1 . ارتباط فقه و مبانى رجال
فقه نسبت به رجال ، يك علمِ مصرف كننده است ، همچنان كه رجال نسبت به فقه ، يك علم خدمتگزار است . از اين جهت ، دانش فقه و نيازهاى آن براى دانش رجال و كارهايى كه در آن صورت مى گيرد ، شبيه به علّت غايى است . با وجود اين و با توجّه به نقشى كه فقه به عنوان علّت غايى دارد ، مى تواند در مبانى رجالى تأثير گذار باشد . براى نمونه به مسئله معروف به «انسداد باب علم» اشاره مى شود . در اين مسئله (صرف نظر از صحّت و سقم دلايل اقامه شده براى آن) ، وقتى فقيه ، خود را با انبوه مسائل و فروعات فقهى رو به رو مى بيند ، به «دليل انسداد» كه در اصول فقه مقرّر است ، پناه مى آورد .
يكى از اين مقدّمات ، بسته بودن راه علمى به احكام فرعى است .همان .احراز اين مقدمه ، در گرو تلاش فقيه است ؛ يعنى ممكن است با توجّه به انبوه مسائل فقهى به اين نكته برسد كه در منابع فقه ، راه علمى خاص براى پاسخ به آن مسائل ، بسته است . در اين صورت ، بر اساس مقدّمات دليل انسداد (بر فرض تمام بودن آن) ممكن است راه اثبات صدور روايات را گسترده تر بينگارد . چنين انگاره اى براى او عملاً يك مبناى ارزشگذارى حديث و يا به طور خاص ، مبناى رجالى در اعتماد بر برخى راويان درست مى كند . اين مبنا ، همان پايه انسداد علمى به احكام فرعى است كه طبق فرض در دانش فقه به آن رسيده است .
2 . ارتباط اصول فقه و مبانى رجال
اصول فقه به عنوان دانشى كه در آن ، قواعد كلّى استنباط احكام فرعى از منابع (كتاب ، سنّت و ...) مورد بررسى و تنقيح قرار مى گيرد و ارائه مى شود ، با رجال