۸۶۰.على بن محمد، از اسحاق بن محمد، از محمد بن يحيى بن درياب، از ابوبكر فَهْفَكى روايت كرده است كه امام على نقى عليه السلام به من نوشت كه:«ابو محمد، پسر من از همه آل محمد خيرخواه تر است از روى طبيعت، و استوارترين ايشان است از روى حجّت، و او بزرگ ترين فرزندان من است و اوست كه جانشين من است، و دست هاى امامت (كه مراد از آن، آلات و اسباب آن است)، و احكام آن به سوى او منتهى مى شود. پس آنچه پيش از اين، از من سؤال مى كردى، بعد از اين از او سؤال كن؛ كه در نزد اوست آنچه به آن محتاج باشى» (يا مردم به آن احتياج داشته باشند).
۸۶۱.على بن محمد، از اسحاق بن محمد، از شاهويه بن عبداللّه جَلّاب روايت كرده است كه گفت: امام على نقى عليه السلام به من نوشت در نامه كه:«اراده كردى كه سؤال كنى از خَلَف بعد از ابوجعفر، و براى اين مضطرب شدى، پس غمناك مباش؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ نام گمراهى را بر گروهى نمى گذارد، بعد از آن كه ايشان را راه راست نموده باشد، تا روشن سازد از براى ايشان، آنچه را كه واجب است كه از آن پرهيز كنند (و آنچه او را خشنود گرداند، و آنچه او را به خشم آورد) ۱ ، و صاحب تو (يا صاحب شما) بعد از من، ابومحمد، پسر من است. و در نزد اوست آنچه مردم به آن محتاج باشند. و خدا پيش مى اندازد آنچه را كه خواهد، و به تأخير مى افكند آنچه را كه خواهد. «مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَآ أَوْ مِثْلِهَا»۲ ، يعنى: «آنچه را كه منسوخ و برطرف مى كنيم از آيه اى از آيات خود (بر وفق مصلحت مردمان و مقتضاى زمان)، يا فراموش مى گردانيم آن را و از دل ها مى بريم، مى آوريم بهتر از آن آيه منسوخه در نفع بندگان، يا مانند آن در منفعت با وجود رعايت مصلحت».
و نوشتم در اين نامه و اشاره نمودم به آنچه در آن، بيان و قناعت است براى صاحب عقلى كه بيدار و هوشيار باشد و زياده از اين را نخواهد».