّت باشند ؛ چرا كه روايت غير حجّت ، هرگز كافى نيست و مانند عدم روايت است . پس اين قسمت ، بيانى است كلّى از روايت هاى حجّت و تمييز آن از غير حجّت .
معيار اين تمييز همين است كه گفته : روايتى حجّت است كه از اصحاب ثقه نقل شده باشد . اين سخن بر اين كه همه روايت هاى اين كتاب هم از افراد ثقه نقل شده و حجّت اند ، دلالت ندارد . فقط در توضيح اين كبراى كلّى است كه اگر مى گوييم روايات معصومان عليهم السلامبراى ما كافى اند ، مراد آن دسته اى است كه حجّت اند و معيار آنها هم اين است كه از اصحاب ثقه نقل شده باشند .
از بيان فوق روشن مى شود كه اگر اصل دلالت سخن ابن قولويه را بر توثيق راويان بپذيريم ، در اين صورت ، قول نخست ، يعنى اين كه مراد همه راويان كتاب بوده ، نه فقط راويان بى واسطه ، اُولى است ؛ چرا كه بعد از اين مرحله ، نه تنها دليلى بر حمل سخن در خود سخن بر راوى بى واسطه وجود ندارد ، بلكه لازم است همه راويان ثقه باشند تا حجّيت روايت درست شود ؛ چرا كه تنها وجه غير تمام دلالت سخن بر توثيق ، اين است كه چون معيار حجّت از غير حجّت را در ضمن


مباني حجيّت آراي رجالي
138

به اين دليل كه روايت هاى ايشان براى ما كافى است ، از اين جا تا آخر قسمت مورد بحث ، يعنى تا آن جا كه دوباره از خصوصيت هاى كتاب مى گويد (ولا أخرجت فيه حديثا ...) كبرايى كلّى بيان مى كند و از خصوصيت روايت هاى كتاب ، حرفى به ميان نمى آورد ؛ يعنى به دنبال اين استدلال كه روايت هاى معصومان عليهم السلامبراى ما كافى است ، با جمله اى حاليه چنين توضيح مى دهد :
اين در حالى است كه ما به همه روايت هاى معصومان عليهم السلام هم ، چه در موضوع اين كتاب و چه در غير آن (كبراى كلّى) ، احاطه نداريم ، بلكه ...
مفهوم جمله «لكن ما وقع لنا ...» كه گلوگاه استدلال بر ادّعاى مورد بحث است و پس از اين آمده ، وقتى روشن مى شود كه معناى احاطه (لا نحيط) را در كلام بفهميم . ظاهر سخن اين است كه «لكن ما وقع» ، عطف بر «لا نحيط» است و در تقدير چنين مى شود : «لكن نحيط بما وقع لنا من جهه الثقات ...» . با اين وضعيت ، پرسش اين است كه معناى احاطه در اين جا چيست؟ احتمال ابتدايى كه ظهور لغوى و عرفى ابتدايى «احاطه» باشد ، اين است كه همه روايت هاى نقل شده در واقع و نفس الأمر را نمى دانيم . امّا اين احتمال با جمله «لكن ما وقع» كه گفتيم و «لكن نحيط بما وقع» در تقدير آن است ، سازگارى ندارد ؛ چون همان طور كه علم به همه روايت هاى نقل شده ، چه از ثقه و چه از غير ثقه نداريم ، علم به همه روايت هاى صادر شده و نقل شده از ثقه هم نداريم ؛ يعنى همان طور كه ممكن است از مجموع روايت هاى نقل شده در موضوعى از ثقه و غيرثقه ، برخى به دست ما نرسيده باشد ، ممكن است از مجموع روايت هاى نقل شده توسط ثقه هم برخى به دست ما نرسيده باشد .
از اين روست كه احتمال ديگرى در معناى «احاطه» به نظر مى آيد و آن اين كه مراد او از احاطه ما بر روايات ، حجّت بودن روايات براى ماست . گرچه «احاطه» به عنوان يك كلمه در مفهومْ برابر با حجّت بودن نيست ، ولى با آن بى مناسبت هم نيست . لذا اگر قرينه اى در كلام باشد ، مى تواند درآن ظهور پيدا كند . امّا

  • نام منبع :
    مباني حجيّت آراي رجالي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1383
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 44532
صفحه از 255
پرینت  ارسال به