147
تحفة الأولياء ج2

۸۶۶.على بن محمد، از حمدان قَلانِسى روايت كرده است كه گفت: به عثمان بن سعيد عمروى گفتم كه:امام حسن عليه السلام وفات فرمود؟ وليكن كسى را بعد از خود، در ميان شما گذاشت كه گردن او، مثل اين است و به دست خويش اشاره نمود (و مراد اين است كه گردنش، به قدر يك ذراع است و ممكن است كه درازى كردن، كنايه از جاه و علوّ آن حضرت باشد. و بعضى گفته اند كه مراد از گردن، شخص آن حضرت است و اشاره به دست، به جهت بيان طول قامت).

۸۶۷.حسين بن محمد اشعرى، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه روايت كرده است كه: فرمانى از امام حسن عسكرى عليه السلام بيرون آمد در هنگامى كه زبيرى ـ لعنه اللّه ـ كشته شد كه:«اين است جزاى هر كه بر خدا جرأت كند در حقّ دوستان آن جناب. زبيرى گمان مى كرد كه او مرا خواهد كشت، و مرا فرزندى نباشد. پس قدرت خدا را در باب خود چگونه ديد؟». و براى آن حضرت فرزندى متولد شد كه او را «م ح م د» نام كرد در سال دويست و پنجاه و شش.

۸۶۸.على بن محمد، از حسين و محمد ، پسران على بن ابراهيم، از محمد بن على بن عبدالرحمان عبدى از عبد قيس، از ضَوء بن على عِجلى، از مردى از اهل فارس كه او را نام برد، روايت كرده است كه گفت: به سامره آمدم و بر در خانه امام حسن عسكرى عليه السلام ماندم، پس مرا طلبيد و بر آن حضرت داخل شدم و سلام كردم. فرمود:«چه باعث شد كه تو را به اين جا آورد؟» عرض كردم كه: رغبت در خدمت و شوق ملازمت تو. فرمود: «پس بر درِ خانه باش».
راوى مى گويد كه: من با خدمت كاران در خانه بودم، بعد از آن، چنان شدم كه آنچه را مى خواستند براى ايشان از بازار مى خريدم، و بر ايشان داخل مى شدم بى آن كه رخصت طلب كنم، هر گاه مردان در خانه بودند. راوى مى گويد كه: بعد از آن، روزى به آن حضرت داخل شدم، و آن حضرت در ديوان خانه تشريف داشت در آن خانه آواز حركتى را شنيدم. پس مرا آواز داد كه : «به جاى خويش باش و به جايى مرو» . پس من جرأت نكردم كه داخل شوم، يا بيرون روم و در همان جا ايستاده بودم كه كنيزى بيرون آمد و رو به من مى آمد، و با آن كنيز چيزى بود كه آن را پوشانيده بودند. پس حضرت مرا را آواز داد كه : «داخل شو» ، چون داخل شدم، كنيز را آواز داد كه برگرد، و پس آن كنيز برگشت و به خدمت آن حضرت آمد. حضرت فرمود كه: «آنچه با تو است، ظاهر كن و پرده را از روى آن بردار». آن كنيز، پسرى را ظاهر ساخت سفيد و خوش رو و جامه را از شكمش دور كرد. پس ديدم كه مويى روييده از ابتداى سينه مبارك آن كودك تا نافش، و آن موى، سبز بود نه سياه.
بعد از آن، حضرت فرمود كه: «اين، صاحب شما است». پس آن كنيز را امر فرمود كه او را برداشت، و من بعد از آن او را نديدم تا آن كه امام حسن عليه السلام وفات فرمود.


تحفة الأولياء ج2
146

۸۶۶.عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ حَمْدَانَ الْقَـلَانِسِيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِلْعَمْرِيِّ : قَدْ مَضى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ؟ فَقَالَ لِي : قَدْ مَضى ، وَ لكِنْ قَدْ خَلَّفَ فِيكُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هذِهِ ، وَ أَشَارَ بِيَدِهِ .

۸۶۷.الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ :خَرَجَ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام حِينَ قُتِلَ الزُّبَيْرِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ : «هذَا جَزَاءُ مَنِ اجْتَرَأَ عَلَى اللّهِ فِي أَوْلِيَائِهِ ، يَزْعُمُ أَنَّهُ يَقْتُلُنِي ، وَ لَيْسَ لِي عَقِبٌ ، فَكَيْفَ رَأى قُدْرَةَ اللّهِ فِيهِ؟» .
وَ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ سَمَّاهُ «م ح م د» فِي سَنَةِ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ .

۸۶۸.عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدٍ ابْنَيْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْعَبْدِيِّ مِنْ عَبْدِ قَيْسٍ ، عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ ، قَالَ :أَتَيْتُ سَامَرَّاءَ ، وَ لَزِمْتُ بَابَ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَدَعَانِي ، فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمْتُ ، فَقَالَ : «مَا الَّذِي أَقْدَمَكَ ؟» قَالَ : قُلْتُ : رَغْبَةٌ فِي خِدْمَتِكَ ، قَالَ : فَقَالَ لِي : «فَالْزَمِ الْبَابَ».
قَالَ : فَكُنْتُ فِي الدَّارِ مَعَ الْخَدَمِ ، ثُمَّ صِرْتُ أَشْتَرِي لَهُمُ الْحَوَائِجَ مِنَ السُّوقِ ، وَ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَيْهِمْ مِنْ غَيْرِ إِذْنٍ إِذَا كَانَ فِي دَارِ الرِّجَالِ ، قَالَ : فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ يَوْماً وَ هُوَ فِي دَارِ الرِّجَالِ ، فَسَمِعْتُ حَرَكَةً فِي الْبَيْتِ ، فَنَادَانِي : «مَكَانَكَ لَا تَبْرَحْ» فَلَمْ أَجْسُرْ أَنْ أَدْخُلَ وَ لَا أَخْرُجَ ، فَخَرَجَتْ عَلَيَّ جَارِيَةٌ مَعَهَا شَيْءٌ مُغَطًّى ، ثُمَّ نَادَانِيَ : «ادْخُلْ» فَدَخَلْتُ ، وَ نَادَى الْجَارِيَةَ ، فَرَجَعَتْ إِلَيْهِ ، فَقَالَ لَهَا : «اكْشِفِي عَمَّا مَعَكَ» فَكَشَفَتْ عَنْ غُـلَامٍ أَبْيَضَ ، حَسَنِ الْوَجْهِ ، وَ كَشَفَ عَنْ بَطْنِهِ ، فَإِذَا شَعْرٌ نَابِتٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلى سُرَّتِهِ ، أَخْضَرُ ، لَيْسَ بِأَسْوَدَ ، فَقَالَ : «هذَا صَاحِبُكُمْ» ثُمَّ أَمَرَهَا فَحَمَلَتْهُ ، فَمَا رَأَيْتُهُ بَعْدَ ذلِكَ حَتّى مَضى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 128499
صفحه از 856
پرینت  ارسال به