107
تحفة الأولياء ج2

۸۳۱.احمد بن مهران، از محمد بن على، از ابوالحكم روايت كرده است كه گفت: حديث كردند مرا عبداللّه بن ابراهيم جعفرى و عبداللّه بن محمد بن عُماره، از يزيد بن سليط كه گفت: چون امام موسى كاظم عليه السلام وصيّت فرمود، ابراهيم بن محمد جعفرى و اسحاق بن محمد جعفرى و اسحاق بن جعفر بن محمد و جعفر بن صالح و معاويه جعفرى و يحيى بن حسين بن زيد بن على و سعد بن عمران انصارى و محمد بن حارث انصارى و يزيد بن سليط انصارى و محمد بن جعفر بن سعد اسلمى را شاهد گردانيد. و محمد بن جعفر، نويسنده وصيّت نامه اوّل بود. و حضرت ايشان را شاهد گرفت بر اين كه آن حضرت شهادت مى دهد به اين كه:
«نيست خدايى مگر خدا (كه مستجمع جميع صفات كمال است)، در حالتى كه تنهاست و او را شريكى نيست، و آن كه محمد صلى الله عليه و آله ، بنده و رسول اوست و آن كه، قيامت آمدنى است و در آن، هيچ شكّى نيست، و آن كه خدا برخواهد انگيخت كسانى را كه در قبرهايند، و آن كه زنده شدن بعد از مردن، راست است، و آن كه وعده خدا راست است، و آن كه حساب روز قيامت راست است، و قضا و قدر خدا و حكم بر وفق حكمت راست است (يا مراد، حكم به خلود بهشتيان در بهشت و دوزخيان در دوزخ است، و اين معنى انسب است به مقام)، و آن كه ايستادن در نزد خدا راست است، و آن كه آنچه محمد صلى الله عليه و آله آورده راست است، و آن كه آنچه روح الامين (كه جبرئيل است) به آن فرود آمده راست است. بر اين اعتقاد زندگى مى كنم و بر آن مى ميرم و بر آن مبعوث مى گردم، اگر خدا خواسته باشد».
و ايشان را شاهد گرفت كه:
«اين وصيّت نامه من است به خطّ من، و وصيّت نامه جدّم اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و وصيّت نامه محمد بن على عليه السلام را پيش از اين نوشته ام، و اين نسخه را از روى آن، حرف به حرف نوشته ام (كه يك حرف از اين زياده و كم تر از آن نيست)، و وصيّت نامه جعفر بن محمد مثل اين است.
و به درستى كه من، على را وصىّ خود گردانيدم، و پسران خويش را بعد از آن، با او شريك ساختم، اگر على خواسته باشد و سلوك راه راست را از ايشان مشاهده نمايد، و دوست دارد كه ايشان را بر وصايت وا گذارد و ثابت دارد، اختيار با اوست، و اگر ايشان را ناخوش دارد و دوست دارد كه ايشان را از وصايت بيرون كند، اختيار دارد، و ايشان را با وجود او، هيچ امرى نيست و رجوعى ندارند.
و على را وصىّ خود گردانيدم، در باب صدقات و موقوفات و اموال و مواليان و كودكان خويش، كه ايشان را وا گذارده ام بعد از خود، و فرزندان من با انضمام ابراهيم و عبّاس و قاسم و اسماعيل و احمد و مادر احمد، و امر زنان من، با على است، نه ايشان. و نيز با اوست ثلث موقوفات پدرم، و ثلث مال خودم، كه آن را در هر جا كه صلاح داند، قرار دهد. و بكند در آن آنچه صاحب مال در باب مال خود مى كند. پس اگر دوست دارد كه بفروشد، يا ببخشد، يا عطا كند، يا به آن تصدّق كند بر آن كه من از براى او معين كرده ام و نام برده ام، و بر غير كسى كه نام برده ام، اختيار با اوست.
و على، به منزله من است (كه هر دو يكى هستيم)، در باب وصيّت من در خصوص مال، و در باب اهل و عيال و فرزندان من. و اگر رأى او باشد كه ثابت دارد برادران خود را كه من ايشان را در اين وصيّت نامه خويش نام برده ام، ثابت بدارد، و اگر ناخوش دارد، او را مى رسد كه ايشان را بيرون كند، در حالتى كه كسى نمى تواند كه بر او سرزنش نمايد، يا او را ردّ كند. پس اگر از ايشان، غير آنچه را كه من ايشان را بر آن مفارقت كردم، مشاهده نمايد، و دوست دارد كه ايشان را باز گرداند در باب ولايت و اختيار در امرى، اختيار با اوست. و اگر مردى از ايشان خواسته باشد كه خواهر خود را به شوهر دهد، او را روا نيست كه خواهرش را به شوهر دهد، مگر به رخصت و فرمان آن حضرت؛ زيرا كه او كسانى را كه موضع نكاح اند از قوم خود و قابليت دارند، بهتر مى شناسد.
و هر پادشاهى، يا يكى از مردمان كه او را باز دارد از چيزى، يا مانع شود در ميانه او و ميان چيزى از آنچه در اين وصيّت نامه خود ذكر كردم، يا يكى از آنها كه ايشان را ياد نمودم، از خدا و از رسول او بيزار است، و خدا و رسولش از او بيزارند، و بر او باد لعنت خدا و غضب او، و لعنت همه لعنت كنندگان و جميع فرشتگان مقرّب خدا و پيغمبران و رسولان و گروه مؤمنان. و يكى از پادشاهان را نمى رسد كه او را از چيزى باز دارند (و مراد در نزد او، مظلمه و وبال مالى و حقّى نيست؛ خواه مالى باشد و خواه غير آن) و يكى از فرزندان مرا پيش من مالى نيست و از من طلبى ندارد. و على در آنچه ذكر كند، مصدَّق است (كه بايد او را تصديق نمود). پس اگر كم قرار دهد، خود بهتر مى داند، و اگر بسيار قرار دهد، خود راست گو است و بهتر مى داند.
و جز اين نيست كه اراده كردم به داخل كردن خود، آنان را كه با او داخل كردم از فرزندان خويش كه نام هاى ايشان را بلند گردانم تا معروف و صاحب اسم شوند و ايشان را تشريف دهم. و مادران فرزندان من، هر يك از ايشان كه در منزل خود قرار داشته باشد و در پرده خود مستوره باشد، از براى اوست آنچه در ايّام حيات من بر او جارى بوده؛ از نفقه و غير آن، اگر على اين را صلاح بداند. و هر كدام از ايشان، كه بيرون رفت و شوهرى ديگر گرفت، او را نمى رسد كه به سوى منزل من برگردد، مگر آن كه على، غير اين را صلاح بداند. و دختران من، به همين طريق با ايشان سلوك شود، و دختران مرا به شوهر ندهد، يكى از برادران ايشان كه از مادران ايشان است، يا پادشاه يا عمو، مگر به رأى و مشورت او. پس اگر غير از اين كنند، با خدا و رسول او مخالفت كرده اند، و با آن جناب در پادشاهى و مملكت او جنگ كرده اند، و او كسانى را كه موضع نكاح اند از قوم خود و قابليّت آن را دارند، بهتر مى شناسد.
پس اگر اراده كند كه تزويج نمايد، تزويج نمايد و اگر خواسته باشد كه ترك كند، ترك كند.
و زنان، يا زنان و دختران خويش را به همين نحو كه در اين وصيّت نامه، مذكور است، وصيّت كرده ام و خداى عزّوجلّ را بر ايشان شاهد گردانيدم، و على و مادر احمد نيز شاهدند، و كسى را جايز نيست كه وصيّت نامه مرا بروز دهد، يا آن را منتشر سازد، يا از هم باز كند، و حال آن كه نسبت به اين وصيّت نامه، بر طريقه باشد غير از آنچه ذكر كردم (و مى تواند كه معنى اين باشد كه: على، به اين وصيّت نامه بر غير آنچه ذكر كردم و نوشتم، قرار و استقرار دارد؛ چه زبانى به او آنچه بايد بگويم، گفته ام).
پس هر كه بد كند، وبال آن بر خودش خواهد بود، و هر كه نيكى كند، منفعت آن، به خودش برگردد. «وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ»۱ ، يعنى: «و نيست پروردگار تو ستم كننده بر بندگان خود». و خدا رحمت فرستد بر محمد و آل او.
و كسى را روا نيست، از پادشاه و غير او، كه بشكند مهر اين وصيّت نامه مرا كه مهر زده ام بر آن در آخر (و مهر آن را باز كند). پس هر كه مهر آن را بر هم زند، لعنت خدا و غضب او و لعنت همه لعنت كنندگان و تمام فرشتگان مقرّب خدا و گروه رسولان و مؤمنان و مسلمانان بر او باد، و بر هر كه مهر اصل اين وصيّت نامه مرا بشكند و از هم باز كند!
و ابو ابراهيم حضرت امام موسى عليه السلام و گواهان نوشتند و مهر كردند و خدا رحمت فرستد بر محمد و آل او» .
ابوالحكم مى گويد كه: عبداللّه بن ابراهيم ۲ جعفرى مرا حديث كرد، از يزيد بن سليط كه گفت: ابو عمران طلحى، قاضى مدينه بود، و چون حضرت امام موسى عليه السلام از دنيا درگذشت، برادران امام رضا عليه السلام آن حضرت را به نزد طلحى قاضى بردند. پس عبّاس بن موسى به قاضى گفت كه: خدا تو را به اصلاح آورد، و ما را به وجود تو بهرمند گرداند. به درستى كه در پايين اين وصيّت نامه، گنج و گوهرى هست و على مى خواهد كه آن را بپوشاند، و خود آن را فرا گيرد، و به ما ندهد و پدر ما ـ خدا او را رحمت كند ـ چيزى را وا نگذاشته، مگر آن كه على آن را به خود نسبت داده (يا آن كه پدر ما آن را به على نسبت داده)، و ما را درويش و محتاج گردانيده. و اگر نه اين بود كه من خويش را نگهدارى مى كنم، هر آينه تو را خبر مى دادم به چيزى در حضور اين گروه بزرگواران.
پس ابراهيم بن محمد به سوى او راست شد و گفت: در آن هنگام، به خدا سوگند، خبر مى دهى به چيزى كه ما آن را از تو قبول نخواهيم كرد، و تو را بر آن تصديق نمى كنيم. بعد از آن، در نزد ما چنان باشى كه تو را ملامت كنيم و از خود دور گردانيم و برانيم. ما تو را به دروغ مى شناسيم، در حال كوچكى و بزرگى. پدرت تو را بهتر مى شناخت. اگر در تو خوبى بود، و به درستى كه پدرت تو را در آشكار و نهان مى شناخت، و هرگز تو را بر دو دانه خرما امين نمى گردانيد.
بعد از آن، اسحاق بن جعفر، عموى عبّاس برجست و به سوى او رفت و گريبان او را گرفت و كشيد، و گفت: به درستى كه تو سفيه و ضعيف و احمقى، اين را جمع كن با آنچه در ديروز از تو واقع شد از سفاهت و منازعت. و همه آن گروه، اسحاق را يارى نمودند.
پس ابو عمران قاضى، به حضرت على (بن موسى الرّضا) عليه السلام عرض كرد كه: يا اباالحسن، برخيز كه امروز مرا بس است آن لعنتى كه پدرت بر من كرد، و پدرت از براى تو وسعت داده (كه اختيار به دست تو داده). و به خدا سوگند، كه هيچ كس فرزند را بهتر از پدرش نمى شناسد. و به خدا سوگند، كه پدر تو در نزد ما كم عقل و ضعيف رأى نبود.
پس عباس به قاضى گفت كه: خدا تو را به اصلاح آورد، مهر را بشكن و آنچه در زير آن است، بخوان. ابوعمران گفت: من آن را نمى شكنم و بس است مرا امروز آن لعنتى كه پدرت بر من كرد. عبّاس گفت: من آن را مى شكنم. قاضى گفت كه: اختيار دارى. پس عبّاس آن مهر را شكست، ناگاه ديدند كه در آن، ايشان را از وصايت بيرون كرده، و على را تنها ثابت داشته و ايشان را در ولايت و حكم على داخل گردانيده؛ خواه دوست دارند و خواه كراهت داشته باشند. و ايشان را از حدّ صدقه و غير آن بيرون نموده. و گشودن آن وصيّت نامه بر ايشان بلا و رسوايى و خوارى، و از براى حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام خير و خوبى بود.
و در آن وصيّت نامه كه عباس مهر آن را شكست، در زير مهر، نام هاى اين شهود نوشته بود: ابراهيم بن محمد و اسحاق بن جعفر و جعفر بن صالح و سعيد بن عمران. و در مجلس قاضى، روى مادر احمد را باز كردند؛ زيرا كه چون شهادت داد، ادّعا نمودند كه اين مادر احمد نيست، تا اين كه روى او را باز كردند و او را شناختند. پس مادر احمد، در آن هنگام گفت: به خدا سوگند كه سيّد و آقاى من، همين كه در اينجاست (يعنى: حضرت امام رضا عليه السلام ) فرمود كه: «زود باشد كه تو را از روى جبر و ستم بگيرند و از خانه خود بيرون آورده و به مجلس ها برند».
اسحاق بن جعفر (به جهت تقيّه او را منع كرد و) گفت: ساكت شو. به درستى كه زنان منسوب اند به ضعف عقل (يا ناتوانى). و من گمان ندارم او را كه از اينها كه تو مى گويى، چيزى گفته باشد.
بعد از آن، على بن موسى الرّضا عليه السلام به جانب عبّاس التفات فرمود و فرمود كه: «اى برادر من، من مى دانم كه چيزى شما را بر اين دعوى باطل نداشته، مگر غرامت ها و قرض هايى كه بر شما بار است». و حضرت به غلام خود فرمود كه: «برو اى سعيد، و آنچه بر ايشان است، براى من معلوم كن و قدر آن را سياهه كن (يا آن را در ذمّه من قرار ده) بعد از آن، قرض ايشان را بده». و فرمود: «نه به خدا سوگند كه مواسات با شما و احسان به شما را ترك نخواهم كرد، مادامى كه بر روى زمين راه روم».
عبّاس گفت كه: به ما نمى دهى، مگر از زيادتى هاى اموال ما، و مال ما (يا آنچه از براى ما است) در نزد تو، از اين بيشتر است. حضرت فرمود كه: «هر چه خواهيد بگوييد؛ زيرا كه عِرض من، عِرض شما است . و چنان نپنداريد كه عِرض مرا بر باد مى دهيد و خود سالم مى مانيد، بلكه آنچه با من مى كنيد، با خود كرده ايد. پس اگر نيكى كنيد، نفع آن از براى شما است در نزد خدا و اگر بدى كنيد، خدا آمرزنده و مهربان است. به خدا سوگند كه شما مى دانيد و خبر داريد كه امروز كه در آنم، مرا فرزندى نيست، و وارثى غير از شما ندارم، و اگر چيزى را نگاه دارم از آنچه شما گمان مى كنيد، يا آن را ذخيره كنم، از براى شما است و بازگشت آن به سوى شما خواهد بود. به خدا سوگند، كه از آن روزى كه پدر شما رضى الله عنه درگذشته تا امروز، چيزى را مالك نشدم، مگر آن كه آن را متفرّق ساختم و به مستحّق دادم، از آنجا كه ديديد».
پس عبّاس برجست و گفت: به خدا سوگند كه چنين نيست، و خدا تو را بر ما زيادتى نداده از روى رأى و انديشه كه پدر نموده باشد، وليكن به جهت حسدى ظاهر كه با ما داشت، و اراده آنچه مى خواست، از آنچه خدا آن را براى او و براى هيچ يك روا نمى دارد، كرد آنچه كرد. و به درستى كه تو مى دانى كه من، صفوان بن يحيى وكيل تو را كه در كوفه پارچه سابرى فروش است، مى شناسم و اگر سالم بمانم، هر آينه چنان گلوى او را بگيرم كه آب دهان خود را فرو نتواند برد؛ و حال آن كه تو با او باشى.
حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام فرمود: «لا حول و لا قوّة اِلا باللّه العلّى العظيم. امّا من اى برادران من، خدا مى داند كه بر آنچه باعث شادى شما باشد، حرص دارم. بار خدايا، اگر چنين مى دانى كه من صلاح ايشان را دوست مى دارم، و به ايشان نيكوكارم، و با ايشان صله پرورى مى كنم، و بر ايشان مهربانم، و در امور ايشان تعب مى كشم، و سعى و اهتمام خود را به عمل مى آورم در شب و روز، مرا به سبب آن جزاى خيرى عطا كن، و اگر بر غير اين حال باشم، تويى داناى غيب ها به غايت، پس مرا جزا ده به واسطه آنچه من سزاوار آن باشم؛ اگر بد باشد، جزاى بد و اگر خوب باشد جزاى خوب. بار خدايا، ايشان را به اصلاح آور، و امور ايشان را به اصلاح آور، و شيطان را از ما و از ايشان دور كن، و ايشان را بر طاعت خود يارى كن، و از براى راه راست خويش ايشان را توفيق ده.
امّا اى برادر من، حرص دارم بر آنچه باعث شادى شما باشد، و سعى تمام در صلاح شما مى كنم و خدا وكيل است بر آنچه ما مى گوييم».
عبّاس گفت: من زبان تو را چه خوب مى شناسم، و بيل تو پيش من گِلى بر نمى دارد. بعد از آن، آن قوم بر اين حال از يكديگر جدا شدند. و خدا رحمت فرستد بر محمد و آل محمد.

1.فصّلت، ۴۶.

2.در نسخه مترجم ـ رحمه اللّه ـ عبداللّه بن آدم است .


تحفة الأولياء ج2
106

۸۳۱.أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي الْحَكَمِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي عَبْدُ اللّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيُّ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ ، قَالَ : لَمَّا أَوْصى أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، أَشْهَدَ إِبْرَاهِيمَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيَّ ، وَ إِسْحَاقَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيَّ ، وَ إِسْحَاقَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، وَ جَعْفَرَ بْنَ صَالِحٍ ، وَ مُعَاوِيَةَ الْجَعْفَرِيَّ ، وَ يَحْيَى بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ ، وَ سَعْدَ بْنَ عِمْرَانَ الْأَنْصَارِيَّ ، وَ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَنْصَارِيَّ ، وَ يَزِيدَ بْنَ سَلِيطٍ الْأَنْصَارِيَّ ، وَ مُحَمَّدَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ سَعْدٍ الْأَسْلَمِيَّ ـ وَ هُوَ كَاتِبُ الْوَصِيَّةِ الْأُولى ـ أَشْهَدَهُمْ أَنَّهُ «يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا ، وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ ، وَ أَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ ، وَ أَنَّ الْوَعْدَ حَقٌّ ، وَ أَنَّ الْحِسَابَ حَقٌّ ، وَ الْقَضَاءَ حَقٌّ ، وَ أَنَّ الْوُقُوفَ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ حَقٌّ ، وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله حَقٌّ ، وَ أَنَّ مَا نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ حَقٌّ ، عَلى ذلِكَ أَحْيَا ، وَ عَلَيْهِ أَمُوتُ ، وَ عَلَيْهِ أُبْعَثُ إِنْ شَاءَ اللّهُ».
وَ أَشْهَدَهُمْ أَنَّ «هذِهِ وَصِيَّتِي بِخَطِّي ، وَ قَدْ نَسَخْتُ وَصِيَّةَ جَدِّي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، وَ وَصِيَّةَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَبْلَ ذلِكَ ، نَسَخْتُهَا حَرْفاً بِحَرْفٍ ، وَ وَصِيَّةَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلى مِثْلِ ذلِكَ ، وَ إِنِّي قَدْ أَوْصَيْتُ إِلى عَلِيٍّ ، وَ بَنِيَّ بَعْدُ مَعَهُ إِنْ شَاءَ وَ آنَسَ مِنْهُمْ رُشْداً وَ أَحَبَّ أَنْ يُقِرَّهُمْ ، فَذَاكَ لَهُ ، وَ إِنْ كَرِهَهُمْ وَ أَحَبَّ أَنْ يُخْرِجَهُمْ ، فَذَاكَ لَهُ ، وَ لَا أَمْرَ لَهُمْ مَعَهُ .
وَ أَوْصَيْتُ إِلَيْهِ بِصَدَقَاتِي وَ أَمْوَالِي وَ مَوَالِيَّ وَ صِبْيَانِيَ الَّذِينَ خَلَّفْتُ وَ وُلْدِي ، وَ إِلى إِبْرَاهِيمَ وَ الْعَبَّاسِ وَ قَاسِمٍ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ أَحْمَدَ وَ أُمِّ أَحْمَدَ ، وَ إِلى عَلِيٍّ أَمْرُ نِسَائِي دُونَهُمْ ، وَ ثُلُثُ صَدَقَةِ أَبِي وَ ثُلُثِي ، يَضَعُهُ حَيْثُ يَرى ، وَ يَجْعَلُ فِيهِ مَا يَجْعَلُ ذُو الْمَالِ فِي مَالِهِ ، فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ يَبِيعَ أَوْ يَهَبَ أَوْ يَنْحَلَ أَوْ يَتَصَدَّقَ بِهَا عَلى مَنْ سَمَّيْتُ لَهُ وَ عَلى غَيْرِ مَنْ سَمَّيْتُ ، فَذَاكَ لَهُ .
وَ هُوَ أَنَا فِي وَصِيَّتِي فِي مَالِي وَ فِي أَهْلِي وَ وُلْدِي ، وَ إِنْ يَرى أَنْ يُقِرَّ إِخْوَتَهُ ـ الَّذِينَ سَمَّيْتُهُمْ فِي كِتَابِي هذَا ـ أَقَرَّهُمْ ؛ وَ إِنْ كَرِهَ ، فَلَهُ أَنْ يُخْرِجَهُمْ غَيْرَ مُثَرَّبٍ عَلَيْهِ وَ لَا مَرْدُودٍ ؛ فَإِنْ آنَسَ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي فَارَقْتُهُمْ عَلَيْهِ ، فَأَحَبَّ أَنْ يَرُدَّهُمْ فِي وَلَايَةٍ ، فَذَاكَ لَهُ ؛ وَ إِنْ أَرَادَ رَجُلٌ مِنْهُمْ أَنْ يُزَوِّجَ أُخْتَهُ ، فَلَيْسَ لَهُ أَنْ يُزَوِّجَهَا إِلَا بِإِذْنِهِ وَ أَمْرِهِ ، فَإِنَّهُ أَعْرَفُ بِمَنَاكِحِ قَوْمِهِ .
وَ أَيُّ سُلْطَانٍ أَوْ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ كَفَّهُ عَنْ شَيْءٍ ، أَوْ حَالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ شَيْءٍ ـ مِمَّا ذَكَرْتُ فِي كِتَابِي هذَا ـ أَوْ أَحَدٍ مِمَّنْ ذَكَرْتُ ، فَهُوَ مِنَ اللّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ بَرِيءٌ ، وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْهُ بُرَآءُ ، وَ عَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ ، وَ لَعْنَةُ اللَاعِنِينَ وَ الْمَـلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ جَمَاعَةِ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ مِنَ السَّـلَاطِينِ أَنْ يَكُفَّهُ عَنْ شَيْءٍ ، وَ لَيْسَ لِي عِنْدَهُ تَبِعَةٌ وَ لَا تِبَاعَةٌ ، وَ لَا لِأَحَدٍ مِنْ وُلْدِي لَهُ قِبَلِي مَالٌ ؛ وَهُوَ مُصَدَّقٌ فِيمَا ذَكَرَ ، فَإِنْ أَقَلَّ ، فَهُوَ أَعْلَمُ ؛ وَ إِنْ أَكْثَرَ ، فَهُوَ الصَّادِقُ كَذلِكَ .
وَإِنَّمَا أَرَدْتُ بِإِدْخَالِ الَّذِينَ أَدْخَلْتُهُمْ مَعَهُ مِنْ وُلْدِي التَّنْوِيهَ بِأَسْمَائِهِمْ ، وَ التَّشْرِيفَ لَهُمْ ؛ وَ أُمَّهَاتُ أَوْلَادِي مَنْ أَقَامَتْ مِنْهُنَّ فِي مَنْزِلِهَا وَ حِجَابِهَا ، فَلَهَا مَا كَانَ يَجْرِي عَلَيْهَا فِي حَيَاتِي إِنْ رَأى ذلِكَ ، وَ مَنْ خَرَجَتْ مِنْهُنَّ إِلى زَوْجٍ ، فَلَيْسَ لَهَا أَنْ تَرْجِعَ إِلى مَحْوَايَ إِلَا أَنْ يَرى عَلِيٌّ غَيْرَ ذلِكَ ، وَ بَنَاتِي بِمِثْلِ ذلِكَ ، وَ لَا يُزَوِّجُ بَنَاتِي أَحَدٌمِنْ إِخْوَتِهِنَّ مِنْ أُمَّهَاتِهِنَّ وَ لَا سُلْطَانٌ وَ لَا عَمٌّ إِلَا بِرَأْيِهِ وَ مَشُورَتِهِ ، فَإِنْ فَعَلُوا غَيْرَ ذلِكَ ، فَقَدْ خَالَفُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ جَاهَدُوهُ فِي مُلْكِهِ ، وَ هُوَ أَعْرَفُ بِمَنَاكِحِ قَوْمِهِ ، فَإِنْ أَرَادَ أَنْ يُزَوِّجَ زَوَّجَ ، وَ إِنْ أَرَادَ أَنْ يَتْرُكَ تَرَكَ .
وَقَدْ أَوْصَيْتُهُنَّ بِمِثْلِ مَا ذَكَرْتُ فِي كِتَابِي هذَا ، وَ جَعَلْتُ اللّهَ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ عَلَيْهِنَّ شَهِيداً ، وَ هُوَ وَ أُمُّ أَحْمَدَ ؛ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَكْشِفَ وَصِيَّتِي وَ لَا يَنْشُرَهَا وَ هُوَ مِنْهَا عَلى غَيْرِ مَا ذَكَرْتُ وَ سَمَّيْتُ ؛ فَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهِ ، وَ مَنْ أَحْسَنَ فَلِنَفْسِهِ ، وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَامٍ لِلْعَبِيدِ ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ .
وَلَيْسَ لِأَحَدٍ مِنْ سُلْطَانٍ وَ لَا غَيْرِهِ أَنْ يَفُضَّ كِتَابِي هذَا الَّذِي خَتَمْتُ عَلَيْهِ الْأَسْفَلَ ، فَمَنْ فَعَلَ ذلِكَ ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ ، وَ لَعْنَةُ اللَاعِنِينَ وَ الْمَـلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ جَمَاعَةِ الْمُرْسَلِينَ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ ، وَ عَلى مَنْ فَضَّ كِتَابِي هذَا . وَ كَتَبَ وَ خَتَمَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ وَ الشُّهُودُ ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ».
قَالَ أَبُو الْحَكَمِ : فَحَدَّثَنِي عَبْدُ اللّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيُّ ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ ، قَالَ :
كَانَ أَبُو عِمْرَانَ الطَّلْحِيُّ قَاضِيَ الْمَدِينَةِ ، فَلَمَّا مَضى مُوسى عليه السلام قَدَّمَهُ إِخْوَتُهُ إِلَى الطَّلْحِيِّ الْقَاضِي ، فَقَالَ الْعَبَّاسُ بْنُ مُوسى : أَصْلَحَكَ اللّهُ وَ أَمْتَعَ بِكَ ، إِنَّ فِي أَسْفَلِ هذَا الْكِتَابِ كَنْزاً وَ جَوْهَراً ، وَ يُرِيدُ أَنْ يَحْتَجِبَهُ وَ يَأْخُذَهُ دُونَنَا ، وَ لَمْ يَدَعْ أَبُونَا ـ رَحِمَهُ اللّهُ ـ شَيْئاً إِلَا أَلْجَأَهُ إِلَيْهِ ، وَ تَرَكَنَا عَالَةً ، وَ لَوْ لَا أَنِّي أَكُفُّ نَفْسِي ، لَأَخْبَرْتُكَ بِشَيْءٍ عَلى رُؤُوسِ الْمَلَاَء، فَوَثَبَ إِلَيْهِ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، فَقَالَ : إِذاً وَاللّهِ ، تُخْبِرَ بِمَا لَا نَقْبَلُهُ مِنْكَ وَ لَا نُصَدِّقُكَ عَلَيْهِ ، ثُمَّ تَكُونُ عِنْدَنَا مَلُوماً مَدْحُوراً ؛ نَعْرِفُكَ بِالْكَذِبِ صَغِيراً وَ كَبِيراً ، وَ كَانَ أَبُوكَ أَعْرَفَ بِكَ لَوْ كَانَ فِيكَ خَيْرٌ ، وَ إِنْ كَانَ أَبُوكَ لَعَارِفاً بِكَ فِي الظَّاهِرِ وَ الْبَاطِنِ ، وَ مَا كَانَ لِيَأْمَنَكَ عَلى تَمْرَتَيْنِ .
ثُمَّ وَثَبَ إِلَيْهِ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ عَمُّهُ ، فَأَخَذَ بِتَلْبِيبِهِ ، فَقَالَ لَهُ : إِنَّكَ لَسَفِيهٌ ضَعِيفٌ أَحْمَقُ ، اجْمَعْ هذَا مَعَ مَا كَانَ بِالْأَمْسِ مِنْكَ ، وَ أَعَانَهُ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ .
فَقَالَ أَبُو عِمْرَانَ الْقَاضِي لِعَلِيٍّ : قُمْ يَا أَبَا الْحَسَنِ ، حَسْبِي مَا لَعَنَنِي أَبُوكَ الْيَوْمَ ، وَ قَدْ وَسَّعَ لَكَ أَبُوكَ ، وَ لَا وَ اللّهِ ، مَا أَحَدٌ أَعْرَفَ بِالْوَلَدِ مِنْ وَالِدِهِ ، وَ لَا وَ اللّهِ ، مَا كَانَ أَبُوكَ عِنْدَنَا بِمُسْتَخَفٍّ فِي عَقْلِهِ ، وَ لَا ضَعِيفٍ فِي رَأْيِهِ .
فَقَالَ الْعَبَّاسُ لِلْقَاضِي : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، فُضَّ الْخَاتَمَ وَ اقْرَأْ مَا تَحْتَهُ ، فَقَالَ أَبُو عِمْرَانَ : لَا أَفُضُّهُ ، حَسْبِي مَا لَعَنَنِي أَبُوكَ مُنْذُ الْيَوْمِ ، فَقَالَ الْعَبَّاسُ : فَأَنَا أَفُضُّهُ ، فَقَالَ : ذَاكَ إِلَيْكَ ، فَفَضَّ الْعَبَّاسُ الْخَاتَمَ ، فَإِذَا فِيهِ إِخْرَاجُهُمْ وَ إِقْرَارُ عَلِيٍّ لَهَا وَحْدَهُ ، وَ إِدْخَالُهُ إِيَّاهُمْ فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ إِنْ أَحَبُّوا أَوْ كَرِهُوا ، وَ إِخْرَاجُهُمْ مِنْ حَدِّ الصَّدَقَةِ وَ غَيْرِهَا ،وَ كَانَ فَتْحُهُ عَلَيْهِمْ بَـلَاءً وَ فَضِيحَةً وَ ذِلَّةً ، وَ لِعَلِيٍّ عليه السلام خِيَرَةً .
وَ كَانَ فِي الْوَصِيَّةِ الَّتِي فَضَّ الْعَبَّاسُ تَحْتَ الْخَاتَمِ : هؤُلَاءِ الشُّهُودُ : إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، وَ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ ، وَ جَعْفَرُ بْنُ صَالِحٍ ، وَ سَعِيدُ بْنُ عِمْرَانَ ؛ وَ أَبْرَزُوا وَجْهَ أُمِّ أَحْمَدَ فِي مَجْلِسِ الْقَاضِي ، وَ ادَّعَوْا أَنَّهَا لَيْسَتْ إِيَّاهَا حَتّى كَشَفُوا عَنْهَا وَ عَرَفُوهَا ، فَقَالَتْ عِنْدَ ذلِكَ : قَدْ وَاللّهِ ، قَالَ سَيِّدِي هذَا : إِنَّكِ سَتُؤْخَذِينَ جَبْراً ، وَ تُخْرَجِينَ إِلَى الْمَجَالِسِ ؛ فَزَجَرَهَا إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ ، وَ قَالَ : اسْكُتِي ؛ فَإِنَّ النِّسَاءَ إِلَى الضَّعْفِ ، مَا أَظُنُّهُ قَالَ مِنْ هذَا شَيْئاً .
ثُمَّ إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام الْتَفَتَ إِلَى الْعَبَّاسِ ، فَقَالَ : «يَا أَخِي ، إِنِّي أَعْلَمُ أَنَّهُ إِنَّمَا حَمَلَكُمْ عَلى هذِهِ الْغَرَائِمُ وَ الدُّيُونُ الَّتِي عَلَيْكُمْ ، فَانْطَلِقْ يَا سَعِيدُ ، فَتَعَيَّنْ لِي مَا عَلَيْهِمْ ، ثُمَّ اقْضِ عَنْهُمْ ، وَ لَا وَ اللّهِ ، لَا أَدَعُ مُؤَاسَاتَكُمْ وَ بِرَّكُمْ مَا مَشَيْتُ عَلَى الْأَرْضِ ، فَقُولُوا مَا شِئْتُمْ».
فَقَالَ الْعَبَّاسُ : مَا تُعْطِينَا إِلَا مِنْ فُضُولِ أَمْوَالِنَا ، و مَا لَنَا عِنْدَكَ أَكْثَرُ ، فَقَالَ : «قُولُوا مَا شِئْتُمْ ، فَالْعِرْضُ عِرْضُكُمْ ، فَإِنْ تُحْسِنُوا فَذَاكَ لَكُمْ عِنْدَ اللّهِ ، وَ إِنْ تُسِيئُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ؛ وَ اللّهِ ، إِنَّكُمْ لَتَعْرِفُونَ أَنَّهُ مَا لِي يَوْمِي هذَا وَلَدٌ وَ لَا وَارِثٌ غَيْرُكُمْ ، وَ لَئِنْ حَبَسْتُ شَيْئاً مِمَّا تَظُنُّونَ ، أَوِ ادَّخَرْتُهُ ، فَإِنَّمَا هُوَ لَكُمْ ، وَ مَرْجِعُهُ إِلَيْكُمْ ، وَ اللّهِ ، مَا مَلَكْتُ مُنْذُ مَضى أَبُوكُمْ ـ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُ ـ شَيْئاً إِلَا وَ قَدْ سَيَّبْتُهُ حَيْثُ رَأَيْتُمْ».
فَوَثَبَ الْعَبَّاسُ ، فَقَالَ : وَ اللّهِ ، مَا هُوَ كَذلِكَ ، وَ مَا جَعَلَ اللّهُ لَكَ مِنْ رَأْيٍ عَلَيْنَا ، وَ لكِنْ حَسَدُ أَبِينَا لَنَا وَ إِرَادَتُهُ مَا أَرَادَ مِمَّا لَا يُسَوِّغُهُ اللّهُ إِيَّاهُ ، وَ لَا إِيَّاكَ ، وَ إِنَّكَ لَتَعْرِفُ أَنِّي أَعْرِفُ صَفْوَانَ بْنَ يَحْيى بَيَّاعَ السَّابِرِيِّ بِالْكُوفَةِ ، وَ لَئِنْ سَلِمْتُ لَأُغْصِصَنَّهُ بِرِيقِهِ وَ أَنْتَ مَعَهُ .
فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ ، أَمَّا إِنِّي يَا إِخْوَتِي ، فَحَرِيصٌ عَلى مَسَرَّتِكُمْ ، اللّهُ يَعْلَمُ ؛ اللّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي أُحِبُّ صَـلَاحَهُمْ ، وَ أَنِّي بَارٌّ بِهِمْ ، وَاصِلٌ لَهُمْ ، رَفِيقٌ عَلَيْهِمْ ، أُعْنى بِأُمُورِهِمْ لَيْلًا وَ نَهَاراً ، فَاجْزِنِي بِهِ خَيْراً ، وَ إِنْ كُنْتُ عَلى غَيْرِ ذلِكَ ، فَأَنْتَ عَلَامُ الْغُيُوبِ ، فَاجْزِنِي بِهِ مَا أَنَا أَهْلُهُ ، إِنْ كَانَ شَرّاً فَشَرّاً ، وَ إِنْ كَانَ خَيْراً فَخَيْراً ؛ اللّهُمَّ أَصْلِحْهُمْ ، وَ أَصْلِحْ لَهُمْ ، وَ اخْسَأْ عَنَّا وَ عَنْهُمُ الشَّيْطَانَ ، وَ أَعِنْهُمْ عَلى طَاعَتِكَ ، وَ وَفِّقْهُمْ لِرُشْدِكَ ؛ أَمَّا أَنَا يَا أَخِي ، فَحَرِيصٌ عَلى مَسَرَّتِكُمْ ، جَاهِدٌ عَلى صَـلَاحِكُمْ ، وَ اللّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ».
فَقَالَ الْعَبَّاسُ : مَا أَعْرَفَنِي بِلِسَانِكَ! وَ لَيْسَ لِمِسْحَاتِكَ عِنْدِي طِينٌ . فَافْتَرَقَ الْقَوْمُ عَلى هذَا ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 129521
صفحه از 856
پرینت  ارسال به