۸۵۷.محمدبن يحيى و غير او، از سعد بن عبداللّه ، از گروهى از بنى هاشم ـ كه از ايشان است حسن بن حسن افطس ـ روايت كرده اند كه ايشان، در روزى كه محمد بن على بن محمد عليه السلام وفات كرد، در خانه امام على نقى عليه السلام حاضر شدند كه آن حضرت را تعزيت بگويند، و در صحن خانه فرشى از برايش گسترده بودند و مردم گرداگرد آن حضرت نشسته بودند، گفتند كه: ما تخمين كرديم در حوالى آن حضرت از اولاد ابوطالب و بنى هاشم و قريش، صد و پنجاه مرد بودند. غير از ملازمان آن حضرت و سائر مردمان، كه ناگاه نظر كرديم به سوى حسن بن على عليه السلام ، در حالى كه آمد با گريبان چاك تا در جانب آن حضرت ايستاد و ما او را نمى شناختيم. و امام على نقى عليه السلام بعد از ساعتى به سوى او نظر نمود، و فرمود كه:«اى فرزند عزيز من، از براى خداى عزّوجلّ شكر تازه اى را به جا آور، كه امر بزرگى را در تو احداث فرمود».
پس آن جوان گريست و خدا را حمد كرد و استرجاع را به جا آورد و گفت: «الحَمد للّهِ ربِّ العالَمين؛ «همه ستايش ها خداى راست كه پروردگار همه جهانيان است». و من از خدا سؤال مى كنم كه نعمت هاى خود را در بقاى تو براى ما تمام كند. و «انّا للّه و انّا اليه راجعون» ». و ما از احوال او سؤال كرديم، گفتند كه: اينك حسن، پسر آن حضرت است. و در آن وقت، بيست سال يا زياده از آن، براى او تخمين كرديم. پس در آن روز، او را شناختيم و دانستيم كه آن حضرت، اشاره فرمود به سوى او به امامت و پاى داشتن او به جاى خويش.
۸۵۸.على بن محمد، از اسحاق بن محمد از محمد بن يحيى بن دَرياب روايت كرده است كه گفت: داخل شدم بر امام على نقى عليه السلام ، بعد از وفات ابوجعفر، پس آن حضرت را از وفات او، تعزيه دادم و امام حسن عليه السلام نشسته بود، پس امام حسن گريست. امام على نقى عليه السلام رو به او كرد و فرمود:«به درستى كه خداى تبارك و تعالى در تو خَلَفى از او قرار داد، پس خداى عزّوجلّ را حمد كن».
۸۵۹.على بن محمد، از اسحاق بن محمد، از ابوهاشم جعفرى روايت كرده است كه گفت: در نزد امام على نقى عليه السلام بودم بعد از وفات پسرش، ابوجعفر و من با خود فكر مى كردم و اراده داشتم كه بگويم: گويا اين دو ـ و مقصودم ابوجعفر و ابومحمد بود ـ در اين وقت مثل ابوالحسن موسى و اسماعيل پسران جعفر بن محمد عليهم السلام اند و قصّه و حكايت ايشان، چون قصّه ايشان است؛ زيرا كه ابو محمد، حسن بن على به تأخير افتاده، بعد از ابوجعفر.
حضرت امام على نقى عليه السلام روى به من آورد، پيش از آن كه سخن گويم، و فرمود كه:«آرى اى ابوهاشم، خدا حكم فرمود (يا از براى او بدا حاصل شد)، در باب ابو محمد، بعد از ابوجعفر، آنچه از براى او معروف نبود (كه مردم آن را نمى شناختند)، چنانچه از براى او بدا شد در باب امام موسى بعد از وفات اسماعيل آنچه به سبب آن، حال او را ظاهر ساخت. و اين امر، چنان است كه نفس تو با تو حديث مى كرد؛ و هر چند كه كج روان تبه روزگار ناخوش داشته باشد. و ابومحمد، پسر من خَلَف و جانشين من است بعد از من، و در نزد اوست علم آنچه مردم به آن احتياج دارند، و با اوست آلت و اسباب امامت».