امام صادق علیه السلام
الشِّيعَةُ ثلاثٌ: مُحِبٌّ وادٌّ فهُو مِنّا، و مُتَزَيِّنٌ بنا و نحنُ زَينٌ لِمَن تَزَيَّنَ بنا، و مُستَأكِلٌ بِنَا الناسَ، و مَنِ استَأكَلَ بِنَا افتَقَرَ.
شيعه سه نوع است: دوستدارِ مهر ورز [ نسبت به ما]. چنين شيعهاى از ماست، و شيعهاى كه خود را به ما مىآرايد و ما مايه آراستگى كسى هستيم كه خود را به ما بيارايد، و شيعهاى كه ما را وسيله ارتزاق خود قرار مىدهد و كسى كه به وسيله ما ارتزاق كند فقير مىشود.
الخصال : ص۱۰۳ ح۶۱
امير مؤمنان على عليه السلام، چونان پيامبر خدا ريشه در تبار پاك و دودمان ارجمند ابراهيم عليه السلام (قهرمان توحيد، دلداده وارسته خداوند، بنيانگذار آيين حج، و نمادِ يكتاپرستى و شرك ستيزى) دارد. بدين سان، سخن گفتن از نياى پيامبر خدا، سخن گفتن از نياى مولاست و بازگويى چگونگى تبار پيامبر خدا، وا گويى چگونگى تبار على عليه السلام
تبار مردمان، نشاندهنده چگونگى شخصيت، انديشه و فرهنگ آنان است . انسانهاى وارسته، نيك انديش و فرزانه، غالباً ريشه در خاندان هاى فرهيخته، ارجمند و تربيت يافته دارند، و بدكرداران زشتخو، از دامنهاى ناسالم برمىآيند و ريشه در تبارهاى بد سِگال دارند. پيامبران، برترين چهره هاى تاريخاند و قلّه هاى افراشته شرف، كرامت و ارجمندى، و چنيناند چهره هايى كه از آن خاندان ها بر مى آيند و ريشه در خانه هاى والاىِ رسولان دارند.امير مؤمنان على عليه السلام، چونان پيامبر خدا ريشه در تبار پاك و دودمان ارجمند ابراهيم عليه السلام (قهرمان توحيد، دلداده وارسته خداوند، بنيانگذار آيين حج، و نمادِ يكتاپرستى و شرك ستيزى) دارد. بدين سان، سخن گفتن از نياى پيامبر خدا، سخن گفتن از نياى مولاست و بازگويى چگونگى تبار پيامبر خدا، وا گويى چگونگى تبار على عليه السلام . پيامبرصلى الله عليه وآله در باره نياكان خود فرمود:خداوند از فرزندان ابراهيم، اسماعيل را برگزيد واز پسران اسماعيل، بنى كنانه را و از بنى كنانه، قريش را و از قريش، بنى هاشم را و از بنى هاشم، مرا.(۱)بدين سان، بنى هاشم، زبده خاندانهاست و پيامبرصلى الله عليه وآله و على عليه السلام، برگزيده اين خاندان اند. چنين است كه مولا در توصيف تبار پيامبر خدا مى فرمايد:خاندانش بهترين خاندان و ريشه اش بهترين ريشه است. در حرم روييد و در كَرَم باليد. شاخه هايش بلند است و ميوه هايش دور از دسترس.(۲)به واقع، اين ستايش، ستايش تبار مولا نيز هست؛ چه، پيامبر خدا فرمود: من و على از يك ريشه ايم.(۳)و فرمود: گوشت او گوشت من است و خون او خون من.(۴)بدين سان، خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله وعلى عليه السلام، خاندان نبوت است و تبار آن بزرگواران، تبار نور است و كرامت. بنىهاشم، برگزيدگانِ نسل ابراهيم اند و با ويژگىهايى چون طهارت، فصاحت، سماحت، شجاعت، ذكاوت، حيا، عفت، بردبارى، شكيبايى و...(۵)در ميان قبيلههاى عرب، ممتاز و از جايگاهى بس بلند، برخوردار.۱.المناقب- به نقل از مصعب بن عبد اللَّه -: او، على پسر ابوطالب، پسر عبدالمطّلب، پسر هاشم، پسر عبد مناف، پسر قُصَى، پسر كلاب، پسر مُرّه، پسر كعب، پسر لُؤَى، پسر غالب، پسر فِهر، پسر مالك، پسر نضر، پسر كنانه، پسر خُزيمه، پسر مُدركه، پسر الياس، پسر مُضَر، پسر نزار، پسر مَعْد، پسر عدنان است؛ و نام ابوطالب، عبد مناف است.(۶)
۲.شرح نهج البلاغة:او ابوالحسن على، پسر ابوطالب - كه نام او عبدمناف است -، پسر عبدالمطّلب - كه نام او شيبه است -، پسر هاشم - كه نام او عمرو است، پسر عبد مناف، پسر قُصَى است.(۷)۳.امام على عليه السلام- از سخنانش بر منبر بصره -: نام پدرم عبدمناف بود، پس كنيه بر نام، غلبه پيدا كرد، و نام عبدالمطّلب، عامر بود، پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، و نام هاشم، عمرو بود، پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، و نام عبدمناف، مغيره بود، پسلقب بر نام، غلبه پيدا كرد، ونام قصى، زيدبود، پس اَعرابْ او را «مجمع» ناميدند؛ زيرا او آنها را از جاهاى دور در مكّه جمع كرد. پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد.(۸)۴.پيامبر خداصلى الله عليه وآله:من و على از يك نور آفريده شديم... پس پيوسته خداى ما را از صُلبهاى پاك به رَحِمهاى پاك انتقال داد تا ما را به عبدالمطّلب رسانْد.(۹)
ر. ك: ج ۸، ص ۷۳ (آفرينش).
عبد مناف بن عبدالمطّلب، مشهور به ابوطالب، يكى از ده فرزند عبدالمطّلب است.(۱۰)عبدالمطّلب، چهره برجسته قريش است. او در ميان قريش از جايگاهى والا و منزلتى عظيم برخوردار بود. ابوطالب، پس از پدر، اين جايگاه والا و مكانت ارجمند اجتماعى را از آنِ خود ساخت.(۱۱)خانوادهابوطالب، نخستينخانوادهاىاستكه در آن، هردو زوج،هاشمىهستند.(۱۲) ابوطالب، سرپرستى پيامبر صلى الله عليه وآله را - كه در خردسالى پدر و مادر و سپس جدّش را از دست داده بود -، برعهده گرفت (۱۳) و چون امين قريش به رسالت مبعوث گشت، ابوطالب با تمام توان از آن بزرگوار، حمايت كرد و در اين راه دشوار از هيچ كوششى دريغ نورزيد.
ابوطالب به رسالت پيامبر خدا، باورى استوار داشت(۱۴)و اين باور را در اشعارش نشان مىداد.(۱۵)جايگاه بلند اجتماعى ابوطالب در ميان قريش و مردم مكّه، و حمايت بىدريغ او از پيامبر خدا، مانع اصلى آزار رساندن قريش به آن بزرگوار بود.(۱۶)در محاصره شعب ابوطالب، آن بزرگوار، همراه پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤمنان بود و دشوارىهاى محاصره اقتصادى را در كهنسالى به جان خريد و از حمايت پيامبرخدا تن نزد.(۱۷)ابوطالب، حقّى بس بزرگ بر اسلام و مسلمانان در آن روزگار غربت دين دارد. آن بزرگوار، پس از خروج از شِعب ابوطالب، زندگى را بدرود گفت. با مرگ او و خديجهعليها السلام، پيامبر خدا دو تن از حاميان استوار، صديق و فداكارش را از دست داد و پس از آن، شكنجه و آزار مؤمنان به دست قريش، فزونى يافت.(۱۸)۵.كمال الدين- به نقل از اصبغ بن نباته -: شنيدم اميرمؤمنان - كه درودهاى خداوند بر او باد - مىفرمايد: «به خدا سوگند، نه پدرم و نه جدّم عبدالمطّلب، و نه هاشم و نه عبدمناف، هرگز بتى را نپرستيدند». به ايشان گفته شد: پس چه مىپرستيدند؟ فرمود: «به سوى كعبه و بر دين ابراهيم، نماز مىگزاردند و چنگ زننده به آن بودند».(۱۹)۶.امام صادق عليه السلام:بىگمان، ابوطالب اظهار كفر مىكرد و در نهان، ايمان داشت. پس چون وفاتش در رسيد، خداى به پيامبرصلى الله عليه وآله وحى كرد: «از مكّه خارج شو كه در آنجا ياورى ندارى». پس به مدينه هجرت كرد.(۲۰)۷.امام صادق عليه السلام:اميرمؤمنان، خوش مى داشت كه شعر ابوطالب خوانده شود و جمع آورى گردد و فرمود: «آن را ياد بگيريد و به فرزندانتان بياموزيد، كه او بر دين خدا بود و در شعرش دانشى است فراوان».(۲۱)۸.إيمان أبى طالب- به نقل از على بن محمّد صوفى علوى عُمَرى -: ابو عبداللَّه بنمنعيه(۲۲)هاشمى (آموزگارم در بصره)، شعرىرا از ابوطالب برايم خواند:بىگمان، خداوند، محمّد پيامبر را گرامى داشت /پس گرامىترينِ خلق خدا در ميان مردم، احمد است.و نامش را از نام خود مشتق كرد تا بزرگش بدارد /پس [خداى] صاحب عرش، محمود و اين، محمّد است.(۲۳)۹.إيمان أبى طالب- به نقل از ضوء بن صلصال -: من پيش از اسلام آوردنم، همراه ابوطالب، پيامبرصلى الله عليه وآله را يارى مىدادم. روزى در شدّت گرما، نزديك خانه ابوطالب نشسته بودم كه ابوطالب، همچون مصيبتزدگان به سوى من آمد و گفت: اى ابوغضنفر! آيا اين دو جوان (يعنى پيامبر و على عليهما السلام) را ديدهاى؟ گفتم: در اين مدّت كه نشسته ام، آن دو را نديده ام.پس گفت: با ما به جستجوى آنان برخيز كه من از قريش در كشتن آن دو ايمن نيستم.رفتيم تا از خانه هاى مكّه خارج شديم. سپس به سوى كوهى از كوه هاى مكّه رو كرديم و تا قلّه اش بالا رفتيم كه ناگهان، پيامبرصلى الله عليه وآله را ديديم و على عليه السلام را كه در سمت راستش بود و روبهروى «عين الشمس» ايستاده بودند و ركوع و سجود مىكردند.ابوطالب به پسرش جعفر گفت: به پسر عمويت متّصل شو. پس او در كنار على عليه السلام ايستاد. پيامبرصلى الله عليه وآله متوجه آن دو شد و جلوتر آمد و به كار خود پرداختند تا از آن فارغ شدند، سپس به ما رو كردند و من شادمانى را در چهره ابوطالب ديدم. پس برخاست و مىگفت:بىگمان، على و جعفر، نقطه اتّكاى مناند/ در سختىهاى زمانه و پيشامدها.وا مگذاريد و پسر عمويتان را يارى دهيد/ كه او(۲۴)از ميان آنان، برادرِ تنى من است.به خدا سوگند، پيامبرصلى الله عليه وآله را وا نمىگذارم و نه/ هيچ يك از پسران شرافتمندم [چنين مىكنند].(۲۵)۱۰.الفصول المختارة- در ذكر آنچه در شعب ابوطالب گذشت -: هنگامى كه چشمها خوابيد، ابوطالب، همراه امير مؤمنان آمد و پيامبر خدا را بلند كرد و امير
مؤمنان را در جايش خوابانْد. امير مؤمنان گفت: «اى پدر! من كشته مىشوم». ابوطالب گفت:پسركم صبر كن كه صبر، سزاوارتر است/ هر زندهاى سرانجامش مرگ استما تو را در شدّت بلا بذل كرديم/ به فداى نجيبزاده نجيببه فداى سرور شريف والا/ و گشاده دست و بخشندهاگر مرگ در رسيد، پس تير به تو رسيده است/ كه برخى [از تيرها] اصابت مىكند و برخى نههر زندهاى گر چه دير بِزيَد/ سهمى از تيرهاى مرگ مىگيردپس اميرمؤمنان فرمود:«آيا مرا به شكيبايى در يارى احمد فرمان مىدهى؟!/ و به خدا سوگند، آنچه گفتم، از روى بىتابى نگفتمبلكه دوست داشتم يارىام را آشكار كنم/ و بدانى كه من همواره فرمانبردار تو بودهامو كوششم در يارى احمد، براى خداست/ پيامبرِ هدايت كه در كودكى و بزرگى او را يارى مىكنم».(۲۶)۱۱.الكافى- به نقل از اسحاق بن جعفر از امام صادق عليه السلام -: به ايشان (امام صادق عليه السلام) گفته شد: آنان گمان مىكنند كه ابوطالب، كافر بود. فرمود: «دروغ مىگويند. چگونه كافر باشد و حال آن كه مىگويد:
آيا نمىدانيد كه ما محمّد را پيامبرى يافتيم/ همچون موسى كه [نامش] در اوّلين كتاب، نگاشته شده است؟!».و در حديثى ديگر آمده كه فرمود: «چگونه ابوطالبْ كافر باشد و حال آن كه مىگويد:بىگمان دانستند كه فرزند ما دروغگو نيست/ نزد ما و توجهى به گفته هاى ياوه نمىشود.روسپيدى كه با روى او از ابر سپيد، باران مىطلبند/ فريادرس يتيمان، نگاهدار بيوگان!».(۲۷)۱۲.إيمان أبى طالب- به نقل از حسن بن جمهور عمى كه حديث را به پيشينيان نسبت مىدهد: به ثابت بن جابر - كه شاعر و مشهور به «تأبّط شرّا» بود -، گفته شد: سرور عرب كيست؟ گفت: آگاهتان مىكنم. سرور عرب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب است.و به احنف بن قيس تميمى(۲۸)گفته شد: اين حكمتها را از كجا برگرفتهاى؟ و اين بردبارى را از كجا آموختهاى؟ گفت: از حكيم عصرش و حليم روزگارش، قيس بن عاصم منقرى.(۲۹)و به قيس گفته شد: بردبارى چه كس را ديدى كه اين گونه بردبارى ورزيدى؟ و دانش چه كسى را حمل كردى كه چنين دانا شدى؟گفت: از بردبارى كه هيچگاه قرار از كف نداده، و حكيمى كه حكمتشپاياننگرفته است، اَكثَم بن صيفى تميمى.(۳۰)و به اَكثَم گفته شد: از چه كس حكمت و رياست و بردبارى و سياست را فرا گرفتى؟ گفت: از همپيمان حلم و ادب، سرور عجم و عرب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب.(۳۱)
ر . ك: بحارالأنوار: ۳۵ / ۶۸ (نسبه و أحوال والديه). إيمان أبى طالب، فخّار بن معد. الغدير: ۷ / ۴۴۵ - ۵۵۰.
فاطمه بنت اسد، بانويى خردمند، استوارْ گام، بُرنا دل و ارجمند بود. او پيامبرخدا را در كودكى در دامان پُرمهرش پرورش داد.(۳۲)پيامبرصلى الله عليه وآله به او علاقهاى شگرف داشت، بدانگونه كه درباره وى مىفرمود: «پس از مادرم كه مرا بزاد، او مادرم بود».(۳۳)پيامبر خدا، مهربانى و شفقت آن بانوى ارجمند را درباره خودش مىستود و مىفرمود: «پس از ابوطالب، هيچكس با من مهربانتر از او نبود».(۳۴)فاطمه بنت اسد، اوّلين زنى است كه با پيامبرصلى الله عليه وآله بيعت كرد(۳۵)و همراه على و فاطمهعليهما السلام، پياده به مدينه هجرت كرده است.چون اين بانوى بزرگوار، زندگى را بدرود گفت، پيامبر خدا او را در لباس شخصى خود كفن كرد(۳۶)و در تشييع جنازه وى شركت جُست، بر او نماز خواند و پيش از آنكه در قبرش بگذارد، در قبر او خوابيد.(۳۷)على عليه السلام، چهارمين پسر اين دو چهره منوّر تاريخ اسلام، ابو طالب و فاطمه بنت اسد است كه پس از طالب، عقيل و جعفر، زندگى آنها را شكوه بخشيده است.(۳۸)۱۳.فضائل الصحابة- به نقل از مصعب زبيرى - : مادر على بن ابى طالبعليه السلام، فاطمه، دختر اسد،پسر هاشم، پسر عبدمناف، پسر قصى است و او نخستين زن هاشمى است كه فرزندى هاشمى بزاد. او به سوى پيامبرصلى الله عليه وآله هجرت كرد و چون درگذشت، پيامبرصلى الله عليه وآله بر جنازهاش حاضر شد.(۳۹)۱۴.مناقب آل أبى طالب:ابوطالب در ازدواج با فاطمه بنت اسد، چنين خطبه خواند: سپاس، ويژه پروردگار جهانيان است؛ صاحب عرش بزرگ و مقام كريم و مشعر و حطيم؛ كسى كه ما را براى مِهترى قوم و خدمتكارى كعبه برگزيد و ما را كارگزار قوم و خالص و حجّت كامل خويش و به دور از بد دهنى و ترديد و آزار و عيب قرار داد و مشاعر را براى ما بر پا داشت و ما - نخبگان خاندان ابراهيم و برگزيدگان آن و فرزندان اسماعيل - را بر ديگر عشيره ها برترى بخشيد.سپس گفت: دختر اسد را به همسرى برگزيدم و مهريه او را فرستادم و كار را به پايان بردم. پس، از پدرش بپرسيد و گواه باشيد.پس اسد گفت: فاطمه را به همسرى ات درآورديم و از تو خشنوديم.(۴۰)۱۵.الكافى- به نقل از عبداللَّه بن مسكان، از امام صادق عليه السلام -: «فاطمه بنت اسد، نزد ابوطالب آمد تا بشارت تولّد پيامبرصلى الله عليه وآله را به او بدهد. پس ابوطالب گفت: به مدت يك "سبت" صبر كن. من تو را به [پسرى] مانند او بشارت مىدهم، جز آن كه پيامبر نيست».و [امام صادق] فرمود: «سبت، سى سال است و ميان پيامبر خدا و اميرمؤمنان، سى سال فاصله بود».(۴۱)۱۶.امام على عليه السلام:چون فاطمه دختر اسد بن هاشم درگذشت، پيامبر خدا او را در پيراهن خود كفن كرد و بر او نماز گزارد و بر او هفتاد «تكبير» گفت ودر قبرش فرود آمد و به اطراف قبر اشاره مىنمود، گويى كه آن را فراخ و بر او هموار مىكرد و از قبرشبيرون آمد، در حالى كه اشك از چشمانش روانبود ودر قبر او خاكريخت.پس چون [از قبرستان بيرون] رفت، عمر بن خطّاب به ايشان گفت: اى پيامبر خدا! ديدم كارى براى اين زن كردى كه براى هيچ كس نكردى.فرمود: «اى عمر! اين زن، مادر من بود، پس از مادرم كه مرا بزاد. ابوطالب، احسان مىكرد و صاحب سفره بود و ما را بر خوراك و طعام، گِرد مىآورد. پس اين زن، همه سهمش را به من مىداد، و جبرئيل از سوى پروردگارم به من خبر داد كه او از اهل بهشت است، و جبرئيل به من خبر داد كه خداى متعال به هفتاد هزار فرشته فرمان داد تا بر او نماز بگزارند».(۴۲)۱۷.امام صادق عليه السلام:بىگمان، فاطمه بنت اسد، مادر امير مؤمنان، نخستين زنى بود كه با پاى پياده از مكّه به مدينه و به سوى پيامبر خدا هجرت كرد و از مهربانترينِ مردمان به پيامبرصلى الله عليه وآله بود.او از پيامبر خدا شنيد كه مىگفت: «بىگمان، مردم در روز قيامت، لُختِ مادرزاد، محشور مىشوند». پس فاطمه بنت اسد گفت: واى از رسوايى! سپس پيامبر خدا به او گفت: «من از خدا مىخواهم كه تو را پوشيده برانگيزد» و نيز شنيد كه پيامبرصلى الله عليه وآله از فشار قبر ياد مىكند. پس گفت: واى از ناتوانى! پس پيامبر خدا به او فرمود: «من از خدا مىخواهم كه از اين (فشار قبر)، كفايتت كند».و روزى فاطمه به پيامبر خدا گفت:مىخواهم اين كنيزم را آزاد كنم. پس پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: «اگر چنين كنى، خداوند در برابر هر عضو او، عضوى از تو را از آتش مىرهانَد».پس چون بيمار شد، رسول خدا را وصىّ خود قرار داد و از او خواست كه خادمش را آزاد كند و زبانش بند آمد. پس با اشاره به پيامبر خدا وصيّت كرد و حضرت هم وصيّتش را پذيرفت.روزى پيامبرصلى الله عليه وآله نشسته بود كه امير مؤمنان، گريان نزدش آمد. پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: «چه چيز گريانت كرده است؟». گفت: مادرم فاطمه درگذشت.پيامبر خدا فرمود: «و نيز مادر من، به خدا سوگند!» و شتابان برخاست و به درون خانه آمد. پس به او نگريست و گريست. سپس به زنان فرمان داد تا غسلش دهند و فرمود: «هنگامى كه فارغ شديد، پيش از آگاه كردن من كارى نكنيد».پس چون فارغ شدند، به حضرت خبر دادند. پيامبرصلى الله عليه وآله پيراهن زيرينش را به آنان داد و فرمان داد كه او را در آن كفن كنند و به مسلمانان گفت: «هرگاه ديديد من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم، از من بپرسيد: چرا آن را كردى؟».پس چون زنان از غسل و كفن او فارغ شدند، پيامبرصلى الله عليه وآله به درون آمد و جنازهاش را بر دوش خود حمل كرد و پيوسته زير جنازهاش بود تا بر سرِ قبرش آورد. سپس آن را بر زمين نهاد و به درون قبر رفت و در آن خوابيد. سپس برخاست و او را بر دستانش گرفت و در قبر گذاشت. سپس مدّتى دراز خم شد و با او زمزمه كرد ....(۴۳)
امام على عليه السلام، در روز جمعه،(۴۴)سيزدهم ماه رجب،(۴۵)سى سال پس از عام الفيل(۴۶) در درون كعبه،(۴۷)ديده به جهان گشود.علّامه امينى درباره محلّ تولّد امام و اين فضيلت بى بديل مى گويد:اين، حقيقتى آشكار است كه فريقين در اثباتآن، متّفقاند واحاديثآن، متواتر و كتابها از آن، لبريز است. از اين رو، به پراكنده گويى هاى ياوه سرايان، اهمّيتى نمىدهيم، پس از آن كه گروهى از بزرگان و سرشناسان هر دو فرقه (شيعه واهلسنّت) به متواتر بودن روايات اين يادگار تاريخى تصريح كرده اند.(۴۸)۱۸.المستدرك على الصحيحين:گزارشهاى متواتر، دلالت دارند كه فاطمه بنت اسد، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام را در درون كعبه به دنيا آورد.(۴۹)۱۹.روضة الواعظين- به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصارى - : از پيامبر خدا درباره ميلاد امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام پرسيدم.فرمود: «آه، آه! از بهترين مولود پس از من پرسيدى كه بر سنّت مسيح تولّد يافت. خداى تبارك و تعالى، من و على را از يك نور آفريد... سپس از صُلب آدم، در اصلاب پاك به رَحِمهاى پاكيزه انتقال يافتيم. پسپيوسته اينگونه بوديم تا خداى تبارك و تعالى، مرا از پشت پاك عبداللَّه بن عبد المطّلب پديدار ساخت و به بهترين رَحِم، يعنى رَحِم آمنه سپرد. سپس خداى تبارك و تعالى، على را از پشت پاك ابوطالب پديدار ساخت وآن را به بهترين رَحِم، يعنى رَحِم فاطمه بنت اسد سپرد».(۵۰)
۲۰.الإرشاد:[على عليه السلام] در روز جمعه، سيزدهم رجب، سى سال پس از عام الفيل، در مكّه و درون خانه حرمتدار خدا متولّد شد و جز او هيچ مولودى، نه پيش از او و نه پس از او، در خانه خداى متعال متولّد نشد و اين، از گراميداشت خداى متعال نسبت به او و بزرگداشت جايگاهش بود.(۵۱)۲۱.علل الشرائع- به نقل از سعيد بن جبير - : يزيد بن قَعنَب مىگويد كه من با عباس بن عبدالمطّلب و گروهى از قبيله عبدالعُزّى، رو به روى كعبه نشسته بودم كه ناگاه، فاطمه بنت اسد، مادر امير مؤمنان جلو آمد. او در ماه نهم باردارى به على عليه السلام بود و درد زايمانش آغاز شده بود. پس گفت: پروردگارا! من به تو و پيامبران و كتابهاى آمده از سوى تو، ايمان دارم و سخن جدّم ابراهيم خليل را تصديق مىكنم و اينكه او خانه كُهن و آزاد را ساخت. پس به حقّ بنا كننده اين خانه و به حقّ فرزندى كه در شكم دارم، زايمانم را بر من آسان گردان![يزيد بن قعنب مىگويد:] پس ديديم كه پشت كعبه باز شد و فاطمه، داخل شد و از چشمان ما پنهان گشت و ديوار كعبه به هم برآمد. خواستيم قفل در را بگشاييم؛ اما گشوده نشد. پس دانستيم كه اين، امرى از امور خداى متعال است.سپس فاطمه پس از چهار روز بيرون آمد، در حالى كه على عليه السلام را در دست داشت. سپس گفت: من بر همه زنان پيش از خود، برترى يافتم؛ چون آسيه دختر مزاحم، خدا را پنهانى در جايى عبادت كرد كه خدا عبادت در آن جا را جز از روى اضطرارْ دوست نمىدارد، و مريم دختر عمران، درخت خشك خرما را تكان داد تا از آن، خرماى تازه بخورد، و من به درون خانه حرمتدار خدا رفتم و از ميوه ها و روزى هاى بهشتى خوردم.(۵۲)
۲۲.امام باقرعليه السلام- به نقل از امام زين العابدينعليه السلام -: با پدرم نشسته بوديم و قبر جدّمان را زيارت مىكرديم و زنان فراوانى هم آنجا بودند كه يكى از آنان به ما رو آورد.من از او پرسيدم: «تو كيستى، خدايت بيامرزاد؟». گفت: من زيده دختر قريبة بن عجلان از قبيله بنى ساعده هستم.به او گفتم: «آيا چيزى دارى كه براى ما بازگويى؟». گفت: به خدا سوگند، آرى! مادرم امّ عُماره، دختر عباده، پسر نضله، پسر مالك، پسر عجلان ساعدى برايم گفت: روزى در ميان زنان عرب بودم كه ابوطالب، دلتنگ و غمين به آنان روى آورد. پس به او گفتم: اى ابوطالب! در چه حالى؟ گفت: فاطمه بنت اسد، در اوج درد زايمان است. سپس دستانش را بر صورتش نهاد.در اين ميان، محمّدصلى الله عليه وآله آمد و به ابوطالب فرمود: «اى عمو! تو را چه مىشود؟». گفت: فاطمه بنت اسد، از درد زايمان ناله مىكند.پس محمّدصلى الله عليه وآله دست ابوطالب را گرفت و به همراه فاطمه به كعبه آورد و فاطمه را بر درِ كعبه نشانْد و فرمود: «با اتّكا به نام خدا بنشين». پس دردش گرفت وپسرى خندان و نظيف و پاكيزه به دنيا آورد كه به زيبايىاش نديدهام. پس ابوطالب او را «على» ناميد و پيامبرصلى الله عليه وآله او را تا خانه فاطمه برد.[على بن حسينعليه السلام فرمود:] «به خدا سوگند، تاكنون چيزى نشنيدهام، مگر آن كه اين [سخن] از آن، نيكوتر بود».(۵۳)۲۳.شرح نهج البلاغة:روايت شده سالى كه على عليه السلام در آن متولّد شد، همان سالى است كه رسالت پيامبر خدا آغاز شده است و از سنگها و درختان، ندا
مىشنيده، و پرده از چشمانش كنار رفته و نورها و اشخاصى را ديده، بى آن كه طرفِ صحبت آنها شود؛ و اين سال، همان سالى است كه او به خلوتگزينى و گسستن و عزلت در كوه حرا آغاز كرد و پيوسته به آن مىرفت تا رسالتش آشكار و وحى بر او نازل شد.پيامبر خدا، آن سال را به خاطر ولادت على عليه السلام در آن، خجسته مىداشت و آن را سال خير و سال بركت مىناميد و در شب ولادت على عليه السلام كه در آن، نشانههايى از كرامتها و قدرت الهى را مشاهده كرد كه پيش از آن هرگز نديده بود، به خانوادهاش چنين گفت: «بىگمان، امشب فرزندى براى ما به دنيا مىآيد كه خداوند، به خاطر او درهاى فراوانى از نعمت و رحمت بر ما مىگشايد».و همان گونه بود كه پيامبر - كه درودهاى خداوند بر او باد -، فرمود. بىگمان، او (على عليه السلام) ياور و پشتيبان و زداينده اندوه از چهره پيامبرصلى الله عليه وآله بود و با شمشير او دين اسلام، پايدار ماند و ستونهايش استوار و زمينهاش هموار گشت.(۵۴)۲۴.ديوان السيد الحميرى- از قصيدهاش در ولادت اميرمؤمنان -:[مادرش] او را در حرم و مأمن الهى به دنيا آورد/ در خانه خدا، آن جا كه صحن خانه و مسجدالحرام قرار دارد.[مادر] سپيدروى و پاكيزه لباس و بزرگوار/ مادر، پاك و زاده و زادگاهش نيز پاك.در شبى كه ستارههاى بدشگونش ناپيدا بودند/ و با ماه نورافشانِ خوششگون پديدار آمد.كسى چون او در پارچه قابلهها پيچيده نشد/ جز پسر آمنه، محمّدِ پيامبر.(۵۵)
هنگامى كه امام عليه السلام متولّد شد، مادرش فاطمه بنت اسد، از سر خجسته داشتن نام پدرش (اسد)، او را «حيدرة»(۵۶)ناميد.(۵۷)سپس او و ابو طالب، به الهام الهى توافق كردند كه وى را «على» بنامند.(۵۸)امام عليه السلام، نامهاى ديگرى نيز دارد كه در لابهلاى متون تاريخى و حديثى همين فصل خواهد آمد.۲۵.علل الشرائع- به نقل از فاطمه بنت اسد - : من به درون كعبه رفتم و از ميوهها و روزىهاى بهشتى خوردم. پس چون خواستم بيرون بيايم، كسى مرا ندا داد: اى فاطمه! او را «على» بنام كه او على (بلند مرتبه) است و خداوندِ علىّ اعلى مىفرمايد: «نامش را از نام خود برگرفتهام و به ادب خود، تربيتش كردهام و بر دشوارىهاى دانشم آگاهش كردهام. اوست كه بتها را در خانهام مىشكند، و اوست كه بر بام خانهام اذان مىگويد و مرا تقديس و تمجيد مىكند. پس خوشا به سعادت كسى كه دوستش بدارد و اطاعتش كند، و واى بر كسى كه سرپيچىاش كند و دشمنش بدارد!».(۵۹)۲۶.ينابيع المودّة- به نقل از عباس بن عبدالمطّلب - : هنگامى كه فاطمه بنت اسد، على را به دنيا آورد، او را به نام پدرش «اسد» ناميد؛ ولى ابوطالب به اين، راضى نشد و گفت: بيا تا شبى از كوه ابوقبيس بالا رويم و آفريدگار آسمان را بخوانيم، شايد كه ما را به نام او آگاه كند.پس شب هنگام، بيرون آمدند و از كوه ابوقبيس بالا رفتند و خداى متعال را خواندند و ابوطالب اين شعر را سرود:اى پروردگارِ شب تيره/ و صبح روشن درخشنده!حكم قطعىات را برايمان بيان كن/ كه اين پسر را چه بناميم.پس آوايى از آسمان آمد و ابوطالب، سرش را بالا كرد كه ناگاه، لوحى همچون زمرّد سبز ديد كه چهار سطر در آن نوشته شده بود. آن را با دستانش گرفت و محكم به سينهاش چسبانْد. در آن چنين نوشته بود:به فرزندى پاكيزه، اختصاص يافتهايد/ پاك و شريف و پسنديده.و نامش از جانب [خداى] قاهر و والا/ «على» است، برگرفته از «على».پس ابوطالب بسيار شادمان شد و براى خداى تبارك و تعالى به سجده افتاد و ده شتر، عقيقه كرد. آن لوح، به كعبه آويخته بود و بنىهاشم به آن بر قريش افتخار مىكرد تا آن كه در جنگ حجاج و ابنزبير ناپديد شد.(۶۰)۲۷.امام زين العابدينعليه السلام:روزى پيامبر خدا نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسينعليهم السلام هم نزدش بودند. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «سوگند به كسى كه مرا بشارت دهنده به حق برانگيخت، نزد خداى، آفريدهاى از ما محبوبتر و گرامىتر بر روى زمين نيست. خداى تبارك و تعالى، نام مرا از نامهاى خود مشتق كرد كه او محمود است و من محمّدم و براى تو نيز - اى على! - نامى از نامهاى خود برگرفت كه او علىّ اعلى است و تو على هستى».(۶۱)۲۸.امام على عليه السلام:نام من در انجيل، «الياء» و در تورات، «برىء» و در زبور، «أرىّ» و نزد هندوان، «كبكر» و پيش روميان، «بطريسا» و نزد پارسيان، «جبتر» و پيش تركان، «بثير» و نزد زنگيان، «حيتر» و پيش كاهنان، «بوىء» و نزد حبشيان، «بثريك» و نزد مادرم، «حيدرة» و پيش دايهام، «ميمون» و نزد عرب، «علىّ» و پيش ارامنه، «فريق» و نزد پدرم، «ظهير» است.(۶۲)۲۹.پيامبر خداصلى الله عليه وآله:هنگامى كه قيامت مىشود، على بن ابى طالبعليه السلام را با هفت نام، ندا مىدهند: اى صدّيق! اى دال (راهنما)! اى عابد! اى هادى! اى مهدى! اى فتى (جوانمرد)! اى على! تو و پيروانت بىمحاسبه وارد بهشت شويد.(۶۳)۳۰.شرح نهج البلاغة:نخستين نامى كه مادرش [فاطمه بنت اسد] او را بدان ناميد، «حَيدَرَة» بود كه با نام پدر وى، اسد بن هاشم، مناسبت داشت (حيدره و اسد، هر دو به معناى شيرند). پس پدرش [ابوطالب] آن را تغيير داد و وى را على ناميد.و گفته شده كه حيدره، نامى بود كه قريش او را بدان خواندند.و گفته نخست، صحيح است و گزارش نبرد او با مَرحَب بر آن دلالت دارد، در آنجا كه مرحب رجز خواند و گفت:من كسى هستم كه مادرم مرا «مرحب» ناميد.و على عليه السلام پاسخ داد:من كسى هستم كه مادرم مرا «حيدره» ناميد.(۶۴)
امير مؤمنان، كنيه هاى متعدّدى داشته كه مشهورترين آنها «ابو الحسن» است.(۶۵)براى امام عليه السلام كنيه هاى ديگرى مانند: ابو الحسين، ابو السبطين،(۶۶)ابو الريحانتين(۶۷)و ابوتراب هم ذكره شده است كه شامل تعريف اصطلاحى كنيه نمىشوند.(۶۸)از روايات، چنين بر مىآيد كه كنيه «ابو تراب»، محبوبترين كنيه نزد امام عليه السلام بوده است و هرگاه ايشان را با آن مىخواندهاند، شادمان مىشده است. موجبات اين محبوبيت، چند چيز است : فروتنى و خاكسارى در برابر خداى سبحان كه در دلِ اين واژه نهفته است، و نيز يادآورى ملاطفت پيامبر در جنگ «ذات العشيرة». در اين غزوه، على عليه السلام در كنار عمّار، روى خاكها خوابيده بود و گَرد و غبار به چهره او نشسته بود. از اين رو، پيامبرصلى الله عليه وآله او را «ابو تراب» ناميد. اينها موجب تعلّق خاطر على عليه السلام به اين كنيه بود.۳۱.امام على عليه السلام:حسن، در زمان حيات پيامبر خدا مرا «ابو الحسين» مىخوانْد و حسين، مرا «ابوالحسن»، و هر دو، پيامبر خدا را «پدر» صدا مىزدند. پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله وفات يافت، مرا پدر خواندند.(۶۹)۳۲.امام على عليه السلام:حسن و حسين، مرا «پدر» صدا نزدند تا آن كه پيامبر خدا وفات يافت. آن دو به پيامبر، «پدر» مىگفتند و حسن به من «ابو الحسين» و حسين به من «ابوالحسن» مىگفت.(۷۰)
۳۳.الطبقات الكبرى- در ذكر غزوه ذات العُشَيره - : در ذو العُشَيره بود كه پيامبرخدا به على بن ابى طالبعليه السلام، كنيه «ابو تراب» داد و اين از آن رو بود كه ديد او در خواب، بر خاكى نرم مىغلتد. پس گفت: «اى ابو تراب! بنشين». پس على عليه السلام نشست.(۷۱)۳۴.مسند ابن حنبل- به نقل از عمّار بن ياسر - : من و على عليه السلام در غزوه ذات العُشَيره، همراه بوديم. پس چون پيامبر خدا بر آنها فرود آمد و اقامت گزيد، گروهى از بنى مُدلج را ديديم كه در حال تعمير چشمهاى در نخلستان بودند. پس على عليه السلام به من فرمود: «اى ابويقظان! مىآيى تا برويم و بنگريم اينها چگونه اين كار را مىكنند؟».پس آمديم و ساعتى به كار آنان نگريستيم. سپس خوابمان گرفت. من و على روانه شديم تا زير چند نخل كوچك، بر روى خاكهاى نرم، دراز بكشيم. پس خوابيديم و به خدا سوگند، هيچ نفهميديم تا آنكه متوجّه شديم پيامبر خدا ما را با پايش تكان مىدهد و ما از آن خاكهاى نرم، غبارآلود شده بوديم. در آن روز بود كه پيامبرخدا به على گفت: «اىابو تراب!»، به خاطر آن خاكهايى كه بر او ديده مىشد.پيامبر خدا فرمود: «آيا براى شما از دو كس كه شقىترينِ مردماند، سخن بگويم؟». گفتيم: آرى، اى رسول خدا! فرمود: «آن خونريز ثمود كه ناقه را پى كرد، و آن كه - اى على! - بر اين جايت (اشاره به گيجگاه) مىزند تا اين (اشاره به محاسن) از [خون] آن، تَر شود».(۷۲)۳۵.المعجم الأوسط- به نقل از ابو الطفيل - : پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و على عليه السلام در خاك خوابيده بود. پس فرمود: «بىگمان، شايستهترين نامت ابو تراب است. تو ابو تراب هستى!».(۷۳)
۳۶.پيامبر خداصلى الله عليه وآله:[مىفرمود:] ما هرگاه به على، ابو تراب مىگوييم، او را مىستاييم.(۷۴)۳۷.صحيح مسلم- به نقل از ابوحازم از سهل بن سعد - : مردى از آل مروان بر مدينه گمارده شد. سهل بن سعد را فراخواند و به او فرمان داد تا على عليه السلام را دشنام گويد. سهل، خوددارى ورزيد. به او گفت: حال كه خوددارى مىكنى، پس بگو: خداوند، ابو تراب را لعنت كند! سهل گفت: نزد على عليه السلام هيچ نامى از ابوتراب، محبوبتر نبود و بىگمان، او هرگاه بدان خوانده مىشد، شادمان مىگشت.(۷۵)۳۸.صحيح البخارى- به نقل از ابوحازم - : مردى نزد سهل بن سعد آمد و گفت: اين مرد (حاكم مدينه) على عليه السلام را بر فراز منبر [به بدى] مىخوانَد. گفت: چه مىگويد؟ گفت: او را ابوتراب مىخواند. پس سهل خنديد و گفت: به خدا سوگند، جز پيامبرصلى الله عليه وآله او را [به اين نام] نناميد و به خدا سوگند، نزد او نامى از آن محبوبتر نبود.پس ماجرا [ى نامگذارى] را از سهل جويا شدم و گفتم: اى ابوعبّاس! آن ماجرا چگونه بود؟گفت: على عليه السلام بر فاطمهعليها السلام وارد شد و سپس بيرون آمد و در مسجد خوابيد. پس پيامبرصلى الله عليه وآله به فاطمه فرمود: «پسر عمويت كجاست؟». گفت: «در مسجد است». پس به سوى او رفت و ديد كه ردايش از پشتش افتاده و خاك بر پشتش نشسته است. پس شروع به زدودن خاك از پشت او كرد و مىفرمود: «اى ابوتراب، بنشين! اى ابوتراب، بنشين!».(۷۶)
۳۹.علل الشرائع- به نقل از ابن عمر - : با پيامبرصلى الله عليه وآله در نخلستانهاى مدينه بودم و ايشان به دنبال على عليه السلام مىگشت. به ديوارى رسيد. پس سَرَك كشيد و على عليه السلام را ديد كه در زمين كار مىكند و غبارآلود است. پس فرمود: «مردم را در اين كه به تو كنيه ابوتراب دادهاند، سرزنش نمىكنم».(۷۷)۴۰.تذكرة الخواص:امّا كنيهاش: ابوالحسن، ابوالحسين، ابوالقاسم، ابوتراب و ابومحمّد است.(۷۸)
ژرفاى اقيانوس شخصيت على عليه السلام را دسترس نيست و ابعاد عظيم شخصيت آن چهره بى بديل تاريخ، يافتنىنيست. مولاعليه السلام القاب(۷۹)و اوصاف بسيارى دارد كه هر كدام، اشارهاى دارند به بُعدى از ابعاد والاى علمى، عملى، فرهنگى، اجتماعى، معنوى و سياسى شخصيت او. بسيارى از اين القاب، به روزگار پيامبر خدا شناخته شده بود و امام را بدانها خطاب مىكردند.برخى از اين القاب چنيناند: «أعلمُ الأمّة»، «أقضَى الأمّة»، «أوّلُ مَن أسلَمَ»، «أوّلُ مَن صلّى»، «خيرالبشر»، «أميرالمؤمنين»، «امام المتّقين»، «سيّد المسلمين»،
«يعسوب المؤمنين»، «عمود الدين»، «سيّد الشهداء»، «سيّد العرب»، «راية الهدى»، «باب الهدى»، «المرتضى»، «الولىّ» و «الوصىّ».(۸۰)پيامبر خدا، امام را با اين القاب ياد مىكرد و به واقع، با توجه به آينده امّت اسلامى و مسئوليت بزرگ على عليه السلام در آينده امّت، با اين القاب، ابعاد شخصيت او را مى شناسانْد و به جايگاه والاى او در رهبرى ره مىنمود و براى آن، زمينه سازى مىكرد.در ميان القاب على عليه السلام، دو لقب از بقيه مشهورتر است:
عنوان «امير المؤمنين»، ويژه على عليه السلام است و كسى را با اين عنوان ياد كردن، نشايد. بر اساس متون مختلف روايى كه بخشى از آنها پس از اين مىآيد، حتى ساير امامان معصوم را نيز نمىتوان با اين عنوان ياد كرد.(۸۱)
اين عنوان در همان روزگاران حياتِ پيامبر خدا براى على عليه السلام مشهور بود و دوست و دشمن، از اين عنوان مولا آگاهى داشتند. متون تاريخى و روايى اين حقيقت، خواهد آمد و اكنون تنها به يكى از آنها اشاره مىكنيم. در جنگ جمل، جوانى از بنى ضبّه از زمره جمليان بيرون آمد و گفت:ما بنى ضبّه، دشمنان على هستيم/آنكه از قديم به «وصى» شناخته مىشود.(۸۲)
۴۱.تاريخ دمشق- به نقل از انس بن مالك - : پيامبر خدا [به من] فرمود: «برايم آب وضو بياور». پس وضو گرفت و برخاست و دو ركعت نماز گزارد. سپس گفت: «اى اَنَس! نخستين كسى كه از اين در داخل مىشود، امير مؤمنان و پيشواى شريفانِ روسپيد و سرور مؤمنان، على است».(۸۳)۴۲.الكافى- به نقل از على بن ابى حمزه - : ابوبصير در حضور من از امام صادق عليه السلام پرسيد: فدايت شوم! پيامبر خدا چند بار به معراج رفت؟فرمود: «دو بار. پس جبريل، او را در جايى متوقّف كرد و به او گفت: اى محمّد! همين جا! بىگمان در جايى ايستادهاى كه هيچ فرشته و پيامبرى در آنجا نايستاده است.... پس خداى تبارك و تعالى فرمود: "اى محمّد!". گفت: بله، اى پروردگار من.فرمود: "پس از تو چه كسى براى [رهبرى] امّت توست؟". گفت: خداوند، داناتر است.فرمود: "على بن ابىطالب، امير مؤمنان، سرور مسلمانان و پيشواى شريفانِ روسپيد"».(۸۴)۴۳.امام على عليه السلام:پيامبر خدا فرمود: «اى على! خداى تو و خانواده و پيروان و دوستدارانِ پيروانت را آمرزيده است. پس مژده ده، كه تو جدا شده(۸۵)بزرگْ دل هستى. جدا شده از شرك و بزرگْ دل از علم».(۸۶)۴۴.معانى الأخبار- به نقل از جابر بن يزيد - : به او [امام صادق عليه السلام]گفتم: فدايت شوم! چرا امير مؤمنان، امير مؤمنان ناميده شد؟ فرمود: «چون برايشان (براى
مؤمنان)، دانش مىآورد. آيا قرآن نشنيدهاى: "وَنَمِيرُ أَهْلَنَا؛(۸۷)و ما براى خانوادهمان خواروبار مىآوريم"؟».(۸۸)۴۵.الفصول المهمّة:امّا لقبش مرتضى، حيدر، امير المؤمنين و اَنزعِ بطين (موى جلوى سر ريخته فربه) است.(۸۹)۴۶.تاج العروس:و وصى، بر وزن غنى، لقب على عليه السلام است(۹۰).(۹۱)
متون تاريخى و حديثى، سيماى امام على عليه السلام را در هنگام ولادت و يا در كودكىاش به ما نشان نمىدهند و از اين رو، آنچه در پى مىآيد، سيما و اندام زيباى حضرت را در روزگار خلافتش ترسيم مىكند و در پرتو اين متون، مىتوانيم آن حضرت را چنين توصيف كنيم:مردى ميانه بالا كه به كوتاهى و چاقى نزديكتر مىنمود. از خوشسيماترين مردم بود و رويش گويى ماه شب چهارده. پُرتبسّم، گندمگونِ مايل به سبزه، چشمانش سياه و درشت و اندكى خمار. موى جلوى سرش ريخته بود. گردنش گويى جام نقره بود. ريشش پُر پشت بود و موهاى سپيدش را رنگ نمىكرد. چهارشانه بود. كف دستانش زبر، و دست و مچ او محكم و سينهاش پهن بود. شكم داشت. مَفصلهايش سِتَبر، ماهيچههاى ساعد و ساق پايش ستبر و سرِ آنها باريك بود. چون راه مىرفت، مىخراميد و هرگاه به ميدان جنگ مىرفت، به شتاب مىرفت.
۴۷.الطبقات الكبرى- به نقل از اسحاق بن عبد اللَّه بن ابى فروه - : از ابوجعفر محمّد بن على عليهما السلام (امام باقر) پرسيدم: على عليه السلام چگونه بود؟ فرمود: «مردى به شدّتْ گندمگون، چشمانش درشت و فروهشته، و داراى شكم بود. موى جلوى سرش ريخته بود و [قدش] به كوتاهى نزديكتر مىنمود».(۹۲)۴۸.الغارات- به نقل از قدامة بن عتّاب - : على عليه السلام، فربه شكم و يال و كوپالدار بود. ماهيچههاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك، و ماهيچههاى ساق پايش ستبر و سر آنها باريك بود.(۹۳)۴۹.مناقب آل أبى طالب- به نقل از مغيره - : على عليه السلام به هيئت شير بود. آنچه از آن ستبر است، از آنِ على عليه السلام هم ستبر بود، و آنچه باريك است، باريك.(۹۴)۵۰.الكامل فى التاريخ:على عليه السلام بالاتر از ميانه بالا بود. ماهيچههاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك، و ماهيچههاى ساق پايش نيز ستبر و سر آنها باريك بود. از خوشسيماترين مردم بود و موهاى سپيدش را رنگ نمىكرد و پُرتبسّم بود.(۹۵)۵۱.مقاتل الطالبيّين:گندمگون، ميانه بالا و به كوتاهى نزديكتر بود. فربه شكم، انگشتانش باريك، ساعدهايش ستبر و ساقهايش باريك بود. چشمانش اندكى خمار، ريشش زياد، موى جلوى سرش ريخته و پيشانىاش بلند بود.(۹۶)۵۲.فضائل الصحابة- به نقل از ابواسحاق - : پدرم گفت: پسركم! مىخواهى امير مؤمنان على را به تو نشان دهم؟ گفتم: آرى. پس مرا بر سر دستانش بلند كرد و من مردى را ديدم كه موى سر و صورتش سفيد بود و موى جلوى سرش ريخته بود. فربه شكم و چهارشانه بود.(۹۷)
۵۳.مقاتل الطالبيّين- به نقل از داوود بن عبد الجبّار از ابواسحاق - : پدرم مرا روز جمعه به درون مسجد برد و بلندم كرد. پس على عليه السلام را ديدم كه بر منبر سخنرانى مىكند. سالخورده بود. موهاى جلوى سرش ريخته بود. بلند پيشانى و چهارشانه بود. ريشش سينهاش را پوشانده بود و چشمانش اندكى خمار بود.به پدرم گفتم: پدر! اين كيست؟ گفت: اين، على بن ابى طالبعليه السلام، پسر عموى پيامبر خدا و برادر پيامبر خدا و وصىّ پيامبر خدا و امير مؤمنان است.(۹۸)۵۴.الطبقات الكبرى- به نقل از رزام بن سعد ضبّى - : شنيدم كه پدرم على عليه السلام را توصيف مىكند و مىگويد: مردى بود بلندتر از ميانه بالا. شانههايش ستبر و ريشش بلند بود و اگر [از دور] به او مىنگريستى، مىتوانستى بگويى كه گندمگون است، و اگر از نزديك در او دقّت مىكردى، مىگفتى: به سبزه از گندمگون، نزديكتر است.(۹۹)۵۵.وقعة صفّين:على عليه السلام چشمانش درشت و سياه و چهرهاش از زيبايى، گويى ماه شبِ چهارده بود. شكمش فربه، سينهاش پهن، كف دستانش زِبر، استخوانهايش ستبر و گردنش گويى جام نقره بود. موهاى جلوى سرش ريخته بود و در سرش مويى نبود، جز موهايى تُنُك در پشت.يال و كوپالى همچون شير ژيان داشت. چون راه مىرفت، مىخراميد و پيكرش روان مىشد. پشت گردنش به سان كوپال گاو نَر بود. بازويش از ساعدش قابل تشخيص نبود و كاملاً در هم پيچيده بود. مچ دست كسى را نگرفت، جز آن كه نفسش بند آمد و تاب دم برآوردن نياورد.به سبزه مىزد. بينىاش كوتاه و ظريف بود. هرگاه به سوى ميدان جنگ حركت مىكرد، به شتاب مىرفت و خداوند، او را با عزّت و نصرتش تأييد مىكرد.(۱۰۰)
۵۶.المناقب- به نقل از محمّد بن حبيب بغدادى (صاحب المحبّر) در بيان اوصاف على عليه السلام -: گندمگون، خوش سيما و مفصلهايش ستبر بود.(۱۰۱)۵۷.تاريخ دمشق- به نقل از مُدرِك - : على عليه السلام را ديدم كه موهايش بلند و از خوشسيماترينِ مردمان بود.(۱۰۲)۵۸.نثر الدرّ:على عليه السلام از صفين بازگشت، در حالتى كه گويى [موى] سر و ريشش پنبه است. پس به ايشان گفته شد: اى امير مؤمنان! چرا [آنها را] رنگ نمىكنى ؟ فرمود: «حنا، زينت است و ما قومى اندوهناكيم».(۱۰۳)۵۹.مناقب آل أبى طالب- به نقل از ابن اسحاق و ابن شهاب - : ثبيت خادم، در دوران زندگى امير مؤمنان، [وصف] صورت و سيماى آن حضرت را نوشته بود. اين نوشته به دست عمرو عاص رسيد. پس روى در هم كشيد و آن را پاره پاره كرد و [به جاى آن] نوشت: «ابوتراب، كاملاً گندمگون، بزرگ شكم و ساقْ باريك بود» و از اين گونه چيزها. از اين رو، در توصيفش اختلاف ايجاد شد.(۱۰۴)
پاورقى
۱. سنن الترمذى : ۵ / ۵۸۳ / ۳۶۰، كفاية الطالب: ۴۱۰. ۲. نهج البلاغة: خطبه ۹۴. نيز، ر . ك : خطبه ۱۶۱ و خطبه ۹۶. ۳. ر. ك: ج ۸، ص ۵۹ (على از زبان پيامبر). ۴. ر. ك: ج ۸، ص ۵۹ (على از زبان پيامبر). ۵. ر . ك: اهل بيت در قرآن و حديث: ۱ / ۲۳۵ (بخش سوم، فصل دوم). ۶. مناقب على بن أبى طالب: ۵/۱. ۷. شرح نهجالبلاغة: ۱/۱۱. ۸. معانى الأخبار: ۱۲۱/۱، الأمالى ، صدوق: ۷۰۰/۹۵۴، بحارالأنوار: ۳۵/۵۱/۵. ۹. معانى الأخبار: ۵۶/۴. ۱۰. تاريخ اليعقوبى: ۲/۱۱، شرح الأخبار: ۳/۲۱۹. ۱۱. ر . ك : تاريخ اليعقوبى: ۲/۱۳. ۱۲. الكافى: ۱/۴۵۲، المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۱۶/۴۵۷۳، فضائل الصحابة: ۲/۵۵۵/۹۳۳. ۱۳. الطبقات الكبرى: ۱/۱۱۹، تاريخ الطبرى: ۲/۲۷۷، مروج الذهب: ۲/۲۸۱، أنساب الأشراف: ۱/۱۰۵. ۱۴. الكافى: ۱/۴۴۸/۳۳۲۸، الأمالى ، صدوق: ۷۱۲/۹۷۹. ۱۵. الكافى: ۱/۴۴۸/۲۹، الأمالى ، صدوق: ۷۱۲/۹۸۰، تاريخ اليعقوبى: ۲/۳۱، شرح الأخبار: ۳/۲۲۲. ۱۶. السيرة النبويّة ، ابن هشام: ۲/۵۷. ۱۷. الطبقات الكبرى: ۱/۲۰۹، تاريخ الطبرى: ۲/۳۳۶، الكامل فى التاريخ: ۱/۵۰۴، السيرة النبويّة ، ابن هشام: ۱/۳۷۶. ۱۸. الطبقات الكبرى: ۱/۲۱۱، تاريخ الطبرى: ۲/۳۴۳، الكامل فى التاريخ: ۱/۵۰۷، السيرة النبويّة ، ابن هشام: ۲/۵۷ . ۱۹. كمال الدين: ۱۷۴/ ۳۲، بحارالأنوار: ۳۵/۸۱/۲۲. ۲۰. كمال الدين: ۱۷۴/۳۱، بحارالأنوار: ۳۵/۸۱/۲۱. ۲۱. إيمان أبى طالب: ۱۳۰، بحارالأنوار: ۳۵/۱۱۵/۵۴. ۲۲. در مصدر چنين است؛ امّا در بحار الأنوار، «بن صفيّة» آمده است. ۲۳. إيمان أبى طالب: ۲۸۴، بحارالأنوار: ۳۵/۱۲۸/۷۳، الإصابة: ۷/۱۹۷/۱۰۱۷۵. ۲۴. مقصود، عبداللَّه، پدر پيامبر خدا است. ۲۵. إيمان أبىطالب: ۲۴۸، كنز الفوائد: ۱/۲۷۰، بحارالأنوار: ۳۵/۱۲۰/۶۳، شرح نهجالبلاغة: ۱۳/۲۶۹ . ۲۶. الفصول المختارة: ۵۸، مناقب آل أبى طالب: ۱/۶۴، روضة الواعظين: ۶۴ ، بحارالأنوار: ۳۵/۹۳/۳۱. ۲۷. الكافى: ۱/۴۴۸/۲۹، بحارالأنوار: ۳۵/۱۳۶/۸۱. ۲۸. ر . ك: ج۱۲، ص ۵۵ (احنف بن قيس). ۲۹. او قيس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبيد بن مقاعس است. با هيئت نمايندگى قبيله بنىتميم به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد و سال نهم هجرى مسلمان شد و چون پيامبرصلى الله عليه وآله وى را ديد، گفت: «اين، سرورِ چادرنشينان است». وى خردمند و بردبار و مشهور به حلم بود. به احنف بن قيس گفته شد: بردبارى را از چه كس آموختى؟ گفت: از قيس بن عاصم. روزى او را در حياط خانهاش ديدم كه بر سرين نشسته است و زانوهاى خود را به سينه چسبانده و تسمه شمشيرش را به دور پاهايش بسته و با قومش به گفتگو نشسته است كه ناگه، مردى را كتف بسته و مرد ديگرى را كه كشته شده بود، آوردند و گفته شد: اين برادرزادهات، پسرت را كشته است. به خدا سوگند، قيس تسمه از پا باز نكرد و سخنش را ناتمام نگذارد. پس از اتمام سخنش رو به برادرزادهاش كرد و گفت: اى پسر برادرم! كار بدى كردى، نافرمانى پروردگارت را كردى و قطع رَحِم نمودى و پسر عمويت را كشتى.... سپس به پسر ديگرش گفت: پسركم! برخيز و بند از شانههاى پسر عمويت بگشاى و برادرت را دفن كن و براى مادرش صد شتر ديه فرزندش را ببر، كه او غريب است.حسن بصرى مىگويد: هنگامى كه وفات قيس بن عاصم رسيد، پسرانش را فرا خواند و گفت: پسران من! از من به خاطر بسپاريد كه هيچ كس براى شما خيرخواهتر از من نيست. هنگامى كه مُردم، بزرگانتان را سرور كنيد و كوچكترانِ خود را سرور مكنيد كه مردم، بزرگان شما را نادان مىشمُرَند و نزد آنان، خوار و سبك مىشويد... و مبادا كه از مردم چيزى بخواهيد كه آن، آخرين كسب و چاره انسان است و براى من زنان نوحهخوان مياوريد كه شنيدم پيامبر خدا از نوحهخوانى منع كرد. (اُسدالغابة: ۴/۴۱۱/۴۳۷۰) ۳۰. او اكثم بن صيفى بن عبدالعزّى است و چون خبر ظهور پيامبر خدا به او رسيد، دو نفر به سوى ايشان فرستاد تا از تبارش و آنچه آورده، بپرسند. پس پيامبرصلى الله عليه وآله آگاهشان كرد و برايشان آيه: « خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد...»(نحل، آيه ۹۰) را خواند. آن دو به سوى اكثم بازگشتند، به او خبر دادند و آيه را بر او خواندند. چون اكثم آن را شنيد، گفت: اى قوم! مىبينم كه او به نيكىهاى اخلاقى فرمان مىدهد و از زشتىهاى اخلاقى باز مىدارد. پس در اين امر، پيشتاز باشيد و نه دنبالهرو؛ اوّل باشيد و نه آخر. پس اندكى نكشيد كه وفاتش در رسيد و به خاندانش سفارش كرد: شما را به تقواى الهى و پيوند با خويشان سفارش مىكنم كه بر اساس آن، هيچ ريشهاى پوسيده و هيچ شاخهاى شكسته نمىشود. (اُسدالغابة: ۱/ ۲۷۲ / ۲۱۸) ۳۱. إيمان أبىطالب: ۳۳۲، بحارالأنوار: ۳۵/۱۳۳/۷۸. ۳۲. تاريخ اليعقوبى: ۲/۱۴، تاج المواليد: ۸۸، شرح الأخبار: ۳/۲۱۴، كشف الغمّة: ۱/۵۹. ۳۳. كنز العمّال: ۱۳/ ۶۳۶ / ۳۷۶۰۷. ۳۴. الاستيعاب: ۴/۴۴۶/۳۴۸۶، سير أعلام النبلاء: ۲/۱۱۸/۱۷، اُسد الغابة: ۷/۲۱۳/۷۱۷۶، شرح نهجالبلاغة: ۱/۱۴. ۳۵. شرح الأخبار: ۳/۲۱۵/۱۱۴۱، المناقب: ۲۷۷/۲۶۴، شرح نهجالبلاغة: ۱/۱۴. ۳۶. الكافى: ۱/۴۵۳/۲، خصائص الأئمّة: ۶۴. ۳۷. المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۱۷/۴۵۷۴، تاريخ المدينة: ۱/۱۲۳ و ۱۲۴، اُسد الغابة: ۷/۲۱۳/۷۱۷۶. ۳۸. اُسد الغابة: ۷/۲۱۲/۷۱۷۶، تذكرة الخواصّ: ۱۰، البداية والنهاية: ۷/۲۲۳، شرح الأخبار: ۳/۲۱۴. ۳۹. فضائل الصحابة: ۲/۵۵۵/۹۳۳، مناقب على بن أبى طالب: ۶/۲. ۴۰. مناقب آل أبى طالب: ۲/۱۷۱. ۴۱. الكافى: ۱/۴۵۲/۱، معانى الأخبار: ۴۰۳/۶۸. ۴۲. المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۱۷/۴۵۷۴ ، كنز العمّال: ۱۳/۶۳۵/۳۷۶۰۷. ۴۳. الكافى: ۱/ ۴۵۳ / ۲. نيز، ر . ك: بصائر الدرجات: ۲۸۷، بحار الأنوار: ۳۵/ ۸۱ / ۲۳ . ۴۴. تهذيب الأحكام: ۶/۱۹، الإرشاد: ۱/ ۵، المقنعة: ۴۶۱، كشف اليقين: ۳۱، تاج المواليد: ۸۸، المستجاد: ۲۹۴. ۴۵. تهذيب الأحكام : ۶ / ۱۹ ، الإرشاد : ۱ / ۵ ، المقنعة : ۴۶۱ ، خصائص الأئمّة : ۳۹ ، مصباح المتهجّد: ۸۰۵ ، كشف اليقين: ۳۱. برخى تولّد آن حضرت را هفتم شعبان و برخى ديگر، پانزدهم رمضان دانستهاند. ۴۶. الكافى: ۱/ ۴۵۲، تهذيب الأحكام: ۶/ ۱۹، الإرشاد: ۱/ ۵، خصائص الأئمّة: ۳۹، روضةالواعظين: ۸۷ و ۹۲.و در سال ولادتش گفتههاى ديگرى نيز هست، از جمله: «دوازده سال پيش از بعثت» (يعنى ۲۸ سال پس از عام الفيل) و از جمله: «پيامبرصلى الله عليه وآله مبعوث شد و على عليه السلام هفت ساله بود». در اين روايت، «هشت ساله» نيز آمده است و از جمله: «۲۹ سال پس از عام الفيل» نيز گفتهاند. ۴۷. تهذيبالأحكام: ۶/۱۹، الإرشاد: ۱/۵، خصائصالأئمّة: ۳۹، مصباحالمتهجّد: ۸۰۵، إقبالالأعمال: ۳/۲۳۱/۵۱. ۴۸. الغدير: ۶/ ۲۲ . ۴۹. المستدرك علىالصحيحين: ۳/۵۵۰/۶۰۴۴. نيز، ر . ك : مروج الذهب : ۲/۳۵۸ و مناقب على بن أبى طالب: ۷/۳ و تذكرة الخواصّ: ۱۰ . ۵۰. روضة الواعظين: ۸۸، الفضائل: ۴۸، اليقين: ۱۹۱/۴۳ ، بحارالأنوار: ۳۵/۱۰/۱۲ وص: ۹۹/۳۳. ۵۱. الإرشاد: ۱/۵، المستجاد: ۲۹۴، عمدة الطالب: ۵۸، العمدة: ۲۴، تاج المواليد: ۸۸، إرشاد القلوب: ۲۱۱. ۵۲. علل الشرائع: ۱۳۵/۳، معانى الأخبار: ۶۲/۱۰، الأمالى ، صدوق: ۱۹۴/۲۰۶، الأمالى، طوسى: ۷۰۶/۱۵۱۱. ۵۳. مناقب على بن أبى طالب: ۷/۳ . ۵۴. شرح نهجالبلاغة: ۴/۱۱۴. ۵۵. ديوان السيّد الحميرى: ۱۵۵/۴۲، مناقب آل أبى طالب: ۲/۱۷۵. ۵۶. اسد و حيدره ، دو گونه شير هستند . ۵۷. مقاتل الطالبيّين: ۳۹، معانى الأخبار: ۵۹/۹، الفضائل: ۱۴۷، مناقب آل أبى طالب: ۲/۲۸۸ و: ۳/۲۷۶. ۵۸. آن گونه كه متون تاريخى نشان مىدهند، اين تغيير در اوان ولادت حضرت رخ داده است. از اين رو، آنچه از عطا نقل شده است كه چون از دوش پيامبرصلى الله عليه وآله بالا رفت و بتها را شكست، به جهت هم خانواده بودن علىّ و علوّ، على نام گرفت، فاقد اعتبار تاريخى است و امرى ذوقى بيش نيست. ۵۹. علل الشرائع: ۱۳۶/۳، معانى الأخبار: ۶۲/۱۰، الأمالى ، صدوق: ۱۹۵/۲۰۶، بشارة المصطفى: ۸، روضة الواعظين: ۸۸ . ۶۰. ينابيع المودّة: ۲/۳۰۵/۸۷۳، مناقب آل أبى طالب: ۲/۱۷۴ ، بحارالأنوار: ۳۵/۱۹/۱۰۲. نيز، ر . ك : كفايةالطالب: ۴۰۶. ۶۱. معانى الأخبار: ۵۵/۳. ۶۲. معانى الأخبار: ۵۹/۹ . ۶۳. إرشاد القلوب: ۲۵۷، مائة منقبة: ۱۳۸/۸۳، المناقب: ۳۱۹/۳۲۳. نيز، ر. ك: مشارق أنوار اليقين: ۶۸. ۶۴. شرح نهجالبلاغة: ۱/۱۲. اين رجز امام در جنگ خيبر و در پاسخ به مرحب يهودى، در بيشتر منابع تاريخى و حديثى آمده است. ر. ك: ص ۱۹۵ (ضربه سرنوشت ساز در جنگ خيبر). ۶۵. الطبقات الكبرى: ۳/۱۹، المعجم الكبير: ۱/۹۲، تاريخ بغداد: ۱/۱۳۳، تاريخ دمشق: ۴۲/۷. ۶۶. الفصول المهمّة: ۱۲۹، تاج المواليد: ۸۸، إعلام الورى: ۱/۳۰۷. ۶۷. ر . ك: ج ۸ ، ص ۷۹، (پدر دو گل من است). ۶۸. كنيه در ميان عربها از تركيب «اَب» يا «اُمّ» با نام نخستين فرزند، شكل مىگيرد. در حالتهاى خاصّى به جاى نام فرزند، از صفات مشخص استفاده مىشود. ۶۹. مقاتل الطالبيّين: ۳۹، شرح نهجالبلاغة: ۱/۱۱، مناقب آل أبى طالب: ۳/۱۱۳. ۷۰. المناقب: ۴۰/۸ . ۷۱. الطبقات الكبرى: ۲/۱۰. ۷۲. مسند ابنحنبل: ۶/۳۶۵/۱۸۳۴۹، فضائلالصحابة: ۲/۶۸۷/۱۱۷۲، المستدركعلى الصحيحين: ۳/۱۵۱/۴۶۷۹. ۷۳. المعجم الأوسط: ۱/۲۳۷/۷۷۵، تاريخ دمشق: ۴۲/۱۸/۸۳۵۹. ۷۴. مناقب آل أبى طالب: ۳/۱۱۲، بحارالأنوار: ۳۵/۶۱/۱۲، مقاتل الطالبيّين: ۴۰ . ۷۵. صحيح مسلم: ۴/۱۸۷۴/۳۸، السنن الكبرى: ۲/۶۲۵/۴۳۴۰، تاريخ دمشق: ۴۲/۱۷، تاريخ الإسلام : ۳/۶۲۲. ۷۶. صحيح البخارى: ۳/۱۳۵۸/۳۵۰۰، المعجم الكبير: ۶/۱۶۷/۵۸۷۹، تاريخ الطبرى: ۲/۴۰۹.در برخى از منابع آمده است كه ميان امام على عليه السلام وحضرت فاطمهعليها السلام اختلافى پديد آمد و على عليه السلام منزلرا با ناراحتىترك كرد وبه حالتقهر در مسجدخوابيد. وچونغبارآلود شد، ابوتراب نام گرفت؛امّا مسلّم استكه اينبخشازمتنموجود،مجعولوبه وسيله دشمنانومعاندان امامعلى وحضرتفاطمهعليهما السلام ساخته و پرداخته شده است؛ زيرا آن دو بزرگوار، هر دو معصوم و از اين گونه امور مبرّا هستند و افزون بر اين، امام على عليه السلام خود پس از شهادت حضرت فاطمهعليها السلام فرمود: «او هرگز مرا خشمناك نكرد». ۷۷. علل الشرائع: ۱۵۷/۴، المعجم الكبير: ۱۲/۳۲۱/۱۳۵۴۹. ۷۸. تذكرة الخواصّ: ۵. ۷۹. لقب، غير از كنيه است و همان صفت مشهورى است كه براى ستايش يا نكوهش شخص به كار مىرود، مانند صادق و كذّاب . ۸۰. به ابواب مرتبط با لقبها رجوع كنيد. ۸۱. ر. ك: ج ۲، ص ۱۷۰ (اختصاص داشتن اين نام به على). ۸۲. ر. ك: ج ۲، ص ۱۱۴ (وصايت امام على در ادبيات صدر اسلام). ۸۳. تاريخ دمشق: ۴۲/۳۰۳/۸۸۳۷. ۸۴. الكافى: ۱/۴۴۲/۱۳. ۸۵. در متن حديث كلمه «أنزع» آمده كه در لغت، به معناى كسى است كه موى دو طرف پيشانىاش ريخته است. ۸۶. مناقب على بن أبى طالب: ۴۰۱/۴۵۵، المناقب: ۲۹۴/۲۸۴ ، الأمالى ، طوسى: ۲۹۳/۵۷۰ . ۸۷. يوسف، آيه ۶۵. ۸۸. معانى الأخبار: ۶۳/۱۳. ۸۹. الفصول المهمّة: ۱۲۹. ۹۰. اين گفته مىفهماند كه كاربرد واژه «وصى» درباره على عليه السلام فراوان و مشهور بوده است. ۹۱. تاج العروس: ماده «وصى»، لسان العرب: ماده «وصى». ۹۲. الطبقات الكبرى: ۳/۲۷، تاريخ بغداد: ۱/۱۳۴ و ۱۳۵، أنساب الأشراف: ۲/۳۶۶، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۳. ۹۳. الغارات: ۱/۹۳، الطبقات الكبرى: ۳/۲۶، مقتل أميرالمؤمنين: ۶۷/۵۶، تاريخ دمشق: ۴۲/۲۳. ۹۴. مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۷، شرح الأخبار: ۲/۴۲۸/۷۷۴. ۹۵. الكامل فى التاريخ: ۲/۴۴۰. ۹۶. مقاتل الطالبيّين: ۴۲ . ۹۷. فضائل الصحابة: ۲/۵۵۵/۹۳۴، الطبقات الكبرى: ۳/۲۵، شعب الإيمان: ۵/۲۱۶/۶۴۱۵. ۹۸. مقاتل الطالبيّين: ۴۲. ۹۹. الطبقات الكبرى: ۳/۲۶، أنساب الأشراف: ۲/۳۶۶، تاريخ دمشق: ۴۲/۲۳، اُسد الغابة: ۴/۱۱۵/۳۷۸۹. ۱۰۰. وقعة صفّين: ۲۳۳، مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۷، كشف الغمّة: ۱/۷۷، الاستيعاب: ۳/۲۱۸/۱۸۷۵. ۱۰۱. المناقب: ۴۵، كشف الغمّة: ۱/۷۵. ۱۰۲. تاريخ دمشق: ۴۲/۲۵، اُسد الغابة: ۴/۱۱۶/۳۷۸۹، مقتل أميرالمؤمنين: ۷۱/۶۱. ۱۰۳. نثر الدرّ: ۱/۳۰۷. نيز، ر . ك : نهجالبلاغة: حكمت ۴۷۳، الرياض النضرة: ۳/۱۰۸. مىتوان گفت كه اندوه حضرت، به خاطر حَكميّت و ماجراهاى پيش از آن بوده است؛ گرچه سيّد رضى، آن را اندوه وفات پيامبر خدا دانسته است. ۱۰۴. مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۶.گفتنى است: علّت برخى اختلاف نقلها و تحريفات در توصيف امام على عليه السلام، از اين نقل، فهميده مىشود و اين نقل، نشان مىدهد كه دشمنان آن حضرت، به تحريف واقعيتهاى تاريخى و شخصيت معنوى آن حضرتْ بَسنده نكرده، مشخّصات ظاهرىِ آن امام بزرگوار را نيز به گونهاى ديگر جلوه دادهاند. (م)
على عليه السلام از آغازين سالهاى زندگى، همراه پيامبر خدا بود. روزگارى زندگى بر ابوطالب دشوار گشت و او در تنگناى معيشت قرار گرفت. پيامبر خدا پيشنهاد كرد كه برادران ابوطالب براى سبك كردن بار زندگىاش برخى از فرزندان او را به خانههاى خود ببرند.تقدير الهى چنين رقم خورد كه على عليه السلام به خانه پيامبر خدا بيايد و از آغازين سالهاى زندگى، پيامبر خدا تربيت او را به عهده گيرد.پيامبرصلى الله عليه وآله به اين كودك خردسال عشق مىورزيد، او را به سينه مىچسباند، غذا بر دهانش مىنهاد، لحظه لحظه زندگىاش را مىپاييد و انوار تابناك الهى را بر جان او مىتابانيد.بدينسان، على عليه السلام در كنار پيامبر خدا رشد كرد و از چشمه سار زلال فضايل و والايىهاى پيامبرصلى الله عليه وآله سيراب گشت و همگام و همراه با او روزگار گذرانيد، و چون نخستين پرتو وحى تابيد، او -كه جانش پيوند ناگسستنى با جان پيامبر خدا يافته بود بدون هيچ ترديدى به رسالتش ايمان آورد و بدين سان، او اوّلين مرد مؤمن شد.زيباترين تصوير از اين همگامى و همراهى و نقش پيامبرصلى الله عليه وآله در رشد و تربيت
على عليه السلام و مهر و شفقت پيامبر خدا به على عليه السلام و چگونگى بهرهورى على عليه السلام از اين همراهى را، آن بزرگوار، خود در خطبه بلند و شكوهمند «قاصعه» رقم زده است كه در ضمن متونِ گزارش شده در اين فصل مىخوانيد.۶۰.كشف اليقين- به نقل از يزيد بن قعنب - : فاطمه بنت اسد، على عليه السلام را به دنيا آورد، در حالى كه پيامبر خدا سى سال داشت. پيامبر خدا به او محبّت شديدى پيدا كرد و به فاطمه فرمود: «گهواره او را نزديك بستر من قرار بده».تربيت على عليه السلام را بيشتر پيامبر خدا به عهده داشت. او را هنگام شستنش مىشست و به وى شير مىنوشاند. در خواب، گهوارهاش را مىجنباند و در بيدارى، او را مى خندانْد و بر سينهاش مىنهاد.(۱)۶۱.شرح نهج البلاغة- به نقل از حسين بن زيد بن على بن حسينعليه السلام - : از پدرم زيد شنيدم كه مىگفت: پيامبرخدا گوشت و خرما را مىجويد تا نرم شود و در دهان على عليه السلام مىنهاد، در حالى كه او خردسال و در دامنش بود.(۲)۶۲.أنساب الأشراف:گفتند ابوطالب، نادار و تنگدست شده است. پس پيامبرخدا ، على عليه السلام را گرفت تا از هزينه اوبكاهد . از اين رو ، على عليه السلام نزد او پرورش يافت.(۳)۶۳.مجالس ثعلب- به نقل از ابن سلّام - : چون ابوطالبْ نادار شد، بنىهاشم گفتند: بگذار هريك از مردان ما يكى از پسرانت را بگيرد. ابوطالب گفت: عقيل را برايم بگذاريد و هرچه دوست داريد، بكنيد.پس پيامبرصلى الله عليه وآله على عليه السلام را گرفت و او نخستين نفر در ميان اطرافيان پيامبرصلى الله عليه وآله بود
كه اسلام آورد.(۴)۶۴.مقاتل الطالبيّين- به نقل از زيد بن على - : در سالى كه قريش دچار خشكسالى و قحطى شدند، پيامبر خدا، على عليه السلام را كه خردسال بود از پدرش گرفت و حمزه، جعفر را و عبّاس، طالب را تا هزينه زندگى پدرشان را كفايت كنند و بارش را سَبُك گردانند و ابوطالب، خود، عقيل را به سبب علاقهاى كه به او داشت، نگه داشت. پس پيامبر خدا فرمود: «من كسى را برگزيدم كه خدا برايم برگزيد: على را».(۵)۶۵.المستدرك على الصحيحين- به نقل از مجاهد بن جبر ابوحجّاج - : از نعمتهاى خداوند بر على بن ابى طالبعليه السلام، چيزى بود كه خدا برايش پيش آورد و حالت نيكويى بود كه او برايش اراده كرد.قريش به قحطى شديدى دچار شدند و ابوطالب، نانخورهاى فراوانى داشت. پس پيامبر خدا به عمويش عباس كه از توانگرترين افراد بنىهاشم بود، فرمود: «اى ابوالفضل! برادرت ابوطالب، عيالوار است و مىبينى كه از اين قحطى چه به مردم رسيده است. پس بيا تا عائله ابوطالب را سبُك كنيم. من يكى از پسرانش را مىگيرم و تو نيز يكى را و سرپرستىشان را به عهده مىگيريم».عباس، موافقت كرد. برخاستند و به نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ما مىخواهيم عائلهات را سبك كنيم تا آنگاه كه مردم از اين سختى به درآيند.ابوطالب به آنها گفت: اگر عقيل را براى من مىنهيد، هرچه مىخواهيد، بكنيد.پس پيامبر خدا على عليه السلام را گرفت و با خود برد و عباس، جعفر را. پس على عليه السلام
همواره با پيامبر خدا بود تا خداوند، وى را به پيامبرى برانگيخت و على عليه السلام، وى را پيروى و تصديق كرد؛ و عبّاس، جعفر را گرفت و جعفر، همواره با عبّاس بود تا آنكه مسلمان و از او بىنياز شد.(۶)۶۶.امام على عليه السلام- در خطبهاى به نام «قاصعه» - : من در كودكى، سران عرب را به خاك افكندهام و سركردگان تيرههاى ربيعه و مُضَر را در هم شكستهام.شما موقعيت مرا نزد پيامبر خدا به سبب خويشاوندى نزديك و منزلت ويژهام مىدانيد. به گاه كودكىام مرا در دامنش مىنهاد و به سينهاش مىچسبانْد، و در بستر خويش جايم مىداد، و مرا به تن خويش مىسود، و بوى خوشش را به من مىرسانْد، و غذا را مىجويد و لقمه لقمه در دهانم مىنهاد. از من نه سخن دروغى شنيد و نه كار خطايى ديد.بىترديد، خداوند از همان اَوانِ از شير گرفته شدنِ پيامبرصلى الله عليه وآله، بزرگترين فرشته را از ميان فرشتگانش شب و روز، همراه او ساخت تا راه بزرگوارى و محاسن اخلاقى جهان را بپيمايد و من هماره در پى او بودم، همچون بچه از شير گرفته شده شتر در پىِ مادرش. هر روز از اخلاق خود، نشانهاى برايم برپا مىداشت و مرا به پيروىاش وا مىداشت.او هر سال در غار حرا به خلوت مىنشست كه من او را مىديدم و كس ديگرى او را نمىديد. در آن روزگار، اسلام به خانهاى راه نيافته بود، جز خانهاى كه پيامبر خدا و خديجه در آن بودند و من، سومين آنان بودم. نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى نبوّت را مىشنيدم.(۷)۶۷.السيرة النبويّة- به نقل از ابن اسحاق - : از جمله نعمتهايى كه
خداوند به على بن ابىطالبعليه السلام داد، آن بود كه پيش از اسلام، تحت سرپرستى پيامبر خدا بود.(۸)۶۸.شرح نهج البلاغة- به نقل از فضل بن عبّاس - : از پدرم پرسيدم: كدام يك از پسران پيامبر خدا نزدش عزيزتر بودند؟ گفت: على بن ابى طالب.گفتم: از تو درباره پسرانش پرسيدم! گفت: او برايش محبوبتر و عزيزتر از همه پسرانش بود. ما از همان كودكى نديديم كه روزى از وى جدا شود، مگر در سفر براى خديجه، و ما در احسان پدر به پسر، همچون او به على عليه السلام، و در فرمانبردارى پسر از پدر، همچون على عليه السلام از پيامبر خدا نديديم.و جبير بن مطعم روايت كرده است: پدرم مطعم بن عدى به ما بچّههاى مكّه گفت: شما نمىبينيد محبّت اين پسر (يعنى على عليه السلام) را به محمّد و فرمانبردارىاش را از او كه حتى بيشتر از پدرش است؟! به لات و عزّى سوگند، دوست داشتم به جاى همه جوانان بنى نوفل، او پسرم باشد.(۹)
ر. ك: ج ۸، ص ۱۰۲ (برگزيده خدا).
۱. شرح نهجالبلاغة: ۱۳/۲۰۱، بحارالأنوار: ۳۸/۳۲۴. شرح نهجالبلاغة: ۱۳/۲۰۱، بحارالأنوار: ۳۸/۳۲۴. كشف اليقين: ۳۲/۱۲. ۲. شرح نهجالبلاغة: ۱۳/۲۰۰، بحارالأنوار: ۳۸/۳۲۳. ۳. أنساب الأشراف: ۲/۳۴۶. ۴. مجالس ثعلب: ۱/۲۹. ۵. مقاتل الطالبيّين: ۴۱، شرح نهجالبلاغة: ۱/۱۵ . ۶. المستدرك على الصحيحين: ۳/۶۶۶/۶۴۶۳، السيرة النبويّة ، ابن هشام: ۱/۲۶۲. ۷. نهجالبلاغة: خطبه ۱۹۲. ۸. السيرة النبويّة ، ابن هشام: ۱/۲۶۲، تاريخ الطبرى: ۲/۳۱۲ . ۹. شرح نهجالبلاغة: ۱۳/۲۰۱، بحارالأنوار: ۳۸/۳۲۴.
پيامبر خدا پس از سيزده سال سختكوشى، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشوارىها ، شكنجهها و آزارها به مدينه هجرت كرد و حكومت اسلامى را بنيادنهاد.على عليه السلام از آغازين روزهاى رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله، همگام و همراه پيامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بيست و چهار سال داشت. او بايد ازدواج مىكرد و زندگانى مشترك را آغاز مىكرد.فاطمهعليها السلام نُه ساله است. (۱)او دختر پيامبر خداست و در جايگاهى بلند از فضايل انسانى و ويژگىهاى والاى ملكوتى، كه پيامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود ناميده است.موقعيت پيامبرصلى الله عليه وآله در جايگاه زعامت امّت از يكسوى، و شخصيت والاى فاطمهعليها السلام از سوى ديگر، زمينهاى بود تا كسانِ بسيارى - بويژه آنانكه از اينگونهپيوندها بيشتر در فكر رقم زدن آينده خود هستند، - به خواستگارى بروند. پيامبرصلى الله عليه وآله، يكسر جواب رد مىداد و گاه، تصريح مىكرد كه منتظر «قضاى الهى» است.(۲)برخى از دوستان على عليه السلام و صحابيان پيامبر خدا به وى پيشنهاد كردند كه به خواستگارى فاطمه عليها السلام برود.على عليه السلام، قلبى دارد سرشار از ايمان و سينهاى آكنده از عشق؛ امّا دستانى تهى و پيراسته از درهم و دينار. على عليه السلام به خانه پيامبر خدا رفت، شكوه و عظمت پيامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشمانى آميخته با آزرم، نگاهى به پيامبرصلى الله عليه وآله داشت و نگاهى ديگر به زمين.پيامبرصلى الله عليه وآله با تمهيداتى على عليه السلام را به سخن گفتن وا داشت، و چون على عليه السلام سخن گفت، فرمود: «چيزى در زندگى دارى؟». جواب، معلوم بود؛ امّا مگر فاطمهعليها السلام را همسانى جز على عليه السلام و همسرى لايق جز او بود؟!ازدواج (و به تعبير پيامبر خدا: امر الهى) تحقّق يافت(۳)و آن دو بزرگوار، زندگانى مشترك را در اوّلين سال هجرت،(۴)با مهريهاى بسيار اندك(۵)و مراسمى بس ساده(۶)و جهيزيهاى سادهتر(۷)آغاز كردند و بدين سان، شكوهمندترين خانه ونقشآفرينترين زندگانى مشترك در تاريخ اسلام، رقم خورد.در كنار خانه پيامبرصلى الله عليه وآله، خانهاى خُرد - كه به راستى از همه تاريخ بزرگتر، و غبطه آفرين عرشيان و زمينيان بود -، بر پا شد. اين خانه، سرچشمه فضيلتها، مكرمتها، عشق، ايمان، ايثار ، جهاد، ساده زيستى، ... بود و به راستى خانهاى بود كه سر بر عرش مىساييد.على عليه السلام - اين پارساى شب و زمزمهگر خلوتهاى آن -، شير بيشه نبرد بود و هنوز زخمهاى نشسته بر پيكرش التيام نيافته، در جنگى ديگر حاضر بود و رزمآورترين و بزرگترين هماوردجوىِ ميدان.و فاطمهعليها السلام، آرام و پرشكيب، بار زندگى را بر دوش داشت، با كمترين امكانات مىساخت، زخمهاى همسر و پدر را مىشست(۸)و افزون بر همسرى على عليه السلام، به تعبير لطيف پيامبر خدا، «براى پدر، مادرى مىكرد».(۹)اوّلين ثمر اين پيوند الهى به سال سوم هجرى ديده به جهان گشود كه حسنعليه السلام نام گرفت.(۱۰)و دومين آن، حسين عليه السلام بود كه در سال چهارم به دنيا آمد.(۱۱)زينب و امّ كلثومعليهما السلام پس از برادرها پاى به دنيا گذاردند و آخرين آنها، محسن، سقط گرديد و شهد شهادت نوشيد.(۱۲)۶۹.سنن النسائى- به نقل از بريده - : ابوبكر و عمر، از فاطمهعليها السلام خواستگارى كردند؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «او كوچك است». سپس على عليه السلام از او خواستگارى كرد و پيامبر خدا او را به ازدواجش درآورد.(۱۳)۷۰.الطبقات الكبرى- به نقل از علباء بن احمر يشكرى - : ابوبكر، فاطمهعليها السلام را از پيامبرصلى الله عليه وآله خواستگارى كرد؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «اى ابوبكر! منتظر تقدير الهى هستم».ابوبكر، اين را براى عمر باز گفت. پس عمر بدو گفت: اى ابوبكر! تو را رد كرده است. سپس ابوبكر به عمر گفت: تو فاطمه را از پيامبر خدا خواستگارى كن. پس خواستگارى كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله به او همانى را گفت كه به ابوبكر گفته بود: «منتظر تقدير الهى هستم».(۱۴)۷۱.الطبقات الكبرى- به نقل از عطا - : على عليه السلام، از فاطمهعليها السلام خواستگارى كرد. پس پيامبر خدا به فاطمهعليها السلام فرمود: «على تو را ياد مىكند!». فاطمهعليها السلام ساكت ماند. پس پيامبر خدا او را به ازدواج على عليه السلام درآورد.(۱۵)۷۲.پيامبر خداصلى الله عليه وآله:خداوند به من فرمان داد تا فاطمه را به ازدواج على درآورم.(۱۶)۷۳.پيامبر خداصلى الله عليه وآله:من هم انسانى مانند شما هستم، از شما زن مىگيرم و به شما زن مىدهم، مگر فاطمه را كه ازدواجش از آسمان نازل شده است.(۱۷)۷۴.پيامبر خداصلى الله عليه وآله- خطاب به فاطمهعليها السلام - : به خدا سوگند، در اينكه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، كوتاهى نكردم!(۱۸)
۷۵.پيامبر خداصلى الله عليه وآله- خطاب به فاطمهعليها السلام - : آگاه باش كه براى اين كه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، از هيچ كوششى فروگذار نكردم!(۱۹)۷۶.پيامبر خداصلى الله عليه وآله- خطاب به فاطمهعليها السلام - : به جان و دل كوشيدم و برايت بهترينِ خاندانم را يافتم.(۲۰)۷۷.امام صادق عليه السلام:اگر نبود كه خداوند - تبارك و تعالى - على عليه السلام را براى فاطمهعليها السلام آفريده بود، برايش هيچ همسرى بر روى زمين نبود، از آدم تا كنون.(۲۱)۷۸.امام على عليه السلام:پيامبر خدا به من فرمود: «اى على! مردانى از قريش در امر فاطمه بر من خرده گرفتند و گفتند: ما او را از تو خواستگارى كرديم و ندادى؛ ولى او را به ازدواج على درآوردى. و من به ايشان گفتم: به خدا سوگند، شوهردادن و ندادنش به دست من نبود؛ بلكه خداى متعال، او را از شما باز داشت و به ازدواج على درآورد. جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداوندِ با جلال و شكوه مىگويد: اگر على را نيافريده بودم، براى دخترت فاطمه، همسرى بر روى زمين نبود، از آدم تا كنون».(۲۲)۷۹.امام على عليه السلام:چون فاطمهعليها السلام بالغ شد، بزرگان قريش كه اهل فضل و سابقه در اسلام و داراى شرافت و ثروت بودند، او را خواستگارى كردند؛ ولى هر مردى از قريش كه خواستگارى مىكرد، پيامبر خدا از او روى بر مىتافت، به گونهاى كه برخى از آنان، در پيش خود گمان مىبردند كه پيامبر خدا از ايشان ناراحت شده و يا وحى آسمانى درباره ايشان بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده است.(۲۳)
۸۰.السنن الكبرى- به نقل از مجاهد، از امام على عليه السلام -: از فاطمهعليها السلام دختر پيامبرصلى الله عليه وآله، خواستگارى شده بود. زنى از بستگانم به من گفت: آيا مىدانى كه فاطمهعليها السلام خواستگارى شده است؟ گفتم: نه - يا آرى -. گفت: تو هم او را خواستگارى كن. گفتم: آيا من چيزى دارم كه با آن به خواستگارى بروم؟ پس به خدا سوگند، هماره مرا اميد داد تا اينكه به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسيدم و چون او را بزرگ و گرامى مىداشتيم، هنگام نشستن در پيش روى ايشان، زبانم بند آمد و نتوانستم چيزى بگويم.پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «آيا حاجتى دارى؟». پس ساكت ماندم. آن را سه بار تكرار كرد و فرمود: «شايد به خواستگارى فاطمه آمدهاى؟». گفتم: آرى، اى پيامبرخدا. فرمود: «آيا چيزى دارى كه مهرش كنى؟». گفتم: نه به خدا، اى پيامبر خدا. فرمود: «پس زرهى را كه بدان مسلّحت كرده بودم، چه كردى؟». گفتم: به خدا سوگند، آن، زرهى ساخته عشيره حُطَم است و بيش از چهار صد درهم نمىارزد. فرمود: «برو كه او را به ازدواجت درآوردم و همان زره را به عنوان مهر برايش بفرست».(۲۴)۸۱.الأمالى- به نقل از ضحاك بن مزاحم - : شنيدم على بن ابى طالبعليه السلام مىگويد كه ابوبكر و عمر نزد من آمدند و گفتند: چرا نزد پيامبر خدا نمىروى تا فاطمهعليها السلام را خواستگارى كنى. پس نزد پيامبر خدا رفتم. چون مرا ديد، خنديد. سپس فرمود: «اى ابوالحسن! به چه كار آمدهاى و حاجتت چيست؟».على عليه السلام [در ادامه] گفت: خويشاوندى و سابقهام در اسلام و يارى كردن او و جهادم را ذكر كردم. پس فرمود: «اى على! راست گفتى و برتر از چيزهايى هستى كه مىگويى». پس گفتم: اى پيامبرخدا! فاطمه را به ازدواج من در مىآورى؟ فرمود: «اى على! مردانى او را پيش از تو خواستگارى كردند و به فاطمهعليها السلام گفتم؛ ولى در چهرهاش كراهت ديدم؛ امّا منتظر باش تا به سويت باز گردم». پس پيامبر خدا بر فاطمهعليها السلام وارد شد. فاطمهعليها السلام از جا برخاست و رداى پدر را گرفت و كفشهايش را درآورد و آبْدست برايش آورد و دست و پاى او را شُست و سپس نشست.پس پيامبر خدا به او فرمود: «اى فاطمه!». پاسخ داد: بلى، چه مىخواهى، اى پيامبر خدا؟ فرمود : «على بن ابى طالب، كسى است كه خويشاوندى و فضيلت و اسلامش را مىشناسى و من از خدا خواستهام كه تو را به ازدواج بهترينِ آفريدگانش و محبوبترينِ آنان در نزدش درآورد و على از تو خواستگارى كرده است. چه نظرى دارى؟».فاطمهعليها السلام ساكت ماند و صورتش را برنگردانْد و پيامبر خدا كراهتى در چهرهاش نديد. پس برخاست، در حالى كه مىگفت: «اللَّه اكبر! سكوت او نشانه رضايت اوست». پس جبرئيل نزدش آمد و گفت: اى محمّد! او را به ازدواج على بن ابى طالبعليه السلام درآور كه خداوند، او را براى وى و وى را براى او پسنديده است.(۲۵)۸۲.الكافى- به نقل از سعيد بن مسيّب - : به على بن حسينعليه السلام گفتم: چه هنگام پيامبر خدا، فاطمهعليها السلام را به ازدواج على عليه السلام درآورد؟ فرمود: «در مدينه، يكسال پس از هجرت، و فاطمهعليها السلام در آن زمان، نُه ساله بود».(۲۶)۸۳.تاريخ اليعقوبى- در ذكر ازدواج فاطمهعليها السلام - : پيامبر خدا دو ماه پس از ورودش فاطمهعليها السلام را به ازدواج على عليه السلام درآورد، در حالى كه گروهى از مهاجران، او را از پيامبر خدا خواستگارى كرده بودند. پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله او را به ازدواج على عليه السلام درآورد، خردهگيرى كردند. پيامبر خدا فرمود: «من او را به ازدواج على در نياوردم، بلكه خداوند درآورد».(۲۷)
۸۴.الأمالى:روايت شده كه امير مؤمنان، فاطمهعليها السلام را شانزده روز پس از وفات خواهرش رقيّه، همسر عثمان، به خانه بُرد و اين، پس از بازگشت از جنگ بدر و سپرى شدن چند روز از ماه شوّال بود.و روايت شده است كه او را سهشنبه، شش روز از ذىحجّه سپرى شده، به خانه برد و خداوند متعال، داناتر است.(۲۸)۸۵.المعجم الأوسط- به نقل از جابر بن عبداللَّه - : ما در مراسم عروسى على بن ابى طالبعليه السلام و فاطمهعليها السلام دختر پيامبر خدا حاضر شديم. پس بهترين «حيس»(۲۹)را در آن عروسى خورديم و پيامبر خدا، روغن و خرما برايمان آماده ساخت و ما خورديم و تشك آن دو در شب عروسى، پوست قوچ بود.(۳۰)۸۶.الطبقات الكبرى- به نقل از اسماء بنت عُمَيس، خطاب به اُمّ جعفر - : جهاز جدّهات فاطمهعليها السلام براى جدّت على عليه السلام آماده شد و درون رختخواب و پشتىهايشان، جز ليف خرما نبود.على عليه السلام، در عروسى فاطمهعليها السلام، وليمهاى داد كه در آن زمان، وليمهاى برتر از آن نبود. زرهش را نزد يك يهودى در برابر مقدارى جو به رهن گذاشت.(۳۱)۸۷.سنن ابن ماجة- به نقل از عايشه و امّ سلمه - : پيامبر خدا به ما فرمان داد كه جهاز فاطمهعليها السلام را آماده كنيم تا او را به خانه على عليه السلام بفرستيم. پس به سراغ خانه رفتيم و كف اتاق را با خاك نرم اطراف مَسيل، فرش كرديم. سپس دو بالش را از ليف (خرما) كه با دست، آن را زده و حلّاجى كرده بوديم، پر كرديم.
سپس پيامبر خدا به ما خرما و كشمش خورانْد و آب گوارا نوشاند و چوبى را در گوشه اتاق نصب كرديم تا بر آن، لباس آويزان كنند و مشك آب بياويزند. پس بهتر از عروسى فاطمهعليها السلام عروسىاى نديديم(۳۲).(۳۳)۸۸.امام على عليه السلام:چون خواستم فاطمهعليها السلام را به خانه بياورم، پيامبر خدا، ظرف زرّينى(۳۴)به من داد و فرمود: «با [پول] اين ظرف، خوراكى براى وليمه عروسىات بخر».پس به سوى محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمد بن مسلمه در جايگاه خشك كردن خرماهايش رفتم. از كارش فارغ شده بود. به او گفتم: در برابر اين ظرف، خوراكى به من بفروش. پس طعامى به من داد و من برداشتم. آنگاه گفت: تو كيستى؟ گفتم: على بن ابى طالب.گفت: پسرعموى پيامبر خدا؟ گفتم: آرى. گفت: و با اين خوراك چه مىكنى؟ گفتم: عروسى مىكنم . گفت: با چه كسى؟ گفتم: دختر پيامبر خدا. گفت: پس اين خوراك و اين ظرف زرّين را بگير و براى تو باشد.پس آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پيش خود آوردم.و خانه فاطمهعليها السلام، از آنِ حارثة بن نعمان بود. فاطمهعليها السلام از پيامبرصلى الله عليه وآله خواست كه جايش را تغيير دهد؛ امّا پيامبر خدا به او فرمود: «آنقدر حارثه به خاطر ما تغيير مكان داده است كه من از او شرم مىكنم». چون حارثه اين را شنيد، از آن خانه نقل مكان كرد و فاطمهعليها السلام را در آن جاى داد.(۳۵)۸۹.المصنّف- به نقل از ابن عبّاس - : [پيامبرصلى الله عليه وآله] بلال را فرا خواند و فرمود: «اى بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمويم درآوردهام و دوست مىدارم كه غذا دادن هنگام ازدواج، از سنّتهاى امّتم شود. پس به پيش گلّه برو و گوسفندى و چهار يا پنج مُد(۳۶)بگير و كاسهاى برايم بگذار تا شايد مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه از كارت فارغ شدى، مرا آگاه كن».پس بلال رفت و فرمان را اجرا كرد و كاسه را نزد پيامبر خدا آورد و در جلوى حضرت نهاد. پيامبر خدا از سرِ كاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد كن و هيچ دستهاى دوباره باز نگردد». پس مردم وارد مىشدند و هرگاه دستهاى غذايش را تمام مىكرد، دستهاى ديگر وارد مىشد تا آن كه همه فارغ شدند.سپس پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى آنچه باقى مانده بود، توجه كرد و آب دهان مبارك خود را در آن ريخت و غذا بركت كرد و فرمود: «اى بلال! آن را براى مادرانت (همسران پيامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخوريد و به كسانى هم كه بر شما وارد مىشوند، بخورانيد».(۳۷)۹۰.كتاب من لايحضره الفقيه- به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصارى، در ذكر ازدواج فاطمهعليها السلام -: چون شب زفاف شد، اسب خاكسترى رنگ پيامبرصلى الله عليه وآله را برايش آوردند و بر رويش روپوشى از مخمل انداخته شد. پيامبرصلى الله عليه وآله به فاطمهعليها السلام فرمود: «سوار شو» و به سلمان فرمان داد كه زمام آن را بكشد و پيامبرصلى الله عليه وآله، خود از پى، آن را مىراند.در همين حال كه در ميان راه بودند، پيامبرصلى الله عليه وآله صداى فرود آمدن چيزى را شنيد، كه جبرئيل بود با هفتاد هزار فرشته، و ميكائيل به همراه هفتاد هزار فرشته. پس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چه چيزْ شما را به زمين فرود آورده است؟». گفتند: آمدهايم تا فاطمهعليها السلام را به خانه همسرش ببريم. و جبرئيل، تكبير گفت و ميكائيل، تكبير گفت و فرشتگان، تكبير گفتند و محمّدصلى الله عليه وآله، تكبير گفت. پس، از همان شب، تكبير گفتن در عروسىها رسم شد.(۳۸)۹۱.امام على عليه السلام- در ذكر ازدواجش با فاطمهعليها السلام -: سپس پيامبر خدا مرا صدا كرد: «اى على!». گفتم: بلى، اى پيامبر خدا. فرمود: «به خانهات وارد شو و با همسرت لطيف و سازگار باش كه فاطمه، پاره تن من است. هرچه او را رنج دهد، مرا رنج مىدهد، و هرچه او را شادمان كند، مرا شادمان مىكند . شما را به خداوند مىسپارم و خدا را به جاى خود، بر شما مىگمارم».(۳۹)
ج ۸، ص ۸۰ (از فاطمه براى من عزيزتر) .
همسران على پس از فاطمه دختر پيامبر خدا
امام على عليه السلام، نُه سال با فاطمهعليها السلام زيست و در حيات او، همسر ديگرى اختيار نكرد؛ اما پس از وفات فاطمهعليها السلام، چند همسر برگزيد كه عبارتاند از:(۴۰)۱.اُمامه دختر ابوالعاص،۲.اسماء دختر عميس،۳.فاطمه اُمّ البنين،
۴.اُمّ سعيد، دختر عروة بن مسعود ثقفى،۵.خوله دختر جعفر بن قيس،۶.صهباء دختر ربيعه،۷.ليلى دختر مسعود،۸.محيّاه دختر امرئ القيس.(۴۱)و افزون بر اينها، هفده كنيز هم داشت كه برخى براى حضرت، فرزند آوردند.همسران امام در هنگام شهادتش: اُمامه، اُمّ البنين، اسماء بنت عميس و ليلى بنت مسعود بودند.(۴۲)۹۲.امام باقرعليه السلام:على عليه السلام، هفده كنيز داشت.(۴۳)۹۳.المناقب:[امام على عليه السلام] هنگام وفات، چهار زن داشت: اُمامه - كه مادرش زينب دختر پيامبرصلى الله عليه وآله بود -، اسماء بنت عميس، ليلى تميمى و اُمّ البنين كِلابى.(۴۴)
در دنباله، شرح حال سه تن از مشهورترينِ اين همسران را به اختصار، باز مىگوييم:
او دختر زينب، دختر پيامبر خداست. زينب، پيش از اسلام با ابوالعاص، خواهرزاده خديجه (و پسر خاله خويش)، ازدواج كرده بود و دو فرزند داشت: على - كه در كودكى مُرد - و اُمامه - كه پيامبرصلى الله عليه وآله به او محبّت مىورزيد و امام على عليه السلام، بنا به وصيّت زهراعليها السلام با او ازدواج كرد -. فاطمه زهرا به على عليه السلام گفت: «او براى فرزندانم همچون من است».(۴۵)برخى روايتها حاكى از آن است كه امام على عليه السلام از او فرزندى به نام محمّد داشت كه محمّد اوسط ناميده مىشد.(۴۶)۹۴.اُسد الغابة:على بن ابى طالبعليه السلام پس از وفات فاطمهعليها السلام با او (اُمامه) ازدواج كرد و فاطمهعليها السلام خود به على عليه السلام وصيّت كرده بود كه با او ازدواج كند و چون فاطمهعليها السلام وفات كرد، با وى ازدواج كرد و زبير بن عوّام، او را به همسرى على عليه السلام درآورد؛ زيرا پدرش به زبير، سفارش او را كرده بود.چون على عليه السلام زخمى شد، بيم آن داشت كه معاويه با اُمامه ازدواج كند. پس، از مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب خواست كه پس از وى با اُمامه ازدواج كند و چون على عليه السلام وفات كرد و عدّه اُمامه سر آمد، مغيره با او ازدواج كرد كه برايش يحيى را به دنيا آورد و كنيه مغيره، ابويحيى شد. پس اُمامه نزد مغيره درگذشت.(۴۷)
او از زنان بزرگ در تاريخ اسلام و جزو نخستين زنانى است كه به پيامبرصلى الله عليه وآله ايمان آوردند. اسماء با جعفر بن ابى طالب ازدواج كرد و با او به حبشه هجرت كرد و براى او سه فرزند آورد: عبد اللَّه، عون و محمّد؛(۴۸)و چون جعفر به شهادت رسيد، به ازدواج ابوبكر درآمد و محمّد را به دنيا آورد كه قهرمان پايدارى در ولايت على عليه السلام است.(۴۹)اسماء، همراه و همدم فاطمه زهراعليها السلام بود(۵۰)و او بود كه به فاطمهعليها السلام پيشنهاد داد تا جسد مطهّرش را در «تابوت» نهند و در غسل او، امام را يارى داد.(۵۱)اسماء پس از فوت ابوبكر، به ازدواج امام على عليه السلام درآمد(۵۲)و يحيى را برايش به دنيا آورد(۵۳)و تا زمان شهادت امام عليه السلام با او بود.(۵۴)او از راويان حديث و از كسانى است كه حديث «ردّالشمس» را نقل كردهاند.(۵۵)۹۵.تهذيب الكمال- در شرح حال اسماء بنت عميس -: ابتدا همسر جعفر بن ابى طالب بود و با او به سرزمين حبشه هجرت كرد. سپس جعفر در جنگ موته شهيد شد و ابوبكر با او ازدواج كرد و چون مُرد، على بن ابى طالبعليه السلام با وى ازدواج كرد. اسماء براى جعفر، عبداللَّه، عون و محمد را به دنيا آورد، و براى ابوبكر،
محمد را در حجّة الوداع، و براى على عليه السلام، يحيى را. پس اينان، برادران ناتنى و مادرى هم هستند.(۵۶)۹۶.صحيح البخارى- به نقل از ابوموسى -: اسماء بنت عميس - كه از همراهان ما بود -، براى ديدار حَفصه (همسر پيامبر) بر او وارد شد. اسماء از زمره مهاجرانى بود كه به سوى نجاشى هجرت كرده بود.پس عمر در حالى كه اسماء نزد حفصه بود، بر او وارد شد و چون اسماء را ديد، پرسيد: اين كيست؟ حفصه گفت: اسماء بنت عميس است. عمر گفت: اين به حبشه رفته است؟ اين از دريا گذشته است؟ اسماء گفت: آرى. عمر گفت: ما در هجرت از شما پيشى گرفتيم. پس، از شما به پيامبر خدا سزاوارتريم.اسماء، خشمناك شد و گفت: به خدا سوگند كه چنين نيست! شما با پيامبر خدا بوديد، گرسنهتان را سير و نابخردتان را موعظه مىكرد، حال آن كه ما در خانه (يا سرزمينى) دور و پُر از دشمن در حبشه بوديم و اين به خاطر خدا و به خاطر پيامبرخدا بود و به خدا سوگند، چيزى نمىخورم و نمىآشامم تا آنچه را گفتى، به پيامبر خدا بگويم. ما بوديم كه آزار مىشديم و مىترسيديم؛ و اين را براى پيامبرخدا باز مىگويم و از او مىپرسم و به خدا سوگند، نه دروغ مىگويم و نه تحريفش مىكنم و نه بر آن مىافزايم.پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله آمد، اسماء گفت: اى پيامبر خدا! عمر چنين و چنان گفت. حضرت پرسيد: «تو به او چه گفتى؟». اسماء گفت: چنين و چنان گفتم.فرمود: «او نسبت به من از شما سزاوارتر نيست. او و همراهانش يك هجرت دارند و براى شما (اهل كشتى)، دو هجرت است».(۵۷)
وى از شخصيتهاى درخشان در تاريخ اسلام است و به خانوادهاى منسوب است كه در شجاعت و شهامت و پيكار، نظير ندارند.چون امام على عليه السلام پس از رحلت زهراعليها السلام تصميم به ازدواج گرفت، عقيل را فرا خواند و از او خواست كه براى او زنى از ميان قبيلههاى معروف به شجاعت بيابد تا براى او جنگجويانى دلير بزايد. از آنجا كه عقيل در تبار شناسى زِبَردست بود، فاطمه دختر حِزام را برگزيد و گفت كه پدران وى از شجاعترين، پايدارترين و قوىترين عربها در پيكارند.(۵۸)اُمّ البنين، شاعرى زبانآور و بزرگ بود. چهار پسرش را در ركاب امام حسينعليه السلام به كربلا فرستاد و در مرثيه آنان، در بقيع به گريه كردن و سرودن شعر نشست(۵۹)و مردم، گِرد مىآمدند و دردمندانه مىگريستند و بر زشتكارىهاى بنىاميّه و رفتارهاى پست آنان آگاه مىشدند و بدينگونه، توانست نداى فرزندانش و هدفشان را به مردم برساند.
۱ . الكافى: ۸/۳۴۰/۵۳۶، مختصر بصائر الدرجات: ۱۳۰. نيز، ر . ك : إعلام الورى : ۱/۲۹۰ . ۲. الطبقات الكبرى: ۸/۱۹، أنساب الأشراف: ۲/۳۰. ۳. المعجم الكبير : ۱۰/ ۱۵۶ / ۱۰۳۰۵، تاريخ دمشق : ۴۲/ ۱۲۵ / ۸۴۹۴ . ۴. الطبقات الكبرى: ۸/۲۲، تاريخ اليعقوبى: ۲/۴۱، ر. ك: الكافى: ۸/۳۴۰/۵۳۶، الأمالى، طوسى: ۴۳/۴۷.از منابع تاريخى استفاده مىشود كه ميان عقد و زفاف على عليه السلام بافاطمهعليها السلام مدتى فاصله شده و عقد، اندكى پس از رسيدن به مدينه منوره و زفاف، پس از جنگ بدر بوده است و توجه به اين نكته مىتواند تعارض ميان روايتهاى موجود را حل نمايد. ۵. مسند ابن حنبل: ۱/۱۷۴/۶۰۳، السنن الكبرى: ۷/۳۸۳/۱۴۳۵۲۱۴۳۵۰ . ۶. الطبقات الكبرى: ۸ / ۲۳، الأمالى، طوسى: ۴۳ / ۴۷، بشارة المصطفى: ۲۶۷. ۷. سنن النسائى: ۶ / ۱۳۵، مسند ابن حنبل: ۱ / ۱۸۳ / ۶۴۳، المستدرك على الصحيحين: ۲ / ۲۰۲ / ۲۷۵۵، الأمالى، طوسى: ۴۰ / ۴۵. ۸. الإرشاد: ۱ / ۸۹، إعلام الورى: ۱ / ۳۷۸، المغازى: ۱ / ۲۴۹. ۹. شايد بدين جهت، يكى از كنيه هاى ايشان، «اُمّ أبيها» است، ر. ك : مقاتل الطالبيّين: ۵۷، مناقب آل أبى طالب: ۳ / ۳۵۷، الاستيعاب: ۴ / ۴۵۲ / ۳۴۹۱، تهذيب الكمال: ۳۵ / ۲۴۷ / ۷۸۹۹. ۱۰. تاريخ الطبرى: ۲ / ۵۳۷، تاريخ دمشق: ۱۳ / ۱۶۷ - ۱۶۸ و ۱۷۳، تهذيب التهذيب: ۱ / ۵۶۰ / ۱۴۹۰. ۱۱. مروج الذهب: ۲/ ۲۹۵، تاريخ دمشق: ۱۴/ ۱۱۵ و ۱۲۱. ۱۲. معانى الأخبار: ۲۰۶، الاحتجاج: ۱/ ۲۱۲ / ۳۸، الاختصاص: ۱۸۵. ۱۳. سنن النسائى: ۶/۶۲، المستدرك على الصحيحين: ۲/۱۸۱/۲۷۰۵. ۱۴. الطبقات الكبرى: ۸/۱۹، أنساب الأشراف: ۲/۳۰ . ۱۵. الطبقات الكبرى: ۸/۲۰، ذخائر العقبى: ۶۹، كشف الغمّة: ۱/۳۶۵. ۱۶. المعجم الكبير: ۱۰/۱۵۶/۱۰۳۰۵ ، ذخائر العقبى: ۷۰ . ۱۷. الكافى: ۵/۵۶۸/۵۴ ، كتاب من لا يحضره الفقيه: ۳/۳۹۳/۴۳۸۲. ۱۸. خصائص أميرالمؤمنين: ۲۳۳/۱۲۵ ، الطبقات الكبرى: ۸/۲۴ . ۱۹. الطبقات الكبرى: ۸/۲۴ ، كنز العمّال: ۱۱/۶۰۶/۳۲۹۳۰. ۲۰. المعجم الكبير: ۲۲/۴۱۲/۱۰۲۲، كفاية الطالب: ۳۰۶، كنز العمّال: ۱۱/۶۰۶/۳۲۹۲۸. ۲۱. الكافى: ۱/۴۶۱/۱۰ ، تهذيب الأحكام: ۷/۴۷۰/۱۸۸۲ . ۲۲. عيون أخبار الرضا: ۱/۲۲۵/۳ . ۲۳. المناقب: ۳۴۳/۳۶۴، كشف الغمّة: ۱/۳۵۳. ۲۴. السنن الكبرى: ۷/۳۸۳/۱۴۳۵۱، المناقب: ۳۳۵/۳۵۶. ۲۵. الأمالى ، طوسى: ۳۹/۴۴، بشارة المصطفى: ۲۶۱. ۲۶. الكافى: ۸/۳۴۰/۵۳۶، مختصر بصائر الدرجات: ۱۳۰. نيز، ر. ك : كشف الغمّة: ۱/۳۶۴. ۲۷. تاريخ اليعقوبى: ۲/۴۱. ۲۸. الأمالى ، طوسى: ۴۳/۴۷، بشارة المصطفى: ۲۶۷. ۲۹. حيس به خرمايى گفته مىشود كه با روغن و پنير تُرش آميخته و شورانيده شود تا هسته آن بيرون آيد و همچون تَريد گردد (فرهنگ لاروس، ذيل واژه «حيس»). ۳۰. المعجم الأوسط : ۶/۲۹۰/۶۴۴۱ ، مجمع الزوائد : ۹/۳۳۶/۱۵۲۱۵ . ۳۱. الطبقات الكبرى: ۸/۲۳، ذخائر العقبى: ۷۴ . ۳۲. سنن ابن ماجة: ۱/۶۱۶/۱۹۱۱. ۳۳. با مراجعه به زندگى نامه راويان اين احاديث يعنى اسماء بنت عميس، اُمّ سلمه و سلمان فارسى، مىيابيم كه اسماء در سال اول ودوم هجرى در حبشه بوده، ام سلمه هنوز همسر پيامبرصلى الله عليه وآله نشده و سلمان به مدينه نيامده است . از اين رو، روايت حضور آنان در مراسم ازدواج حضرت زهراعليها السلام مورد ترديد است. ۳۴. به احتمال فراوان، اين ظرف، جزو سهم پيامبرصلى الله عليه وآله از غنيمت بوده است. (م) ۳۵. الأخبار الموفّقيّات: ۳۷۵/۲۳۱ . ۳۶. هر «مُدّ»، برابر ده سير، يعنى ۷۵۰ گرم است. ۳۷. المصنّف: ۵/۴۸۷/۹۷۸۲، المعجم الكبير: ۲۲/۴۱۱/۱۰۲۲ . ۳۸. كتاب من لا يحضره الفقيه: ۳/۴۰۱/۴۴۰۲، الأمالى ، طوسى: ۲۵۸/۴۶۴ . ۳۹. المناقب: ۳۵۳/۳۶۴، كشف الغمّة: ۱/۳۶۳. ۴۰. براى اطلاع بيشتر ر. ك : الطبقات الكبرى: ۳/۱۹، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۷۴۱۱، مروج الذهب: ۲/۷۳، المعارف: ۲۱۰ و ۲۱۱ . ۴۱. عبدالجبّار بن منظور از عوف بن خارجه چنين نقل مىكند: «من هنگام خلافت عمر در نزد او بودم كه [پير] مردى درويش از ميان مردم به سمت عمر عبور مىكرد تا به جلوى او رسيد. پس به تحيّت خلافت، تحيّتش گفت. عمر پرسيد: تو كيستى؟ گفت: مردى نصرانىام. من امرئ القيس پسر عدىّ كلبىام. عمر وى را نشناخت. پس مردى به عمر گفت: اين يار بكر بن وائل است كه در جاهليت، آنان را غارت كرده است. عمر گفت: چه مىخواهى؟ گفت: مىخواهم مسلمان شوم. عمر، اسلام را بر او عرضه كرد و او هم پذيرفت. سپس برايش نيزهاى خواست و پرچمى بر آن به نشانه فرمانروايىاش بر مسلمانان قوم قضاعه آويخت. پيرمرد مذكور بازگشت و پرچم، بالاى سرش در اهتزاز بود. تا آن زمان نديده بودم مردى نماز نخوانده، بر گروهى از مسلمانان امير شود. على عليه السلام و پسرانش برخاستند و رفتند تا به او رسيدند. پس [على عليه السلام] به او گفت: من على بن ابى طالب، پسر عموى پيامبر خدايم و اين دو، پسران من از دختر پيامبر خدايند و ما دوست داريم داماد تو شويم. امرئ القيس گفت: اى على! محيّاه دختر امرئ القيس را به ازدواج تو درآوردم؛ و اى حسن! سلمى دختر امرئ القيس را به ازدواج تو درآوردم؛ و اى حسين! رباب دختر امرئُ القيس را به ازدواج تو درآوردم». (الإصابة: ۱/ ۳۵۵/ ۴۸۷) ۴۲. تاريخ مواليد الأئمّة: ۱۷۲، مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵. ۴۳. تاريخ الإسلام: ۳/۶۵۲ ، البداية والنهاية: ۷/۳۳۳ . ۴۴. مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵. ۴۵. روضة الواعظين: ۱۶۸، كتاب سليم بن قيس: ۲/۸۷۰/۴۸. نيز، ر. ك : علل الشرائع: ۱۸۸/۲. ۴۶. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴. ۴۷. اُسد الغابة: ۷/۲۰/۶۷۲۴، الإصابة: ۸/۲۵/۱۰۸۲۸، الاستيعاب: ۴/۳۵۱/۳۲۷۰ . ۴۸. المعجم الكبير: ۲۴/۱۳۱/۳۵۸، الطبقات الكبرى: ۸/۲۸۰. ۴۹. الطبقات الكبرى: ۸/۲۸۲، تهذيب الكمال: ۳۵/۱۲۷/۷۷۸۴، تاريخ الطبرى: ۳/۴۲۶. ۵۰. الأمالى، مفيد: ۲۸۱/۷، الأمالى ، طوسى: ۱۰۹/۱۶۶. ۵۱. أنساب الأشراف: ۲/۳۴، المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۷۹/۴۷۶۹. ۵۲. الطبقات الكبرى: ۸/۲۸۵، تهذيب الكمال: ۳۵/۱۲۷/۷۷۸۴، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴. ۵۳. تهذيب الكمال: ۳۵/۱۲۷/۷۷۸۴، المعارف: ۲۱۰، مروج الذهب: ۳/۷۳ . ۵۴. تاريخ مواليد الأئمّة: ۱۷۲، مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵. ۵۵. ر. ك: ج ۱۱، ص ۱۰۴ (بازگشت خورشيد در عهد پيامبر). ۵۶. تهذيب الكمال: ۳۵/۱۲۷/۷۷۸۴، اُسد الغابة: ۷/۱۳/۶۷۱۳. ۵۷. صحيح البخارى: ۴/۱۵۴۶/۳۹۹۰، صحيح مسلم: ۴/۱۹۴۶/۲۵۰۳ . ۵۸. عمدة الطالب: ۳۵۷. ۵۹. مقاتل الطالبيّين: ۹۰.
مورّخان بر عدد واحدى در تعداد فرزندان امام على عليه السلام اتّفاق ندارند. شيخ مفيد، آنان را ۲۷ پسر و دختر مىداند (۱)و ابن سعد، تعداد آنان را به ۳۴ نفر مىرساند(۲)و مِزّى، آنان را ۳۹ نفر مىداند.(۳)اختلاف موجود در كتابهاى تاريخى را مىتوان ناشى از تداخل نامها و كنيهها و تكرار برخى از آنها دانست. براى ما پس از جستجو و تلخيص نامها، روشن شد كه فرزندان حضرت، ۳۴ نفرند:۱.حسنعليه السلام؛۲.حسينعليه السلام؛۳.زينبعليها السلام؛۴.اُمّ كلثومعليها السلام؛
۵.مُحَسَّن(۴)(كه مادر اينان، فاطمهعليها السلام دختر پيامبر خداست و محسَّن، آخرين فرزند ايشان بود كه در جريان هجوم غوغاييان به خانه وحى، سِقط و كشته شد)؛(۵)۶.عبّاس؛۷.عبد اللَّه؛۸.عثمان؛۹.جعفر (كه مادر اينان، امّ البنين دختر حزام بود و همه آنها همراه امام حسينعليه السلام در كربلا به شهادت رسيدند)؛۱۰.محمد ابن حنفيّه (كه مادرش خوله دختر جعفر بن قيس بود)؛۱۱.ابوبكر(۶)(كه مادرش ليلى بود كه احتمالاً همان دختر مسعود دارمى است. او همراه امام حسينعليه السلام در كربلا شهيد شد)؛(۷)۱۲.عبيداللَّه (كه مادرش ليلى بود. او نيز با امام حسينعليه السلام در كربلا شهيد شد)(۸)؛(۹)۱۳.محمد اصغر (كه مادرش، كنيزى امّ ولد(۱۰)بود.(۱۱)او نيز همراه امام حسينعليه السلام
در كربلا شهيد شد)؛(۱۲)۱۴.يحيى (كه مادرش اسماء بنت عميس بود. او در حيات امام على عليه السلام درگذشت)؛(۱۳)۱۵.عون (كه مادرش اسماء بنت عميس بود)؛(۱۴)۱۶.محمّد اوسط (كه مادرش اُمامه بود)؛(۱۵)۱۷.عمر (كه مادرش امّ حبيب، صهباى تغلبى نام داشت)؛(۱۶)۱۸.رقيّه (كه مادرش امّ حبيب، صهباى تغلبى نام داشت. او همسر مسلم بن عقيل بود(۱۷)و از وى سه فرزند داشت(۱۸)كه از ميان آنان، عبد اللَّه در كربلا شهيد شد)؛(۱۹)۱۹.اُمّ حسن(۲۰)(كه مادرش اُمّ سعيد بود(۲۱)و ابتدا همسر جعدة بن هبيره، خواهرزاده امام عليه السلام بود و سپس به ازدواج جعفر بن عقيل درآمد و چون جعفر در واقعه كربلا شهيد شد،(۲۲)او در زمره اسيران كربلا درآمد)؛(۲۳)۲۰.اُمّ هانى (عبد اللَّه اكبر پسر عقيل با او ازدواج كرد.(۲۴)عبد اللَّه و پسرش محمّد، همراه امام حسينعليه السلام در كربلا شهيد شدند)؛(۲۵)۲۱.فاطمه (محمّد بن ابىسعيد بن عقيل(۲۶)كه همراه امام حسينعليه السلام در كربلا كشته شد، با او ازدواج كرد)؛(۲۷)۲۲.زينب صغرا(۲۸)(محمّد بن عقيل با او ازدواج كرد)؛(۲۹)۲۳.ميمونه (عبد اللَّه بن عقيل با او ازدواج كرد)؛(۳۰)۲۴.نفيسه (عبد اللَّه بن عقيل با او ازدواج كرد)؛(۳۱)۲۵.خديجه (عبد الرحمان بن عقيل با او ازدواج كرد)؛(۳۲)۲۶.اُمامه (صَلت بن عبد اللَّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب با او ازدواج كرد(۳۳)و در حيات امام عليه السلام درگذشت)؛(۳۴)۲۷.رَمْله كبرا (كه مادرش امّ سعيد بود(۳۵)و به همسرى عبد اللَّه بن ابىسفيان پسر حارث بن عبدالمطّلب درآمد)؛(۳۶)
۲۸.جُمانه(۳۷)(كه در حيات امام عليه السلام درگذشت)؛(۳۸)۲۹.اُمّ سَلَمه؛(۳۹)۳۰.رقيّه صغرا؛(۴۰)۳۱.امّ كلثوم صغرا؛(۴۱)۳۲.رَمْله صغرا؛(۴۲)۳۳.اُمّ كرام؛(۴۳)۳۴.اُمّ جعفر.(۴۴)۹۷.تهذيب الكمال:امام عليه السلام، ۲۱ پسر داشت: حسنعليه السلام، حسينعليه السلام، محمّد اكبر - كه همان ابن حنفيّه است -، عمر اطرف - كه همان [عمر] اكبر است -، ابو الفضل عبّاس اكبرعليه السلام - كه در بيابان كربلا كشته شد و به او «سقّا» و «صاحب مَشك» نيز مىگويند - . اين چند تن، بچهدار شدند.و پسرانى كه از ايشان نسلى نماند: مُحَسَّن - كه سقط شد - و محمد اصغر - كه در كربلا كشته شد - و عباس اصغر - كه گفته مىشود در كربلا كشته شد - و عمر اصغر - كه او نيز در گذشت - و عثمان اكبر - كه در كربلا كشته شد - و عثمان اصغر - كه درگذشت - و جعفر اكبر - كه در كربلا كشته شد - و جعفر اصغر - كه درگذشت - و عبد اللَّه اكبر - كه كنيهاش ابومحمّد بود و در كربلا كشته شد - و عبداللَّه اصغر - كه درگذشت - و عبيد اللَّه - كه كنيهاش ابوعلى بود و گفته مىشود در كربلا كشته شد - و عبد الرحمان - كه درگذشت - و حمزه - كه درگذشت - و ابوبكر عتيق - كه گفته مىشود در كربلا كشته شد - و عون - كه درگذشت - و يحيى - كه كنيهاش ابوالحسن بود و در كودكى و در حيات پدرش درگذشت -.و هجده دختر داشت: زينب كبرا، زينب صغرا، اُمّ كلثوم كبرا، اُمّ كلثوم صغرا، رقيّه كبرا، رقيّه صغرا، فاطمه كبرا، فاطمه صغرا، فاخته، أَمة اللَّه، جمانه - كه كنيه اُمّ جعفر دارد، رمله، اُمّ سلمه، اُمّ حسن، اُمّ كرام - كه همان نفيسه است -، ميمونه، خديجه و اُمامه، با اختلاف در برخى از اينها.(۴۵)اينك با توجّه به اينكه «مركز تحقيقات دار الحديث» در صدد انتشار دو كتاب مستقل در شرح حال زندگانى امام حسن و امام حسينعليهما السلام است، به شرح حال مختصر ديگر فرزندان برجسته امام على عليه السلام مىپردازيم. ۴ / ۱
زينب
او پيام آور خون شهيدان، حماسهسراى قيام ابا عبد اللَّه الحسين، رسواكننده زورمداران و تزويرگران ستم گستر، جلوه وقار، راز حيا، تبلور سربلندى و سرفرازى و اسوه استوارى و شكيب است .زينب عليهما السلام در ميان خاندان پيامبر خدا از آنچنان جايگاه بلند و مكانت بزرگى برخوردار است كه قلم را توانِ بر نمودنِ والايىها، ارجمندىها و شكوهمندىهايش نيست.
فقيه مورّخ و مصلح بزرگ، علّامه محسن امين عاملى، شخصيت آن بانوى بزرگ را بدين سان ترسيم كرده است :زينبعليها السلام، از با فضيلتترينِ زنان و فضلش پُرآوازهتر از آن است كه ياد گردد و روشنتر از آن است كه به نوشته آيد.جلالت شأن، منزلت والا، قوّت استدلال، برترى عقل، استوارى قلب، فصاحت زبان و بلاغت بيان، از خطبههايش در كوفه و شام - كه گويى از زبان پدرش امير مؤمنان ايراد مىگرديد -، دانسته مىشود، و نيز از احتجاجش بر يزيد و ابن زياد، بدان گونه كه آن دو را خاموش ساخت تا آن جا كه به بدگويى و ناسزا گفتن و مسخره كردن و دشنام دادن - كه سلاح افراد ناتوان از دليل آوردن است -، پناه بردند و از زينب كبرا شگفت نيست كه اين گونه باشد؛ چرا كه او شاخهاى از شاخههاى درخت پاك [رسالت] است ...او با پسر عمويش عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب ازدواج كرد و على زينبى، عون، محمّد، عبّاس و امّ كلثوم را برايش به دنيا آورد كه عون و محمّد با دايىشان حسينعليه السلام در كربلا كشته شدند.او «امّ المصائب» ناميده شده است و شايسته چنين نامى هست. او مصيبت درگذشت جدّش پيامبر خدا، مصيبت درگذشت مادرش زهراعليها السلام، و مصيبت و محنتهاى پدرش امير مؤمنان على عليه السلام و كشته شدن او و محنت و شهادت برادرش حسنعليه السلام و ... را شاهد بوده است و پس از شهادت حسينعليه السلام، از كربلا به اسارت برده شد.(۴۶)زينبعليها السلام از آغاز قيام ابا عبد اللَّه الحسينعليه السلام، همراه برادر شد و در تمام دوران قيام، همدل و همراه و رازدارش بود. شب عاشورا و گفتگوهايش با برادر، روز عاشورا و استقبالهاى شكوهمندش از شهيدان، شب يازدهم محرّم و رثاى جانسوز او در كنار قامت خونين برادر و خطاب به پيامبر خدا، از صفحات زرّين و جاودانه زندگانى سرشار از جلالت، شكيبايى و والايى اوست.او پس از حادثه عاشورا، سرپرستى قافله اسيران را شكوهمند و استوار به عهده داشت. در كوفه چون مردم، فرزندان پيامبر خدا را بدانسان ديدند و اشك بر رخسار افشاندند، زينبعليها السلام، چنين لب به سخن گشود:اى كوفيان! اى نيرنگبازان و خيانتكاران و بى وفايان! اشكتان خشك و نالهتان آرام مباد! مَثَل شما، مَثَل كسى است كه رشتههاى خود را پس از تابيدن، از هم باز مىكند ... واى بر شما! مىدانيد چه جگرى از پيامبرصلى الله عليه وآله پاره پاره كرديد و چه پيمانى را شكستيد و كدامين پرده نشين او را بيرون كشيديد و چه حرمتى از او هتك كرديد و چه خونى از او ريختيد؟!(۴۷)او به راستى زبان على عليه السلام را بر كام داشت كه چون در قالب جملاتى هيجانبار سخن گفت، مردمانى كه بارهاى بار، خطابههاى مولا را شنيده بودند، كلام و خطابه على عليه السلام را به عيان ديدند، و كسى گفت: «به خدا سوگند، زنِ باحيايى چنين سخنور، نديده بودم. گويى زبان على عليه السلام را بر كام دارد».چون ابن زياد، مست از جام كبر و نخوت و درنده خويى به «آل اللَّه» دشنام داد، با كلماتى جاودانه هيمنه دروغين او را در هم شكست و از جمله گفت:به خدا سوگند، پيرم را كُشتى و خاندانم را نابود كردى و شاخهام را بُريدى و ريشهام را درآوردى. پس اگر اين، [حسِّ انتقام] تو را شفا مىدهد، پس شفا يافتهاى.(۴۸)و آنگاه كه يزيد با تكيه بر جايگاه خلافت و در جمع بزرگان قوم و نمايندگان ملل بر نشان دادن قدرت حاكميتش و زهرِ چشم گرفتن از ديگران با سفاهت سخن گفت و از جمله، قتل پاكْ نهادان را به خداوند نسبت داد، زينبعليها السلام، شكوهمند و پُرخروش به پاخاست و خطبه آغاز كرد و گفت:اى پسر آزادشدگان! آيا اين عدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پسِ پرده كنى و دختران پيامبر خدا را به اسيرى برى ؟ پردهشان دريدى و چهرهشان را آشكار نمودى و دشمنان، آنان را شهر به شهر مىبرند؟(۴۹)و با آن جملات كوتاه و كوبنده، از يكسو پيشينه «برده جنگى بودن» و «آزادشدگى» نياكان او و اسلام آوردن آنها را زير برقِ شمشير حق و مآلاً، ناشايستگى شخص او را براى خلافت، نشان داد و از سوى ديگر، ستمپيشگى او را در جايگاه خلافت و ظلم گسترىاش را در حاكميت. سرانجام نيز با استناد به آيات، به گونهاى بس گويا و لطيف نشان داد كه آن جايگاه، نه كرامت و موهبت الهى است - بدان سان كه او پنداشته بود و يا كوشيده بود به پندارها بدهد -؛ بلكه فرورفتگى كفرآلود در اعماق انكار و نيز فزون سازى كفر است؛ و امّا شهادت، كرامتى است براى «آل اللَّه» و ... .خطابههاى زينب كبراعليها السلام در اوج فصاحت، بلاغت، موقعيت شناسى و تأثيرگذارى است. او چون به مدينه بازگردانده مىشود، از گزاردن رسالت شهيدان باز نمىايستد و روشنگرى عليه حاكميت ستمگر بنىاميه را آغاز مىكند و مىگسترد و بدين سان، حاكم مدينه، پس از رايزنى با يزيد، او را از مدينه تبعيد مىكند.دختر ارجمند على عليه السلام بنا بر گزارش تاريخ، به سال ۶۲ هجرى زندگى را بدرود گفته است؛ امّا مدفن آن بزرگوار، مورد گفتگوست.۹۸.اُسد الغابة- در شرح حال زينبعليها السلام - : پيامبرصلى الله عليه وآله را درك كرد و در حيات او به دنيا آمد و فاطمهعليها السلام، دختر پيامبر خدا، پس از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله، فرزندى به دنيا نياورد.
زينب، زنى عاقل و خردمند و تمام بود. پدرش على عليه السلام او را به ازدواج عبداللَّه، پسر برادرش جعفر بن ابى طالب درآورد. پس براى او على و عون اكبر و عباس و محمّد و اُمّ كلثوم را به دنيا آورد و هنگامى كه برادرش حسينعليه السلام كشته شد، با او بود و به دمشق برده شد و نزد يزيد بن معاويه حاضر شد و سخنش با يزيد، هنگامى كه مردى شامى خواهرش فاطمه دختر على عليه السلام را از يزيد خواست، مشهور است و در تاريخها ذكر شده است و آن بر عقل و قوّت قلب او دلالت دارد.(۵۰)
اُمّ كلثوم
او دختر دوم امام على عليه السلام و حضرت فاطمهعليها السلام است كه در سال ششم هجرى به دنيا آمد(۵۱)و در خانهاى به وسعت ايمان و عشق، در دامن فاطمهعليها السلام رشد كرد و باليد.درباره ازدواج او ديدگاههاى گوناگونى وجود دارد. برخى به ازدواج او با عمر اشاره كردهاند. آنها مىگويند كه خليفه دوم با تمسّك به اين حديث پيامبر خدا كه: «هر حَسَب ونَسَبى در روز قيامتْ قطع مىشود، جز حَسَب و نَسَب من»، تمايل به ازدواج با يكى از فرزندان حضرت فاطمهعليها السلام داشت و از اين رو به خواستگارى رفت.امام على عليه السلام ابتدا با اين وصلت، مخالفت كرد و گفت كه فرزندان ما با عموزادگان خود ازدواج مىكنند؛ ولى پس از اصرار خليفه(۵۲)ويا تهديد او،(۵۳)موافقت كرد و يا با پا در ميانى عبّاس (عموى ايشان)، ازدواج اُمّ كلثومعليها السلام را تحت اختيار عبّاس قرارداد.(۵۴)
برخى ديگر با توجه به تناقضات بسيار زياد گزارشهاى تاريخى در مورد اين ازدواج، به انكار اصل آن پرداختهاند. اگر چه تناقضات موجود، بويژه در سنجش با ازدواجهاى بعدى اُمّ كلثوم، بسيار زياد است، اين ازدواج در هالهاى از ابهام نيز قرار دارد و چنين است كه بزرگانى چون شيخ مفيد،(۵۵)به انكار آن پرداختهاند؛ اما از سوى ديگر، برخى روايات شيعه و اهل سنّت، اصل اين ازدواج را تأييد كردهاند.(۵۶)سيّد مرتضى(۵۷)و بعضى ديگر نيز آن را پذيرفتهاند.ديدگاههاى ديگرى نيز درباره اين ازدواج وجود دارد كه جاى پرداختن بدانها نيست.(۵۸)امّ كلثوم، پس از كشته شدن عمر، با عون بن جعفر و سپس با محمّد بن جعفر و در آخر با عبد اللَّه بن جعفر ازدواج كرد.(۵۹)در منابع تاريخى شيعه و اهل سنّت، به حضور امّ كلثوم در صحنههاى اجتماعى و سياسى اشاره شده است، از جمله رويارويى او با حفصه، آنگاه كه با دف و نى، عليه امام على عليه السلام تبليغ مىكرد(۶۰)و يا كفالت كردن عبد اللَّه بن عمر، آن هنگام كه از بيعت با امام على عليه السلام سر باز زد و به سوى مكه گريخت.(۶۱)اُمّ كلثوم در قيام امام حسينعليه السلام نيز شركت داشت و همدوش خواهر بزرگتر خود، زينب كبراعليها السلام، حماسهسراى عاشورا بود.(۶۲)او به اسارت رفت تا دلمردگان
خاموش را بيدار سازد و پيام برادر شهيد خود را به گوش آنان برساند.درباره زمان رحلت او نيز اطّلاع دقيقى در دست نيست. بعضى آن را در زمان حيات امام حسنعليه السلام مىدانند(۶۳)كه با حضور اُمّ كلثوم در كربلا همخوانى ندارد. گفته مىشود او دو فرزند به نام رقيّه و زيد از عمر داشته است(۶۴)كه زيد، همزمان با مادر، فوت كرده است.(۶۵)
محمّد بن حنفيّه
محمّد بن حنفيّه، به روزگار خلافت ابوبكر به دنيا آمد.(۶۶)مادرش از جمله اسيران سپاه اسلام بود كه جزو سهميه على عليه السلام قرار گرفت.(۶۷)محمّد بن حنفيّه، از عالمان و محدّثان روزگار خود و از بزرگان خاندان على عليه السلام است. او مردى شجاع و قوى دل بود كه در بيست سالگى و به هنگام نبرد جمل،(۶۸)و نيز در نبرد صفّين،(۶۹)پرچمدارى سپاه على عليه السلام را به عهده داشت.محمّد بن حنفيّه در كربلا حضور نيافت.(۷۰)او پس از به قدرت رسيدن عبد اللَّه بن زبير، از بيعت با او تن زد و ابن زبير تصميم گرفت كه او و عبد اللَّه بن عبّاس را بسوزاند؛ اما سپاهيان مختار، آن دو را نجات دادند.(۷۱)مختار با وى پيوندى نزديك داشت و در قيام عليه قاتلان ابا عبد اللَّهعليه السلام با او هماهنگ بود.(۷۲)در برخى متون تاريخى و حديثى آمده است كه محمّد بن حنفيّه در آغاز، داعيه امامت داشت؛ امّا بعد از مناظرهاى با امام سجّادعليه السلام بر امامت ايشان گردن نهاد.(۷۳)محمّد بن حنفيّه در سال ۸۱ هجرى در مدينه درگذشت.(۷۴)۹۹.تاريخ دمشق- به نقل از زهرى -: مردى به محمّد بن حنفيّه گفت: چرا پدرت تو را در ميدان جنگ، پيش مىاندازد و به جاهايى مىفرستد كه حسن و حسينعليهما السلام را نمىفرستد؟ پاسخ داد: چون آن دو، گونههاى اويند و من دستش. با دستش، گونههاى خود را حفظ مىكند.(۷۵)۱۰۰.نثر الدرّ:منافقان به محمّد بن حنفيّه گفتند: چرا امير مؤمنان تو را در جنگ، جلو مىاندازد و حسن و حسين را نه؟ گفت: چون آن دو، چشمان اويند و من دست راست او. پس با دستش از چشمانش دفاع مىكند.(۷۶)۱۰۱.ربيع الأبرار:على عليه السلام زرهى را دراز دانست و گفت: بايد اين چند حلقه از آن كم شود. پس محمّد بن حنفيّه با يك دستش پايين زره و با دست ديگرش قسمت اضافى زره را گرفت و كشيد و از همان جايى كه پدرش مشخّص كرده بود، حلقهها را قطع كرد.(۷۷)
۱۰۲.شرح نهج البلاغة:چون محمّد [بن حنفيّه] در جنگ جمل از حمله بازماند، على عليه السلام، خود پرچم را به دست گرفت و پس از آنكه اركان لشكر جمل را درهم ريخت، پرچم را به محمّد بازگردانْد و فرمود: «با كار آخرت، كار اوّلت را محو كن و اين انصار، با تو هستند» و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين را با گروهى از انصار - كه بسيارى از آنها از اهل بدر بودند -، در اختيار او نهاد. پس حملههاى فراوانى كرد و لشكر جمل را از جايشان بيرون كرد و امتحان خوبى داد.پس خزيمه به على عليه السلام گفت: بدان كه اگر امروزْ كسى جز محمّد بود، رسوا مىشد و اگر بيم آن دارى كه او بترسد - با آن كه از نسل تو و حمزه و جعفر است - ما اين بيم را نداريم، و اگر مىخواهى جنگ كردن را به او بياموزى، بياموز كه آن را به بسيارى آموختهاى.و انصار گفتند: اى امير مؤمنان! اگر نبود، آنچه خداى متعال براى حسن و حسين قرار داده، ما هيچ كس را در ميان عرب بر محمّد، مقدّم نمىكرديم.پس على عليه السلام فرمود: «ستاره كجا و خورشيد و ماه كجا! البته او هم دست پُر آمد و نيكو امتحان داد و فضلش محفوظ است؛ ولى از برترى حسن و حسينعليهما السلام بر او نمىكاهد و در فضيلتِ همراه شما، محمّد، آنچه از نعمت خدا به او رسيده، بس باشد».پس گفتند: اى امير مؤمنان! به خدا سوگند، ما او را مانند حسن و حسينعليهما السلام قرار نمىدهيم و به خاطر او بر آن دو ستم نمىكنيم و در حقّ وى نيز به خاطر برترى آن دو بر او، ستم روا نمىداريم.پس على عليه السلام فرمود: «پسر من كجا همچون پسران دختر پيامبر خدا مىشود!».(۷۸)
عبّاس
عبّاس، جلوه عشق و ايثار، تبلور رادمردى، صفا و وقار، و تجسّم شجاعت، شهامت و كرامت است . او در ميان حماسه آفرينان كربلا و شهيدان تاريخ، از چنان جايگاه بلند و مكانت والايى برخوردار است كه به گفته سيّد الساجدين، زينالعابدين عليه السلام :عبّاس، نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى دارد كه همه شهدا در روز قيامت به او رشك مىبرند.(۷۹)او از مادرى بزرگوار از قبيله بنى كلاب كه شجاعترين، رزمآورترين و تيزتكترين مردانِ روزگار را در خود داشت، به سال ۲۶ هجرى(۸۰)به دنيا آمد و در دامان پُرمهر او و در كنار برادران بى نظيرى چون حسن و حسينعليهما السلام، باليد و رشد كرد.كنيه آن بزرگوار، ابوالفضل(۸۱)و ابو قِربه (صاحب مَشك)(۸۲)و القابش سقّا(۸۳)و قمر بنىهاشم بود.عبّاس، قامتى بلند، سينهاى ستبر، بازوانى توانمند و چهرهاى بس زيبا داشت، بدانسان كه او را «ماه بنىهاشم» مىگفتند.(۸۴)او از آغاز قيام ابا عبد اللَّه الحسينعليه السلام، همراه و همدل امام حسينعليه السلام بود و در هنگامه نبرد كربلا، پرچمدار سپاه ايشان.(۸۵)عبّاس، به روزهاى سخت محاصره امام و يارانش، سقايت سپاه و آبرسانى به كودكان را بر عهده داشت.(۸۶)او در آستانه شب عاشورا، در جمع همراهان حسينعليه السلام و هنگامى كه امام از آنها خواسته بود كه بروند، اوّلين كسى بود كه با كلماتى سرشار از عشق و ايمان و آكنده از ايثار، همگامى و جانفشانىاش را اعلام كرد.(۸۷)در كربلا شمر بن ذى الجوشن براى عبّاسعليه السلام و سه برادرش امان نامه آورد و او كه در آغاز حتى از روياروى شدن با شمر نفرت داشت، در ردّ پيشنهاد سفاهت آميز شمر، شكوهمند و استوار گفت:نفرين خدا بر تو و امان نامهات باد! ... آيا به ما امان مىدهى در حالى كه پسر پيامبر خدا امان ندارد؟(۸۸)عبّاسعليه السلام در كلام معصومانعليهم السلام به ايثار، تيزبينى، استوارى در ايمان، جهاد عظيم، امتحان نيكو و جايگاه رشك آور در قيامت، ستوده شده است.(۸۹)قهرمان شكوهمند قيام كربلا و پشتيبان شكست ناپذير ابا عبداللَّهعليه السلام، در هنگامه اوج تنهايى امام عليه السلام و در راه رساندن آب به كامهاى خشكيده و تشنه زنان و خردسالان، شهد شهادت نوشيد.غم شهادت او جان امام حسينعليه السلام را بسى فسُرد، بدانگونه كه در كنار قامت خونينش از سرِ سوز، در سوگ آن عزيز از دسترفته فرمود :
اكنون پشتم شكست و چارهام ناچار شد.(۹۰)۱۰۳.امام زين العابدينعليه السلام:خداوند، عبّاس را بيامرزد! بىترديد، ايثار كرد و امتحان داد و خود را فداى برادرش كرد تا آن كه هر دو دستش قطع شد. پس خداوند، به جاى آن دو، دو بال برايش قرار داد كه با آن، همراه فرشتگان در بهشت پرواز مىكند، همان گونه كه براى جعفر بن ابى طالب قرار داد.بىگمان، براى عبّاس، نزد خداى تبارك و تعالى، منزلتى است كه همه شهدا در روز قيامت به آن، رشك مىبرند.(۹۱)۱۰۴.امام زين العابدينعليه السلام- در ذكر شب عاشورا -: چون شب شد، [حسينعليه السلام] فرمود: «اين شب بر شما پرده انداخته است. پس آن را مَركب خود سازيد و سپس هر يك از شما، دست يكى از خاندان مرا بگيرد. در اجتماعات و شهرهايتان پراكنده شويد تا خدا گشايشى دهد. اين جماعت، تنها به دنبال من هستند و اگر به من دست يابند، از جستجوى بقيه دست مىكشند».پس برادران و پسرانش و پسران برادرش و دو پسر عبداللَّه بن جعفر گفتند: «چگونه اين كار را بكنيم؟ براى اينكه پس از تو باقى بمانيم؟! خدا نكند كه چنين روزى را ببينيم!». و آن كه به اين سخن آغاز كرد، عبّاس بن على عليهما السلام بود.(۹۲)۱۰۵.امام صادق عليه السلام:عمويمان عبّاس، تيزبين بود و ايمانى استوار داشت. در كنار ابا عبداللَّهعليه السلام جهاد كرد و امتحانى نيكو داد و به شهادت رسيد.(۹۳)۱۰۶.تاريخ الطبرى- به نقل از عبداللَّه بن شريك عامرى، در ذكر حوادث واقعه كربلا -: عبداللَّه بن ابىمحل به ابن زياد گفت:... خدا امير را به صلاح دارد!
پسران خواهر ما(۹۴)با حسين هستند. پس اگر موافقى، امان نامهاى براى آنان بنويس.ابن زياد گفت: باشد،به خاطر تو! پس به كاتبش فرمان داد تا براى آنان امان نامهاى بنويسد. سپس عبداللَّه بن ابىمحل، آن را به وسيله غلامش كُزمان فرستاد.پس چون [غلام] بر آنان وارد شد، ايشان را فرا خواند و گفت: اين امانى است كه دايى شما فرستاده است. پس جوانان به او گفتند: به دايى ما سلام برسان و به او بگو كه ما هيچ نيازى به امان شما نداريم. امان خداوند، بهتر از امان پسر سميّه است!...شمر تا جلوى ياران حسينعليه السلام پيش آمد، ايستاد و گفت: خواهرزادگان ما كجا هستند؟ پس عبّاسعليه السلام و جعفر و عثمان، پسران على عليه السلام، بيرون آمدند و به او گفتند: چه دارى و چه مىخواهى؟ گفت: اى خواهرزادگان من! شما در امان هستيد.پس آن جوانان به او گفتند: نفرين خدا بر تو و امانت باد! اگر تو دايى ما هستى، آيا به ما امان مىدهى، در حالى كه فرزند پيامبر خدا امان ندارد؟!(۹۵)
برادران عبّاس
عبداللَّه و عثمان و جعفر، پسران على عليه السلام از اُمّ البنين و كوچكتر از عباسعليه السلام بودند كه با امام حسينعليه السلام در كربلا شهيد شدند.(۹۶)چون دشمن به آنان امان داد، امامِ
خود را وا ننهادند و او را ترك نكردند.(۹۷)عبداللَّه، بيست و پنج سال(۹۸)داشت و هنگام شهادتش چنين رجز مىخواند:من پسر دلاورْ مردِ بخشندهام/همان على، نيكِ نيكو كردارشمشيرِ مجازات پيامبر خدا/[و] در هر پيكار، آشكار كننده وحشتها.(۹۹)عثمان، بيست و يك ساله بود و على عليه السلام، به خاطر زنده نگهداشتن نام عثمان بن مظعون، او را چنين ناميده بود.(۱۰۰)۱۰۷.الأخبار الطِّوال- عبّاسعليه السلام خطاب به برادرانش عبداللَّه و جعفر و عثمان، پسران على عليه السلام كه مادر همهشان اُمّ البنين عامرى از آل وحيد بود -: جانم به فدايتان! جلو رويد و از سرورتان حمايت كنيد تا براى او بميريد.(۱۰۱)۱۰۸.مقاتل الطالبيّين- به نقل از ضحاك مشرقى -: عباسعليه السلام به برادر تنىاش عبداللَّه بن على گفت: تو از من جلو بيفت تا [شهادت] تو را ببينم و اجر ببرم.(۱۰۲)
مصادر تاريخى شيعه و اهل سنّت، در ميان فرزندان على عليه السلام از دخترى به نام سُكَينه نام نبردهاند؛ اما در كشور سوريه، مزارى به نام سُكينه بنت على عليه السلام وجود دارد. همچنين در سه گزارش حديثى و تاريخى نيز به اين نام برمىخوريم:۱. در ماجراى دفن حضرت فاطمهعليها السلام نقل شده است كه امام على عليه السلام فرمود:پس ندا دادم: اى اُمّ كلثوم، اى زينب، اى سكينه، اى فضّه، اى حسن، اى حسين! بشتابيد و از مادرتان يادگارى برگيريد!(۱۰۳)برخى آمدن نام سكينه را در كنار زينب و اُمّ كلثوم، قرينه صحّت انتساب مزار موجود در سوريه به سكينه فرزند امام على عليه السلام دانستهاند؛ اما اين استدلال به چند دليل، پذيرفتنى نيست:الف - مرحوم مجلسى تصريح كرده است كه اين متن را از منبع قابل اعتمادى اخذ نكرده است.(۱۰۴)ب - ذكر فضّه در كنار سكينه و فرزندان على عليه السلام، دلالت مىكند كه در آن هنگام، كسانى جز فرزندان حضرت نيز حضور داشتهاند.ج - هيچ منبع تاريخىاى وجود دخترى به نام سكينه را براى حضرت فاطمهعليها السلام تأييد نكرده است.۲. در سند روايتى در مدح بانوى دو عالم، حضرت زهراعليها السلام چنين آمده است:از حسين بن ابراهيم قمى، از على بن محمّد عسكرى، از صعصعة بن ناجيه، از زيد بن موسى، از پدرش، از جدّش جعفر بن محمّد، از پدرش، از عمويش زيد بن على، از پدرش، از سكينه و زينب - دو دختر على عليه السلام -، از على عليه السلام.(۱۰۵)امّا ضعف شديد در ابتداى سند، احتمال اشتباه در نقل را افزايش مىدهد و افزون بر آن، ديده نشده كه امام باقرعليه السلام به طريق زيد از امام سجادعليه السلام، نقل روايت كند.۳. در نقل ديگرى از امام حسينعليه السلام آمده است :خدمتكارى بر خواهرم سكينه بنت على عليه السلام وارد شد و وى سرش را از او پوشاند....(۱۰۶)سند اين روايت نيز به شدّتْ سست است و برخى از راويان آن، مجهول هستند و دچار خلط گشتهاند، يعنى ميان روايات درست و نادرست درآميختهاند.
۱ . الأمالى ، طوسى: ۳۶۶/۷۸۰، بحارالأنوار: ۱۰۴/۴۵/۷. الإرشاد: ۱/۳۵۴. ۲. الطبقات الكبرى: ۳ / ۲۰ . ۳. تهذيب الكمال: ۲۰ / ۴۷۹ / ۴۰۸۹ . ۴. تهذيب الكمال: ۲۰/۴۷۹، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۱، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۳.اين نام در بيشتر منابع با تشديد سين آمده و ابن حجر در الإصابة (۶ / ۱۹۱ / ۸۳۰۸)، تصريح كرده است كه: «المحسّن با تشديد سين مهمله است»؛ اما در تهذيب الكمال و أنساب الأشراف و تاريخ الطبرى، بدون تشديد آمده است. گفتنى است، سين در حالت غير مشدّد، مكسور خوانده شده (به صورت: محسِن)؛ ولى در حالت مشدّد، به حركت آن تصريح نشده است كه با توجّه به كاربرد آن در قافيه اشعار كهن و نامهاى مشابه در فرهنگ اسلامى، مفتوح بودن آن، صحيحتر به نظر مىرسد. (م) ۵. تلخيص الشافى: ۳/۱۵۶، معانى الأخبار: ۲۰۶، دلائل الإمامة: ۱۳۴/۴۳ . ۶. برخى منابع، نام او را «محمّد اصغر» گفتهاند و يك مصدر، «عبد اللَّه». ۷. الطبقات الكبرى: ۳ / ۱۹، تاريخ الطبرى: ۵ / ۱۵۴ و ۴۶۸. ۸. برخى منابع او را از سپاهيان مصعب بن زبير مىدانند كه در جنگ با مختار كشته شد. ۹. تاريخ الطبرى: ۵ / ۱۵۴، الكامل فى التاريخ: ۲ / ۴۴۰، الإرشاد: ۱ / ۳۵۴. ۱۰. يعنى كنيزى كه از صاحبش فرزند آورد. ۱۱. أنساب الأشراف، نام او را «ورقاء» مىداند. ۱۲. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۳ . ۱۳. إعلام الورى: ۱/۳۹۶، مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵، تهذيب الكمال: ۲۰/۴۷۹. ۱۴. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۳، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴. ۱۵. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴. ۱۶. با وجود دعوت امام حسينعليه السلام از او به كربلا نيامد و دير زمانى زيست و با عبداللَّه بن زبير و حَجّاج، بيعت كرد. ر. ك: سرّ السلسلة العلويّة: ۹۶ و ۹۷، عمدة الطالب: ۳۶۲. ۱۷. أنساب الأشراف: ۲/۴۱۳، المعارف: ۲۰۴، نسب قريش: ۴۵، المحبّر: ۵۶ . ۱۸. نسب قريش: ۴۵، إعلام الورى: ۱/۳۹۷. ۱۹. تاريخ الطبرى: ۵/۴۶۹، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۸۲، مقاتل الطالبيّين: ۹۸ . ۲۰. در كتاب نسب قريش، او را «امّ الحسين» ناميدهاند. ۲۱. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴، مروج الذهب: ۳/۷۳. ۲۲. أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴. نيز، ر. ك: المعارف: ۲۱۱، نسب قريش: ۴۵. ۲۳. شرح الأخبار: ۳/۱۹۸. ۲۴. نسب قريش: ۴۵، المحبّر: ۵۶، إعلام الورى: ۱/۳۹۷. ۲۵. تاريخ الطبرى: ۵/۴۶۹، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۸۲، نسب قريش: ۴۵. ۲۶. الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۵. در مناقب آل أبى طالب، «محمّد بن عقيل» آمده است. ۲۷. تاريخ الطبرى: ۵/۴۶۹، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۸۲، المحبّر: ۴۹۱، مقاتل الطالبيّين: ۹۸. ۲۸. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۵، المعارف: ۲۱۱. ۲۹. أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴، المعارف: ۲۰۴، نسب قريش: ۴۵، المجدى: ۱۸. ۳۰. أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴، المعارف: ۲۰۵، نسب قريش: ۴۵، المحبّر: ۵۶. ۳۱. نسب قريش: ۴۵، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۵ ، المجدى: ۱۸. از متن المجدى فهميده مىشود كه عقيل، دو پسر به نام عبد اللَّه داشته است كه برادر بزرگتر، همسر ميمونه و برادر كوچكتر، همسر نفيسه بوده است. ۳۲. أنساب الأشراف: ۲/۴۱۵، المعارف: ۲۰۵، نسب قريش: ۴۵، المحبّر: ۵۷. ۳۳. نسب قريش: ۴۶، المحبّر: ۵۷، المجدى: ۱۸ ، إعلام الورى: ۱/۳۹۸. ۳۴. مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵. ۳۵. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴. ۳۶. نسب قريش: ۴۵، المحبّر: ۵۶، المجدى: ۱۸، مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵. ۳۷. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، در الإرشاد (ج ۱ / ۳۵۵) آمده است كه كنيهاش «امّ جعفر» بود. ۳۸. مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵. ۳۹. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۵، الكامل فى التاريخ: ۲/۴۴۱. ۴۰. الإرشاد: ۱/۳۵۴، إعلام الورى: ۱/۳۹۶. ۴۱. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، در أنساب الاشراف (۲ / ۴۱۴) آمده: كثير بن عباس با او پس از خواهرش يا پيش از او ازدواج كرد. ۴۲. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۵. ۴۳. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۵، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۵. ۴۴. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۵، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۵ . ۴۵. تهذيب الكمال: ۲۰/۴۷۹/۴۰۸۹. ۴۶. أعيان الشيعة: ۷/۱۳۷. ۴۷. الاحتجاج: ۲/۱۱۰/۱۷۰، الأمالى، مفيد: ۳۲۱/۸، الملهوف: ۱۹۲ . ۴۸. تاريخ الطبرى: ۵/۴۵۷، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۷۵، الإرشاد: ۲/۱۱۶ . ۴۹. الاحتجاج: ۲/۱۲۵/۱۷۳، الملهوف: ۲۱۵، مقتل الحسين: ۲/۶۴ . ۵۰. اُسد الغابة: ۷/۱۳۴/۶۹۶۹، الإصابة: ۸/۱۶۶/۱۱۲۶۷ . ۵۱. سير أعلام النبلاء: ۳/۵۰۰/۱۱۴. ۵۲. المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۵۳/۴۶۸۴، الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۳ . ۵۳. الكافى: ۵/۳۴۶/۱ و ۲، الخرائج والجرائح: ۲/۸۲۵/۳۹. ۵۴. الكافى: ۵/۳۴۶/۲، إعلام الورى: ۱/۳۹۷، الاستغاثة: ۱۲۶. ۵۵. المسائل السَّرَويّة: ۸۶. ۵۶. الكافى: ۶/۱۱۵/۱ و ۲، تهذيب الأحكام: ۸/۱۶۱/۵۵۷ و ۵۵۸. ۵۷. تنزيه الأنبياء: ۱۴۱. ۵۸. براى آگاهى بيشتر از عقد امّ كلثوم و اثبات و ردّ آن، ر. ك: إفحام الأعداء والخصوم فى نفى عقد اُمّ كلثوم. ۵۹. الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۳، سير أعلام النبلاء: ۳/۵۰۱ و ۵۰۲. ۶۰. الجمل: ۲۷۶، شرح نهج البلاغة: ۱۴/ ۱۳، الفتوح: ۲ / ۴۶۴. ۶۱. تاريخ الطبرى: ۴ / ۴۴۶، الكامل فى التاريخ: ۲/ ۳۱۲. ۶۲. الملهوف: ۱۴۰ و ۱۹۸، شرح الأخبار: ۳/۱۹۸، بحارالأنوار: ۴۵/۱۱۵، النهاية: ۳ / ۴۲۲. ۶۳. الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۴، اُسد الغابة: ۷/۳۷۸/۷۵۸۶، الاستيعاب: ۴/۵۱۰/۳۶۳۸. ۶۴. الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۳، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۲، اُسد الغابة: ۷/۳۷۸/۷۵۸۶ . ۶۵. سنن النسائى: ۴/۷۱، الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۴، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۲ . ۶۶. مختصر تاريخ دمشق: ۲۳/ ۹۵ / ۱۲۵، سير أعلام النبلاء: ۴/ ۱۱۱ / ۳۶، و در آن چنين آمده است: «در سالى كه ابوبكر درگذشت، به دنيا آمد». ۶۷. الطبقات الكبرى: ۵ / ۹۱، سير أعلام النبلاء: ۴ / ۱۱۰ / ۳۶، شرح نهج البلاغة: ۱ / ۲۴۴. ۶۸. الجَمَل: ۳۵۶ و ۳۵۹، الطبقات الكبرى: ۵/۹۳، تاريخ الطبرى: ۴/۵۱۴ . ۶۹. الطبقات الكبرى: ۵/۹۳، تاريخ الإسلام: ۳/۵۴۴. ۷۰. الطبقات الكبرى: ۵/۱۰۰، أنساب الأشراف: ۵/۳۱۷، سير أعلام النبلاء: ۴/۱۱۸/۳۶. ۷۱. الطبقات الكبرى: ۵/۱۰۱، سير أعلام النبلاء: ۴/۱۱۸/۳۶. ۷۲. الطبقات الكبرى: ۵/۹۹، تاريخ الطبرى: ۵/۵۶۱ و ۵۸۰. ۷۳. الكافى: ۱/۳۴۸/۵. ۷۴. المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۵۶/۴۶۹۶، الطبقات الكبرى: ۵/۱۱۶. ۷۵. تاريخ دمشق: ۵۴/۳۳۳، سير أعلام النبلاء: ۴/۱۱۷/۳۶. ۷۶. نثر الدرّ: ۱/۴۰۶، شرح نهجالبلاغة: ۱/۲۴۴. ۷۷. ربيع الأبرار: ۳/۳۲۵، الكامل: ۳/۱۱۹۳. ۷۸. شرح نهجالبلاغة: ۱/۲۴۵. ۷۹. الخصال: ۶۸/۱۰۱، الأمالى ، صدوق: ۵۴۸/۷۳۱. ۸۰. أعيان الشيعة: ۷/۴۲۹، إبصار العين: ۵۶. ۸۱. مقاتل الطالبيّين: ۸۹، عمدة الطالب: ۳۵۶. ۸۲. تهذيب الكمال: ۲۰/۴۷۹، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۳، مقاتل الطالبيّين: ۸۹. ۸۳. تهذيب الكمال: ۲۰/۴۷۹، مقاتل الطالبيّين: ۸۹، شرح الأخبار: ۳/۱۸۲/۱۱۲۵، مناقب آل أبى طالب: ۴/۱۰۸. ۸۴. مقاتل الطالبيّين: ۹۰، مناقب آل أبى طالب: ۴/۱۰۸. ۸۵. الأخبار الطوال: ۲۵۶، مقاتل الطالبيّين: ۹۰، الإرشاد: ۲/۹۵، المجدى: ۱۵ . ۸۶. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۲، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۵۶، الفتوح: ۵/۹۲. ۸۷. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۹. نيز، ر. ك : الإرشاد: ۲/۹۱، إعلام الورى: ۱/۴۵۵. ۸۸. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۶، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۵۸، الفتوح: ۵/۹۴. ۸۹. سرّ السلسلة العلويّة: ۸۹، عمدة الطالب: ۳۵۶. ۹۰. مقتل الحسين: ۲/۳۰، المجدى: ۱۵، إعلام الورى: ۱/۳۹۵. ۹۱. الخصال: ۶۸/۱۰۱، الأمالى ، صدوق: ۵۴۸/۷۳۱ . ۹۲. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۹. نيز، ر. ك: الإرشاد: ۲/۹۱، إعلام الورى: ۱/۴۵۵. ۹۳. سرّ السلسلة العلويّة: ۸۹، عمدة الطالب: ۳۵۶ . ۹۴. يعنى پسران زنى كه از قبيله ماست. ۹۵. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۵ و ۴۱۶، و در نقل الفتوح ( ۵/ ۹۴) آمده است: و عبّاس بن على به او گفت: «مرگت باد اى شمر! و خدا تو را اى دشمن خدا لعنت كند و نيز اين امان نامهاى را كه آوردهاى! آيا به ما مىگويى كه به انحراف، گردن نهيم و يارى برادرمان حسينعليه السلام را واگذاريم؟!». پس شمر ناراحت و خشمگين به اردوگاه خود بازگشت. ۹۶. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۳ و ۴۶۸. ۹۷. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۶، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۵۸، الفتوح: ۵/۹۴. ۹۸. شرح الأخبار: ۳/۱۹۴، المجدى: ۱۵، إعلام الورى: ۱/۳۹۵، مقاتل الطالبيّين: ۸۸. ۹۹. مناقب آل أبى طالب: ۴/۱۰۷، الفتوح: ۵/۱۱۳، مقتل الحسين: ۲/۲۹. ۱۰۰. مقاتل الطالبيّين: ۸۹. ۱۰۱. الأخبار الطوال: ۲۵۷، مثير الأحزان: ۶۸ . ۱۰۲. مقاتل الطالبيّين: ۸۸، بحارالأنوار: ۴۵/۳۸. ۱۰۳. بحارالأنوار: ۴۳/۱۷۹/۱۵. ۱۰۴. بحارالأنوار: ۴۳/۱۷۴/۱۵. ۱۰۵. دلائل الإمامة: ۱۴۶/۵۲، بحارالأنوار: ۸۱/۱۱۲/۳۷. ۱۰۶. الأمالى ، طوسى: ۳۶۶/۷۸۰، بحارالأنوار: ۱۰۴/۴۵/۷.