149
تحفة الأولياء ج2

77. باب در بيان نام كسانى كه آن حضرت عليه السلام را ديده اند

۸۶۹.محمد بن عبداللّه و محمد بن يحيى هر دو روايت كرده اند، از عبداللّه بن جعفر حِميرى كه گفت: من و شيخ ابوعمرو ـ رحمه اللّه ـ در نزد احمد بن اسحاق جمع شديم. پس احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه ابوعمرو را از خَلَف سؤال كنم. من گفتم: اى ابوعمرو، مى خواهم كه تو را از چيزى سؤال كنم و من شك ندارم در آنچه مى خواهم كه تو را از آن سؤال كنم؛ زيرا كه اعتقاد و دين من اين است كه زمين، از حجّت خداى خالى نمى باشد، مگر آن هنگام كه چهل روز پيش از قيامت باشد كه چون آن زمان بيايد، حجّت برداشته شود و درِ توبه بسته گردد. و پس چنان نباشد كه ايمان نفسى كه پيش از آن نبوده كه ايمان آورده باشد، يا كسب كرده باشد نيكويى را (كه عمل پسنديده است) و در ايمان خويش كه آن نفس را نفع رساند (و اين، اقتباسى است كه عبداللّه از آيه سوره انعام نموده)۱. عبداللّه مى گويد كه: پس آن گروه، بدترين كسانى هستند كه خداى عزّوجلّ ايشان را آفريده و ايشان، آنانند كه قيامت بر ايشان بر پا مى شود، وليكن دوست داشتم كه يقينم زياد شود.
و به درستى كه ابراهيم عليه السلام از پروردگار خويش سؤال كرد كه به او بنمايد كه چگونه مردگان را زنده مى گرداند.«قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَـكِن لِّيَطْمَـئِنَّ قَلْبِى»۲، يعنى:
«خدا فرمود كه: آيا ايمان نياورده و تصديق نكرده به اين كه من، مرده را زنده مى توانم كرد؟ ابراهيم گفت: بلى، ايمان آورده ام و تصديق نموده ام، وليكن اين سؤال و استدعا كه كردم، از براى آن است كه بيارامد دل من و ساكن گردد» (چه يقينى كه در عين اليقين است، از يقينى كه در علم اليقين است، قوى تر است).
و به تحقيق كه احمد بن اسحاق مرا خبر داد از حضرت امام على نقى عليه السلام و گفت كه: او را سؤال كردم و گفتم كه: با كه معامله كنم، يا از كه فراگيرم و گفته كه را قبول كنم؟ و حضرت، به احمد فرموده كه: «عمروى معتمد من است (كه بر او اعتماد و وثوق دارم) . پس آنچه از جانب من به تو رساند، از من مى رساند و آنچه از جانب من به تو گويد از جانب من مى گويد. پس از او بشنو، و سخن او را قبول كن كه او، ثقه و مأمون است» (كه ما او را امين خود داشته ايم) .
و ابوعلى مرا خبر داد كه: از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام از مثل اين سؤال نمود و حضرت به او فرمود كه: «عمروى و پسرش، دو ثقه اند (كه محل وثوق و اعتمادند)، پس آنچه از من به تو رساند، از من مى رسانند، و آنچه به تو گويند، از من مى گويند. پس از ايشان بشنويد و سخن ايشان را قبول كنيد و ايشان را اطاعت كنيد كه ايشان هر دو ثقه و مأمونند».
پس اينك گفته دو امام است در باب تو كه هر دو از دار دنيا رحلت نموده اند. راوى مى گويد كه: پس ابوعمرو بر رو در افتاد سجده كنان و گريست، بعد از آن گفت: سؤال كن. من گفتم كه: تو خَلَف بعد از امام حسن عليه السلام را ديده اى؟ گفت: بلى به خدا سوگند كه او را ديدم، و گردن آن حضرت مثل اين بود. و به دست خود اشاره نمود.
پس به ابوعمرو گفتم كه: يك مسأله باقى ماند. گفت كه: باقى مانده را بياور. گفتم كه: نامش چيست؟ گفت: حرام است بر شما كه از اين سؤال كنيد. و اين را از پيش خود نمى گويم؛ زيرا كه براى من جائز نيست كه چيزى را حلال يا حرام كنم، وليكن از جانب آن حضرت عليه السلام مى گويم. به درستى كه امر در نزد سلطان ـ كه مراد از آن معتمد عباسى است ـ چنان است كه امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا در گذشت و فرزندى را بعد از خود نگذاشت، و ميراث آن حضرت تقسيم شد، و كسى آن را گرفت كه او را در آن هيچ حقّى نبود (يعنى: جعفر كذّاب) و اينك عيال آن حضرت اند از تبعه و لحقه و كنيزان كه مى گردند و حيران و سرگردانند و كسى نمى تواند كه جرأت نمايد كه خود را به ايشان بشناساند كه ايشان را دوست مى دارد، يا چيزى به ايشان عطا كند. پس هر گاه نام آن حضرت برده شود، طلب واقع شود و در جستجوى آن حضرت، سعى كنند. پس از خدا بپرهيزيد و از اين سؤال باز ايستيد.
كلينى ـ رحمه اللّه ـ گفته است كه: و حديث كرد مرا شيخى از اصحاب ما كه نامش از خاطرم رفته، كه ابوعمرو، از احمد بن اسحاق، از مثل اين سؤال كرد. پس او به همين نحو جواب داد (و در بعضى از نُسَخ كافى، چنين است كه: در نزد احمد بن اسحاق، از ابوعمرو سؤال شد. و ظاهر اين است كه نسخه اخير، صحيح تر باشد).

1.انعام، ۱۵۸.

2.بقره، ۲۶۰.


تحفة الأولياء ج2
148

77 ـ بَابٌ فِي تَسْمِيَةِ مَنْ رَآهُ عليه السلام

۸۶۹.مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ ، قَالَ :اجْتَمَعْتُ أَنَا وَ الشَّيْخُ أَبُو عَمْرٍو ـ رَحِمَهُ اللّهُ ـ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، فَغَمَزَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ ، فَقُلْتُ لَهُ : يَا أَبَا عَمْرٍو ، إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْءٍ وَ مَا أَنَا بِشَاكٍّ فِيمَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ ؛ فَإِنَّ اعْتِقَادِي وَ دِينِي أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلَا إِذَا كَانَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِأَرْبَعِينَ يَوْماً ، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ رُفِعَتِ الْحُجَّةُ ، وَ أُغْلِقَ بَابُ التَّوْبَةِ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً؛ فَأُولئِكَ أَشْرَارٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ هُمُ الَّذِينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيَامَةُ ، وَ لكِنِّي أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدَادَ يَقِيناً ، وَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام سَأَلَ رَبَّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ أَنْ يُرِيَهُ كَيْفَ يُحْيِي الْمَوْتى ؟ قَالَ : «أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى» .
وَ قَدْ أَخْبَرَنِي أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ : مَنْ أُعَامِلُ ؟ أَوْ عَمَّنْ آخُذُ ؟ وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ ؟ فَقَالَ لَهُ : «الْعَمْرِيُّ ثِقَتِي ؛ فَمَا أَدّى إِلَيْكَ عَنِّي ، فَعَنِّي يُؤَدِّي ، وَ مَا قَالَ لَكَ عَنِّي ، فَعَنِّي يَقُولُ ؛ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ ؛ فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ».
وَ أَخْبَرَنِي أَبُو عَلِيٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا مُحَمَّدٍ عليه السلام عَنْ مِثْلِ ذلِكَ ، فَقَالَ لَهُ : «الْعَمْرِيُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ ؛ فَمَا أَدَّيَا إِلَيْكَ عَنِّي ، فَعَنِّي يُؤَدِّيَانِ ، وَ مَا قَالَا لَكَ ، فَعَنِّي يَقُولَانِ ؛ فَاسْمَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا ؛ فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ».
فَهذَا قَوْلُ إِمَامَيْنِ قَدْ مَضَيَا فِيكَ ؛ قَالَ : فَخَرَّ أَبُو عَمْرٍو سَاجِداً وَ بَكى ، ثُمَّ قَالَ : سَلْ حَاجَتَكَ ، فَقُلْتُ لَهُ : أَنْتَ رَأَيْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ؟ فَقَالَ : إِي وَ اللّهِ، وَ رَقَبَتُهُ مِثْلُ ذَا ، وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ .
فَقُلْتُ لَهُ : فَبَقِيَتْ وَاحِدَةٌ ، فَقَالَ لِي : هَاتِ ، قُلْتُ : فَالِاسْمُ ؟ قَالَ : مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذلِكَ ، وَ لَا أَقُولُ هذَا مِنْ عِنْدِي ؛ فَلَيْسَ لِي أَنْ أُحَلِّلَ وَ لَا أُحَرِّمَ ، وَ لكِنْ عَنْهُ عليه السلام ؛ فَإِنَّ الْأَمْرَ عِنْدَ السُّلْطَانِ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ عليه السلام مَضى وَ لَمْ يُخَلِّفْ وَلَداً ، وَ قَسَّمَ مِيرَاثَهُ ، وَ أَخَذَهُ مَنْ لَا حَقَّ لَهُ فِيهِ ، وَ هُوَ ذَا عِيَالُهُ يَجُولُونَ لَيْسَ أَحَدٌ يَجْسُرُ أَنْ يَتَعَرَّفَ إِلَيْهِمْ ، أَوْ يُنِيلَهُمْ شَيْئاً ، وَ إِذَا وَقَعَ الِاسْمُ وَقَعَ الطَّلَبُ ؛ فَاتَّقُوا اللّهَ ، وَ أَمْسِكُوا عَنْ ذلِكَ .
قَالَ الْكُلَيْنِيُّ رَحِمَهُ اللّهُ : وَ حَدَّثَنِي شَيْخٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ـ ذَهَبَ عَنِّي اسْمُهُ ـ أَنَّ أَبَا عَمْرٍو سُئِلَ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مِثْلِ هذَا ، فَأَجَابَ بِمِثْلِ هذَا .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 128333
صفحه از 856
پرینت  ارسال به