ویژه نامه امام علی علیه السلام (1)

ویژه نامه امام علی علیه السلام (1)

امير مؤمنان على ‏عليه السلام، چونان پيامبر خدا ريشه در تبار پاك و دودمان ارجمند ابراهيم‏ عليه السلام (قهرمان توحيد، دلداده وارسته خداوند، بنيانگذار آيين حج، و نمادِ يكتاپرستى و شرك ستيزى) دارد. بدين سان، سخن گفتن از نياى پيامبر خدا، سخن گفتن از نياى مولاست و بازگويى چگونگى تبار پيامبر خدا، وا گويى چگونگى تبار على‏ عليه السلام

امام امیر المؤمنین علی علیه السلام
يكم: ولادت۱ / ۱
نَسَب

تبار مردمان، نشان‏دهنده چگونگى شخصيت، انديشه و فرهنگ آنان است . انسان‏هاى وارسته، نيك انديش و فرزانه، غالباً ريشه در خاندان ‏هاى فرهيخته، ارجمند و تربيت يافته دارند، و بدكرداران زشت‏خو، از دامن‏هاى ناسالم برمى‏‌‌آيند و ريشه در تبارهاى بد سِگال دارند. پيامبران، برترين چهره ‏هاى تاريخ‏اند و قلّه ‏هاى افراشته شرف، كرامت و ارجمندى، و چنين‏اند چهره‏ هايى كه از آن خاندان‏ ها بر مى ‏آيند و ريشه در خانه‏ هاى والاىِ رسولان دارند.
امير مؤمنان على‏‌‌ عليه السلام، چونان پيامبر خدا ريشه در تبار پاك و دودمان ارجمند ابراهيم ‏عليه السلام (قهرمان توحيد، دلداده وارسته خداوند، بنيانگذار آيين حج، و نمادِ يكتاپرستى و شرك ستيزى) دارد. بدين سان، سخن گفتن از نياى پيامبر خدا، سخن گفتن از نياى مولاست و بازگويى چگونگى تبار پيامبر خدا، وا گويى چگونگى تبار على ‏عليه السلام . پيامبرصلى الله عليه وآله در باره نياكان خود فرمود:
خداوند از فرزندان ابراهيم، اسماعيل را برگزيد واز پسران‏ اسماعيل، بنى ‏كنانه را و از بنى كنانه، قريش را و از قريش، بنى هاشم را و از بنى هاشم، مرا.(۱)
بدين سان، بنى هاشم، زبده خاندان‏هاست و پيامبرصلى الله عليه وآله و على ‏عليه السلام، برگزيده اين خاندان ‏اند. چنين است كه مولا در توصيف تبار پيامبر خدا مى‏‌‌ فرمايد:
خاندانش بهترين خاندان و ريشه ‏اش بهترين ريشه است. در حرم روييد و در كَرَم باليد. شاخه‏ هايش بلند است و ميوه‏ هايش دور از دسترس.(۲)
به واقع، اين ستايش، ستايش تبار مولا نيز هست؛ چه، پيامبر خدا فرمود:  من و على از يك ريشه‏ ايم.(۳)
و فرمود:  گوشت او گوشت من است و خون او خون من.(۴)
بدين سان، خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله وعلى ‏عليه السلام، خاندان نبوت است و تبار آن بزرگواران، تبار نور است و كرامت. بنى‏‌‌هاشم، برگزيدگانِ نسل ابراهيم‏ اند و با ويژگى‏‌‌هايى چون طهارت، فصاحت، سماحت، شجاعت، ذكاوت، حيا، عفت، بردبارى، شكيبايى و...(۵)در ميان قبيله‏هاى عرب، ممتاز و از جايگاهى بس بلند، برخوردار.
۱.المناقب- به نقل از مصعب بن عبد اللَّه -: او، على پسر ابوطالب، پسر عبدالمطّلب، پسر هاشم، پسر عبد مناف، پسر قُصَى، پسر كلاب، پسر مُرّه، پسر كعب، پسر لُؤَى، پسر غالب، پسر فِهر، پسر مالك، پسر نضر، پسر كنانه، پسر خُزيمه، پسر مُدركه، پسر الياس، پسر مُضَر، پسر نزار، پسر مَعْد، پسر عدنان است؛ و نام ابوطالب، عبد مناف است.(۶)

۲.شرح نهج البلاغة:او ابوالحسن على، پسر ابوطالب - كه نام او عبدمناف است -، پسر عبدالمطّلب - كه نام او شيبه است -، پسر هاشم - كه نام او عمرو است، پسر عبد مناف، پسر قُصَى است.(۷)
۳.امام على ‏عليه السلام- از سخنانش بر منبر بصره -: نام پدرم عبدمناف بود، پس كنيه بر نام، غلبه پيدا كرد، و نام عبدالمطّلب، عامر بود، پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، و نام هاشم، عمرو بود، پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، و نام عبدمناف، مغيره بود، پس‏لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، ونام قصى، زيدبود، پس اَعرابْ او را «مجمع» ناميدند؛ زيرا او آنها را از جاهاى دور در مكّه جمع كرد. پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد.(۸)
۴.پيامبر خداصلى الله عليه وآله:من و على از يك نور آفريده شديم... پس پيوسته خداى ما را از صُلب‏هاى پاك به رَحِم‏هاى پاك انتقال داد تا ما را به عبدالمطّلب رسانْد.(۹)

ر. ك: ج ۸، ص ۷۳ (آفرينش).

۱ / ۲

پدر

عبد مناف بن عبدالمطّلب، مشهور به ابوطالب، يكى از ده فرزند عبدالمطّلب است.(۱۰)عبدالمطّلب، چهره برجسته قريش است. او در ميان قريش از جايگاهى والا و منزلتى عظيم برخوردار بود. ابوطالب، پس از پدر، اين جايگاه والا و مكانت ارجمند اجتماعى را از آنِ خود ساخت.(۱۱)
خانواده‏ابوطالب، نخستين‏خانواده‏اى‏‌است‏كه در آن، هردو زوج،هاشمى‏‌هستند.(۱۲)

ابوطالب، سرپرستى پيامبر صلى الله عليه وآله را - كه در خردسالى پدر و مادر و سپس جدّش را از دست داده بود -، برعهده گرفت (۱۳) و چون امين قريش به رسالت مبعوث گشت، ابوطالب با تمام توان از آن بزرگوار، حمايت كرد و در اين راه دشوار از هيچ كوششى دريغ نورزيد.

ابوطالب به رسالت پيامبر خدا، باورى استوار داشت(۱۴)و اين باور را در اشعارش نشان مى‏‌داد.(۱۵)
جايگاه بلند اجتماعى ابوطالب در ميان قريش و مردم مكّه، و حمايت بى‏‌دريغ او از پيامبر خدا، مانع اصلى آزار رساندن قريش به آن بزرگوار بود.(۱۶)
در محاصره شعب ابوطالب، آن بزرگوار، همراه پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤمنان بود و دشوارى‏‌هاى محاصره اقتصادى را در كهن‏سالى به جان خريد و از حمايت پيامبرخدا تن نزد.(۱۷)
ابوطالب، حقّى بس بزرگ بر اسلام و مسلمانان در آن روزگار غربت دين دارد. آن بزرگوار، پس از خروج از شِعب ابوطالب، زندگى را بدرود گفت. با مرگ او و خديجه‏عليها السلام، پيامبر خدا دو تن از حاميان استوار، صديق و فداكارش را از دست داد و پس از آن، شكنجه و آزار مؤمنان به دست قريش، فزونى يافت.(۱۸)
۵.كمال الدين- به نقل از اصبغ بن نباته -: شنيدم اميرمؤمنان - كه درودهاى خداوند بر او باد - مى‏‌فرمايد: «به خدا سوگند، نه پدرم و نه جدّم عبدالمطّلب، و نه هاشم و نه عبدمناف، هرگز بتى را نپرستيدند». به ايشان گفته شد: پس چه مى‏‌پرستيدند؟ فرمود: «به سوى كعبه و بر دين ابراهيم، نماز مى‏‌گزاردند و چنگ زننده به آن بودند».(۱۹)
۶.امام صادق‏ عليه السلام:بى‏‌گمان، ابوطالب اظهار كفر مى‏‌كرد و در نهان، ايمان داشت. پس چون وفاتش در رسيد، خداى به پيامبرصلى الله عليه وآله وحى كرد: «از مكّه خارج شو كه در آن‏جا ياورى ندارى». پس به مدينه هجرت كرد.(۲۰)
۷.امام صادق‏ عليه السلام:اميرمؤمنان، خوش مى‏‌ داشت كه شعر ابوطالب خوانده شود و جمع ‏آورى گردد و فرمود: «آن را ياد بگيريد و به فرزندانتان بياموزيد، كه او بر دين خدا بود و در شعرش دانشى است فراوان».(۲۱)
۸.إيمان أبى طالب- به نقل از على بن محمّد صوفى علوى عُمَرى -: ابو عبداللَّه بن‏منعيه(۲۲)هاشمى (آموزگارم در بصره)، شعرى‏‌را از ابوطالب برايم خواند:
بى‏‌گمان، خداوند، محمّد پيامبر را گرامى داشت /
پس گرامى‏‌ترينِ خلق خدا در ميان مردم، احمد است.
و نامش را از نام خود مشتق كرد تا بزرگش بدارد /
پس [خداى] صاحب عرش، محمود و اين، محمّد است.(۲۳)
۹.إيمان أبى طالب- به نقل از ضوء بن صلصال -: من پيش از اسلام آوردنم، همراه ابوطالب، پيامبرصلى الله عليه وآله را يارى مى‏‌دادم. روزى در شدّت گرما، نزديك خانه ابوطالب نشسته بودم كه ابوطالب، همچون مصيبت‏زدگان به سوى من آمد و گفت: اى ابوغضنفر! آيا اين دو جوان (يعنى پيامبر و على ‏عليهما السلام) را ديده‏اى؟ گفتم: در اين مدّت كه نشسته ‏ام، آن دو را نديده‏ ام.
پس گفت: با ما به جستجوى آنان برخيز كه من از قريش در كشتن آن دو ايمن نيستم.
رفتيم تا از خانه‏ هاى مكّه خارج شديم. سپس به سوى كوهى از كوه ‏هاى مكّه رو كرديم و تا قلّه ‏اش بالا رفتيم كه ناگهان، پيامبرصلى الله عليه وآله را ديديم و على ‏عليه السلام را كه در سمت راستش بود و روبه‏روى «عين الشمس» ايستاده بودند و ركوع و سجود مى‏‌كردند.
ابوطالب به پسرش جعفر گفت: به پسر عمويت متّصل شو. پس او در كنار على ‏عليه السلام ايستاد. پيامبرصلى الله عليه وآله متوجه آن دو شد و جلوتر آمد و به كار خود پرداختند تا از آن فارغ شدند، سپس به ما رو كردند و من شادمانى را در چهره ابوطالب ديدم. پس برخاست و مى‏‌گفت:
بى‏‌گمان، على و جعفر، نقطه اتّكاى من‏اند/ در سختى‏‌هاى زمانه و پيشامدها.
وا مگذاريد و پسر عمويتان را يارى دهيد/ كه او(۲۴)از ميان آنان، برادرِ تنى من است.
به خدا سوگند، پيامبرصلى الله عليه وآله را وا نمى‏‌گذارم و نه/ هيچ يك از پسران شرافتمندم [چنين مى‏‌كنند].(۲۵)
۱۰.الفصول المختارة- در ذكر آنچه در شعب ابوطالب گذشت -: هنگامى كه چشم‏ها خوابيد، ابوطالب، همراه امير مؤمنان آمد و پيامبر خدا را بلند كرد و امير

مؤمنان را در جايش خوابانْد. امير مؤمنان گفت: «اى پدر! من كشته مى‏‌شوم». ابوطالب گفت:
پسركم صبر كن كه صبر، سزاوارتر است/ هر زنده‏اى سرانجامش مرگ است‏
ما تو را در شدّت بلا بذل كرديم/ به فداى نجيب‏زاده نجيب‏
به فداى سرور شريف والا/ و گشاده دست و بخشنده‏
اگر مرگ در رسيد، پس تير به تو رسيده است/ كه برخى [از تيرها] اصابت مى‏‌كند و برخى نه‏
هر زنده‏اى گر چه دير بِزيَد/ سهمى از تيرهاى مرگ مى‏‌گيرد
پس اميرمؤمنان فرمود:
«آيا مرا به شكيبايى در يارى احمد فرمان مى‏‌دهى؟!/ و به خدا سوگند، آنچه گفتم، از روى بى‏‌تابى نگفتم‏
بلكه دوست داشتم يارى‏‌ام را آشكار كنم/ و بدانى كه من همواره فرمانبردار تو بوده‏ام‏
و كوششم در يارى احمد، براى خداست/ پيامبرِ هدايت كه در كودكى و بزرگى او را يارى مى‏‌كنم».(۲۶)
۱۱.الكافى- به نقل از اسحاق بن جعفر از امام صادق‏ عليه السلام -: به ايشان (امام صادق‏ عليه السلام) گفته شد: آنان گمان مى‏‌كنند كه ابوطالب، كافر بود. فرمود: «دروغ مى‏‌گويند. چگونه كافر باشد و حال آن كه مى‏‌گويد:

آيا نمى‏‌دانيد كه ما محمّد را پيامبرى يافتيم/ همچون موسى كه [نامش] در اوّلين كتاب، نگاشته شده است؟!».
و در حديثى ديگر آمده كه فرمود: «چگونه ابوطالبْ كافر باشد و حال آن كه مى‏‌گويد:
بى‏‌گمان دانستند كه فرزند ما دروغگو نيست/ نزد ما و توجهى به گفته‏ هاى ياوه نمى‏‌شود.
روسپيدى كه با روى او از ابر سپيد، باران مى‏‌طلبند/ فريادرس يتيمان، نگاهدار بيوگان!».(۲۷)
۱۲.إيمان أبى طالب- به نقل از حسن بن جمهور عمى كه حديث را به پيشينيان نسبت مى‏‌دهد: به ثابت بن جابر - كه شاعر و مشهور به «تأبّط شرّا» بود -، گفته شد: سرور عرب كيست؟ گفت: آگاهتان مى‏‌كنم. سرور عرب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب است.
و به احنف بن قيس تميمى(۲۸)گفته شد: اين حكمت‏ها را از كجا برگرفته‏اى؟ و اين بردبارى را از كجا آموخته‏اى؟ گفت: از حكيم عصرش و حليم روزگارش، قيس بن عاصم منقرى.(۲۹)و به قيس گفته شد: بردبارى چه كس را ديدى كه اين گونه بردبارى ورزيدى؟ و دانش چه كسى را حمل كردى كه چنين دانا شدى؟گفت: از بردبارى كه هيچ‏گاه قرار از كف نداده، و حكيمى كه حكمتش‏پايان‏نگرفته است، اَكثَم بن صيفى تميمى.(۳۰)و به اَكثَم گفته شد: از چه كس حكمت و رياست و بردبارى و سياست را فرا گرفتى؟ گفت: از هم‏پيمان حلم و ادب، سرور عجم و عرب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب.(۳۱)

ر . ك: بحارالأنوار: ۳۵ / ۶۸ (نسبه و أحوال والديه). إيمان أبى طالب، فخّار بن معد. الغدير: ۷ / ۴۴۵ - ۵۵۰.

۱ / ۳

مادر

فاطمه بنت اسد، بانويى خردمند، استوارْ گام، بُرنا دل و ارجمند بود. او پيامبرخدا را در كودكى در دامان پُرمهرش پرورش داد.(۳۲)پيامبرصلى الله عليه وآله به او علاقه‏اى شگرف داشت، بدان‏گونه كه درباره وى مى‏‌فرمود: «پس از مادرم كه مرا بزاد، او مادرم بود».(۳۳)
پيامبر خدا، مهربانى و شفقت آن بانوى ارجمند را درباره خودش مى‏‌ستود و مى‏‌فرمود: «پس از ابوطالب، هيچ‏كس با من مهربان‏تر از او نبود».(۳۴)
فاطمه بنت اسد، اوّلين زنى است كه با پيامبرصلى الله عليه وآله بيعت كرد(۳۵)و همراه على و فاطمه‏عليهما السلام، پياده به مدينه هجرت كرده است.
چون اين بانوى بزرگوار، زندگى را بدرود گفت، پيامبر خدا او را در لباس شخصى خود كفن كرد(۳۶)و در تشييع جنازه وى شركت جُست، بر او نماز خواند و پيش از آن‏كه در قبرش بگذارد، در قبر او خوابيد.(۳۷)
على ‏عليه السلام، چهارمين پسر اين دو چهره منوّر تاريخ اسلام، ابو طالب و فاطمه بنت اسد است كه پس از طالب، عقيل و جعفر، زندگى آنها را شكوه بخشيده است.(۳۸)
۱۳.فضائل الصحابة- به نقل از مصعب زبيرى - : مادر على بن ابى طالب‏عليه السلام، فاطمه، دختر اسد،پسر هاشم، پسر عبدمناف، پسر قصى است و او نخستين زن هاشمى است كه فرزندى هاشمى بزاد. او به سوى پيامبرصلى الله عليه وآله هجرت كرد و چون درگذشت، پيامبرصلى الله عليه وآله بر جنازه‏اش حاضر شد.(۳۹)
۱۴.مناقب آل أبى طالب:ابوطالب در ازدواج با فاطمه بنت اسد، چنين خطبه خواند: سپاس، ويژه پروردگار جهانيان است؛ صاحب عرش بزرگ و مقام كريم و مشعر و حطيم؛ كسى كه ما را براى مِهترى قوم و خدمتكارى كعبه برگزيد و ما را كارگزار قوم و خالص و حجّت كامل خويش و به دور از بد دهنى و ترديد و آزار و عيب قرار داد و مشاعر را براى ما بر پا داشت و ما - نخبگان خاندان ابراهيم و برگزيدگان آن و فرزندان اسماعيل - را بر ديگر عشيره‏ ها برترى بخشيد.
سپس گفت: دختر اسد را به همسرى برگزيدم و مهريه او را فرستادم و كار را به پايان بردم. پس، از پدرش بپرسيد و گواه باشيد.
پس اسد گفت: فاطمه را به همسرى‏‌ ات درآورديم و از تو خشنوديم.(۴۰)
۱۵.الكافى- به نقل از عبداللَّه بن مسكان، از امام صادق‏ عليه السلام -: «فاطمه بنت اسد، نزد ابوطالب آمد تا بشارت تولّد پيامبرصلى الله عليه وآله را به او بدهد. پس ابوطالب گفت: به مدت يك "سبت" صبر كن. من تو را به [پسرى] مانند او بشارت مى‏‌دهم، جز آن كه پيامبر نيست».
و [امام صادق] فرمود: «سبت، سى سال است و ميان پيامبر خدا و اميرمؤمنان، سى سال فاصله بود».(۴۱)
۱۶.امام على ‏عليه السلام:چون فاطمه دختر اسد بن هاشم درگذشت، پيامبر خدا او را در پيراهن خود كفن كرد و بر او نماز گزارد و بر او هفتاد «تكبير» گفت ودر قبرش فرود آمد و به اطراف قبر اشاره مى‏‌نمود، گويى كه آن را فراخ و بر او هموار مى‏‌كرد و از قبرش‏بيرون آمد، در حالى كه اشك از چشمانش روان‏بود ودر قبر او خاك‏ريخت.
پس چون [از قبرستان بيرون] رفت، عمر بن خطّاب به ايشان گفت: اى پيامبر خدا! ديدم كارى براى اين زن كردى كه براى هيچ كس نكردى.
فرمود: «اى عمر! اين زن، مادر من بود، پس از مادرم كه مرا بزاد. ابوطالب، احسان مى‏‌كرد و صاحب سفره بود و ما را بر خوراك و طعام، گِرد مى‏‌آورد. پس اين زن، همه سهمش را به من مى‏‌داد، و جبرئيل از سوى پروردگارم به من خبر داد كه او از اهل بهشت است، و جبرئيل به من خبر داد كه خداى متعال به هفتاد هزار فرشته فرمان داد تا بر او نماز بگزارند».(۴۲)
۱۷.امام صادق‏ عليه السلام:بى‏‌گمان، فاطمه بنت اسد، مادر امير مؤمنان، نخستين زنى بود كه با پاى پياده از مكّه به مدينه و به سوى پيامبر خدا هجرت كرد و از مهربان‏ترينِ مردمان به پيامبرصلى الله عليه وآله بود.
او از پيامبر خدا شنيد كه مى‏‌گفت: «بى‏‌گمان، مردم در روز قيامت، لُختِ مادرزاد، محشور مى‏‌شوند». پس فاطمه بنت اسد گفت: واى از رسوايى! سپس پيامبر خدا به او گفت: «من از خدا مى‏‌خواهم كه تو را پوشيده برانگيزد» و نيز شنيد كه پيامبرصلى الله عليه وآله از فشار قبر ياد مى‏‌كند. پس گفت: واى از ناتوانى! پس پيامبر خدا به او فرمود: «من از خدا مى‏‌خواهم كه از اين (فشار قبر)، كفايتت كند».
و روزى فاطمه به پيامبر خدا گفت:مى‏‌خواهم اين كنيزم را آزاد كنم. پس پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: «اگر چنين كنى، خداوند در برابر هر عضو او، عضوى از تو را از آتش مى‏‌رهانَد».
پس چون بيمار شد، رسول خدا را وصىّ خود قرار داد و از او خواست كه خادمش را آزاد كند و زبانش بند آمد. پس با اشاره به پيامبر خدا وصيّت كرد و حضرت هم وصيّتش را پذيرفت.
روزى پيامبرصلى الله عليه وآله نشسته بود كه امير مؤمنان، گريان نزدش آمد. پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: «چه چيز گريانت كرده است؟». گفت: مادرم فاطمه درگذشت.
پيامبر خدا فرمود: «و نيز مادر من، به خدا سوگند!» و شتابان برخاست و به درون خانه آمد. پس به او نگريست و گريست. سپس به زنان فرمان داد تا غسلش دهند و فرمود: «هنگامى كه فارغ شديد، پيش از آگاه كردن من كارى نكنيد».
پس چون فارغ شدند، به حضرت خبر دادند. پيامبرصلى الله عليه وآله پيراهن زيرينش را به آنان داد و فرمان داد كه او را در آن كفن كنند و به مسلمانان گفت: «هرگاه ديديد من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم، از من بپرسيد: چرا آن را كردى؟».
پس چون زنان از غسل و كفن او فارغ شدند، پيامبرصلى الله عليه وآله به درون آمد و جنازه‏اش را بر دوش خود حمل كرد و پيوسته زير جنازه‏اش بود تا بر سرِ قبرش آورد. سپس آن را بر زمين نهاد و به درون قبر رفت و در آن خوابيد. سپس برخاست و او را بر دستانش گرفت و در قبر گذاشت. سپس مدّتى دراز خم شد و با او زمزمه كرد ....(۴۳)

۱ / ۴

میلاد

امام على ‏عليه السلام، در روز جمعه،(۴۴)سيزدهم ماه رجب،(۴۵)سى سال پس از عام الفيل(۴۶) در درون كعبه،(۴۷)ديده به جهان گشود.
علّامه امينى درباره محلّ تولّد امام و اين فضيلت بى بديل مى‏‌ گويد:
اين، حقيقتى ‏آشكار است كه فريقين در اثبات‏آن، متّفق‏اند واحاديث‏آن، متواتر و كتاب‏ها از آن، لبريز است. از اين رو، به پراكنده گويى‏‌ هاى ياوه سرايان، اهمّيتى‏‌ نمى‏‌دهيم، پس از آن كه گروهى از بزرگان و سرشناسان هر دو فرقه (شيعه واهل‏سنّت) به متواتر بودن‏ روايات ‏اين‏ يادگار تاريخى ‏تصريح كرده ‏اند.(۴۸)
۱۸.المستدرك على الصحيحين:گزارش‏هاى متواتر، دلالت دارند كه فاطمه بنت اسد، امير مؤمنان على بن ابى طالب‏ عليه السلام را در درون كعبه به دنيا آورد.(۴۹)
۱۹.روضة الواعظين- به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصارى - : از پيامبر خدا درباره ميلاد امير مؤمنان على بن ابى طالب‏ عليه السلام پرسيدم.
فرمود: «آه، آه! از بهترين مولود پس از من پرسيدى كه بر سنّت مسيح تولّد يافت. خداى تبارك و تعالى، من و على را از يك نور آفريد... سپس از صُلب آدم، در اصلاب پاك به رَحِم‏هاى پاكيزه انتقال يافتيم. پس‏پيوسته اين‏گونه بوديم تا خداى تبارك و تعالى، مرا از پشت پاك عبداللَّه بن عبد المطّلب پديدار ساخت و به بهترين رَحِم، يعنى رَحِم آمنه سپرد. سپس خداى تبارك و تعالى، على را از پشت پاك ابوطالب پديدار ساخت وآن را به بهترين رَحِم، يعنى رَحِم فاطمه بنت اسد سپرد».(۵۰)

۲۰.الإرشاد:[على ‏عليه السلام] در روز جمعه، سيزدهم رجب، سى سال پس از عام ‏الفيل، در مكّه و درون خانه حرمتدار خدا متولّد شد و جز او هيچ مولودى، نه پيش از او و نه پس از او، در خانه خداى متعال متولّد نشد و اين، از گراميداشت خداى متعال نسبت به او و بزرگداشت جايگاهش بود.(۵۱)
۲۱.علل الشرائع- به نقل از سعيد بن جبير - : يزيد بن قَعنَب مى‏‌گويد كه من با عباس بن عبدالمطّلب و گروهى از قبيله عبدالعُزّى، رو به‏ روى كعبه نشسته بودم كه ناگاه، فاطمه بنت اسد، مادر امير مؤمنان جلو آمد. او در ماه نهم باردارى به على ‏عليه السلام بود و درد زايمانش آغاز شده بود. پس گفت: پروردگارا! من به تو و پيامبران و كتاب‏هاى آمده از سوى تو، ايمان دارم و سخن جدّم ابراهيم خليل را تصديق مى‏‌كنم و اين‏كه او خانه كُهن و آزاد را ساخت. پس به حقّ بنا كننده اين خانه و به حقّ فرزندى كه در شكم دارم، زايمانم را بر من آسان گردان!
[يزيد بن قعنب مى‏‌گويد:] پس ديديم كه پشت كعبه باز شد و فاطمه، داخل شد و از چشمان ما پنهان گشت و ديوار كعبه به هم برآمد. خواستيم قفل در را بگشاييم؛ اما گشوده نشد. پس دانستيم كه اين، امرى از امور خداى متعال است.
سپس فاطمه پس از چهار روز بيرون آمد، در حالى كه على ‏عليه السلام را در دست داشت. سپس گفت: من بر همه زنان پيش از خود، برترى يافتم؛ چون آسيه دختر مزاحم، خدا را پنهانى در جايى عبادت كرد كه خدا عبادت در آن جا را جز از روى اضطرارْ دوست نمى‏‌دارد، و مريم دختر عمران، درخت خشك خرما را تكان داد تا از آن، خرماى تازه بخورد، و من به درون خانه حرمتدار خدا رفتم و از ميوه ‏ها و روزى ‏هاى بهشتى خوردم.(۵۲)

۲۲.امام باقرعليه السلام- به نقل از امام زين العابدين‏عليه السلام -: با پدرم نشسته بوديم و قبر جدّمان را زيارت مى‏‌كرديم و زنان فراوانى هم آن‏جا بودند كه يكى از آنان به ما رو آورد.
من از او پرسيدم: «تو كيستى، خدايت بيامرزاد؟». گفت: من زيده دختر قريبة بن عجلان از قبيله بنى ساعده هستم.
به او گفتم: «آيا چيزى دارى كه براى ما بازگويى؟». گفت: به خدا سوگند، آرى! مادرم امّ عُماره، دختر عباده، پسر نضله، پسر مالك، پسر عجلان ساعدى برايم گفت: روزى در ميان زنان عرب بودم كه ابوطالب، دل‏تنگ و غمين به آنان روى آورد. پس به او گفتم: اى ابوطالب! در چه حالى؟ گفت: فاطمه بنت اسد، در اوج درد زايمان است. سپس دستانش را بر صورتش نهاد.
در اين ميان، محمّدصلى الله عليه وآله آمد و به ابوطالب فرمود: «اى عمو! تو را چه مى‏‌شود؟». گفت: فاطمه بنت اسد، از درد زايمان ناله مى‏‌كند.
پس محمّدصلى الله عليه وآله دست ابوطالب را گرفت و به همراه فاطمه به كعبه آورد و فاطمه را بر درِ كعبه نشانْد و فرمود: «با اتّكا به نام خدا بنشين». پس دردش گرفت وپسرى خندان و نظيف و پاكيزه به دنيا آورد كه به زيبايى‏‌اش نديده‏ام. پس ابوطالب او را «على» ناميد و پيامبرصلى الله عليه وآله او را تا خانه فاطمه برد.
[على بن حسين‏عليه السلام فرمود:] «به خدا سوگند، تاكنون چيزى نشنيده‏ام، مگر آن كه اين [سخن] از آن، نيكوتر بود».(۵۳)
۲۳.شرح نهج البلاغة:روايت شده سالى كه على ‏عليه السلام در آن متولّد شد، همان سالى است كه رسالت پيامبر خدا آغاز شده است و از سنگ‏ها و درختان، ندا

مى‏‌شنيده، و پرده از چشمانش كنار رفته و نورها و اشخاصى را ديده، بى آن كه طرفِ صحبت آنها شود؛ و اين سال، همان سالى است كه او به خلوت‏گزينى و گسستن و عزلت در كوه حرا آغاز كرد و پيوسته به آن مى‏‌رفت تا رسالتش آشكار و وحى بر او نازل شد.
پيامبر خدا، آن سال را به خاطر ولادت على ‏عليه السلام در آن، خجسته مى‏‌داشت و آن را سال خير و سال بركت مى‏‌ناميد و در شب ولادت على ‏عليه السلام كه در آن، نشانه‏هايى از كرامت‏ها و قدرت الهى را مشاهده كرد كه پيش از آن هرگز نديده بود، به خانواده‏اش چنين گفت: «بى‏‌گمان، امشب فرزندى براى ما به دنيا مى‏‌آيد كه خداوند، به خاطر او درهاى فراوانى از نعمت و رحمت بر ما مى‏‌گشايد».
و همان گونه بود كه پيامبر - كه درودهاى خداوند بر او باد -، فرمود. بى‏‌گمان، او (على ‏عليه السلام) ياور و پشتيبان و زداينده اندوه از چهره پيامبرصلى الله عليه وآله بود و با شمشير او دين اسلام، پايدار ماند و ستون‏هايش استوار و زمينه‏اش هموار گشت.(۵۴)
۲۴.ديوان السيد الحميرى- از قصيده‏اش در ولادت اميرمؤمنان -:
[مادرش] او را در حرم و مأمن الهى به دنيا آورد/ در خانه خدا، آن جا كه صحن خانه و مسجدالحرام قرار دارد.
[مادر] سپيدروى و پاكيزه لباس و بزرگوار/ مادر، پاك و زاده و زادگاهش نيز پاك.
در شبى كه ستاره‏هاى بدشگونش ناپيدا بودند/ و با ماه نورافشانِ خوش‏شگون پديدار آمد.
كسى چون او در پارچه قابله‏ها پيچيده نشد/ جز پسر آمنه، محمّدِ پيامبر.(۵۵)

۱ / ۵

نامها

هنگامى كه امام‏ عليه السلام متولّد شد، مادرش فاطمه بنت اسد، از سر خجسته داشتن نام پدرش (اسد)، او را «حيدرة»(۵۶)ناميد.(۵۷)سپس او و ابو طالب، به الهام الهى توافق كردند كه وى را «على» بنامند.(۵۸)
امام‏ عليه السلام، نام‏هاى ديگرى نيز دارد كه در لابه‏لاى متون تاريخى و حديثى همين فصل خواهد آمد.
۲۵.علل الشرائع- به نقل از فاطمه بنت اسد - : من به درون كعبه رفتم و از ميوه‏ها و روزى‏‌هاى بهشتى خوردم. پس چون خواستم بيرون بيايم، كسى مرا ندا داد: اى فاطمه! او را «على» بنام كه او على (بلند مرتبه) است و خداوندِ علىّ اعلى مى‏‌فرمايد: «نامش را از نام خود برگرفته‏ام و به ادب خود، تربيتش كرده‏ام و بر دشوارى‏‌هاى دانشم آگاهش كرده‏ام. اوست كه بت‏ها را در خانه‏ام مى‏‌شكند، و اوست كه بر بام خانه‏ام اذان مى‏‌گويد و مرا تقديس و تمجيد مى‏‌كند. پس خوشا به سعادت كسى كه دوستش بدارد و اطاعتش كند، و واى بر كسى كه سرپيچى‏‌اش كند و دشمنش بدارد!».(۵۹)
۲۶.ينابيع المودّة- به نقل از عباس بن عبدالمطّلب - : هنگامى كه فاطمه بنت اسد، على را به دنيا آورد، او را به نام پدرش «اسد» ناميد؛ ولى ابوطالب به اين، راضى نشد و گفت: بيا تا شبى از كوه ابوقبيس بالا رويم و آفريدگار آسمان را بخوانيم، شايد كه ما را به نام او آگاه كند.
پس شب هنگام، بيرون آمدند و از كوه ابوقبيس بالا رفتند و خداى متعال را خواندند و ابوطالب اين شعر را سرود:
اى پروردگارِ شب تيره/ و صبح روشن درخشنده!
حكم قطعى‏‌ات را برايمان بيان كن/ كه اين پسر را چه بناميم.
پس آوايى از آسمان آمد و ابوطالب، سرش را بالا كرد كه ناگاه، لوحى همچون زمرّد سبز ديد كه چهار سطر در آن نوشته شده بود. آن را با دستانش گرفت و محكم به سينه‏اش چسبانْد. در آن چنين نوشته بود:
به فرزندى پاكيزه، اختصاص يافته‏ايد/ پاك و شريف و پسنديده.
و نامش از جانب [خداى] قاهر و والا/ «على» است، برگرفته از «على».
پس ابوطالب بسيار شادمان شد و براى خداى تبارك و تعالى به سجده افتاد و ده شتر، عقيقه كرد. آن لوح، به كعبه آويخته بود و بنى‏‌هاشم به آن بر قريش افتخار مى‏‌كرد تا آن كه در جنگ حجاج و ابن‏زبير ناپديد شد.(۶۰)
۲۷.امام زين العابدين‏عليه السلام:روزى پيامبر خدا نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين‏عليهم السلام هم نزدش بودند. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «سوگند به كسى كه مرا بشارت دهنده به حق برانگيخت، نزد خداى، آفريده‏اى از ما محبوب‏تر و گرامى‏‌تر بر روى زمين نيست. خداى تبارك و تعالى، نام مرا از نام‏هاى خود مشتق كرد كه او محمود است و من محمّدم و براى تو نيز - اى على! - نامى از نام‏هاى خود برگرفت كه او علىّ اعلى است و تو على هستى».(۶۱)
۲۸.امام على ‏عليه السلام:نام من در انجيل، «الياء» و در تورات، «برى‏‌ء» و در زبور، «أرىّ» و نزد هندوان، «كبكر» و پيش روميان، «بطريسا» و نزد پارسيان، «جبتر» و پيش تركان، «بثير» و نزد زنگيان، «حيتر» و پيش كاهنان، «بوى‏‌ء» و نزد حبشيان، «بثريك» و نزد مادرم، «حيدرة» و پيش دايه‏ام، «ميمون» و نزد عرب، «علىّ» و پيش ارامنه، «فريق» و نزد پدرم، «ظهير» است.(۶۲)
۲۹.پيامبر خداصلى الله عليه وآله:هنگامى كه قيامت مى‏‌شود، على بن ابى طالب‏عليه السلام را با هفت نام، ندا مى‏‌دهند: اى صدّيق! اى دال (راهنما)! اى عابد! اى هادى! اى مهدى! اى فتى (جوانمرد)! اى على! تو و پيروانت بى‏‌محاسبه وارد بهشت شويد.(۶۳)
۳۰.شرح نهج البلاغة:نخستين نامى كه مادرش [فاطمه بنت اسد] او را بدان ناميد، «حَيدَرَة» بود كه با نام پدر وى، اسد بن هاشم، مناسبت داشت (حيدره و اسد، هر دو به معناى شيرند). پس پدرش [ابوطالب] آن را تغيير داد و وى را على ناميد.
و گفته شده كه حيدره، نامى بود كه قريش او را بدان خواندند.
و گفته نخست، صحيح است و گزارش نبرد او با مَرحَب بر آن دلالت دارد، در آن‏جا كه مرحب رجز خواند و گفت:
من كسى هستم كه مادرم مرا «مرحب» ناميد.
و على ‏عليه السلام پاسخ داد:
من كسى هستم كه مادرم مرا «حيدره» ناميد.(۶۴)

۱ / ۶

کنیه ها

امير مؤمنان، كنيه ‏هاى متعدّدى داشته كه مشهورترين آنها «ابو الحسن» است.(۶۵)براى امام‏ عليه السلام كنيه ‏هاى ديگرى مانند: ابو الحسين، ابو السبطين،(۶۶)ابو الريحانتين(۶۷)و ابوتراب هم ذكره شده است كه شامل تعريف اصطلاحى كنيه نمى‏‌شوند.(۶۸)
از روايات، چنين بر مى‏‌آيد كه كنيه «ابو تراب»، محبوب‏ترين كنيه نزد امام‏ عليه السلام بوده است و هرگاه ايشان را با آن مى‏‌خوانده‏اند، شادمان مى‏‌شده است. موجبات اين محبوبيت، چند چيز است : فروتنى و خاكسارى در برابر خداى سبحان كه در دلِ اين واژه نهفته است، و نيز يادآورى ملاطفت پيامبر در جنگ «ذات العشيرة». در اين غزوه، على ‏عليه السلام در كنار عمّار، روى خاك‏ها خوابيده بود و گَرد و غبار به چهره او نشسته بود. از اين رو، پيامبرصلى الله عليه وآله او را «ابو تراب» ناميد. اينها موجب تعلّق خاطر على ‏عليه السلام به اين كنيه بود.
۳۱.امام على ‏عليه السلام:حسن، در زمان حيات پيامبر خدا مرا «ابو الحسين» مى‏‌خوانْد و حسين، مرا «ابوالحسن»، و هر دو، پيامبر خدا را «پدر» صدا مى‏‌زدند. پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله وفات يافت، مرا پدر خواندند.(۶۹)
۳۲.امام على ‏عليه السلام:حسن و حسين، مرا «پدر» صدا نزدند تا آن كه پيامبر خدا وفات يافت. آن دو به پيامبر، «پدر» مى‏‌گفتند و حسن به من «ابو الحسين» و حسين به من «ابوالحسن» مى‏‌گفت.(۷۰)

۳۳.الطبقات الكبرى- در ذكر غزوه ذات العُشَيره - : در ذو العُشَيره بود كه پيامبرخدا به على بن ابى طالب‏عليه السلام، كنيه «ابو تراب» داد و اين از آن رو بود كه ديد او در خواب، بر خاكى نرم مى‏‌غلتد. پس گفت: «اى ابو تراب! بنشين». پس على ‏عليه السلام نشست.(۷۱)
۳۴.مسند ابن حنبل- به نقل از عمّار بن ياسر - : من و على ‏عليه السلام در غزوه ذات العُشَيره، همراه بوديم. پس چون پيامبر خدا بر آنها فرود آمد و اقامت گزيد، گروهى از بنى مُدلج را ديديم كه در حال تعمير چشمه‏اى در نخلستان بودند. پس على ‏عليه السلام به من فرمود: «اى ابويقظان! مى‏‌آيى تا برويم و بنگريم اينها چگونه اين كار را مى‏‌كنند؟».
پس آمديم و ساعتى به كار آنان نگريستيم. سپس خوابمان گرفت. من و على روانه شديم تا زير چند نخل كوچك، بر روى خاك‏هاى نرم، دراز بكشيم. پس خوابيديم و به خدا سوگند، هيچ نفهميديم تا آن‏كه متوجّه شديم پيامبر خدا ما را با پايش تكان مى‏‌دهد و ما از آن خاك‏هاى نرم، غبارآلود شده بوديم. در آن روز بود كه پيامبرخدا به على گفت: «اى‏‌ابو تراب!»، به خاطر آن خاك‏هايى كه بر او ديده مى‏‌شد.
پيامبر خدا فرمود: «آيا براى شما از دو كس كه شقى‏‌ترينِ مردم‏اند، سخن بگويم؟». گفتيم: آرى، اى رسول خدا! فرمود: «آن خونريز ثمود كه ناقه را پى كرد، و آن كه - اى على! - بر اين جايت (اشاره به گيجگاه) مى‏‌زند تا اين (اشاره به محاسن) از [خون] آن، تَر شود».(۷۲)
۳۵.المعجم الأوسط- به نقل از ابو الطفيل - : پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و على ‏عليه السلام در خاك خوابيده بود. پس فرمود: «بى‏‌گمان، شايسته‏ترين نامت ابو تراب است. تو ابو تراب هستى!».(۷۳)

۳۶.پيامبر خداصلى الله عليه وآله:[مى‏‌فرمود:] ما هرگاه به على، ابو تراب مى‏‌گوييم، او را مى‏‌ستاييم.(۷۴)
۳۷.صحيح مسلم- به نقل از ابوحازم از سهل بن سعد - : مردى از آل مروان بر مدينه گمارده شد. سهل بن سعد را فراخواند و به او فرمان داد تا على ‏عليه السلام را دشنام گويد. سهل، خوددارى ورزيد. به او گفت: حال كه خوددارى مى‏‌كنى، پس بگو: خداوند، ابو تراب را لعنت كند! سهل گفت: نزد على ‏عليه السلام هيچ نامى از ابوتراب، محبوب‏تر نبود و بى‏‌گمان، او هرگاه بدان خوانده مى‏‌شد، شادمان مى‏‌گشت.(۷۵)
۳۸.صحيح البخارى- به نقل از ابوحازم - : مردى نزد سهل بن سعد آمد و گفت: اين مرد (حاكم مدينه) على ‏عليه السلام را بر فراز منبر [به بدى] مى‏‌خوانَد. گفت: چه مى‏‌گويد؟ گفت: او را ابوتراب مى‏‌خواند. پس سهل خنديد و گفت: به خدا سوگند، جز پيامبرصلى الله عليه وآله او را [به اين نام] نناميد و به خدا سوگند، نزد او نامى از آن محبوب‏تر نبود.
پس ماجرا [ى نامگذارى] را از سهل جويا شدم و گفتم: اى ابوعبّاس! آن ماجرا چگونه بود؟
گفت: على ‏عليه السلام بر فاطمه‏عليها السلام وارد شد و سپس بيرون آمد و در مسجد خوابيد. پس پيامبرصلى الله عليه وآله به فاطمه فرمود: «پسر عمويت كجاست؟». گفت: «در مسجد است». پس به سوى او رفت و ديد كه ردايش از پشتش افتاده و خاك بر پشتش نشسته است. پس شروع به زدودن خاك از پشت او كرد و مى‏‌فرمود: «اى ابوتراب، بنشين! اى ابوتراب، بنشين!».(۷۶)

۳۹.علل الشرائع- به نقل از ابن عمر - : با پيامبرصلى الله عليه وآله در نخلستان‏هاى مدينه بودم و ايشان به دنبال على ‏عليه السلام مى‏‌گشت. به ديوارى رسيد. پس سَرَك كشيد و على ‏عليه السلام را ديد كه در زمين كار مى‏‌كند و غبارآلود است. پس فرمود: «مردم را در اين كه به تو كنيه ابوتراب داده‏اند، سرزنش نمى‏‌كنم».(۷۷)
۴۰.تذكرة الخواص:امّا كنيه‏اش: ابوالحسن، ابوالحسين، ابوالقاسم، ابوتراب و ابومحمّد است.(۷۸)

۱ / ۷

لقب ها

ژرفاى اقيانوس شخصيت على ‏عليه السلام را دسترس نيست و ابعاد عظيم شخصيت آن چهره بى بديل تاريخ، يافتنى‏‌نيست. مولاعليه السلام القاب(۷۹)و اوصاف بسيارى دارد كه هر كدام، اشاره‏اى دارند به بُعدى از ابعاد والاى علمى، عملى، فرهنگى، اجتماعى، معنوى و سياسى شخصيت او. بسيارى از اين القاب، به روزگار پيامبر خدا شناخته شده بود و امام را بدانها خطاب مى‏‌كردند.
برخى از اين القاب چنين‏اند: «أعلمُ الأمّة»، «أقضَى الأمّة»، «أوّلُ مَن أسلَمَ»، «أوّلُ مَن صلّى»، «خيرالبشر»، «أميرالمؤمنين»، «امام المتّقين»، «سيّد المسلمين»،

«يعسوب المؤمنين»، «عمود الدين»، «سيّد الشهداء»، «سيّد العرب»، «راية الهدى»، «باب الهدى»، «المرتضى»، «الولىّ» و «الوصىّ».(۸۰)
پيامبر خدا، امام را با اين القاب ياد مى‏‌كرد و به واقع، با توجه به آينده امّت اسلامى و مسئوليت بزرگ على ‏عليه السلام در آينده امّت، با اين القاب، ابعاد شخصيت او را مى شناسانْد و به جايگاه والاى او در رهبرى ره مى‏‌نمود و براى آن، زمينه سازى مى‏‌كرد.
در ميان القاب على عليه السلام، دو لقب از بقيه مشهورتر است:

۱ . امير المؤمنين

عنوان «امير المؤمنين»، ويژه على ‏عليه السلام است و كسى را با اين عنوان ياد كردن، نشايد. بر اساس متون مختلف روايى كه بخشى از آنها پس از اين مى‏‌آيد، حتى ساير امامان معصوم را نيز نمى‏‌توان با اين عنوان ياد كرد.(۸۱)

۲ . وصى

اين عنوان در همان روزگاران حياتِ پيامبر خدا براى على ‏عليه السلام مشهور بود و دوست و دشمن، از اين عنوان مولا آگاهى داشتند. متون تاريخى و روايى اين حقيقت، خواهد آمد و اكنون تنها به يكى از آنها اشاره مى‏‌كنيم. در جنگ جمل، جوانى از بنى ضبّه از زمره جمليان بيرون آمد و گفت:
ما بنى ضبّه، دشمنان على هستيم/
آن‏كه از قديم به «وصى» شناخته مى‏‌شود.(۸۲)

۴۱.تاريخ دمشق- به نقل از انس بن مالك - : پيامبر خدا [به من] فرمود: «برايم آب وضو بياور». پس وضو گرفت و برخاست و دو ركعت نماز گزارد. سپس گفت: «اى اَنَس! نخستين كسى كه از اين در داخل مى‏‌شود، امير مؤمنان و پيشواى شريفانِ روسپيد و سرور مؤمنان، على است».(۸۳)
۴۲.الكافى- به نقل از على بن ابى حمزه - : ابوبصير در حضور من از امام صادق‏ عليه السلام پرسيد: فدايت شوم! پيامبر خدا چند بار به معراج رفت؟
فرمود: «دو بار. پس جبريل، او را در جايى متوقّف كرد و به او گفت: اى محمّد! همين جا! بى‏‌گمان در جايى ايستاده‏اى كه هيچ فرشته و پيامبرى در آن‏جا نايستاده است.... پس خداى تبارك و تعالى فرمود: "اى محمّد!". گفت: بله، اى پروردگار من.
فرمود: "پس از تو چه كسى براى [رهبرى] امّت توست؟". گفت: خداوند، داناتر است.
فرمود: "على بن ابى‏‌طالب، امير مؤمنان، سرور مسلمانان و پيشواى شريفانِ روسپيد"».(۸۴)
۴۳.امام على ‏عليه السلام:پيامبر خدا فرمود: «اى على! خداى تو و خانواده و پيروان و دوستدارانِ پيروانت را آمرزيده است. پس مژده ده، كه تو جدا شده(۸۵)بزرگْ دل هستى. جدا شده از شرك و بزرگْ دل از علم».(۸۶)
۴۴.معانى الأخبار- به نقل از جابر بن يزيد - : به او [امام صادق‏ عليه السلام]گفتم: فدايت شوم! چرا امير مؤمنان، امير مؤمنان ناميده شد؟ فرمود: «چون برايشان (براى

مؤمنان)، دانش مى‏‌آورد. آيا قرآن نشنيده‏اى: "وَنَمِيرُ أَهْلَنَا؛(۸۷)و ما براى خانواده‏مان خواروبار مى‏‌آوريم"؟».(۸۸)
۴۵.الفصول المهمّة:امّا لقبش مرتضى، حيدر، امير المؤمنين و اَنزعِ بطين (موى جلوى سر ريخته فربه) است.(۸۹)
۴۶.تاج العروس:و وصى، بر وزن غنى، لقب على ‏عليه السلام است(۹۰).(۹۱)

۱ / ۸

سیما

متون تاريخى و حديثى، سيماى امام على ‏عليه السلام را در هنگام ولادت و يا در كودكى‏‌اش به ما نشان نمى‏‌دهند و از اين رو، آنچه در پى مى‏‌آيد، سيما و اندام زيباى حضرت را در روزگار خلافتش ترسيم مى‏‌كند و در پرتو اين متون، مى‏‌توانيم آن حضرت را چنين توصيف كنيم:
مردى ميانه بالا كه به كوتاهى و چاقى نزديك‏تر مى‏‌نمود. از خوش‏سيماترين مردم بود و رويش گويى ماه شب چهارده. پُرتبسّم، گندمگونِ مايل به سبزه، چشمانش سياه و درشت و اندكى خمار. موى جلوى سرش ريخته بود. گردنش گويى جام نقره بود. ريشش پُر پشت بود و موهاى سپيدش را رنگ نمى‏‌كرد. چهارشانه بود. كف دستانش زبر، و دست و مچ او محكم و سينه‏اش پهن بود. شكم داشت. مَفصل‏هايش سِتَبر، ماهيچه‏هاى ساعد و ساق پايش ستبر و سرِ آنها باريك بود. چون راه مى‏‌رفت، مى‏‌خراميد و هرگاه به ميدان جنگ مى‏‌رفت، به شتاب مى‏‌رفت.


۴۷.الطبقات الكبرى- به نقل از اسحاق بن عبد اللَّه بن ابى فروه - : از ابوجعفر محمّد بن على ‏عليهما السلام (امام باقر) پرسيدم: على ‏عليه السلام چگونه بود؟ فرمود: «مردى به شدّتْ گندمگون، چشمانش درشت و فروهشته، و داراى شكم بود. موى جلوى سرش ريخته بود و [قدش] به كوتاهى نزديك‏تر مى‏‌نمود».(۹۲)
۴۸.الغارات- به نقل از قدامة بن عتّاب - : على ‏عليه السلام، فربه شكم و يال و كوپال‏دار بود. ماهيچه‏هاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك، و ماهيچه‏هاى ساق پايش ستبر و سر آنها باريك بود.(۹۳)
۴۹.مناقب آل أبى طالب- به نقل از مغيره - : على ‏عليه السلام به هيئت شير بود. آنچه از آن ستبر است، از آنِ على ‏عليه السلام هم ستبر بود، و آنچه باريك است، باريك.(۹۴)
۵۰.الكامل فى التاريخ:على ‏عليه السلام بالاتر از ميانه بالا بود. ماهيچه‏هاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك، و ماهيچه‏هاى ساق پايش نيز ستبر و سر آنها باريك بود. از خوش‏سيماترين مردم بود و موهاى سپيدش را رنگ نمى‏‌كرد و پُرتبسّم بود.(۹۵)
۵۱.مقاتل الطالبيّين:گندمگون، ميانه بالا و به كوتاهى نزديك‏تر بود. فربه شكم، انگشتانش باريك، ساعدهايش ستبر و ساق‏هايش باريك بود. چشمانش اندكى خمار، ريشش زياد، موى جلوى سرش ريخته و پيشانى‏‌اش بلند بود.(۹۶)
۵۲.فضائل الصحابة- به نقل از ابواسحاق - : پدرم گفت: پسركم! مى‏‌خواهى امير مؤمنان على را به تو نشان دهم؟ گفتم: آرى. پس مرا بر سر دستانش بلند كرد و من مردى را ديدم كه موى سر و صورتش سفيد بود و موى جلوى سرش ريخته بود. فربه شكم و چهارشانه بود.(۹۷)

۵۳.مقاتل الطالبيّين- به نقل از داوود بن عبد الجبّار از ابواسحاق - : پدرم مرا روز جمعه به درون مسجد برد و بلندم كرد. پس على ‏عليه السلام را ديدم كه بر منبر سخنرانى مى‏‌كند. سالخورده بود. موهاى جلوى سرش ريخته بود. بلند پيشانى و چهارشانه بود. ريشش سينه‏اش را پوشانده بود و چشمانش اندكى خمار بود.
به پدرم گفتم: پدر! اين كيست؟ گفت: اين، على بن ابى طالب‏عليه السلام، پسر عموى پيامبر خدا و برادر پيامبر خدا و وصىّ پيامبر خدا و امير مؤمنان است.(۹۸)
۵۴.الطبقات الكبرى- به نقل از رزام بن سعد ضبّى - : شنيدم كه پدرم على ‏عليه السلام را توصيف مى‏‌كند و مى‏‌گويد: مردى بود بلندتر از ميانه بالا. شانه‏هايش ستبر و ريشش بلند بود و اگر [از دور] به او مى‏‌نگريستى، مى‏‌توانستى بگويى كه گندمگون است، و اگر از نزديك در او دقّت مى‏‌كردى، مى‏‌گفتى: به سبزه از گندمگون، نزديك‏تر است.(۹۹)
۵۵.وقعة صفّين:على ‏عليه السلام چشمانش درشت و سياه و چهره‏اش از زيبايى، گويى ماه شبِ چهارده بود. شكمش فربه، سينه‏اش پهن، كف دستانش زِبر، استخوان‏هايش ستبر و گردنش گويى جام نقره بود. موهاى جلوى سرش ريخته بود و در سرش مويى نبود، جز موهايى تُنُك در پشت.
يال و كوپالى همچون شير ژيان داشت. چون راه مى‏‌رفت، مى‏‌خراميد و پيكرش روان مى‏‌شد. پشت گردنش به سان كوپال گاو نَر بود. بازويش از ساعدش قابل تشخيص نبود و كاملاً در هم پيچيده بود. مچ دست كسى را نگرفت، جز آن كه نفسش بند آمد و تاب دم برآوردن نياورد.
به سبزه مى‏‌زد. بينى‏‌اش كوتاه و ظريف بود. هرگاه به سوى ميدان جنگ حركت مى‏‌كرد، به شتاب مى‏‌رفت و خداوند، او را با عزّت و نصرتش تأييد مى‏‌كرد.(۱۰۰)

۵۶.المناقب- به نقل از محمّد بن حبيب بغدادى (صاحب المحبّر) در بيان اوصاف على ‏عليه السلام -: گندمگون، خوش سيما و مفصل‏هايش ستبر بود.(۱۰۱)
۵۷.تاريخ دمشق- به نقل از مُدرِك - : على ‏عليه السلام را ديدم كه موهايش بلند و از خوش‏سيماترينِ مردمان بود.(۱۰۲)
۵۸.نثر الدرّ:على ‏عليه السلام از صفين بازگشت، در حالتى كه گويى [موى] سر و ريشش پنبه است. پس به ايشان گفته شد: اى امير مؤمنان! چرا [آنها را] رنگ نمى‏‌كنى ؟ فرمود: «حنا، زينت است و ما قومى اندوهناكيم».(۱۰۳)
۵۹.مناقب آل أبى طالب- به نقل از ابن اسحاق و ابن شهاب - : ثبيت خادم، در دوران زندگى امير مؤمنان، [وصف] صورت و سيماى آن حضرت را نوشته بود. اين نوشته به دست عمرو عاص رسيد. پس روى در هم كشيد و آن را پاره پاره كرد و [به جاى آن] نوشت: «ابوتراب، كاملاً گندمگون، بزرگ شكم و ساقْ باريك بود» و از اين گونه چيزها. از اين رو، در توصيفش اختلاف ايجاد شد.(۱۰۴)


پاورقى


۱. سنن الترمذى : ۵ / ۵۸۳ / ۳۶۰، كفاية الطالب: ۴۱۰.
۲. نهج البلاغة: خطبه ۹۴. نيز، ر . ك : خطبه ۱۶۱ و خطبه ۹۶.
۳. ر. ك: ج ۸، ص ۵۹ (على از زبان پيامبر).
۴. ر. ك: ج ۸، ص ۵۹ (على از زبان پيامبر).
۵. ر . ك: اهل بيت در قرآن و حديث: ۱ / ۲۳۵ (بخش سوم، فصل دوم).
۶. مناقب على بن أبى طالب: ۵/۱.
۷. شرح نهج‏البلاغة: ۱/۱۱.
۸. معانى الأخبار: ۱۲۱/۱، الأمالى ، صدوق: ۷۰۰/۹۵۴، بحارالأنوار: ۳۵/۵۱/۵.
۹. معانى الأخبار: ۵۶/۴.
۱۰. تاريخ اليعقوبى: ۲/۱۱، شرح الأخبار: ۳/۲۱۹.
۱۱. ر . ك : تاريخ اليعقوبى: ۲/۱۳.
۱۲. الكافى: ۱/۴۵۲، المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۱۶/۴۵۷۳، فضائل الصحابة: ۲/۵۵۵/۹۳۳.
۱۳. الطبقات الكبرى: ۱/۱۱۹، تاريخ الطبرى: ۲/۲۷۷، مروج الذهب: ۲/۲۸۱، أنساب الأشراف: ۱/۱۰۵.
۱۴. الكافى: ۱/۴۴۸/۳۳۲۸، الأمالى ، صدوق: ۷۱۲/۹۷۹.
۱۵. الكافى: ۱/۴۴۸/۲۹، الأمالى ، صدوق: ۷۱۲/۹۸۰، تاريخ اليعقوبى: ۲/۳۱، شرح الأخبار: ۳/۲۲۲.
۱۶. السيرة النبويّة ، ابن هشام: ۲/۵۷.
۱۷. الطبقات الكبرى: ۱/۲۰۹، تاريخ الطبرى: ۲/۳۳۶، الكامل فى التاريخ: ۱/۵۰۴، السيرة النبويّة ، ابن هشام: ۱/۳۷۶.
۱۸. الطبقات الكبرى: ۱/۲۱۱، تاريخ الطبرى: ۲/۳۴۳، الكامل فى التاريخ: ۱/۵۰۷، السيرة النبويّة ، ابن هشام: ۲/۵۷ .
۱۹. كمال الدين: ۱۷۴/ ۳۲، بحارالأنوار: ۳۵/۸۱/۲۲.
۲۰. كمال الدين: ۱۷۴/۳۱، بحارالأنوار: ۳۵/۸۱/۲۱.
۲۱. إيمان أبى طالب: ۱۳۰، بحارالأنوار: ۳۵/۱۱۵/۵۴.
۲۲. در مصدر چنين است؛ امّا در بحار الأنوار، «بن صفيّة» آمده است.
۲۳. إيمان أبى طالب: ۲۸۴، بحارالأنوار: ۳۵/۱۲۸/۷۳، الإصابة: ۷/۱۹۷/۱۰۱۷۵.
۲۴. مقصود، عبداللَّه، پدر پيامبر خدا است.
۲۵. إيمان أبى‏‌طالب: ۲۴۸، كنز الفوائد: ۱/۲۷۰، بحارالأنوار: ۳۵/۱۲۰/۶۳، شرح نهج‏البلاغة: ۱۳/۲۶۹ .
۲۶. الفصول المختارة: ۵۸، مناقب آل أبى طالب: ۱/۶۴، روضة الواعظين: ۶۴ ، بحارالأنوار: ۳۵/۹۳/۳۱.
۲۷. الكافى: ۱/۴۴۸/۲۹، بحارالأنوار: ۳۵/۱۳۶/۸۱.
۲۸. ر . ك: ج‏۱۲، ص ۵۵ (احنف بن قيس).
۲۹. او قيس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبيد بن مقاعس است. با هيئت نمايندگى قبيله بنى‏‌تميم به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد و سال نهم هجرى مسلمان شد و چون پيامبرصلى الله عليه وآله وى را ديد، گفت: «اين، سرورِ چادرنشينان است». وى خردمند و بردبار و مشهور به حلم بود. به احنف بن قيس گفته شد: بردبارى را از چه كس آموختى؟ گفت: از قيس بن عاصم. روزى او را در حياط خانه‏اش ديدم كه بر سرين نشسته است و زانوهاى خود را به سينه چسبانده و تسمه شمشيرش را به دور پاهايش بسته و با قومش به گفتگو نشسته است كه ناگه، مردى را كتف بسته و مرد ديگرى را كه كشته شده بود، آوردند و گفته شد: اين برادرزاده‏ات، پسرت را كشته است. به خدا سوگند، قيس تسمه از پا باز نكرد و سخنش را ناتمام نگذارد. پس از اتمام سخنش رو به برادرزاده‏اش كرد و گفت: اى پسر برادرم! كار بدى كردى، نافرمانى پروردگارت را كردى و قطع رَحِم نمودى و پسر عمويت را كشتى.... سپس به پسر ديگرش گفت: پسركم! برخيز و بند از شانه‏هاى پسر عمويت بگشاى و برادرت را دفن كن و براى مادرش صد شتر ديه فرزندش را ببر، كه او غريب است.
حسن بصرى مى‏‌گويد: هنگامى كه وفات قيس بن عاصم رسيد، پسرانش را فرا خواند و گفت: پسران من! از من به خاطر بسپاريد كه هيچ كس براى شما خيرخواه‏تر از من نيست. هنگامى كه مُردم، بزرگانتان را سرور كنيد و كوچك‏ترانِ خود را سرور مكنيد كه مردم، بزرگان شما را نادان مى‏‌شمُرَند و نزد آنان، خوار و سبك مى‏‌شويد... و مبادا كه از مردم چيزى بخواهيد كه آن، آخرين كسب و چاره انسان است و براى من زنان نوحه‏خوان مياوريد كه شنيدم پيامبر خدا از نوحه‏خوانى منع كرد. (اُسدالغابة: ۴/۴۱۱/۴۳۷۰)

۳۰. او اكثم بن صيفى بن عبدالعزّى است و چون خبر ظهور پيامبر خدا به او رسيد، دو نفر به سوى ايشان فرستاد تا از تبارش و آنچه آورده، بپرسند. پس پيامبرصلى الله عليه وآله آگاهشان كرد و برايشان آيه: « خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد...»(نحل، آيه ۹۰) را خواند. آن دو به سوى اكثم بازگشتند، به او خبر دادند و آيه را بر او خواندند. چون اكثم آن را شنيد، گفت: اى قوم! مى‏‌بينم كه او به نيكى‏‌هاى اخلاقى فرمان مى‏‌دهد و از زشتى‏‌هاى اخلاقى باز مى‏‌دارد. پس در اين امر، پيشتاز باشيد و نه دنباله‏رو؛ اوّل باشيد و نه آخر. پس اندكى نكشيد كه وفاتش در رسيد و به خاندانش سفارش كرد: شما را به تقواى الهى و پيوند با خويشان سفارش مى‏‌كنم كه بر اساس آن، هيچ ريشه‏اى پوسيده و هيچ شاخه‏اى شكسته نمى‏‌شود. (اُسدالغابة: ۱/ ۲۷۲ / ۲۱۸)
۳۱. إيمان أبى‏‌طالب: ۳۳۲، بحارالأنوار: ۳۵/۱۳۳/۷۸.
۳۲. تاريخ اليعقوبى: ۲/۱۴، تاج المواليد: ۸۸، شرح الأخبار: ۳/۲۱۴، كشف الغمّة: ۱/۵۹.
۳۳. كنز العمّال: ۱۳/ ۶۳۶ / ۳۷۶۰۷.
۳۴. الاستيعاب: ۴/۴۴۶/۳۴۸۶، سير أعلام النبلاء: ۲/۱۱۸/۱۷، اُسد الغابة: ۷/۲۱۳/۷۱۷۶، شرح نهج‏البلاغة: ۱/۱۴.
۳۵. شرح الأخبار: ۳/۲۱۵/۱۱۴۱، المناقب: ۲۷۷/۲۶۴، شرح نهج‏البلاغة: ۱/۱۴.
۳۶. الكافى: ۱/۴۵۳/۲، خصائص الأئمّة: ۶۴.
۳۷. المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۱۷/۴۵۷۴، تاريخ المدينة: ۱/۱۲۳ و ۱۲۴، اُسد الغابة: ۷/۲۱۳/۷۱۷۶.
۳۸. اُسد الغابة: ۷/۲۱۲/۷۱۷۶، تذكرة الخواصّ: ۱۰، البداية والنهاية: ۷/۲۲۳، شرح الأخبار: ۳/۲۱۴.
۳۹. فضائل الصحابة: ۲/۵۵۵/۹۳۳، مناقب على بن أبى طالب: ۶/۲.
۴۰. مناقب آل أبى طالب: ۲/۱۷۱.
۴۱. الكافى: ۱/۴۵۲/۱، معانى الأخبار: ۴۰۳/۶۸.
۴۲. المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۱۷/۴۵۷۴ ، كنز العمّال: ۱۳/۶۳۵/۳۷۶۰۷.
۴۳. الكافى: ۱/ ۴۵۳ / ۲. نيز، ر . ك: بصائر الدرجات: ۲۸۷، بحار الأنوار: ۳۵/ ۸۱ / ۲۳ .
۴۴. تهذيب الأحكام: ۶/۱۹، الإرشاد: ۱/ ۵، المقنعة: ۴۶۱، كشف اليقين: ۳۱، تاج المواليد: ۸۸، المستجاد: ۲۹۴.
۴۵. تهذيب الأحكام : ۶ / ۱۹ ، الإرشاد : ۱ / ۵ ، المقنعة : ۴۶۱ ، خصائص الأئمّة : ۳۹ ، مصباح المتهجّد: ۸۰۵ ، كشف اليقين: ۳۱. برخى تولّد آن حضرت را هفتم شعبان و برخى ديگر، پانزدهم رمضان دانسته‏اند.
۴۶. الكافى: ۱/ ۴۵۲، تهذيب الأحكام: ۶/ ۱۹، الإرشاد: ۱/ ۵، خصائص الأئمّة: ۳۹، روضةالواعظين: ۸۷ و ۹۲.
و در سال ولادتش گفته‏هاى ديگرى نيز هست، از جمله: «دوازده سال پيش از بعثت» (يعنى ۲۸ سال پس از عام الفيل) و از جمله: «پيامبرصلى الله عليه وآله مبعوث شد و على ‏عليه السلام هفت ساله بود». در اين روايت، «هشت ساله» نيز آمده است و از جمله: «۲۹ سال پس از عام الفيل» نيز گفته‏اند.

۴۷. تهذيب‏الأحكام: ۶/۱۹، الإرشاد: ۱/۵، خصائص‏الأئمّة: ۳۹، مصباح‏المتهجّد: ۸۰۵، إقبال‏الأعمال: ۳/۲۳۱/۵۱.
۴۸. الغدير: ۶/ ۲۲ .
۴۹. المستدرك على‏‌الصحيحين: ۳/۵۵۰/۶۰۴۴. نيز، ر . ك : مروج الذهب : ۲/۳۵۸ و مناقب على بن أبى طالب: ۷/۳ و تذكرة الخواصّ: ۱۰ .
۵۰. روضة الواعظين: ۸۸، الفضائل: ۴۸، اليقين: ۱۹۱/۴۳ ، بحارالأنوار: ۳۵/۱۰/۱۲ وص: ۹۹/۳۳.
۵۱. الإرشاد: ۱/۵، المستجاد: ۲۹۴، عمدة الطالب: ۵۸، العمدة: ۲۴، تاج المواليد: ۸۸، إرشاد القلوب: ۲۱۱.
۵۲. علل الشرائع: ۱۳۵/۳، معانى الأخبار: ۶۲/۱۰، الأمالى ، صدوق: ۱۹۴/۲۰۶، الأمالى، طوسى: ۷۰۶/۱۵۱۱.
۵۳. مناقب على بن أبى طالب: ۷/۳ .
۵۴. شرح نهج‏البلاغة: ۴/۱۱۴.
۵۵. ديوان السيّد الحميرى: ۱۵۵/۴۲، مناقب آل أبى طالب: ۲/۱۷۵.
۵۶. اسد و حيدره ، دو گونه شير هستند .
۵۷. مقاتل الطالبيّين: ۳۹، معانى الأخبار: ۵۹/۹، الفضائل: ۱۴۷، مناقب آل أبى طالب: ۲/۲۸۸ و: ۳/۲۷۶.
۵۸. آن گونه كه متون تاريخى نشان مى‏‌دهند، اين تغيير در اوان ولادت حضرت رخ داده است. از اين رو، آنچه از عطا نقل شده است كه چون از دوش پيامبرصلى الله عليه وآله بالا رفت و بت‏ها را شكست، به جهت هم خانواده بودن علىّ و علوّ، على نام گرفت، فاقد اعتبار تاريخى است و امرى ذوقى بيش نيست.
۵۹. علل الشرائع: ۱۳۶/۳، معانى الأخبار: ۶۲/۱۰، الأمالى ، صدوق: ۱۹۵/۲۰۶، بشارة المصطفى: ۸، روضة الواعظين: ۸۸ .
۶۰. ينابيع المودّة: ۲/۳۰۵/۸۷۳، مناقب آل أبى طالب: ۲/۱۷۴ ، بحارالأنوار: ۳۵/۱۹/۱۰۲. نيز، ر . ك : كفايةالطالب: ۴۰۶.
۶۱. معانى الأخبار: ۵۵/۳.
۶۲. معانى الأخبار: ۵۹/۹ .
۶۳. إرشاد القلوب: ۲۵۷، مائة منقبة: ۱۳۸/۸۳، المناقب: ۳۱۹/۳۲۳. نيز، ر. ك: مشارق أنوار اليقين: ۶۸.
۶۴. شرح نهج‏البلاغة: ۱/۱۲. اين رجز امام در جنگ خيبر و در پاسخ به مرحب يهودى، در بيشتر منابع تاريخى و حديثى آمده است. ر. ك: ص ۱۹۵ (ضربه سرنوشت ساز در جنگ خيبر).
۶۵. الطبقات الكبرى: ۳/۱۹، المعجم الكبير: ۱/۹۲، تاريخ بغداد: ۱/۱۳۳، تاريخ دمشق: ۴۲/۷.
۶۶. الفصول المهمّة: ۱۲۹، تاج المواليد: ۸۸، إعلام الورى: ۱/۳۰۷.
۶۷. ر . ك: ج ۸ ، ص ۷۹، (پدر دو گل من است).
۶۸. كنيه در ميان عرب‏ها از تركيب «اَب» يا «اُمّ» با نام نخستين فرزند، شكل مى‏‌گيرد. در حالت‏هاى خاصّى به جاى نام فرزند، از صفات مشخص استفاده مى‏‌شود.
۶۹. مقاتل الطالبيّين: ۳۹، شرح نهج‏البلاغة: ۱/۱۱، مناقب آل أبى طالب: ۳/۱۱۳.
۷۰. المناقب: ۴۰/۸ .
۷۱. الطبقات الكبرى: ۲/۱۰.
۷۲. مسند ابن‏حنبل: ۶/۳۶۵/۱۸۳۴۹، فضائل‏الصحابة: ۲/۶۸۷/۱۱۷۲، المستدرك‏على الصحيحين: ۳/۱۵۱/۴۶۷۹.
۷۳. المعجم الأوسط: ۱/۲۳۷/۷۷۵، تاريخ دمشق: ۴۲/۱۸/۸۳۵۹.
۷۴. مناقب آل أبى طالب: ۳/۱۱۲، بحارالأنوار: ۳۵/۶۱/۱۲، مقاتل الطالبيّين: ۴۰ .
۷۵. صحيح مسلم: ۴/۱۸۷۴/۳۸، السنن الكبرى: ۲/۶۲۵/۴۳۴۰، تاريخ دمشق: ۴۲/۱۷، تاريخ الإسلام : ۳/۶۲۲.
۷۶. صحيح البخارى: ۳/۱۳۵۸/۳۵۰۰، المعجم الكبير: ۶/۱۶۷/۵۸۷۹، تاريخ الطبرى: ۲/۴۰۹.
در برخى از منابع آمده است كه ميان امام على ‏عليه السلام وحضرت فاطمه‏عليها السلام اختلافى پديد آمد و على ‏عليه السلام منزل‏را با ناراحتى‏‌ترك كرد وبه حالت‏قهر در مسجدخوابيد. وچون‏غبارآلود شد، ابوتراب نام گرفت؛امّا مسلّم است‏كه اين‏بخش‏ازمتن‏موجود،مجعول‏وبه وسيله دشمنان‏ومعاندان امام‏على وحضرت‏فاطمه‏عليهما السلام ساخته و پرداخته شده است؛ زيرا آن دو بزرگوار، هر دو معصوم و از اين گونه امور مبرّا هستند و افزون بر اين، امام على ‏عليه السلام خود پس از شهادت حضرت فاطمه‏عليها السلام فرمود: «او هرگز مرا خشمناك نكرد».

۷۷. علل الشرائع: ۱۵۷/۴، المعجم الكبير: ۱۲/۳۲۱/۱۳۵۴۹.
۷۸. تذكرة الخواصّ: ۵.
۷۹. لقب، غير از كنيه است و همان صفت مشهورى است كه براى ستايش يا نكوهش شخص به كار مى‏‌رود، مانند صادق و كذّاب .
۸۰. به ابواب مرتبط با لقب‏ها رجوع كنيد.
۸۱. ر. ك: ج ۲، ص ۱۷۰ (اختصاص داشتن اين نام به على).
۸۲. ر. ك: ج ۲، ص ۱۱۴ (وصايت امام على در ادبيات صدر اسلام).
۸۳. تاريخ دمشق: ۴۲/۳۰۳/۸۸۳۷.
۸۴. الكافى: ۱/۴۴۲/۱۳.
۸۵. در متن حديث كلمه «أنزع» آمده كه در لغت، به معناى كسى است كه موى دو طرف پيشانى‏‌اش ريخته است.
۸۶. مناقب على بن أبى طالب: ۴۰۱/۴۵۵، المناقب: ۲۹۴/۲۸۴ ، الأمالى ، طوسى: ۲۹۳/۵۷۰ .
۸۷. يوسف، آيه ۶۵.
۸۸. معانى الأخبار: ۶۳/۱۳.
۸۹. الفصول المهمّة: ۱۲۹.
۹۰. اين گفته مى‏‌فهماند كه كاربرد واژه «وصى» درباره على ‏عليه السلام فراوان و مشهور بوده است.
۹۱. تاج العروس: ماده «وصى»، لسان العرب: ماده «وصى».
۹۲. الطبقات الكبرى: ۳/۲۷، تاريخ بغداد: ۱/۱۳۴ و ۱۳۵، أنساب الأشراف: ۲/۳۶۶، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۳.
۹۳. الغارات: ۱/۹۳، الطبقات الكبرى: ۳/۲۶، مقتل أميرالمؤمنين: ۶۷/۵۶، تاريخ دمشق: ۴۲/۲۳.
۹۴. مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۷، شرح الأخبار: ۲/۴۲۸/۷۷۴.
۹۵. الكامل فى التاريخ: ۲/۴۴۰.
۹۶. مقاتل الطالبيّين: ۴۲ .
۹۷. فضائل الصحابة: ۲/۵۵۵/۹۳۴، الطبقات الكبرى: ۳/۲۵، شعب الإيمان: ۵/۲۱۶/۶۴۱۵.
۹۸. مقاتل الطالبيّين: ۴۲.
۹۹. الطبقات الكبرى: ۳/۲۶، أنساب الأشراف: ۲/۳۶۶، تاريخ دمشق: ۴۲/۲۳، اُسد الغابة: ۴/۱۱۵/۳۷۸۹.
۱۰۰. وقعة صفّين: ۲۳۳، مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۷، كشف الغمّة: ۱/۷۷، الاستيعاب: ۳/۲۱۸/۱۸۷۵.
۱۰۱. المناقب: ۴۵، كشف الغمّة: ۱/۷۵.
۱۰۲. تاريخ دمشق: ۴۲/۲۵، اُسد الغابة: ۴/۱۱۶/۳۷۸۹، مقتل أميرالمؤمنين: ۷۱/۶۱.
۱۰۳. نثر الدرّ: ۱/۳۰۷. نيز، ر . ك : نهج‏البلاغة: حكمت ۴۷۳، الرياض النضرة: ۳/۱۰۸. مى‏‌توان گفت كه اندوه حضرت، به خاطر حَكميّت و ماجراهاى پيش از آن بوده است؛ گرچه سيّد رضى، آن را اندوه وفات پيامبر خدا دانسته است.

۱۰۴. مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۶.
گفتنى است: علّت برخى اختلاف نقل‏ها و تحريفات در توصيف امام على ‏عليه السلام، از اين نقل، فهميده مى‏‌شود و اين نقل، نشان مى‏‌دهد كه دشمنان آن حضرت، به تحريف واقعيت‏هاى تاريخى و شخصيت معنوى آن حضرتْ بَسنده نكرده، مشخّصات ظاهرىِ آن امام بزرگوار را نيز به گونه‏اى ديگر جلوه داده‏اند. (م)

دوم: پرورش

على‏‌ عليه السلام از آغازين سال‏هاى زندگى، همراه پيامبر خدا بود. روزگارى زندگى بر ابوطالب دشوار گشت و او در تنگناى معيشت قرار گرفت. پيامبر خدا پيشنهاد كرد كه برادران ابوطالب براى سبك كردن بار زندگى‏‌اش برخى از فرزندان او را به خانه‏هاى خود ببرند.
تقدير الهى چنين رقم خورد كه على ‏عليه السلام به خانه پيامبر خدا بيايد و از آغازين سال‏هاى زندگى، پيامبر خدا تربيت او را به عهده گيرد.
پيامبرصلى الله عليه وآله به اين كودك خردسال عشق مى‏‌ورزيد، او را به سينه مى‏‌چسباند، غذا بر دهانش مى‏‌نهاد، لحظه لحظه زندگى‏‌اش را مى‏‌پاييد و انوار تابناك الهى را بر جان او مى‏‌تابانيد.
بدين‏سان، على ‏عليه السلام در كنار پيامبر خدا رشد كرد و از چشمه سار زلال فضايل و والايى‏‌هاى پيامبرصلى الله عليه وآله سيراب گشت و همگام و همراه با او روزگار گذرانيد، و چون نخستين پرتو وحى تابيد، او -كه جانش پيوند ناگسستنى با جان پيامبر خدا يافته بود بدون هيچ ترديدى به رسالتش ايمان آورد و بدين سان، او اوّلين مرد مؤمن شد.
زيباترين تصوير از اين همگامى و همراهى و نقش پيامبرصلى الله عليه وآله در رشد و تربيت

على ‏عليه السلام و مهر و شفقت پيامبر خدا به على ‏عليه السلام و چگونگى بهره‏ورى على عليه السلام از اين همراهى را، آن بزرگوار، خود در خطبه بلند و شكوهمند «قاصعه» رقم زده است كه در ضمن متونِ گزارش شده در اين فصل مى‏‌خوانيد.
۶۰.كشف اليقين- به نقل از يزيد بن قعنب - : فاطمه بنت اسد، على ‏عليه السلام را به دنيا آورد، در حالى كه پيامبر خدا سى سال داشت. پيامبر خدا به او محبّت شديدى پيدا كرد و به فاطمه فرمود: «گهواره او را نزديك بستر من قرار بده».
تربيت على ‏عليه السلام را بيشتر پيامبر خدا به عهده داشت. او را هنگام شستنش مى‏‌شست و به وى شير مى‏‌نوشاند. در خواب، گهواره‏اش را مى‏‌جنباند و در بيدارى، او را مى خندانْد و بر سينه‏اش مى‏‌نهاد.(۱)
۶۱.شرح نهج البلاغة- به نقل از حسين بن زيد بن على بن حسين‏عليه السلام - : از پدرم زيد شنيدم كه مى‏‌گفت: پيامبرخدا گوشت و خرما را مى‏‌جويد تا نرم شود و در دهان على ‏عليه السلام مى‏‌نهاد، در حالى كه او خردسال و در دامنش بود.(۲)
۶۲.أنساب الأشراف:گفتند ابوطالب، نادار و تنگ‏دست شده است. پس پيامبرخدا ، على ‏عليه السلام را گرفت تا از هزينه اوبكاهد . از اين رو ، على ‏عليه السلام نزد او پرورش يافت.(۳)
۶۳.مجالس ثعلب- به نقل از ابن سلّام - : چون ابوطالبْ نادار شد، بنى‏‌هاشم گفتند: بگذار هريك از مردان ما يكى از پسرانت را بگيرد. ابوطالب گفت: عقيل را برايم بگذاريد و هرچه دوست داريد، بكنيد.
پس پيامبرصلى الله عليه وآله على ‏عليه السلام را گرفت و او نخستين نفر در ميان اطرافيان پيامبرصلى الله عليه وآله بود

كه اسلام آورد.(۴)
۶۴.مقاتل الطالبيّين- به نقل از زيد بن على - : در سالى كه قريش دچار خشك‏سالى و قحطى شدند، پيامبر خدا، على ‏عليه السلام را كه خردسال بود از پدرش گرفت و حمزه، جعفر را و عبّاس، طالب را تا هزينه زندگى پدرشان را كفايت كنند و بارش را سَبُك گردانند و ابوطالب، خود، عقيل را به سبب علاقه‏اى كه به او داشت، نگه داشت. پس پيامبر خدا فرمود: «من كسى را برگزيدم كه خدا برايم برگزيد: على را».(۵)
۶۵.المستدرك على الصحيحين- به نقل از مجاهد بن جبر ابوحجّاج - : از نعمت‏هاى خداوند بر على بن ابى طالب‏عليه السلام، چيزى بود كه خدا برايش پيش آورد و حالت نيكويى بود كه او برايش اراده كرد.
قريش به قحطى شديدى دچار شدند و ابوطالب، نانخورهاى فراوانى داشت. پس پيامبر خدا به عمويش عباس كه از توانگرترين افراد بنى‏‌هاشم بود، فرمود: «اى ابوالفضل! برادرت ابوطالب، عيالوار است و مى‏‌بينى كه از اين قحطى چه به مردم رسيده است. پس بيا تا عائله ابوطالب را سبُك كنيم. من يكى از پسرانش را مى‏‌گيرم و تو نيز يكى را و سرپرستى‏‌شان را به عهده مى‏‌گيريم».
عباس، موافقت كرد. برخاستند و به نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ما مى‏‌خواهيم عائله‏ات را سبك كنيم تا آن‏گاه كه مردم از اين سختى به درآيند.
ابوطالب به آنها گفت: اگر عقيل را براى من مى‏‌نهيد، هرچه مى‏‌خواهيد، بكنيد.
پس پيامبر خدا على ‏عليه السلام را گرفت و با خود برد و عباس، جعفر را. پس على ‏عليه السلام

همواره با پيامبر خدا بود تا خداوند، وى را به پيامبرى برانگيخت و على ‏عليه السلام، وى را پيروى و تصديق كرد؛ و عبّاس، جعفر را گرفت و جعفر، همواره با عبّاس بود تا آن‏كه مسلمان و از او بى‏‌نياز شد.(۶)
۶۶.امام على ‏عليه السلام- در خطبه‏اى به نام «قاصعه» - : من در كودكى، سران عرب را به خاك افكنده‏ام و سركردگان تيره‏هاى ربيعه و مُضَر را در هم شكسته‏ام.
شما موقعيت مرا نزد پيامبر خدا به سبب خويشاوندى نزديك و منزلت ويژه‏ام مى‏‌دانيد. به گاه كودكى‏‌ام مرا در دامنش مى‏‌نهاد و به سينه‏اش مى‏‌چسبانْد، و در بستر خويش جايم مى‏‌داد، و مرا به تن خويش مى‏‌سود، و بوى خوشش را به من مى‏‌رسانْد، و غذا را مى‏‌جويد و لقمه لقمه در دهانم مى‏‌نهاد. از من نه سخن دروغى شنيد و نه كار خطايى ديد.
بى‏‌ترديد، خداوند از همان اَوانِ از شير گرفته شدنِ پيامبرصلى الله عليه وآله، بزرگ‏ترين فرشته را از ميان فرشتگانش شب و روز، همراه او ساخت تا راه بزرگوارى و محاسن اخلاقى جهان را بپيمايد و من هماره در پى او بودم، همچون بچه از شير گرفته شده شتر در پىِ مادرش. هر روز از اخلاق خود، نشانه‏اى برايم برپا مى‏‌داشت و مرا به پيروى‏‌اش وا مى‏‌داشت.
او هر سال در غار حرا به خلوت مى‏‌نشست كه من او را مى‏‌ديدم و كس ديگرى او را نمى‏‌ديد. در آن روزگار، اسلام به خانه‏اى راه نيافته بود، جز خانه‏اى كه پيامبر خدا و خديجه در آن بودند و من، سومين آنان بودم. نور وحى و رسالت را مى‏‌ديدم و بوى نبوّت را مى‏‌شنيدم.(۷)
۶۷.السيرة النبويّة- به نقل از ابن اسحاق - : از جمله نعمت‏هايى كه

خداوند به على بن ابى‏‌طالب‏عليه السلام داد، آن بود كه پيش از اسلام، تحت سرپرستى پيامبر خدا بود.(۸)
۶۸.شرح نهج البلاغة- به نقل از فضل بن عبّاس - : از پدرم پرسيدم: كدام يك از پسران پيامبر خدا نزدش عزيزتر بودند؟ گفت: على بن ابى طالب.
گفتم: از تو درباره پسرانش پرسيدم! گفت: او برايش محبوب‏تر و عزيزتر از همه پسرانش بود. ما از همان كودكى نديديم كه روزى از وى جدا شود، مگر در سفر براى خديجه، و ما در احسان پدر به پسر، همچون او به على ‏عليه السلام، و در فرمانبردارى پسر از پدر، همچون على ‏عليه السلام از پيامبر خدا نديديم.
و جبير بن مطعم روايت كرده است: پدرم مطعم بن عدى به ما بچّه‏هاى مكّه گفت: شما نمى‏‌بينيد محبّت اين پسر (يعنى على ‏عليه السلام) را به محمّد و فرمانبردارى‏‌اش را از او كه حتى بيشتر از پدرش است؟! به لات و عزّى سوگند، دوست داشتم به جاى همه جوانان بنى نوفل، او پسرم باشد.(۹)

ر. ك: ج ۸، ص ۱۰۲ (برگزيده خدا).


پاورقى


۱. شرح نهج‏البلاغة: ۱۳/۲۰۱، بحارالأنوار: ۳۸/۳۲۴. شرح نهج‏البلاغة: ۱۳/۲۰۱، بحارالأنوار: ۳۸/۳۲۴. كشف اليقين: ۳۲/۱۲.
۲. شرح نهج‏البلاغة: ۱۳/۲۰۰، بحارالأنوار: ۳۸/۳۲۳.
۳. أنساب الأشراف: ۲/۳۴۶.
۴. مجالس ثعلب: ۱/۲۹.
۵. مقاتل الطالبيّين: ۴۱، شرح نهج‏البلاغة: ۱/۱۵ .
۶. المستدرك على الصحيحين: ۳/۶۶۶/۶۴۶۳، السيرة النبويّة ، ابن هشام: ۱/۲۶۲.
۷. نهج‏البلاغة: خطبه ۱۹۲.
۸. السيرة النبويّة ، ابن هشام: ۱/۲۶۲، تاريخ الطبرى: ۲/۳۱۲ .

۹. شرح نهج‏البلاغة: ۱۳/۲۰۱، بحارالأنوار: ۳۸/۳۲۴.

پيامبر خدا پس از سيزده سال سختكوشى، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشوارى‏‌ها ، شكنجه‏ها و آزارها به مدينه هجرت كرد و حكومت اسلامى را بنيادنهاد.
على ‏عليه السلام از آغازين روزهاى رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله، همگام و همراه پيامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بيست و چهار سال داشت. او بايد ازدواج مى‏‌كرد و زندگانى مشترك را آغاز مى‏‌كرد.
فاطمه‏عليها السلام نُه ساله است.
(۱)او دختر پيامبر خداست و در جايگاهى بلند از فضايل انسانى و ويژگى‏‌هاى والاى ملكوتى، كه پيامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود ناميده است.
موقعيت پيامبرصلى الله عليه وآله در جايگاه زعامت امّت از يك‏سوى، و شخصيت والاى فاطمه‏عليها السلام از سوى ديگر، زمينه‏اى بود تا كسانِ بسيارى - بويژه آنان‏كه از اين‏گونه
پيوندها بيشتر در فكر رقم زدن آينده خود هستند، - به خواستگارى بروند. پيامبرصلى الله عليه وآله، يكسر جواب رد مى‏‌داد و گاه، تصريح مى‏‌كرد كه منتظر «قضاى الهى» است.(۲)
برخى از دوستان على ‏عليه السلام و صحابيان پيامبر خدا به وى پيشنهاد كردند كه به خواستگارى فاطمه عليها السلام برود.
على ‏عليه السلام، قلبى دارد سرشار از ايمان و سينه‏اى آكنده از عشق؛ امّا دستانى تهى و پيراسته از درهم و دينار. على ‏عليه السلام به خانه پيامبر خدا رفت، شكوه و عظمت پيامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشمانى آميخته با آزرم، نگاهى به پيامبرصلى الله عليه وآله داشت و نگاهى ديگر به زمين.
پيامبرصلى الله عليه وآله با تمهيداتى على ‏عليه السلام را به سخن گفتن وا داشت، و چون على ‏عليه السلام سخن گفت، فرمود: «چيزى در زندگى دارى؟». جواب، معلوم بود؛ امّا مگر فاطمه‏عليها السلام را همسانى جز على ‏عليه السلام و همسرى لايق جز او بود؟!
ازدواج (و به تعبير پيامبر خدا: امر الهى) تحقّق يافت(۳)و آن دو بزرگوار، زندگانى مشترك را در اوّلين سال هجرت،(۴)با مهريه‏اى بسيار اندك(۵)و مراسمى بس ساده(۶)و جهيزيه‏اى ساده‏تر(۷)آغاز كردند و بدين سان، شكوهمندترين خانه ونقش‏آفرين‏ترين زندگانى مشترك در تاريخ اسلام، رقم خورد.
در كنار خانه پيامبرصلى الله عليه وآله، خانه‏اى خُرد - كه به راستى از همه تاريخ بزرگ‏تر، و غبطه آفرين عرشيان و زمينيان بود -، بر پا شد. اين خانه، سرچشمه فضيلت‏ها، مكرمت‏ها، عشق، ايمان، ايثار ، جهاد، ساده زيستى، ... بود و به راستى خانه‏اى بود كه سر بر عرش مى‏‌ساييد.
على ‏عليه السلام - اين پارساى شب و زمزمه‏گر خلوت‏هاى آن -، شير بيشه نبرد بود و هنوز زخم‏هاى نشسته بر پيكرش التيام نيافته، در جنگى ديگر حاضر بود و رزم‏آورترين و بزرگ‏ترين هماوردجوىِ ميدان.
و فاطمه‏عليها السلام، آرام و پرشكيب، بار زندگى را بر دوش داشت، با كم‏ترين امكانات مى‏‌ساخت، زخم‏هاى همسر و پدر را مى‏‌شست(۸)و افزون بر همسرى على ‏عليه السلام، به تعبير لطيف پيامبر خدا، «براى پدر، مادرى مى‏‌كرد».(۹)
اوّلين ثمر اين پيوند الهى به سال سوم هجرى ديده به جهان گشود كه حسن‏عليه السلام نام گرفت.(۱۰)و دومين آن، حسين عليه السلام بود كه در سال چهارم به دنيا آمد.(۱۱)زينب و امّ كلثوم‏عليهما السلام پس از برادرها پاى به دنيا گذاردند و آخرين آنها، محسن، سقط گرديد و شهد شهادت نوشيد.(۱۲)
۶۹.سنن النسائى- به نقل از بريده - : ابوبكر و عمر، از فاطمه‏عليها السلام خواستگارى كردند؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «او كوچك است». سپس على ‏عليه السلام از او خواستگارى كرد و پيامبر خدا او را به ازدواجش درآورد.(۱۳)
۷۰.الطبقات الكبرى- به نقل از علباء بن احمر يشكرى - : ابوبكر، فاطمه‏عليها السلام را از پيامبرصلى الله عليه وآله خواستگارى كرد؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «اى ابوبكر! منتظر تقدير الهى هستم».
ابوبكر، اين را براى عمر باز گفت. پس عمر بدو گفت: اى ابوبكر! تو را رد كرده است. سپس ابوبكر به عمر گفت: تو فاطمه را از پيامبر خدا خواستگارى كن. پس خواستگارى كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله به او همانى را گفت كه به ابوبكر گفته بود: «منتظر تقدير الهى هستم».(۱۴)
۷۱.الطبقات الكبرى- به نقل از عطا - : على ‏عليه السلام، از فاطمه‏عليها السلام خواستگارى كرد. پس پيامبر خدا به فاطمه‏عليها السلام فرمود: «على تو را ياد مى‏‌كند!». فاطمه‏عليها السلام ساكت ماند. پس پيامبر خدا او را به ازدواج على ‏عليه السلام درآورد.(۱۵)
۷۲.پيامبر خداصلى الله عليه وآله:خداوند به من فرمان داد تا فاطمه را به ازدواج على درآورم.(۱۶)
۷۳.پيامبر خداصلى الله عليه وآله:من هم انسانى مانند شما هستم، از شما زن مى‏‌گيرم و به شما زن مى‏‌دهم، مگر فاطمه را كه ازدواجش از آسمان نازل شده است.(۱۷)
۷۴.پيامبر خداصلى الله عليه وآله- خطاب به فاطمه‏عليها السلام - : به خدا سوگند، در اين‏كه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، كوتاهى نكردم!(۱۸)

۷۵.پيامبر خداصلى الله عليه وآله- خطاب به فاطمه‏عليها السلام - : آگاه باش كه براى اين كه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، از هيچ كوششى فروگذار نكردم!(۱۹)
۷۶.پيامبر خداصلى الله عليه وآله- خطاب به فاطمه‏عليها السلام - : به جان و دل كوشيدم و برايت بهترينِ خاندانم را يافتم.(۲۰)
۷۷.امام صادق‏ عليه السلام:اگر نبود كه خداوند - تبارك و تعالى - على ‏عليه السلام را براى فاطمه‏عليها السلام آفريده بود، برايش هيچ همسرى بر روى زمين نبود، از آدم تا كنون.(۲۱)
۷۸.امام على ‏عليه السلام:پيامبر خدا به من فرمود: «اى على! مردانى از قريش در امر فاطمه بر من خرده گرفتند و گفتند: ما او را از تو خواستگارى كرديم و ندادى؛ ولى او را به ازدواج على درآوردى. و من به ايشان گفتم: به خدا سوگند، شوهردادن و ندادنش به دست من نبود؛ بلكه خداى متعال، او را از شما باز داشت و به ازدواج على درآورد. جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداوندِ با جلال و شكوه مى‏‌گويد: اگر على را نيافريده بودم، براى دخترت فاطمه، همسرى بر روى زمين نبود، از آدم تا كنون».(۲۲)
۷۹.امام على ‏عليه السلام:چون فاطمه‏عليها السلام بالغ شد، بزرگان قريش كه اهل فضل و سابقه در اسلام و داراى شرافت و ثروت بودند، او را خواستگارى كردند؛ ولى هر مردى از قريش كه خواستگارى مى‏‌كرد، پيامبر خدا از او روى بر مى‏‌تافت، به گونه‏اى كه برخى از آنان، در پيش خود گمان مى‏‌بردند كه پيامبر خدا از ايشان ناراحت شده و يا وحى آسمانى درباره ايشان بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده است.(۲۳)

۸۰.السنن الكبرى- به نقل از مجاهد، از امام على ‏عليه السلام -: از فاطمه‏عليها السلام دختر پيامبرصلى الله عليه وآله، خواستگارى شده بود. زنى از بستگانم به من گفت: آيا مى‏‌دانى كه فاطمه‏عليها السلام خواستگارى شده است؟ گفتم: نه - يا آرى -. گفت: تو هم او را خواستگارى كن. گفتم: آيا من چيزى دارم كه با آن به خواستگارى بروم؟ پس به خدا سوگند، هماره مرا اميد داد تا اين‏كه به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسيدم و چون او را بزرگ و گرامى مى‏‌داشتيم، هنگام نشستن در پيش روى ايشان، زبانم بند آمد و نتوانستم چيزى بگويم.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «آيا حاجتى دارى؟». پس ساكت ماندم. آن را سه بار تكرار كرد و فرمود: «شايد به خواستگارى فاطمه آمده‏اى؟». گفتم: آرى، اى پيامبرخدا. فرمود: «آيا چيزى دارى كه مهرش كنى؟». گفتم: نه به خدا، اى پيامبر خدا. فرمود: «پس زرهى را كه بدان مسلّحت كرده بودم، چه كردى؟». گفتم: به خدا سوگند، آن، زرهى ساخته عشيره حُطَم است و بيش از چهار صد درهم نمى‏‌ارزد. فرمود: «برو كه او را به ازدواجت درآوردم و همان زره را به عنوان مهر برايش بفرست».(۲۴)
۸۱.الأمالى- به نقل از ضحاك بن مزاحم - : شنيدم على بن ابى طالب‏عليه السلام مى‏‌گويد كه ابوبكر و عمر نزد من آمدند و گفتند: چرا نزد پيامبر خدا نمى‏‌روى تا فاطمه‏عليها السلام را خواستگارى كنى. پس نزد پيامبر خدا رفتم. چون مرا ديد، خنديد. سپس فرمود: «اى ابوالحسن! به چه كار آمده‏اى و حاجتت چيست؟».
على ‏عليه السلام [در ادامه] گفت: خويشاوندى و سابقه‏ام در اسلام و يارى كردن او و جهادم را ذكر كردم. پس فرمود: «اى على! راست گفتى و برتر از چيزهايى هستى كه مى‏‌گويى». پس گفتم: اى پيامبرخدا! فاطمه را به ازدواج من در مى‏‌آورى؟ فرمود: «اى على! مردانى او را پيش از تو خواستگارى كردند و به فاطمه‏عليها السلام گفتم؛ ولى در چهره‏اش كراهت ديدم؛ امّا منتظر باش تا به سويت باز گردم». پس پيامبر خدا بر فاطمه‏عليها السلام وارد شد. فاطمه‏عليها السلام از جا برخاست و رداى پدر را گرفت و كفش‏هايش را درآورد و آبْ‏دست برايش آورد و دست و پاى او را شُست و سپس نشست.
پس پيامبر خدا به او فرمود: «اى فاطمه!». پاسخ داد: بلى، چه مى‏‌خواهى، اى پيامبر خدا؟ فرمود : «على بن ابى طالب، كسى است كه خويشاوندى و فضيلت و اسلامش را مى‏‌شناسى و من از خدا خواسته‏ام كه تو را به ازدواج بهترينِ آفريدگانش و محبوب‏ترينِ آنان در نزدش درآورد و على از تو خواستگارى كرده است. چه نظرى دارى؟».
فاطمه‏عليها السلام ساكت ماند و صورتش را برنگردانْد و پيامبر خدا كراهتى در چهره‏اش نديد. پس برخاست، در حالى كه مى‏‌گفت: «اللَّه اكبر! سكوت او نشانه رضايت اوست». پس جبرئيل نزدش آمد و گفت: اى محمّد! او را به ازدواج على بن ابى طالب‏عليه السلام درآور كه خداوند، او را براى وى و وى را براى او پسنديده است.(۲۵)
۸۲.الكافى- به نقل از سعيد بن مسيّب - : به على بن حسين‏عليه السلام گفتم: چه هنگام پيامبر خدا، فاطمه‏عليها السلام را به ازدواج على ‏عليه السلام درآورد؟ فرمود: «در مدينه، يك‏سال پس از هجرت، و فاطمه‏عليها السلام در آن زمان، نُه ساله بود».(۲۶)
۸۳.تاريخ اليعقوبى- در ذكر ازدواج فاطمه‏عليها السلام - : پيامبر خدا دو ماه پس از ورودش فاطمه‏عليها السلام را به ازدواج على ‏عليه السلام درآورد، در حالى كه گروهى از مهاجران، او را از پيامبر خدا خواستگارى كرده بودند. پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله او را به ازدواج على ‏عليه السلام درآورد، خرده‏گيرى كردند. پيامبر خدا فرمود: «من او را به ازدواج على در نياوردم، بلكه خداوند درآورد».(۲۷)

۸۴.الأمالى:روايت شده كه امير مؤمنان، فاطمه‏عليها السلام را شانزده روز پس از وفات خواهرش رقيّه، همسر عثمان، به خانه بُرد و اين، پس از بازگشت از جنگ بدر و سپرى شدن چند روز از ماه شوّال بود.
و روايت شده است كه او را سه‏شنبه، شش روز از ذى‏‌حجّه سپرى شده، به خانه برد و خداوند متعال، داناتر است.(۲۸)
۸۵.المعجم الأوسط- به نقل از جابر بن عبداللَّه - : ما در مراسم عروسى على بن ابى طالب‏عليه السلام و فاطمه‏عليها السلام دختر پيامبر خدا حاضر شديم. پس بهترين «حيس»(۲۹)را در آن عروسى خورديم و پيامبر خدا، روغن و خرما برايمان آماده ساخت و ما خورديم و تشك آن دو در شب عروسى، پوست قوچ بود.(۳۰)
۸۶.الطبقات الكبرى- به نقل از اسماء بنت عُمَيس، خطاب به اُمّ جعفر - : جهاز جدّه‏ات فاطمه‏عليها السلام براى جدّت على ‏عليه السلام آماده شد و درون رختخواب و پشتى‏‌هايشان، جز ليف خرما نبود.
على ‏عليه السلام، در عروسى فاطمه‏عليها السلام، وليمه‏اى داد كه در آن زمان، وليمه‏اى برتر از آن نبود. زرهش را نزد يك يهودى در برابر مقدارى جو به رهن گذاشت.(۳۱)
۸۷.سنن ابن ماجة- به نقل از عايشه و امّ سلمه - : پيامبر خدا به ما فرمان داد كه جهاز فاطمه‏عليها السلام را آماده كنيم تا او را به خانه على ‏عليه السلام بفرستيم. پس به سراغ خانه رفتيم و كف اتاق را با خاك نرم اطراف مَسيل، فرش كرديم. سپس دو بالش را از ليف (خرما) كه با دست، آن را زده و حلّاجى كرده بوديم، پر كرديم.

سپس پيامبر خدا به ما خرما و كشمش خورانْد و آب گوارا نوشاند و چوبى را در گوشه اتاق نصب كرديم تا بر آن، لباس آويزان كنند و مشك آب بياويزند. پس بهتر از عروسى فاطمه‏عليها السلام عروسى‏‌اى نديديم(۳۲).(۳۳)
۸۸.امام على ‏عليه السلام:چون خواستم فاطمه‏عليها السلام را به خانه بياورم، پيامبر خدا، ظرف زرّينى(۳۴)به من داد و فرمود: «با [پول] اين ظرف، خوراكى براى وليمه عروسى‏‌ات بخر».
پس به سوى محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمد بن مسلمه در جايگاه خشك كردن خرماهايش رفتم. از كارش فارغ شده بود. به او گفتم: در برابر اين ظرف، خوراكى به من بفروش. پس طعامى به من داد و من برداشتم. آن‏گاه گفت: تو كيستى؟ گفتم: على بن ابى طالب.
گفت: پسرعموى پيامبر خدا؟ گفتم: آرى. گفت: و با اين خوراك چه مى‏‌كنى؟ گفتم: عروسى مى‏‌كنم . گفت: با چه كسى؟ گفتم: دختر پيامبر خدا. گفت: پس اين خوراك و اين ظرف زرّين را بگير و براى تو باشد.
پس آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پيش خود آوردم.
و خانه فاطمه‏عليها السلام، از آنِ حارثة بن نعمان بود. فاطمه‏عليها السلام از پيامبرصلى الله عليه وآله خواست كه جايش را تغيير دهد؛ امّا پيامبر خدا به او فرمود: «آن‏قدر حارثه به خاطر ما تغيير مكان داده است كه من از او شرم مى‏‌كنم». چون حارثه اين را شنيد، از آن خانه نقل مكان كرد و فاطمه‏عليها السلام را در آن جاى داد.(۳۵)
۸۹.المصنّف- به نقل از ابن عبّاس - : [پيامبرصلى الله عليه وآله] بلال را فرا خواند و فرمود: «اى بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمويم درآورده‏ام و دوست مى‏‌دارم كه غذا دادن هنگام ازدواج، از سنّت‏هاى امّتم شود. پس به پيش گلّه برو و گوسفندى و چهار يا پنج مُد(۳۶)بگير و كاسه‏اى برايم بگذار تا شايد مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه از كارت فارغ شدى، مرا آگاه كن».
پس بلال رفت و فرمان را اجرا كرد و كاسه را نزد پيامبر خدا آورد و در جلوى حضرت نهاد. پيامبر خدا از سرِ كاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد كن و هيچ دسته‏اى دوباره باز نگردد». پس مردم وارد مى‏‌شدند و هرگاه دسته‏اى غذايش را تمام مى‏‌كرد، دسته‏اى ديگر وارد مى‏‌شد تا آن كه همه فارغ شدند.
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى آنچه باقى مانده بود، توجه كرد و آب دهان مبارك خود را در آن ريخت و غذا بركت كرد و فرمود: «اى بلال! آن را براى مادرانت (همسران پيامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخوريد و به كسانى هم كه بر شما وارد مى‏‌شوند، بخورانيد».(۳۷)
۹۰.كتاب من لايحضره الفقيه- به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصارى، در ذكر ازدواج فاطمه‏عليها السلام -: چون شب زفاف شد، اسب خاكسترى رنگ پيامبرصلى الله عليه وآله را برايش آوردند و بر رويش روپوشى از مخمل انداخته شد. پيامبرصلى الله عليه وآله به فاطمه‏عليها السلام فرمود: «سوار شو» و به سلمان فرمان داد كه زمام آن را بكشد و پيامبرصلى الله عليه وآله، خود از پى، آن را مى‏‌راند.
در همين حال كه در ميان راه بودند، پيامبرصلى الله عليه وآله صداى فرود آمدن چيزى را شنيد، كه جبرئيل بود با هفتاد هزار فرشته، و ميكائيل به همراه هفتاد هزار فرشته. پس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چه چيزْ شما را به زمين فرود آورده است؟». گفتند: آمده‏ايم تا فاطمه‏عليها السلام را به خانه همسرش ببريم. و جبرئيل، تكبير گفت و ميكائيل، تكبير گفت و فرشتگان، تكبير گفتند و محمّدصلى الله عليه وآله، تكبير گفت. پس، از همان شب، تكبير گفتن در عروسى‏‌ها رسم شد.(۳۸)
۹۱.امام على ‏عليه السلام- در ذكر ازدواجش با فاطمه‏عليها السلام -: سپس پيامبر خدا مرا صدا كرد: «اى على!». گفتم: بلى، اى پيامبر خدا. فرمود: «به خانه‏ات وارد شو و با همسرت لطيف و سازگار باش كه فاطمه، پاره تن من است. هرچه او را رنج دهد، مرا رنج مى‏‌دهد، و هرچه او را شادمان كند، مرا شادمان مى‏‌كند . شما را به خداوند مى‏‌سپارم و خدا را به جاى خود، بر شما مى‏‌گمارم».(۳۹)

ر. ك: ج ۸، ص ۱۰۲ (برگزيده خدا).

ج ۸، ص ۸۰ (از فاطمه براى من عزيزتر) .

۳ / ۲

همسران على پس از فاطمه دختر پيامبر خدا

امام على ‏عليه السلام، نُه سال با فاطمه‏عليها السلام زيست و در حيات او، همسر ديگرى اختيار نكرد؛ اما پس از وفات فاطمه‏عليها السلام، چند همسر برگزيد كه عبارت‏اند از:(۴۰)
۱.اُمامه دختر ابوالعاص،
۲.اسماء دختر عميس،
۳.فاطمه اُمّ البنين،

۴.اُمّ سعيد، دختر عروة بن مسعود ثقفى،
۵.خوله دختر جعفر بن قيس،
۶.صهباء دختر ربيعه،
۷.ليلى دختر مسعود،
۸.محيّاه دختر امرئ القيس.(۴۱)
و افزون بر اينها، هفده كنيز هم داشت كه برخى براى حضرت، فرزند آوردند.
همسران امام در هنگام شهادتش: اُمامه، اُمّ البنين، اسماء بنت عميس و ليلى بنت مسعود بودند.(۴۲)
۹۲.امام باقرعليه السلام:على ‏عليه السلام، هفده كنيز داشت.(۴۳)
۹۳.المناقب:[امام على ‏عليه السلام] هنگام وفات، چهار زن داشت: اُمامه - كه مادرش زينب دختر پيامبرصلى الله عليه وآله بود -، اسماء بنت عميس، ليلى تميمى و اُمّ البنين كِلابى.(۴۴)

در دنباله، شرح حال سه تن از مشهورترينِ اين همسران را به اختصار، باز مى‏‌گوييم:

الف - اُمامه بنت ابى العاص

او دختر زينب، دختر پيامبر خداست. زينب، پيش از اسلام با ابوالعاص، خواهرزاده خديجه (و پسر خاله خويش)، ازدواج كرده بود و دو فرزند داشت: على - كه در كودكى مُرد - و اُمامه - كه پيامبرصلى الله عليه وآله به او محبّت مى‏‌ورزيد و امام على ‏عليه السلام، بنا به وصيّت زهراعليها السلام با او ازدواج كرد -. فاطمه زهرا به على ‏عليه السلام گفت: «او براى فرزندانم همچون من است».(۴۵)
برخى روايت‏ها حاكى از آن است كه امام على ‏عليه السلام از او فرزندى به نام محمّد داشت كه محمّد اوسط ناميده مى‏‌شد.(۴۶)
۹۴.اُسد الغابة:على بن ابى طالب‏عليه السلام پس از وفات فاطمه‏عليها السلام با او (اُمامه) ازدواج كرد و فاطمه‏عليها السلام خود به على ‏عليه السلام وصيّت كرده بود كه با او ازدواج كند و چون فاطمه‏عليها السلام وفات كرد، با وى ازدواج كرد و زبير بن عوّام، او را به همسرى على ‏عليه السلام درآورد؛ زيرا پدرش به زبير، سفارش او را كرده بود.
چون على ‏عليه السلام زخمى شد، بيم آن داشت كه معاويه با اُمامه ازدواج كند. پس، از مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب خواست كه پس از وى با اُمامه ازدواج كند و چون على ‏عليه السلام وفات كرد و عدّه اُمامه سر آمد، مغيره با او ازدواج كرد كه برايش يحيى را به دنيا آورد و كنيه مغيره، ابويحيى شد. پس اُمامه نزد مغيره درگذشت.(۴۷)

ب - اسماء بنت عُمَيس خَثعَمى

او از زنان بزرگ در تاريخ اسلام و جزو نخستين زنانى است كه به پيامبرصلى الله عليه وآله ايمان آوردند. اسماء با جعفر بن ابى طالب ازدواج كرد و با او به حبشه هجرت كرد و براى او سه فرزند آورد: عبد اللَّه، عون و محمّد؛(۴۸)و چون جعفر به شهادت رسيد، به ازدواج ابوبكر درآمد و محمّد را به دنيا آورد كه قهرمان پايدارى در ولايت على ‏عليه السلام است.(۴۹)
اسماء، همراه و همدم فاطمه زهراعليها السلام بود(۵۰)و او بود كه به فاطمه‏عليها السلام پيشنهاد داد تا جسد مطهّرش را در «تابوت» نهند و در غسل او، امام را يارى داد.(۵۱)اسماء پس از فوت ابوبكر، به ازدواج امام على ‏عليه السلام درآمد(۵۲)و يحيى را برايش به دنيا آورد(۵۳)و تا زمان شهادت امام‏ عليه السلام با او بود.(۵۴)او از راويان حديث و از كسانى است كه حديث «ردّالشمس» را نقل كرده‏اند.(۵۵)
۹۵.تهذيب الكمال- در شرح حال اسماء بنت عميس -: ابتدا همسر جعفر بن ابى طالب بود و با او به سرزمين حبشه هجرت كرد. سپس جعفر در جنگ موته شهيد شد و ابوبكر با او ازدواج كرد و چون مُرد، على بن ابى طالب‏عليه السلام با وى ازدواج كرد. اسماء براى جعفر، عبداللَّه، عون و محمد را به دنيا آورد، و براى ابوبكر،

محمد را در حجّة الوداع، و براى على ‏عليه السلام، يحيى را. پس اينان، برادران ناتنى و مادرى هم هستند.(۵۶)
۹۶.صحيح البخارى- به نقل از ابوموسى -: اسماء بنت عميس - كه از همراهان ما بود -، براى ديدار حَفصه (همسر پيامبر) بر او وارد شد. اسماء از زمره مهاجرانى بود كه به سوى نجاشى هجرت كرده بود.
پس عمر در حالى كه اسماء نزد حفصه بود، بر او وارد شد و چون اسماء را ديد، پرسيد: اين كيست؟ حفصه گفت: اسماء بنت عميس است. عمر گفت: اين به حبشه رفته است؟ اين از دريا گذشته است؟ اسماء گفت: آرى. عمر گفت: ما در هجرت از شما پيشى گرفتيم. پس، از شما به پيامبر خدا سزاوارتريم.
اسماء، خشمناك شد و گفت: به خدا سوگند كه چنين نيست! شما با پيامبر خدا بوديد، گرسنه‏تان را سير و نابخردتان را موعظه مى‏‌كرد، حال آن كه ما در خانه (يا سرزمينى) دور و پُر از دشمن در حبشه بوديم و اين به خاطر خدا و به خاطر پيامبرخدا بود و به خدا سوگند، چيزى نمى‏‌خورم و نمى‏‌آشامم تا آنچه را گفتى، به پيامبر خدا بگويم. ما بوديم كه آزار مى‏‌شديم و مى‏‌ترسيديم؛ و اين را براى پيامبرخدا باز مى‏‌گويم و از او مى‏‌پرسم و به خدا سوگند، نه دروغ مى‏‌گويم و نه تحريفش مى‏‌كنم و نه بر آن مى‏‌افزايم.
پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله آمد، اسماء گفت: اى پيامبر خدا! عمر چنين و چنان گفت. حضرت پرسيد: «تو به او چه گفتى؟». اسماء گفت: چنين و چنان گفتم.
فرمود: «او نسبت به من از شما سزاوارتر نيست. او و همراهانش يك هجرت دارند و براى شما (اهل كشتى)، دو هجرت است».(۵۷)

ج - فاطمه بنت حِزام (اُمُّ البنين)

وى از شخصيت‏هاى درخشان در تاريخ اسلام است و به خانواده‏اى منسوب است كه در شجاعت و شهامت و پيكار، نظير ندارند.
چون امام على ‏عليه السلام پس از رحلت زهراعليها السلام تصميم به ازدواج گرفت، عقيل را فرا خواند و از او خواست كه براى او زنى از ميان قبيله‏هاى معروف به شجاعت بيابد تا براى او جنگجويانى دلير بزايد. از آن‏جا كه عقيل در تبار شناسى زِبَردست بود، فاطمه دختر حِزام را برگزيد و گفت كه پدران وى از شجاع‏ترين، پايدارترين و قوى‏‌ترين عرب‏ها در پيكارند.(۵۸)
اُمّ البنين، شاعرى زبان‏آور و بزرگ بود. چهار پسرش را در ركاب امام حسين‏عليه السلام به كربلا فرستاد و در مرثيه آنان، در بقيع به گريه كردن و سرودن شعر نشست(۵۹)و مردم، گِرد مى‏‌آمدند و دردمندانه مى‏‌گريستند و بر زشتكارى‏‌هاى بنى‏‌اميّه و رفتارهاى پست آنان آگاه مى‏‌شدند و بدين‏گونه، توانست نداى فرزندانش و هدفشان را به مردم برساند.


پاورقى


۱ . الكافى: ۸/۳۴۰/۵۳۶، مختصر بصائر الدرجات: ۱۳۰. نيز، ر . ك : إعلام الورى : ۱/۲۹۰ .
۲. الطبقات الكبرى: ۸/۱۹، أنساب الأشراف: ۲/۳۰.
۳. المعجم الكبير : ۱۰/ ۱۵۶ / ۱۰۳۰۵، تاريخ دمشق : ۴۲/ ۱۲۵ / ۸۴۹۴ .
۴. الطبقات الكبرى: ۸/۲۲، تاريخ اليعقوبى: ۲/۴۱، ر. ك: الكافى: ۸/۳۴۰/۵۳۶، الأمالى، طوسى: ۴۳/۴۷.
از منابع تاريخى استفاده مى‏‌شود كه ميان عقد و زفاف على ‏عليه السلام بافاطمه‏عليها السلام مدتى فاصله شده و عقد، اندكى پس از رسيدن به مدينه منوره و زفاف، پس از جنگ بدر بوده است و توجه به اين نكته مى‏‌تواند تعارض ميان روايت‏هاى موجود را حل نمايد.

۵. مسند ابن حنبل: ۱/۱۷۴/۶۰۳، السنن الكبرى: ۷/۳۸۳/۱۴۳۵۲۱۴۳۵۰ .
۶. الطبقات الكبرى: ۸ / ۲۳، الأمالى، طوسى: ۴۳ / ۴۷، بشارة المصطفى: ۲۶۷.
۷. سنن النسائى: ۶ / ۱۳۵، مسند ابن حنبل: ۱ / ۱۸۳ / ۶۴۳، المستدرك على الصحيحين: ۲ / ۲۰۲ / ۲۷۵۵، الأمالى، طوسى: ۴۰ / ۴۵.
۸. الإرشاد: ۱ / ۸۹، إعلام الورى: ۱ / ۳۷۸، المغازى: ۱ / ۲۴۹.
۹. شايد بدين جهت، يكى از كنيه ‏هاى ايشان، «اُمّ أبيها» است، ر. ك : مقاتل الطالبيّين: ۵۷، مناقب آل أبى طالب: ۳ / ۳۵۷، الاستيعاب: ۴ / ۴۵۲ / ۳۴۹۱، تهذيب الكمال: ۳۵ / ۲۴۷ / ۷۸۹۹.
۱۰. تاريخ الطبرى: ۲ / ۵۳۷، تاريخ دمشق: ۱۳ / ۱۶۷ - ۱۶۸ و ۱۷۳، تهذيب التهذيب: ۱ / ۵۶۰ / ۱۴۹۰.
۱۱. مروج الذهب: ۲/ ۲۹۵، تاريخ دمشق: ۱۴/ ۱۱۵ و ۱۲۱.
۱۲. معانى الأخبار: ۲۰۶، الاحتجاج: ۱/ ۲۱۲ / ۳۸، الاختصاص: ۱۸۵.
۱۳. سنن النسائى: ۶/۶۲، المستدرك على الصحيحين: ۲/۱۸۱/۲۷۰۵.
۱۴. الطبقات الكبرى: ۸/۱۹، أنساب الأشراف: ۲/۳۰ .
۱۵. الطبقات الكبرى: ۸/۲۰، ذخائر العقبى: ۶۹، كشف الغمّة: ۱/۳۶۵.
۱۶. المعجم الكبير: ۱۰/۱۵۶/۱۰۳۰۵ ، ذخائر العقبى: ۷۰ .
۱۷. الكافى: ۵/۵۶۸/۵۴ ، كتاب من لا يحضره الفقيه: ۳/۳۹۳/۴۳۸۲.
۱۸. خصائص أميرالمؤمنين: ۲۳۳/۱۲۵ ، الطبقات الكبرى: ۸/۲۴ .
۱۹. الطبقات الكبرى: ۸/۲۴ ، كنز العمّال: ۱۱/۶۰۶/۳۲۹۳۰.
۲۰. المعجم الكبير: ۲۲/۴۱۲/۱۰۲۲، كفاية الطالب: ۳۰۶، كنز العمّال: ۱۱/۶۰۶/۳۲۹۲۸.
۲۱. الكافى: ۱/۴۶۱/۱۰ ، تهذيب الأحكام: ۷/۴۷۰/۱۸۸۲ .
۲۲. عيون أخبار الرضا: ۱/۲۲۵/۳ .
۲۳. المناقب: ۳۴۳/۳۶۴، كشف الغمّة: ۱/۳۵۳.
۲۴. السنن الكبرى: ۷/۳۸۳/۱۴۳۵۱، المناقب: ۳۳۵/۳۵۶.
۲۵. الأمالى ، طوسى: ۳۹/۴۴، بشارة المصطفى: ۲۶۱.
۲۶. الكافى: ۸/۳۴۰/۵۳۶، مختصر بصائر الدرجات: ۱۳۰. نيز، ر. ك : كشف الغمّة: ۱/۳۶۴.
۲۷. تاريخ اليعقوبى: ۲/۴۱.
۲۸. الأمالى ، طوسى: ۴۳/۴۷، بشارة المصطفى: ۲۶۷.
۲۹. حيس به خرمايى گفته مى‏‌شود كه با روغن و پنير تُرش آميخته و شورانيده شود تا هسته آن بيرون آيد و همچون تَريد گردد (فرهنگ لاروس، ذيل واژه «حيس»).
۳۰. المعجم الأوسط : ۶/۲۹۰/۶۴۴۱ ، مجمع الزوائد : ۹/۳۳۶/۱۵۲۱۵ .
۳۱. الطبقات الكبرى: ۸/۲۳، ذخائر العقبى: ۷۴ .
۳۲. سنن ابن ماجة: ۱/۶۱۶/۱۹۱۱.
۳۳. با مراجعه به زندگى نامه راويان اين احاديث يعنى اسماء بنت عميس، اُمّ سلمه و سلمان فارسى، مى‏‌يابيم كه اسماء در سال اول ودوم هجرى در حبشه بوده، ام سلمه هنوز همسر پيامبرصلى الله عليه وآله نشده و سلمان به مدينه نيامده است . از اين رو، روايت حضور آنان در مراسم ازدواج حضرت زهراعليها السلام مورد ترديد است.
۳۴. به احتمال فراوان، اين ظرف، جزو سهم پيامبرصلى الله عليه وآله از غنيمت بوده است. (م)
۳۵. الأخبار الموفّقيّات: ۳۷۵/۲۳۱ .
۳۶. هر «مُدّ»، برابر ده سير، يعنى ۷۵۰ گرم است.
۳۷. المصنّف: ۵/۴۸۷/۹۷۸۲، المعجم الكبير: ۲۲/۴۱۱/۱۰۲۲ .
۳۸. كتاب من لا يحضره الفقيه: ۳/۴۰۱/۴۴۰۲، الأمالى ، طوسى: ۲۵۸/۴۶۴ .
۳۹. المناقب: ۳۵۳/۳۶۴، كشف الغمّة: ۱/۳۶۳.
۴۰. براى اطلاع بيشتر ر. ك : الطبقات الكبرى: ۳/۱۹، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۷۴۱۱، مروج الذهب: ۲/۷۳، المعارف: ۲۱۰ و ۲۱۱ .
۴۱. عبدالجبّار بن منظور از عوف بن خارجه چنين نقل مى‏‌كند: «من هنگام خلافت عمر در نزد او بودم كه [پير] مردى درويش از ميان مردم به سمت عمر عبور مى‏‌كرد تا به جلوى او رسيد. پس به تحيّت خلافت، تحيّتش گفت. عمر پرسيد: تو كيستى؟ گفت: مردى نصرانى‏‌ام. من امرئ القيس پسر عدىّ كلبى‏‌ام. عمر وى را نشناخت. پس مردى به عمر گفت: اين يار بكر بن وائل است كه در جاهليت، آنان را غارت كرده است. عمر گفت: چه مى‏‌خواهى؟ گفت: مى‏‌خواهم مسلمان شوم. عمر، اسلام را بر او عرضه كرد و او هم پذيرفت. سپس برايش نيزه‏اى خواست و پرچمى بر آن به نشانه فرمانروايى‏‌اش بر مسلمانان قوم قضاعه آويخت. پيرمرد مذكور بازگشت و پرچم، بالاى سرش در اهتزاز بود. تا آن زمان نديده بودم مردى نماز نخوانده، بر گروهى از مسلمانان امير شود. على ‏عليه السلام و پسرانش برخاستند و رفتند تا به او رسيدند. پس [على ‏عليه السلام] به او گفت: من على بن ابى طالب، پسر عموى پيامبر خدايم و اين دو، پسران من از دختر پيامبر خدايند و ما دوست داريم داماد تو شويم. امرئ القيس گفت: اى على! محيّاه دختر امرئ القيس را به ازدواج تو درآوردم؛ و اى حسن! سلمى‏‌ دختر امرئ القيس را به ازدواج تو درآوردم؛ و اى حسين! رباب دختر امرئُ القيس را به ازدواج تو درآوردم». (الإصابة: ۱/ ۳۵۵/ ۴۸۷)
۴۲. تاريخ مواليد الأئمّة: ۱۷۲، مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵.
۴۳. تاريخ الإسلام: ۳/۶۵۲ ، البداية والنهاية: ۷/۳۳۳ .
۴۴. مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵.
۴۵. روضة الواعظين: ۱۶۸، كتاب سليم بن قيس: ۲/۸۷۰/۴۸. نيز، ر. ك : علل الشرائع: ۱۸۸/۲.
۴۶. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴.
۴۷. اُسد الغابة: ۷/۲۰/۶۷۲۴، الإصابة: ۸/۲۵/۱۰۸۲۸، الاستيعاب: ۴/۳۵۱/۳۲۷۰ .
۴۸. المعجم الكبير: ۲۴/۱۳۱/۳۵۸، الطبقات الكبرى: ۸/۲۸۰.
۴۹. الطبقات الكبرى: ۸/۲۸۲، تهذيب الكمال: ۳۵/۱۲۷/۷۷۸۴، تاريخ الطبرى: ۳/۴۲۶.
۵۰. الأمالى، مفيد: ۲۸۱/۷، الأمالى ، طوسى: ۱۰۹/۱۶۶.
۵۱. أنساب الأشراف: ۲/۳۴، المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۷۹/۴۷۶۹.
۵۲. الطبقات الكبرى: ۸/۲۸۵، تهذيب الكمال: ۳۵/۱۲۷/۷۷۸۴، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴.
۵۳. تهذيب الكمال: ۳۵/۱۲۷/۷۷۸۴، المعارف: ۲۱۰، مروج الذهب: ۳/۷۳ .
۵۴. تاريخ مواليد الأئمّة: ۱۷۲، مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵.
۵۵. ر. ك: ج ۱۱، ص ۱۰۴ (بازگشت خورشيد در عهد پيامبر).
۵۶. تهذيب الكمال: ۳۵/۱۲۷/۷۷۸۴، اُسد الغابة: ۷/۱۳/۶۷۱۳.
۵۷. صحيح البخارى: ۴/۱۵۴۶/۳۹۹۰، صحيح مسلم: ۴/۱۹۴۶/۲۵۰۳ .

۵۸. عمدة الطالب: ۳۵۷.

۵۹. مقاتل الطالبيّين: ۹۰.

مورّخان بر عدد واحدى در تعداد فرزندان امام على ‏عليه السلام اتّفاق ندارند. شيخ مفيد، آنان را ۲۷ پسر و دختر مى‏‌داند (۱)و ابن سعد، تعداد آنان را به ۳۴ نفر مى‏‌رساند(۲)و مِزّى، آنان را ۳۹ نفر مى‏‌داند.(۳)
اختلاف موجود در كتاب‏هاى تاريخى را مى‏‌توان ناشى از تداخل نام‏ها و كنيه‏ها و تكرار برخى از آنها دانست. براى ما پس از جستجو و تلخيص نام‏ها، روشن شد كه فرزندان حضرت، ۳۴ نفرند:
۱.حسن‏عليه السلام؛
۲.حسين‏عليه السلام؛
۳.زينب‏عليها السلام؛
۴.اُمّ كلثوم‏عليها السلام؛

۵.مُحَسَّن(۴)(كه مادر اينان، فاطمه‏عليها السلام دختر پيامبر خداست و محسَّن، آخرين فرزند ايشان بود كه در جريان هجوم غوغاييان به خانه وحى، سِقط و كشته شد)؛(۵)
۶.عبّاس؛
۷.عبد اللَّه؛
۸.عثمان؛
۹.جعفر (كه مادر اينان، امّ البنين دختر حزام بود و همه آنها همراه امام حسين‏عليه السلام در كربلا به شهادت رسيدند)؛
۱۰.محمد ابن حنفيّه (كه مادرش خوله دختر جعفر بن قيس بود)؛
۱۱.ابوبكر(۶)(كه مادرش ليلى بود كه احتمالاً همان دختر مسعود دارمى است. او همراه امام حسين‏عليه السلام در كربلا شهيد شد)؛(۷)
۱۲.عبيداللَّه (كه مادرش ليلى بود. او نيز با امام حسين‏عليه السلام در كربلا شهيد شد)(۸)؛(۹)
۱۳.محمد اصغر (كه مادرش، كنيزى امّ ولد(۱۰)بود.(۱۱)او نيز همراه امام حسين‏عليه السلام

در كربلا شهيد شد)؛(۱۲)
۱۴.يحيى (كه مادرش اسماء بنت عميس بود. او در حيات امام على ‏عليه السلام درگذشت)؛(۱۳)
۱۵.عون (كه مادرش اسماء بنت عميس بود)؛(۱۴)
۱۶.محمّد اوسط (كه مادرش اُمامه بود)؛(۱۵)
۱۷.عمر (كه مادرش امّ حبيب، صهباى تغلبى نام داشت)؛(۱۶)
۱۸.رقيّه (كه مادرش امّ حبيب، صهباى تغلبى نام داشت. او همسر مسلم بن عقيل بود(۱۷)و از وى سه فرزند داشت(۱۸)كه از ميان آنان، عبد اللَّه در كربلا شهيد شد)؛(۱۹)
۱۹.اُمّ حسن(۲۰)(كه مادرش اُمّ سعيد بود(۲۱)و ابتدا همسر جعدة بن هبيره، خواهرزاده امام‏ عليه السلام بود و سپس به ازدواج جعفر بن عقيل درآمد و چون جعفر در واقعه كربلا شهيد شد،(۲۲)او در زمره اسيران كربلا درآمد)؛(۲۳)
۲۰.اُمّ هانى (عبد اللَّه اكبر پسر عقيل با او ازدواج كرد.(۲۴)عبد اللَّه و پسرش محمّد، همراه امام حسين‏عليه السلام در كربلا شهيد شدند)؛(۲۵)
۲۱.فاطمه (محمّد بن ابى‏‌سعيد بن عقيل(۲۶)كه همراه امام حسين‏عليه السلام در كربلا كشته شد، با او ازدواج كرد)؛(۲۷)
۲۲.زينب صغرا(۲۸)(محمّد بن عقيل با او ازدواج كرد)؛(۲۹)
۲۳.ميمونه (عبد اللَّه بن عقيل با او ازدواج كرد)؛(۳۰)
۲۴.نفيسه (عبد اللَّه بن عقيل با او ازدواج كرد)؛(۳۱)
۲۵.خديجه (عبد الرحمان بن عقيل با او ازدواج كرد)؛(۳۲)
۲۶.اُمامه (صَلت بن عبد اللَّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب با او ازدواج كرد(۳۳)و در حيات امام‏ عليه السلام درگذشت)؛(۳۴)
۲۷.رَمْله كبرا (كه مادرش امّ سعيد بود(۳۵)و به همسرى عبد اللَّه بن ابى‏‌سفيان پسر حارث بن عبدالمطّلب درآمد)؛(۳۶)

۲۸.جُمانه(۳۷)(كه در حيات امام‏ عليه السلام درگذشت)؛(۳۸)
۲۹.اُمّ سَلَمه؛(۳۹)
۳۰.رقيّه صغرا؛(۴۰)
۳۱.امّ كلثوم صغرا؛(۴۱)
۳۲.رَمْله صغرا؛(۴۲)
۳۳.اُمّ كرام؛(۴۳)
۳۴.اُمّ جعفر.(۴۴)
۹۷.تهذيب الكمال:امام‏ عليه السلام، ۲۱ پسر داشت: حسن‏عليه السلام، حسين‏عليه السلام، محمّد اكبر - كه همان ابن حنفيّه است -، عمر اطرف - كه همان [عمر] اكبر است -، ابو الفضل عبّاس اكبرعليه السلام - كه در بيابان كربلا كشته شد و به او «سقّا» و «صاحب مَشك» نيز مى‏‌گويند - . اين چند تن، بچه‏دار شدند.
و پسرانى كه از ايشان نسلى نماند: مُحَسَّن - كه سقط شد - و محمد اصغر - كه در كربلا كشته شد - و عباس اصغر - كه گفته مى‏‌شود در كربلا كشته شد - و عمر اصغر - كه او نيز در گذشت - و عثمان اكبر - كه در كربلا كشته شد - و عثمان اصغر - كه  درگذشت - و جعفر اكبر - كه در كربلا كشته شد - و جعفر اصغر - كه درگذشت - و عبد اللَّه اكبر - كه كنيه‏اش ابومحمّد بود و در كربلا كشته شد - و عبداللَّه اصغر - كه درگذشت - و عبيد اللَّه - كه كنيه‏اش ابوعلى بود و گفته مى‏‌شود در كربلا كشته شد - و عبد الرحمان - كه درگذشت - و حمزه - كه درگذشت - و ابوبكر عتيق - كه گفته مى‏‌شود در كربلا كشته شد - و عون - كه درگذشت - و يحيى - كه كنيه‏اش ابوالحسن بود و در كودكى و در حيات پدرش درگذشت -.
و هجده دختر داشت: زينب كبرا، زينب صغرا، اُمّ كلثوم كبرا، اُمّ كلثوم صغرا، رقيّه كبرا، رقيّه صغرا، فاطمه كبرا، فاطمه صغرا، فاخته، أَمة اللَّه، جمانه - كه كنيه اُمّ جعفر دارد، رمله، اُمّ سلمه، اُمّ حسن، اُمّ كرام - كه همان نفيسه است -، ميمونه، خديجه و اُمامه، با اختلاف در برخى از اينها.(۴۵)
اينك با توجّه به اين‏كه «مركز تحقيقات دار الحديث» در صدد انتشار دو كتاب مستقل در شرح حال زندگانى امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام است، به شرح حال مختصر ديگر فرزندان برجسته امام على ‏عليه السلام مى‏‌پردازيم.

۴ / ۱

زينب

او پيام آور خون شهيدان، حماسه‏سراى قيام ابا عبد اللَّه الحسين، رسواكننده زورمداران و تزويرگران ستم گستر، جلوه وقار، راز حيا، تبلور سربلندى و سرفرازى و اسوه استوارى و شكيب است .
زينب عليهما السلام در ميان خاندان پيامبر خدا از آن‏چنان جايگاه بلند و مكانت بزرگى برخوردار است كه قلم را توانِ بر نمودنِ والايى‏‌ها، ارجمندى‏‌ها و شكوهمندى‏‌هايش نيست.

فقيه مورّخ و مصلح بزرگ، علّامه محسن امين عاملى، شخصيت آن بانوى بزرگ را بدين سان ترسيم كرده است :
زينب‏عليها السلام، از با فضيلت‏ترينِ زنان و فضلش پُرآوازه‏تر از آن است كه ياد گردد و روشن‏تر از آن است كه به نوشته آيد.
جلالت شأن، منزلت والا، قوّت استدلال، برترى عقل، استوارى قلب، فصاحت زبان و بلاغت بيان، از خطبه‏هايش در كوفه و شام - كه گويى از زبان پدرش امير مؤمنان ايراد مى‏‌گرديد -، دانسته مى‏‌شود، و نيز از احتجاجش بر يزيد و ابن زياد، بدان گونه كه آن دو را خاموش ساخت تا آن جا كه به بدگويى و ناسزا گفتن و مسخره كردن و دشنام دادن - كه سلاح افراد ناتوان از دليل آوردن است -، پناه بردند و از زينب كبرا شگفت نيست كه اين گونه باشد؛ چرا كه او شاخه‏اى از شاخه‏هاى درخت پاك [رسالت] است ...
او با پسر عمويش عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب ازدواج كرد و على زينبى، عون، محمّد، عبّاس و امّ كلثوم را برايش به دنيا آورد كه عون و محمّد با دايى‏‌شان حسين‏عليه السلام در كربلا كشته شدند.
او «امّ المصائب» ناميده شده است و شايسته چنين نامى هست. او مصيبت درگذشت جدّش پيامبر خدا، مصيبت درگذشت مادرش زهراعليها السلام، و مصيبت و محنت‏هاى پدرش امير مؤمنان على ‏عليه السلام و كشته شدن او و محنت و شهادت برادرش حسن‏عليه السلام و ... را شاهد بوده است و پس از شهادت حسين‏عليه السلام، از كربلا به اسارت برده شد.(۴۶)
زينب‏عليها السلام از آغاز قيام ابا عبد اللَّه الحسين‏عليه السلام، همراه برادر شد و در تمام دوران قيام، همدل و همراه و رازدارش بود. شب عاشورا و گفتگوهايش با برادر، روز عاشورا و استقبال‏هاى شكوهمندش از شهيدان، شب يازدهم محرّم و رثاى جانسوز او در كنار قامت خونين برادر و خطاب به پيامبر خدا، از صفحات زرّين و جاودانه زندگانى سرشار از جلالت، شكيبايى و والايى اوست.
او پس از حادثه عاشورا، سرپرستى قافله اسيران را شكوهمند و استوار به عهده داشت. در كوفه چون مردم، فرزندان پيامبر خدا را بدان‏سان ديدند و اشك بر رخسار افشاندند، زينب‏عليها السلام، چنين لب به سخن گشود:
اى كوفيان! اى نيرنگبازان و خيانتكاران و بى وفايان! اشكتان خشك و ناله‏تان آرام مباد! مَثَل شما، مَثَل كسى است كه رشته‏هاى خود را پس از تابيدن، از هم باز مى‏‌كند ... واى بر شما! مى‏‌دانيد چه جگرى از پيامبرصلى الله عليه وآله پاره پاره كرديد و چه پيمانى را شكستيد و كدامين پرده نشين او را بيرون كشيديد و چه حرمتى از او هتك كرديد و چه خونى از او ريختيد؟!(۴۷)
او به راستى زبان على ‏عليه السلام را بر كام داشت كه چون در قالب جملاتى هيجانبار سخن گفت، مردمانى كه بارهاى بار، خطابه‏هاى مولا را شنيده بودند، كلام و خطابه على ‏عليه السلام را به عيان ديدند، و كسى گفت: «به خدا سوگند، زنِ باحيايى چنين سخنور، نديده بودم. گويى زبان على ‏عليه السلام را بر كام دارد».
چون ابن زياد، مست از جام كبر و نخوت و درنده خويى به «آل اللَّه» دشنام داد، با كلماتى جاودانه هيمنه دروغين او را در هم شكست و از جمله گفت:
به خدا سوگند، پيرم را كُشتى و خاندانم را نابود كردى و شاخه‏ام را بُريدى و ريشه‏ام را درآوردى. پس اگر اين، [حسِ‏ّ انتقام] تو را شفا مى‏‌دهد، پس شفا يافته‏اى.(۴۸)
و آن‏گاه كه يزيد با تكيه بر جايگاه خلافت و در جمع بزرگان قوم و نمايندگان ملل بر نشان دادن قدرت حاكميتش و زهرِ چشم گرفتن از ديگران با سفاهت سخن گفت و از جمله، قتل پاكْ نهادان را به خداوند نسبت داد، زينب‏عليها السلام، شكوهمند و پُرخروش به پاخاست و خطبه آغاز كرد و گفت:
اى پسر آزادشدگان! آيا اين عدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پسِ پرده كنى و دختران پيامبر خدا را به اسيرى برى ؟ پرده‏شان دريدى و چهره‏شان را آشكار نمودى و دشمنان، آنان را شهر به شهر مى‏‌برند؟(۴۹)
و با آن جملات كوتاه و كوبنده، از يك‏سو پيشينه «برده جنگى بودن» و «آزادشدگى» نياكان او و اسلام آوردن آنها را زير برقِ شمشير حق و مآلاً، ناشايستگى شخص او را براى خلافت، نشان داد و از سوى ديگر، ستم‏پيشگى او را در جايگاه خلافت و ظلم گسترى‏‌اش را در حاكميت. سرانجام نيز با استناد به آيات، به گونه‏اى بس گويا و لطيف نشان داد كه آن جايگاه، نه كرامت و موهبت الهى است - بدان سان كه او پنداشته بود و يا كوشيده بود به پندارها بدهد -؛ بلكه فرورفتگى كفرآلود در اعماق انكار و نيز فزون سازى كفر است؛ و امّا شهادت، كرامتى است براى «آل اللَّه» و ... .
خطابه‏هاى زينب كبراعليها السلام در اوج فصاحت، بلاغت، موقعيت شناسى و تأثيرگذارى است. او چون به مدينه بازگردانده مى‏‌شود، از گزاردن رسالت شهيدان باز نمى‏‌ايستد و روشنگرى عليه حاكميت ستمگر بنى‏‌اميه را آغاز مى‏‌كند و مى‏‌گسترد و بدين سان، حاكم مدينه، پس از رايزنى با يزيد، او را از مدينه تبعيد مى‏‌كند.
دختر ارجمند على عليه السلام بنا بر گزارش تاريخ، به سال ۶۲ هجرى زندگى را بدرود گفته است؛ امّا مدفن آن بزرگوار، مورد گفتگوست.
۹۸.اُسد الغابة- در شرح حال زينب‏عليها السلام - : پيامبرصلى الله عليه وآله را درك كرد و در حيات او به دنيا آمد و فاطمه‏عليها السلام، دختر پيامبر خدا، پس از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله، فرزندى به دنيا نياورد.

زينب، زنى عاقل و خردمند و تمام بود. پدرش على ‏عليه السلام او را به ازدواج عبداللَّه، پسر برادرش جعفر بن ابى طالب درآورد. پس براى او على و عون اكبر و عباس و محمّد و اُمّ كلثوم را به دنيا آورد و هنگامى كه برادرش حسين‏عليه السلام كشته شد، با او بود و به دمشق برده شد و نزد يزيد بن معاويه حاضر شد و سخنش با يزيد، هنگامى كه مردى شامى خواهرش فاطمه دختر على ‏عليه السلام را از يزيد خواست، مشهور است و در تاريخ‏ها ذكر شده است و آن بر عقل و قوّت قلب او دلالت دارد.(۵۰)

۴ / ۲

اُمّ كلثوم

او دختر دوم امام على ‏عليه السلام و حضرت فاطمه‏عليها السلام است كه در سال ششم هجرى به دنيا آمد(۵۱)و در خانه‏اى به وسعت ايمان و عشق، در دامن فاطمه‏عليها السلام رشد كرد و باليد.
درباره ازدواج او ديدگاه‏هاى گوناگونى وجود دارد. برخى به ازدواج او با عمر اشاره كرده‏اند. آنها مى‏‌گويند كه خليفه دوم با تمسّك به اين حديث پيامبر خدا كه: «هر حَسَب ونَسَبى در روز قيامتْ قطع مى‏‌شود، جز حَسَب و نَسَب من»، تمايل به ازدواج با يكى از فرزندان حضرت فاطمه‏عليها السلام داشت و از اين رو به خواستگارى رفت.
امام على ‏عليه السلام ابتدا با اين وصلت، مخالفت كرد و گفت كه فرزندان ما با عموزادگان خود ازدواج مى‏‌كنند؛ ولى پس از اصرار خليفه(۵۲)ويا تهديد او،(۵۳)موافقت كرد و يا با پا در ميانى عبّاس (عموى ايشان)، ازدواج اُمّ كلثوم‏عليها السلام را تحت اختيار عبّاس قرارداد.(۵۴)

برخى ديگر با توجه به تناقضات بسيار زياد گزارش‏هاى تاريخى در مورد اين ازدواج، به انكار اصل آن پرداخته‏اند. اگر چه تناقضات موجود، بويژه در سنجش با ازدواج‏هاى بعدى اُمّ كلثوم، بسيار زياد است، اين ازدواج در هاله‏اى از ابهام نيز قرار دارد و چنين است كه بزرگانى چون شيخ مفيد،(۵۵)به انكار آن پرداخته‏اند؛ اما از سوى ديگر، برخى روايات شيعه و اهل سنّت، اصل اين ازدواج را تأييد كرده‏اند.(۵۶)سيّد مرتضى(۵۷)و بعضى ديگر نيز آن را پذيرفته‏اند.
ديدگاه‏هاى ديگرى نيز درباره اين ازدواج وجود دارد كه جاى پرداختن بدانها نيست.(۵۸)
امّ كلثوم، پس از كشته شدن عمر، با عون بن جعفر و سپس با محمّد بن جعفر و در آخر با عبد اللَّه بن جعفر ازدواج كرد.(۵۹)
در منابع تاريخى شيعه و اهل سنّت، به حضور امّ كلثوم در صحنه‏هاى اجتماعى و سياسى اشاره شده است، از جمله رويارويى او با حفصه، آن‏گاه كه با دف و نى، عليه امام على ‏عليه السلام تبليغ مى‏‌كرد(۶۰)و يا كفالت كردن عبد اللَّه بن عمر، آن هنگام كه از بيعت با امام على ‏عليه السلام سر باز زد و به سوى مكه گريخت.(۶۱)
اُمّ كلثوم در قيام امام حسين‏عليه السلام نيز شركت داشت و همدوش خواهر بزرگ‏تر خود، زينب كبراعليها السلام، حماسه‏سراى عاشورا بود.(۶۲)او به اسارت رفت تا دلمردگان

خاموش را بيدار سازد و پيام برادر شهيد خود را به گوش آنان برساند.
درباره زمان رحلت او نيز اطّلاع دقيقى در دست نيست. بعضى آن را در زمان حيات امام حسن‏عليه السلام مى‏‌دانند(۶۳)كه با حضور اُمّ كلثوم در كربلا همخوانى ندارد. گفته مى‏‌شود او دو فرزند به نام رقيّه و زيد از عمر داشته است(۶۴)كه زيد، هم‏زمان با مادر، فوت كرده است.(۶۵)

۴ / ۳

محمّد بن حنفيّه

محمّد بن حنفيّه، به روزگار خلافت ابوبكر به دنيا آمد.(۶۶)مادرش از جمله اسيران سپاه اسلام بود كه جزو سهميه على ‏عليه السلام قرار گرفت.(۶۷)
محمّد بن حنفيّه، از عالمان و محدّثان روزگار خود و از بزرگان خاندان على ‏عليه السلام است. او مردى شجاع و قوى دل بود كه در بيست سالگى و به هنگام نبرد جمل،(۶۸)و نيز در نبرد صفّين،(۶۹)پرچمدارى سپاه على ‏عليه السلام را به عهده داشت.
محمّد بن حنفيّه در كربلا حضور نيافت.(۷۰)او پس از به قدرت رسيدن عبد اللَّه بن زبير، از بيعت با او تن زد و ابن زبير تصميم گرفت كه او و عبد اللَّه بن عبّاس را بسوزاند؛ اما سپاهيان مختار، آن دو را نجات دادند.(۷۱)
مختار با وى پيوندى نزديك داشت و در قيام عليه قاتلان ابا عبد اللَّه‏عليه السلام با او هماهنگ بود.(۷۲)در برخى متون تاريخى و حديثى آمده است كه محمّد بن حنفيّه در آغاز، داعيه امامت داشت؛ امّا بعد از مناظره‏اى با امام سجّادعليه السلام بر امامت ايشان گردن نهاد.(۷۳)
محمّد بن حنفيّه در سال ۸۱ هجرى در مدينه درگذشت.(۷۴)
۹۹.تاريخ دمشق- به نقل از زهرى -: مردى به محمّد بن حنفيّه گفت: چرا پدرت تو را در ميدان جنگ، پيش مى‏‌اندازد و به جاهايى مى‏‌فرستد كه حسن و حسين‏عليهما السلام را نمى‏‌فرستد؟ پاسخ داد: چون آن دو، گونه‏هاى اويند و من دستش. با دستش، گونه‏هاى خود را حفظ مى‏‌كند.(۷۵)
۱۰۰.نثر الدرّ:منافقان به محمّد بن حنفيّه گفتند: چرا امير مؤمنان تو را در جنگ، جلو مى‏‌اندازد و حسن و حسين را نه؟ گفت: چون آن دو، چشمان اويند و من دست راست او. پس با دستش از چشمانش دفاع مى‏‌كند.(۷۶)
۱۰۱.ربيع الأبرار:على ‏عليه السلام زرهى را دراز دانست و گفت: بايد اين چند حلقه از آن كم شود. پس محمّد بن حنفيّه با يك دستش پايين زره و با دست ديگرش قسمت اضافى زره را گرفت و كشيد و از همان جايى كه پدرش مشخّص كرده بود، حلقه‏ها را قطع كرد.(۷۷)

۱۰۲.شرح نهج البلاغة:چون محمّد [بن حنفيّه] در جنگ جمل از حمله بازماند، على ‏عليه السلام، خود پرچم را به دست گرفت و پس از آن‏كه اركان لشكر جمل را درهم ريخت، پرچم را به محمّد بازگردانْد و فرمود: «با كار آخرت، كار اوّلت را محو كن و اين انصار، با تو هستند» و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين را با گروهى از انصار - كه بسيارى از آنها از اهل بدر بودند -، در اختيار او نهاد. پس حمله‏هاى فراوانى كرد و لشكر جمل را از جايشان بيرون كرد و امتحان خوبى داد.
پس خزيمه به على ‏عليه السلام گفت: بدان كه اگر امروزْ كسى جز محمّد بود، رسوا مى‏‌شد و اگر بيم آن دارى كه او بترسد - با آن كه از نسل تو و حمزه و جعفر است - ما اين بيم را نداريم، و اگر مى‏‌خواهى جنگ كردن را به او بياموزى، بياموز كه آن را به بسيارى آموخته‏اى.
و انصار گفتند: اى امير مؤمنان! اگر نبود، آنچه خداى متعال براى حسن و حسين قرار داده، ما هيچ كس را در ميان عرب بر محمّد، مقدّم نمى‏‌كرديم.
پس على ‏عليه السلام فرمود: «ستاره كجا و خورشيد و ماه كجا! البته او هم دست پُر آمد و نيكو امتحان داد و فضلش محفوظ است؛ ولى از برترى حسن و حسين‏عليهما السلام بر او نمى‏‌كاهد و در فضيلتِ همراه شما، محمّد، آنچه از نعمت خدا به او رسيده، بس باشد».
پس گفتند: اى امير مؤمنان! به خدا سوگند، ما او را مانند حسن و حسين‏عليهما السلام قرار نمى‏‌دهيم و به خاطر او بر آن دو ستم نمى‏‌كنيم و در حقّ وى نيز به خاطر برترى آن دو بر او، ستم روا نمى‏‌داريم.
پس على ‏عليه السلام فرمود: «پسر من كجا همچون پسران دختر پيامبر خدا مى‏‌شود!».(۷۸)

۴ / ۴

عبّاس

عبّاس، جلوه عشق و ايثار، تبلور رادمردى، صفا و وقار، و تجسّم شجاعت، شهامت و كرامت است . او در ميان حماسه آفرينان كربلا و شهيدان تاريخ، از چنان جايگاه بلند و مكانت والايى برخوردار است كه به گفته سيّد الساجدين، زين‏العابدين عليه السلام :
عبّاس، نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى دارد كه همه شهدا در روز قيامت به او رشك مى‏‌برند.(۷۹)
او از مادرى بزرگوار از قبيله بنى كلاب كه شجاع‏ترين، رزم‏آورترين و تيزتك‏ترين مردانِ روزگار را در خود داشت، به سال ۲۶ هجرى(۸۰)به دنيا آمد و در دامان پُرمهر او و در كنار برادران بى نظيرى چون حسن و حسين‏عليهما السلام، باليد و رشد كرد.
كنيه آن بزرگوار، ابوالفضل(۸۱)و ابو قِربه (صاحب مَشك)(۸۲)و القابش سقّا(۸۳)و قمر بنى‏‌هاشم بود.
عبّاس، قامتى بلند، سينه‏اى ستبر، بازوانى توانمند و چهره‏اى بس زيبا داشت، بدان‏سان كه او را «ماه بنى‏‌هاشم» مى‏‌گفتند.(۸۴)
او از آغاز قيام ابا عبد اللَّه الحسين‏عليه السلام، همراه و همدل امام حسين‏عليه السلام بود و در هنگامه نبرد كربلا، پرچمدار سپاه ايشان.(۸۵)عبّاس، به روزهاى سخت محاصره امام و يارانش، سقايت سپاه و آبرسانى به كودكان را بر عهده داشت.(۸۶)
او در آستانه شب عاشورا، در جمع همراهان حسين‏عليه السلام و هنگامى كه امام از آنها خواسته بود كه بروند، اوّلين كسى بود كه با كلماتى سرشار از عشق و ايمان و آكنده از ايثار، همگامى و جانفشانى‏‌اش را اعلام كرد.(۸۷)
در كربلا شمر بن ذى الجوشن براى عبّاس‏عليه السلام و سه برادرش امان نامه آورد و او كه در آغاز حتى از روياروى شدن با شمر نفرت داشت، در ردّ پيشنهاد سفاهت آميز شمر، شكوهمند و استوار گفت:
نفرين خدا بر تو و امان نامه‏ات باد! ... آيا به ما امان مى‏‌دهى در حالى كه پسر پيامبر خدا امان ندارد؟(۸۸)
عبّاس‏عليه السلام در كلام معصومان‏عليهم السلام به ايثار، تيزبينى، استوارى در ايمان، جهاد عظيم، امتحان نيكو و جايگاه رشك آور در قيامت، ستوده شده است.(۸۹)
قهرمان شكوهمند قيام كربلا و پشتيبان شكست ناپذير ابا عبداللَّه‏عليه السلام، در هنگامه اوج تنهايى امام‏ عليه السلام و در راه رساندن آب به كام‏هاى خشكيده و تشنه زنان و خردسالان، شهد شهادت نوشيد.
غم شهادت او جان امام حسين‏عليه السلام را بسى فسُرد، بدان‏گونه كه در كنار قامت خونينش از سرِ سوز، در سوگ آن عزيز از دست‏رفته فرمود :

اكنون پشتم شكست و چاره‏ام ناچار شد.(۹۰)
۱۰۳.امام زين العابدين‏عليه السلام:خداوند، عبّاس را بيامرزد! بى‏‌ترديد، ايثار كرد و امتحان داد و خود را فداى برادرش كرد تا آن كه هر دو دستش قطع شد. پس خداوند، به جاى آن دو، دو بال برايش قرار داد كه با آن، همراه فرشتگان در بهشت پرواز مى‏‌كند، همان گونه كه براى جعفر بن ابى طالب قرار داد.
بى‏‌گمان، براى عبّاس، نزد خداى تبارك و تعالى، منزلتى است كه همه شهدا در روز قيامت به آن، رشك مى‏‌برند.(۹۱)
۱۰۴.امام زين العابدين‏عليه السلام- در ذكر شب عاشورا -: چون شب شد، [حسين‏عليه السلام] فرمود: «اين شب بر شما پرده انداخته است. پس آن را مَركب خود سازيد و سپس هر يك از شما، دست يكى از خاندان مرا بگيرد. در اجتماعات و شهرهايتان پراكنده شويد تا خدا گشايشى دهد. اين جماعت، تنها به دنبال من هستند و اگر به من دست يابند، از جستجوى بقيه دست مى‏‌كشند».
پس برادران و پسرانش و پسران برادرش و دو پسر عبداللَّه بن جعفر گفتند: «چگونه اين كار را بكنيم؟ براى اين‏كه پس از تو باقى بمانيم؟! خدا نكند كه چنين روزى را ببينيم!». و آن كه به اين سخن آغاز كرد، عبّاس بن على ‏عليهما السلام بود.(۹۲)
۱۰۵.امام صادق‏ عليه السلام:عمويمان عبّاس، تيزبين بود و ايمانى استوار داشت. در كنار ابا عبداللَّه‏عليه السلام جهاد كرد و امتحانى نيكو داد و به شهادت رسيد.(۹۳)
۱۰۶.تاريخ الطبرى- به نقل از عبداللَّه بن شريك عامرى، در ذكر حوادث واقعه كربلا -: عبداللَّه بن ابى‏‌محل به ابن زياد گفت:... خدا امير را به صلاح دارد!

پسران خواهر ما(۹۴)با حسين هستند. پس اگر موافقى، امان نامه‏اى براى آنان بنويس.
ابن زياد گفت: باشد،به خاطر تو! پس به كاتبش فرمان داد تا براى آنان امان نامه‏اى بنويسد. سپس عبداللَّه بن ابى‏‌محل، آن را به وسيله غلامش كُزمان فرستاد.
پس چون [غلام] بر آنان وارد شد، ايشان را فرا خواند و گفت: اين امانى است كه دايى شما فرستاده است. پس جوانان به او گفتند: به دايى ما سلام برسان و به او بگو كه ما هيچ نيازى به امان شما نداريم. امان خداوند، بهتر از امان پسر سميّه است!...
شمر تا جلوى ياران حسين‏عليه السلام پيش آمد، ايستاد و گفت: خواهرزادگان ما كجا هستند؟ پس عبّاس‏عليه السلام و جعفر و عثمان، پسران على ‏عليه السلام، بيرون آمدند و به او گفتند: چه دارى و چه مى‏‌خواهى؟ گفت: اى خواهرزادگان من! شما در امان هستيد.
پس آن جوانان به او گفتند: نفرين خدا بر تو و امانت باد! اگر تو دايى ما هستى، آيا به ما امان مى‏‌دهى، در حالى كه فرزند پيامبر خدا امان ندارد؟!(۹۵)

۴ / ۵

برادران عبّاس

عبداللَّه و عثمان و جعفر، پسران على ‏عليه السلام از اُمّ البنين و كوچك‏تر از عباس‏عليه السلام بودند كه با امام حسين‏عليه السلام در كربلا شهيد شدند.(۹۶)چون دشمن به آنان امان داد، امامِ

خود را وا ننهادند و او را ترك نكردند.(۹۷)عبداللَّه، بيست و پنج سال(۹۸)داشت و هنگام شهادتش چنين رجز مى‏‌خواند:
من پسر دلاورْ مردِ بخشنده‏ام/
همان على، نيكِ نيكو كردار
شمشيرِ مجازات پيامبر خدا/
[و] در هر پيكار، آشكار كننده وحشت‏ها.(۹۹)
عثمان، بيست و يك ساله بود و على ‏عليه السلام، به خاطر زنده نگه‏داشتن نام عثمان بن مظعون، او را چنين ناميده بود.(۱۰۰)
۱۰۷.الأخبار الطِّوال- عبّاس‏عليه السلام خطاب به برادرانش عبداللَّه و جعفر و عثمان، پسران على ‏عليه السلام كه مادر همه‏شان اُمّ البنين عامرى از آل وحيد بود -: جانم به فدايتان! جلو رويد و از سرورتان حمايت كنيد تا براى او بميريد.(۱۰۱)
۱۰۸.مقاتل الطالبيّين- به نقل از ضحاك مشرقى -: عباس‏عليه السلام به برادر تنى‏‌اش عبداللَّه بن على گفت: تو از من جلو بيفت تا [شهادت] تو را ببينم و اجر ببرم.(۱۰۲)

تحقيق در انتساب سُكَينه به امام على

مصادر تاريخى شيعه و اهل سنّت، در ميان فرزندان على ‏عليه السلام از دخترى به نام سُكَينه نام نبرده‏اند؛ اما در كشور سوريه، مزارى به نام سُكينه بنت على ‏عليه السلام وجود دارد. همچنين در سه گزارش حديثى و تاريخى نيز به اين نام برمى‏‌خوريم:
۱. در ماجراى دفن حضرت فاطمه‏عليها السلام نقل شده است كه امام على ‏عليه السلام فرمود:
پس ندا دادم: اى اُمّ كلثوم، اى زينب، اى سكينه، اى فضّه، اى حسن، اى حسين! بشتابيد و از مادرتان يادگارى برگيريد!(۱۰۳)
برخى آمدن نام سكينه را در كنار زينب و اُمّ كلثوم، قرينه صحّت انتساب مزار موجود در سوريه به سكينه فرزند امام على ‏عليه السلام دانسته‏اند؛ اما اين استدلال به چند دليل، پذيرفتنى نيست:
الف - مرحوم مجلسى تصريح كرده است كه اين متن را از منبع قابل اعتمادى اخذ نكرده است.(۱۰۴)
ب - ذكر فضّه در كنار سكينه و فرزندان على ‏عليه السلام، دلالت مى‏‌كند كه در آن هنگام، كسانى جز فرزندان حضرت نيز حضور داشته‏اند.
ج - هيچ منبع تاريخى‏‌اى وجود دخترى به نام سكينه را براى حضرت فاطمه‏عليها السلام تأييد نكرده است.
۲. در سند روايتى در مدح بانوى دو عالم، حضرت زهراعليها السلام چنين آمده است:
از حسين بن ابراهيم قمى، از على بن محمّد عسكرى، از صعصعة بن ناجيه، از زيد بن موسى، از پدرش، از جدّش جعفر بن محمّد، از پدرش، از عمويش زيد بن على، از پدرش، از سكينه و زينب - دو دختر على ‏عليه السلام -، از على ‏عليه السلام.(۱۰۵)
امّا ضعف شديد در ابتداى سند، احتمال اشتباه در نقل را افزايش مى‏‌دهد و افزون بر آن، ديده نشده كه امام باقرعليه السلام به طريق زيد از امام سجادعليه السلام، نقل روايت كند.
۳. در نقل ديگرى از امام حسين‏عليه السلام آمده است :
خدمتكارى بر خواهرم سكينه بنت على ‏عليه السلام وارد شد و وى سرش را از او پوشاند....(۱۰۶)
سند اين روايت نيز به شدّتْ سست است و برخى از راويان آن، مجهول هستند و دچار خلط گشته‏اند، يعنى ميان روايات درست و نادرست درآميخته‏اند.


پاورقى


۱ . الأمالى ، طوسى: ۳۶۶/۷۸۰، بحارالأنوار: ۱۰۴/۴۵/۷. الإرشاد: ۱/۳۵۴.
۲. الطبقات الكبرى: ۳ / ۲۰ .
۳. تهذيب الكمال: ۲۰ / ۴۷۹ / ۴۰۸۹ .
۴. تهذيب الكمال: ۲۰/۴۷۹، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۱، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۳.
اين نام در بيشتر منابع با تشديد سين آمده و ابن حجر در الإصابة (۶ / ۱۹۱ / ۸۳۰۸)، تصريح كرده است كه: «المحسّن با تشديد سين مهمله است»؛ اما در تهذيب الكمال و أنساب الأشراف و تاريخ الطبرى، بدون تشديد آمده است. گفتنى است، سين در حالت غير مشدّد، مكسور خوانده شده (به صورت: محسِن)؛ ولى در حالت مشدّد، به حركت آن تصريح نشده است كه با توجّه به كاربرد آن در قافيه اشعار كهن و نام‏هاى مشابه در فرهنگ اسلامى، مفتوح بودن آن، صحيح‏تر به نظر مى‏‌رسد. (م)

۵. تلخيص الشافى: ۳/۱۵۶، معانى الأخبار: ۲۰۶، دلائل الإمامة: ۱۳۴/۴۳ .
۶. برخى منابع، نام او را «محمّد اصغر» گفته‏اند و يك مصدر، «عبد اللَّه».
۷. الطبقات الكبرى: ۳ / ۱۹، تاريخ الطبرى: ۵ / ۱۵۴ و ۴۶۸.
۸. برخى منابع او را از سپاهيان مصعب بن زبير مى‏‌دانند كه در جنگ با مختار كشته شد.
۹. تاريخ الطبرى: ۵ / ۱۵۴، الكامل فى التاريخ: ۲ / ۴۴۰، الإرشاد: ۱ / ۳۵۴.
۱۰. يعنى كنيزى كه از صاحبش فرزند آورد.
۱۱. أنساب الأشراف، نام او را «ورقاء» مى‏‌داند.
۱۲. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۳ .
۱۳. إعلام الورى: ۱/۳۹۶، مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵، تهذيب الكمال: ۲۰/۴۷۹.
۱۴. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۳، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴.
۱۵. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴.
۱۶. با وجود دعوت امام حسين‏عليه السلام از او به كربلا نيامد و دير زمانى زيست و با عبداللَّه بن زبير و حَجّاج، بيعت كرد. ر. ك: سرّ السلسلة العلويّة: ۹۶ و ۹۷، عمدة الطالب: ۳۶۲.
۱۷. أنساب الأشراف: ۲/۴۱۳، المعارف: ۲۰۴، نسب قريش: ۴۵، المحبّر: ۵۶ .
۱۸. نسب قريش: ۴۵، إعلام الورى: ۱/۳۹۷.
۱۹. تاريخ الطبرى: ۵/۴۶۹، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۸۲، مقاتل الطالبيّين: ۹۸ .
۲۰. در كتاب نسب قريش، او را «امّ الحسين» ناميده‏اند.
۲۱. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴، مروج الذهب: ۳/۷۳.
۲۲. أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴. نيز، ر. ك: المعارف: ۲۱۱، نسب قريش: ۴۵.
۲۳. شرح الأخبار: ۳/۱۹۸.
۲۴. نسب قريش: ۴۵، المحبّر: ۵۶، إعلام الورى: ۱/۳۹۷.
۲۵. تاريخ الطبرى: ۵/۴۶۹، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۸۲، نسب قريش: ۴۵.
۲۶. الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۵. در مناقب آل أبى طالب، «محمّد بن عقيل» آمده است.
۲۷. تاريخ الطبرى: ۵/۴۶۹، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۸۲، المحبّر: ۴۹۱، مقاتل الطالبيّين: ۹۸.
۲۸. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۵، المعارف: ۲۱۱.
۲۹. أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴، المعارف: ۲۰۴، نسب قريش: ۴۵، المجدى: ۱۸.
۳۰. أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴، المعارف: ۲۰۵، نسب قريش: ۴۵، المحبّر: ۵۶.
۳۱. نسب قريش: ۴۵، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۵ ، المجدى: ۱۸. از متن المجدى فهميده مى‏‌شود كه عقيل، دو پسر به نام عبد اللَّه داشته است كه برادر بزرگ‏تر، همسر ميمونه و برادر كوچك‏تر، همسر نفيسه بوده است.
۳۲. أنساب الأشراف: ۲/۴۱۵، المعارف: ۲۰۵، نسب قريش: ۴۵، المحبّر: ۵۷.
۳۳. نسب قريش: ۴۶، المحبّر: ۵۷، المجدى: ۱۸ ، إعلام الورى: ۱/۳۹۸.
۳۴. مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵.
۳۵. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۴.
۳۶. نسب قريش: ۴۵، المحبّر: ۵۶، المجدى: ۱۸، مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵.
۳۷. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، در الإرشاد (ج ۱ / ۳۵۵) آمده است كه كنيه‏اش «امّ جعفر» بود.
۳۸. مناقب آل أبى طالب: ۳/۳۰۵.
۳۹. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۵، الكامل فى التاريخ: ۲/۴۴۱.
۴۰. الإرشاد: ۱/۳۵۴، إعلام الورى: ۱/۳۹۶.
۴۱. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، در أنساب الاشراف (۲ / ۴۱۴) آمده: كثير بن عباس با او پس از خواهرش يا پيش از او ازدواج كرد.
۴۲. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۴، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۵.
۴۳. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۵، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۵.
۴۴. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۵، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۵ .
۴۵. تهذيب الكمال: ۲۰/۴۷۹/۴۰۸۹.
۴۶. أعيان الشيعة: ۷/۱۳۷.
۴۷. الاحتجاج: ۲/۱۱۰/۱۷۰، الأمالى، مفيد: ۳۲۱/۸، الملهوف: ۱۹۲ .
۴۸. تاريخ الطبرى: ۵/۴۵۷، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۷۵، الإرشاد: ۲/۱۱۶ .
۴۹. الاحتجاج: ۲/۱۲۵/۱۷۳، الملهوف: ۲۱۵، مقتل الحسين: ۲/۶۴ .
۵۰. اُسد الغابة: ۷/۱۳۴/۶۹۶۹، الإصابة: ۸/۱۶۶/۱۱۲۶۷ .
۵۱. سير أعلام النبلاء: ۳/۵۰۰/۱۱۴.
۵۲. المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۵۳/۴۶۸۴، الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۳ .
۵۳. الكافى: ۵/۳۴۶/۱ و ۲، الخرائج والجرائح: ۲/۸۲۵/۳۹.
۵۴. الكافى: ۵/۳۴۶/۲، إعلام الورى: ۱/۳۹۷، الاستغاثة: ۱۲۶.
۵۵. المسائل السَّرَويّة: ۸۶.
۵۶. الكافى: ۶/۱۱۵/۱ و ۲، تهذيب الأحكام: ۸/۱۶۱/۵۵۷ و ۵۵۸.
۵۷. تنزيه الأنبياء: ۱۴۱.
۵۸. براى آگاهى بيشتر از عقد امّ كلثوم و اثبات و ردّ آن، ر. ك: إفحام الأعداء والخصوم فى نفى عقد اُمّ كلثوم.
۵۹. الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۳، سير أعلام النبلاء: ۳/۵۰۱ و ۵۰۲.
۶۰. الجمل: ۲۷۶، شرح نهج البلاغة: ۱۴/ ۱۳، الفتوح: ۲ / ۴۶۴.
۶۱. تاريخ الطبرى: ۴ / ۴۴۶، الكامل فى التاريخ: ۲/ ۳۱۲.
۶۲. الملهوف: ۱۴۰ و ۱۹۸، شرح الأخبار: ۳/۱۹۸، بحارالأنوار: ۴۵/۱۱۵، النهاية: ۳ / ۴۲۲.
۶۳. الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۴، اُسد الغابة: ۷/۳۷۸/۷۵۸۶، الاستيعاب: ۴/۵۱۰/۳۶۳۸.
۶۴. الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۳، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۲، اُسد الغابة: ۷/۳۷۸/۷۵۸۶ .
۶۵. سنن النسائى: ۴/۷۱، الطبقات الكبرى: ۸/۴۶۴، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۲ .
۶۶. مختصر تاريخ دمشق: ۲۳/ ۹۵ / ۱۲۵، سير أعلام النبلاء: ۴/ ۱۱۱ / ۳۶، و در آن چنين آمده است: «در سالى كه ابوبكر درگذشت، به دنيا آمد».
۶۷. الطبقات الكبرى: ۵ / ۹۱، سير أعلام النبلاء: ۴ / ۱۱۰ / ۳۶، شرح نهج البلاغة: ۱ / ۲۴۴.
۶۸. الجَمَل: ۳۵۶ و ۳۵۹، الطبقات الكبرى: ۵/۹۳، تاريخ الطبرى: ۴/۵۱۴ .
۶۹. الطبقات الكبرى: ۵/۹۳، تاريخ الإسلام: ۳/۵۴۴.
۷۰. الطبقات الكبرى: ۵/۱۰۰، أنساب الأشراف: ۵/۳۱۷، سير أعلام النبلاء: ۴/۱۱۸/۳۶.
۷۱. الطبقات الكبرى: ۵/۱۰۱، سير أعلام النبلاء: ۴/۱۱۸/۳۶.
۷۲. الطبقات الكبرى: ۵/۹۹، تاريخ الطبرى: ۵/۵۶۱ و ۵۸۰.
۷۳. الكافى: ۱/۳۴۸/۵.
۷۴. المستدرك على الصحيحين: ۳/۱۵۶/۴۶۹۶، الطبقات الكبرى: ۵/۱۱۶.
۷۵. تاريخ دمشق: ۵۴/۳۳۳، سير أعلام النبلاء: ۴/۱۱۷/۳۶.
۷۶. نثر الدرّ: ۱/۴۰۶، شرح نهج‏البلاغة: ۱/۲۴۴.
۷۷. ربيع الأبرار: ۳/۳۲۵، الكامل: ۳/۱۱۹۳.
۷۸. شرح نهج‏البلاغة: ۱/۲۴۵.
۷۹. الخصال: ۶۸/۱۰۱، الأمالى ، صدوق: ۵۴۸/۷۳۱.
۸۰. أعيان الشيعة: ۷/۴۲۹، إبصار العين: ۵۶.
۸۱. مقاتل الطالبيّين: ۸۹، عمدة الطالب: ۳۵۶.
۸۲. تهذيب الكمال: ۲۰/۴۷۹، أنساب الأشراف: ۲/۴۱۳، مقاتل الطالبيّين: ۸۹.
۸۳. تهذيب الكمال: ۲۰/۴۷۹، مقاتل الطالبيّين: ۸۹، شرح الأخبار: ۳/۱۸۲/۱۱۲۵، مناقب آل أبى طالب: ۴/۱۰۸.
۸۴. مقاتل الطالبيّين: ۹۰، مناقب آل أبى طالب: ۴/۱۰۸.
۸۵. الأخبار الطوال: ۲۵۶، مقاتل الطالبيّين: ۹۰، الإرشاد: ۲/۹۵، المجدى: ۱۵ .
۸۶. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۲، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۵۶، الفتوح: ۵/۹۲.
۸۷. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۹. نيز، ر. ك : الإرشاد: ۲/۹۱، إعلام الورى: ۱/۴۵۵.
۸۸. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۶، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۵۸، الفتوح: ۵/۹۴.
۸۹. سرّ السلسلة العلويّة: ۸۹، عمدة الطالب: ۳۵۶.
۹۰. مقتل الحسين: ۲/۳۰، المجدى: ۱۵، إعلام الورى: ۱/۳۹۵.
۹۱. الخصال: ۶۸/۱۰۱، الأمالى ، صدوق: ۵۴۸/۷۳۱ .
۹۲. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۹. نيز، ر. ك: الإرشاد: ۲/۹۱، إعلام الورى: ۱/۴۵۵.
۹۳. سرّ السلسلة العلويّة: ۸۹، عمدة الطالب: ۳۵۶ .
۹۴. يعنى پسران زنى كه از قبيله ماست.
۹۵. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۵ و ۴۱۶، و در نقل الفتوح ( ۵/ ۹۴) آمده است: و عبّاس بن على به او گفت: «مرگت باد اى شمر! و خدا تو را اى دشمن خدا لعنت كند و نيز اين امان نامه‏اى را كه آورده‏اى! آيا به ما مى‏‌گويى كه به انحراف، گردن نهيم و يارى برادرمان حسين‏عليه السلام را واگذاريم؟!». پس شمر ناراحت و خشمگين به اردوگاه خود بازگشت.
۹۶. الطبقات الكبرى: ۳/۲۰، تاريخ الطبرى: ۵/۱۵۳ و ۴۶۸.
۹۷. تاريخ الطبرى: ۵/۴۱۶، الكامل فى التاريخ: ۲/۵۵۸، الفتوح: ۵/۹۴.
۹۸. شرح الأخبار: ۳/۱۹۴، المجدى: ۱۵، إعلام الورى: ۱/۳۹۵، مقاتل الطالبيّين: ۸۸.
۹۹. مناقب آل أبى طالب: ۴/۱۰۷، الفتوح: ۵/۱۱۳، مقتل الحسين: ۲/۲۹.
۱۰۰. مقاتل الطالبيّين: ۸۹.
۱۰۱. الأخبار الطوال: ۲۵۷، مثير الأحزان: ۶۸ .
۱۰۲. مقاتل الطالبيّين: ۸۸، بحارالأنوار: ۴۵/۳۸.
۱۰۳. بحارالأنوار: ۴۳/۱۷۹/۱۵.
۱۰۴. بحارالأنوار: ۴۳/۱۷۴/۱۵.

۱۰۵. دلائل الإمامة: ۱۴۶/۵۲، بحارالأنوار: ۸۱/۱۱۲/۳۷.

۱۰۶. الأمالى ، طوسى: ۳۶۶/۷۸۰، بحارالأنوار: ۱۰۴/۴۵/۷.