127
تحفة الأولياء ج2

۸۴۴.حسين بن محمد، از محمد بن احمد نَهْدى، از محمد بن خلّاد صيقل، از محمد بن حسن بن عمّار روايت كرده است كه گفت: در مدينه در نزد على بن جعفر بن محمد نشسته بودم، و دو سال و (بنابر بعضى از نسخ كافى سال ها) در نزد او مانده بودم كه مى نوشتم از او آنچه كه از برادرش - يعنى: امام موسى عليه السلام - شنيده بود، كه ناگاه ابوجعفر محمد بن على بن موسى الرضا عليه السلام بر او داخل شد، در مسجدى كه مشهور است به مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله . پس على بن جعفر از جاى خود بر جست و پاى برهنه و بى ردا پيش رفت، و دست او را بوسيد و او را تعظيم نمود. ابوجعفر عليه السلام به او فرمود كه:«اى عمو بنشين ـ خدا تو را رحمت كند ـ» على گفت: اى آقاى من، چگونه بنشينم و تو ايستاده باشى؟ چون على بن جعفر به جاى خويش برگشت و ياران او شروع كردند كه او را سرزنش مى نمودند و مى گفتند كه: تو عموى پدر اويى، با او، اين نوع رفتار مى كنى؟ على گفت كه: ساكت شويد و ريش خود را گرفت، و گفت كه: هرگاه خداى عزّوجلّ اين ريش سفيد را سزاوارى و قابليّت امامت ندهد، و اين جوان را اهليّت آن بدهد، و آن را قرار دهد در جايى كه قرار داده، فضل او را انكار كنم؟ پناه مى برم به خدا از آنچه مى گوييد، بلكه من بنده اويم.

۸۴۵.حسين بن محمد، از خيرانى، از پدرش روايت كرده است كه گفت: در خراسان در پيش روى امام رضا عليه السلام ايستاده بودم كه كسى به آن حضرت عرض كرد: اى آقاى من، اگر حادثه واقع شود، به كى پناه بريم؟ فرمود:«به سوى پسرم ابوجعفر». پس گويا آن سائل ابوجعفر را كم شمرد. حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: «به درستى كه خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم را به پيغمبرى فرستاد، و از جاب خدا خبر مى داد، و صاحب شريعت تازه اى بود، در سنى كه كم تر بود از سنّى كه ابوجعفر عليه السلام در آن است».

۸۴۶.على بن ابراهيم، از پدرش و على بن محمد قاسانى هر دو، از زكريّا بن يحيى بن نعمان (مصرى يا) صيرفى (بنابر اختلاف نسخ كافى) روايت كرده است كه گفت: شنيدم از على بن جعفر كه حسن بن حسين بن على بن الحسين را حديث مى كرد و پس گفت: به خدا سوگند كه خدا حضرت امام رضا عليه السلام را يارى نمود. حسن گفت: بلى به خدا سوگند، چنين است فداى تو گردم، برادرانش بر او ستم كردند. على بن جعفر گفت: بلى به خدا سوگند كه ما عموهاى او نيز بر او ستم كرديم. حسن گفت: فداى تو گردم، چه كرديد و به چه كيفيّت با او سلوك نموديد؟ زيرا كه من در نزد شما حاضر نبودم تا بدانم. على گفت كه: برادران آن حضرت با وى گفتند و ما نيز گفتيم كه هرگز در ميان ما امامى نبود كه رنگش متغيّر باشد (چه رنگ امام محمدتقى عليه السلام به سياهى مى زد).
پس امام رضا عليه السلام به ايشان فرمود كه:
«او پسر من است». گفتند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم فرمود به سخن اهل قيافه، ۱
پس آنان كه علم قيافه را دارند، در ميانه ما و تو حَكَم باشند. حضرت فرمود كه: «شما كسى به طلب ايشان فرستيد، اما من اين كار را نخواهم كرد، و شما كه مى فرستيد، ايشان را اعلام مكنيد كه از براى چه مطلب ايشان را طلب نموده ايد، و بايد كه اين امر در خانه هاى شما باشد».
پس چون اهل قيافه آمدند، برادران امام رضا عليه السلام ما را در باغ نشانيدند، و عموها و برادران و خواهران آن حضرت، صف كشيدند و امام رضا عليه السلام را گرفتند و او را جُبّه پشمينه و كلاهى از جنس آن جبّه پوشانيدند، و بيلى بر سر دوش او گذاردند و به آن حضرت گفتند كه: در اين باغ، داخل شو كه گويا در آن كار مى كنى. بعد از آن، امام محمدتقى عليه السلام را آوردند و با اهل قيافه گفتند كه: اين پسر را به پدرش ملحق كنيد.
گفتند كه: او را در اين جا پدرى نيست (و هيچ يك از اينها پدر او نيستند)، وليكن اينك عموى پدر او، و اينك عموى او و اينك عمّه اويند. و اگر او را در اين جا پدرى باشد، همان صاحب باغ است كه در باغ كار مى كند؛ زيرا كه پاى هاى او با پاى هاى آن صاحب باغ يكى است. و چون امام رضا عليه السلام برگشت و در آنجا آمد، گفتند كه: همين پدر اوست.
على بن جعفر مى گويد كه: پس من برخواستم و زبان امام محمد تقى عليه السلام را در دهان خود گذاشتم، و آب دهان او را مكيدم، بعد از آن گفتم كه: شهادت مى دهم كه تو امام منى در نزد خدا. پس حضرت امام رضا عليه السلام گريست و فرمود كه: «اى عمو، آيا از پدرم نشنيدى كه مى فرمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پدرم فداى پسر بهترين كنيزان باد، پسر كنيزى كه از اهل نوبيه است. ۲ و از صفات آن كنيز، اين است كه دهانش خوشبو، و رحمش فرزند نجيب را مى پروراند. واى بر ايشان! خدا لعنت كند اُعَيبس و فرزندان او را كه صاحب فتنه اند. ۳
(و در بعضى از نسخ، اعبس ۴ و اُعيبس با عين بى نقطه است، و در تفسير آن، چند قول است: يكى آل عباس، و ديگر خليفه از اولاد او، و ديگر خود عبّاس يا عبداللّه پسرش. و هر چند كه علماى رجال در باب عبّاس و عبداللّه پسرش، اختلاف بسيار دارند، وليكن اعتقاد به ملعونيّت ايشان جرأت مى خواهد؛ خصوص با ضعف حديث، و اختلاف نسخ كه مراد از آن معلوم نمى شود. و تتمه حديث آن كه آن حضرت فرمود كه:)
خدا ايشان را در هر سال و هر ماه و هر روز بكشد، و ايشان را به زمين فرو برد، و جامى كه آلت دهان تلخى باشد (يا صبر كه از هر چيزى تلخ تر است در آن ريخته) به ايشان بنوشاند» (و آنچه مذكور شد، بنابر اين است كه مراد از پسر، بهترين كنيزان، امام محمدتقى عليه السلام باشد، نه صاحب الامر عليه السلام ، والاّ ممكن است كه فاعل اين افعال، حضرت صاحب ـ صلوات اللّه عليه ـ باشد. و مؤيد اين، آن است كه).
حضرت مى فرمايد كه: «و اوست رانده و رميده كه پدر و جدّ او را كشتند، و انتقام خون ايشان را نكشيده، و صاحب غيبت طولانى است كه مردم مى گويند: مرد، يا هلاك گرديد، و نمى دانيم كه در كدام وادى سلوك نمود» (وليكن در ارشاد و كشف الغمّه، چنين است كه: از فرزندان اوست، آن رانده و رميده، و اين، مؤيّد وجه اوّل است، با آن كه مادرِ صاحب عليه السلام ، نوبيّه نبود، مگر آن كه مادرِ به واسطه مراد باشد).
على بن جعفر مى گويد كه: پس امام رضا عليه السلام فرمود كه: «اى عمو، آيا اين فرزند موجود مى شود مگر از من؟» من عرض كردم كه: راست گفتى فداى تو گردم.

1.قيافه شناسان.

2.و نوبه، به ضمّ نون، شهر بزرگى است كه سياهان در آنجا سكنى دارند، و نيز طايفه اى است از سياهان. مترجم

3.و أعبس، به فتح اوّل و سيم، و سكون دويم، نوعى از گرگ است. و مراد از آن، در اينجا، خليفه اى از خلفاى بنى عبّاس است. و در بعضى از نسخ كافى، اُعيبس بر وزن مُهيمن واقع شده، و آن تصغير اعبس است، يعنى: بچّه گرگ. مترجم

4.در نوشته مترجم - رحمه اللّه - أغبس و اغييس آمده، كه بر اساس نسخه موجود تصحيح شد.


تحفة الأولياء ج2
126

۸۴۴.الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَلَادٍ الصَّيْقَلِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَالِساً بِالْمَدِينَةِ ، وَ كُنْتُ أَقَمْتُ عِنْدَهُ سَنَتَيْنِ أَكْتُبُ عَنْهُ مَا يَسْمَعُ مِنْ أَخِيهِ ـ يَعْنِي أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام ـ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الرِّضَا عليه السلام الْمَسْجِدَ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله ، فَوَثَبَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ بِـلَا حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ ، فَقَبَّلَ يَدَهُ ، وَ عَظَّمَهُ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا عَمِّ ، اجْلِسْ رَحِمَكَ اللّهُ» . فَقَالَ : يَا سَيِّدِي ، كَيْفَ أَجْلِسُ وَ أَنْتَ قَائِمٌ ؟!
فَلَمَّا رَجَعَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِلى مَجْلِسِهِ ، جَعَلَ أَصْحَابُهُ يُوَبِّخُونَهُ ، وَ يَقُولُونَ : أَنْتَ عَمُّ أَبِيهِ وَ أَنْتَ تَفْعَلُ بِهِ هذَا الْفِعْلَ ؟ فَقَالَ : اسْكُتُوا ، إِذَا كَانَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ـ وَ قَبَضَ عَلى لِحْيَتِهِ ـ لَمْ يُؤَهِّلْ هذِهِ الشَّيْبَةَ ، وَ أَهَّلَ هذَا الْفَتى ، وَ وَضَعَهُ حَيْثُ وَضَعَهُ ، أُنْكِرُ فَضْلَهُ؟ نَعُوذُ بِاللّهِ مِمَّا تَقُولُونَ ، بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ .

۸۴۵.الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْخَيْرَانِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :كُنْتُ وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام بِخُرَاسَانَ ، فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ : يَا سَيِّدِي ، إِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلى مَنْ ؟ قَالَ : «إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ابْنِي» فَكَأَنَّ الْقَائِلَ اسْتَصْغَرَ سِنَّ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ اللّهَ ـ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ـ بَعَثَ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ رَسُولاً نَبِيّاً ، صَاحِبَ شَرِيعَةٍ مُبْتَدَأَةٍ ، فِي أَصْغَرَ مِنَ السِّنِّ الَّذِي فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام » .

۸۴۶.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً ، عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى بْنِ النُّعْمَانِ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ جَعْفَرٍ يُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، فَقَالَ : وَ اللّهِ ، لَقَدْ نَصَرَ اللّهُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ : إِي وَ اللّهِ ، جُعِلْتُ فِدَاكَ ، لَقَدْ بَغى عَلَيْهِ إِخْوَتُهُ ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ : إِيوَ اللّهِ ، وَ نَحْنُ عُمُومَتُهُ بَغَيْنَا عَلَيْهِ ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، كَيْفَ صَنَعْتُمْ ، فَإِنِّي لَمْ أَحْضُرْكُمْ ؟ قَالَ : قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ نَحْنُ أَيْضاً : مَا كَانَ فِينَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ اللَّوْنِ ، فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا عليه السلام : «هُوَ ابْنِي». قَالُوا : فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَدْ قَضى بِالْقَافَةِ ، فَبَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ الْقَافَةُ ، قَالَ : «ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَيْهِمْ ، فَأَمَّا أَنَا فَـلَا ، وَ لَا تُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ ، وَ لْتَكُونُوا فِي بُيُوتِكُمْ».
فَلَمَّا جَاؤُوا أَقْعَدُونَا فِي الْبُسْتَانِ ، وَ اصْطَفَّ عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ ، وَ أَخَذُوا الرِّضَا عليه السلام وَ أَلْبَسُوهُ جُبَّةَ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةً مِنْهَا ، وَ وَضَعُوا عَلى عُنُقِهِ مِسْحَاةً ، وَ قَالُوا لَهُ : ادْخُلِ الْبُسْتَانَ كَأَنَّكَ تَعْمَلُ فِيهِ ، ثُمَّ جَاؤُوا بِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالُوا : أَلْحِقُوا هذَا الْغُـلَامَ بِأَبِيهِ ، فَقَالُوا : لَيْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ ، وَ لكِنَّ هذَا عَمُّ أَبِيهِ ، وَ هذَا عَمُّ أَبِيهِ ، وَ هذَا عَمُّهُ ، وَ هذِهِ عَمَّتُهُ ، وَ إِنْ يَكُنْ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ ، فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ ؛ فَإِنَّ قَدَمَيْهِ وَ قَدَمَيْهِ وَاحِدَةٌ ، فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالُوا : هذَا أَبُوهُ .
قَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ : فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ رِيقَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، ثُمَّ قُلْتُ لَهُ : أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامِي عِنْدَ اللّهِ ، فَبَكَى الرِّضَا عليه السلام ، ثُمَّ قَالَ : «يَا عَمِّ ، أَ لَمْ تَسْمَعْ أَبِي وَ هُوَ يَقُولُ : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : بِأَبِي ابْنُ خِيَرَةِ الْاءِمَاءِ ، ابْنُ النُّوبِيَّةِ الطَّيِّبَةِ الْفَمِ ، الْمُنْتَجَبَةِ الرَّحِمِ ، وَيْلَهُمْ لَعَنَ اللّهُ الْأُعَيْبِسَ وَ ذُرِّيَّتَهُ صَاحِبَ الْفِتْنَةِ ، وَ يَقْتُلُهُمْ سِنِينَ وَ شُهُوراً وَ أَيَّاماً ،يَسُومُهُمْ خَسْفاً ، وَ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً ، وَ هُوَ الطَّرِيدُ الشَّرِيدُ ، الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ وَ جَدِّهِ ، صَاحِبُ الْغَيْبَةِ ، يُقَالُ : مَاتَ أَوْ هَلَكَ ، أَيَّ وَادٍ سَلَكَ ، أَ فَيَكُونُ هذَا يَا عَمِّ إِلَا مِنِّي ؟» . فَقُلْتُ : صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 119721
صفحه از 856
پرینت  ارسال به