۷۶۳.على بن ابراهيم، از صالح بن سندى، از جعفر بن بشير، از هارون بن خارجه، از ابوبصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: در نزد آن حضرت نشسته بودم، مردى به آن حضرت عرض كرد كه: مرا خبر ده از ولايت على بن ابى طالب عليه السلام كه آيا از جانب خدا بود، يا از جانب رسول او؟ حضرت غضبناك شد و فرمود كه:«واى بر تو، رسول خدا، از خدا بيش از آن مى ترسيد كه آنچه را كه خدا او را به آن امر نفرموده بود بگويد، بلكه خدا آن را واجب گردانيد؛ چنانچه نماز و زكات و روزه و حج را واجب گردانيد».
۷۶۴.محمد بن يحيى روايت كرده است، از احمد بن محمد و محمد بن حسين و هر دو، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابوالجارود، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت: شنيدم از آن حضرت عليه السلام كه مى فرمود:«خداى عزّوجلّ، پنج چيز را بر بندگان واجب گردانيد، و سنيّان چهار چيز را گرفتند و يكى را وا گذاشتند».
عرض كردم كه: فداى تو گردم، آيا آنها را براى من نام مى برى؟ فرمود كه: «نماز؛ و مردم نمى دانستند كه چگونه نماز كنند، بعد از آن، جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت: يا محمد صلى الله عليه و آله ، ايشان را به وقت هاى نمازى كه بايد به جا آورند، خبر ده.
بعد از آن وجوب زكات فرود آمد و گفت: يا محمد، ايشان را از امر زكات ايشان خبر ده به وضعى كه ايشان را از امر نماز ايشان خبر دادى.
بعد از آن، وجوب روزه فرود آمد، پس چون روز عاشورا مى شد (كه عبارت است از روز دهم محرّم)، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرستاد به سوى اهل ده ها كه گرداگرد آن حضرت و در حوالى مدينه بودند، پس آن روز را روزه مى گرفتند. بعد از آن، وجوب روزه ماه مبارك رمضان كه در ميانه ماه شعبان و شوّال است، نازل شد.
بعد از آن، وجوب حجّ بيت اللّه فرود آمد. پس جبرئيل نازل شد و گفت كه: ايشان را خبر ده از كيفيّت حجّ ايشان، به طورى كه از چگونگى نماز و زكات و روزه ايشان، ايشان را خبر دادى.
بعد از آن، ولايت و وجوب اظهار آن نازل شد. و اين امر به رسول آمد در روز جمعه در عرفه و مراد از آن، امرى است كه خداى عزّوجلّ در باب آن فرو فرستاد كه:«الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى»۱و كمال دين به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام بود. و رسول خدا صلى الله عليه و آله در نزد نزول ولايت، فرمود كه: امّت من تازه عهدند به جاهليّت و در اين تازگى، از كفر بيرون آمده، در اسلام در آمده اند. و در آن زمان كه ايشان را به اين امر خبر دهم، در باب پسر عموى خويش هر كسى سخنى خواهد گفت و پيغمبر فرمود كه: من اين را در دل خويش گفتم و به خاطرم خطور نمود، بى آن كه زبانم به آن گويا شود. پس مرا عزيمت قطعيّه اى از جانب خداى عزّوجلّ آمد كه دلالت مى كرد كه اين اظهار، بر سبيل رخصت نيست، بلكه بر سبيل عزم و حتم است، و خدا مرا ترسانيد كه اگر در اين باب، تبليغ رسالت نكنم، مرا عذاب كند.
پس اين آيه فرود آمد كه:«يا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إنَّ اللّهَ لا يَهْدى الْقَوْمَ الْكافِرينَ»۲. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت، و فرمود: اى گروه مردمان، به درستى كه هيچ پيغمبرى نبوده از آن پيغمبرانى كه پيش از من بوده اند، مگر آن كه خدا او را در دنيا عمرى داده، بعد از آن، او را طلب فرموده و آن پيغمبر خدا را اجابت كرده، از دنيا رحلت نموده و عن قريب مرا مى طلبد و من اجابت مى كنم و از من سؤال خواهد و از شما نيز سؤال مى شود. پس شما در جواب چه خواهيد؟ گفت همه گفتند كه: شهادت مى دهيم كه تو تبليغ رسالت خدا كردى و خيرخواهى نمودى، و آنچه بر تو بود، به جا آوردى. پس خدا تو را جزا دهد؛ بهترين جزاى پيغمبران مرسل.
پيغمبر سه مرتبه گفت:بار خدايا، شاهد باش. بعد از آن، فرمود: اى گروه مسلمانان، اين ولّى و صاحب اختيار شما است بعد از من، پس بايد كه آن كه حاضر است از شما، به غايب برساند».
و امام محمد باقر عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند، كه پيغمبر، امين خدا بود بر خلائق و احكام و دين خدا، كه آن را براى خويش پسنديده. بعد از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله را هنگام وفات رسيد، على عليه السلام را طلبيد و فرمود: يا على، مى خواهم كه تو را امين دارم بر آنچه خدا مرا بر آن امين داشته از احكام و علم و خلق و دين خويش كه آن را براى خود پسنديده اى زياد. پس به خدا سوگند، كه پيغمبر كسى را از خلائق در خلافت و امامت شريك آن حضرت نگردانيد.
بعد از آن، على عليه السلام را هنگام وفات رسيد، پس فرزندان خويش را طلبيد و ايشان دوازده پسر بودند، و به پسران خود فرمود كه: اى پسران من، به درستى كه خداى عزّوجلّ اِبا فرموده، مگر آنچه در من سنّت و طريقه اى از يعقوب قرار دهد و به درستى كه يعقوب، فرزندان خويش را طلبيد و ايشان دوازده پسر بودند. پس ايشان را به صاحب ايشان خبر داد. و آگاه باشيد كه من به صاحبتان خبر مى دهم. بدانيد كه اين دو پسر من، حسن و حسين عليهماالسلام، پسران رسول خدايند صلى الله عليه و آله . پس بشنويد از ايشان و ايشان را اجابت كنيد، و امر ايشان را اطاعت نماييد، و يارى كنيد ايشان را؛ زيرا كه من ايشان را امين داشتم بر آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا بر آن امين داشته از خلق و احكام و دين خود كه آن را براى خويش پسنديده.
پس خدا واجب گردانيد از براى حسنين عليهماالسلام از جانب على عليه السلام ، آنچه را كه از براى على عليه السلام واجب گردانيد از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله . پس يكى از اين دو را فضيلتى و زيادتى بر صاحب خويش نبود، مگر به كِبر سنّ و بزرگ ترى كه امام حسن عليه السلام داشت. و به درستى كه امام حسين عليه السلام ، چون در نزد امام حسن حاضر مى شد، در آن مجلس سخن نمى گفت تا بر مى خاست.
بعد از آن، امام حسن عليه السلام را هنگام رحلت رسيد، اين امر را به امام حسين عليه السلام تسليم نمود. بعد از آن، امام حسين عليه السلام را هنگام شهادت رسيد، دختر بزرگ خود فاطمه دختر امام حسين عليه السلام را طلبيد و نامه پيچيده و وصيّت نامه ظاهرى را به او تسليم فرمود، و حضرت على بن الحسين عليه السلام ناخوشى اسهال داشت، و مردم چنان اعتقاد داشتند كه آن حضرت از آن آزار، جان نخواهد برد، و بعد از آن، فاطمه نامه را به على بن الحسين عليه السلام داد. و به خدا سوگند كه آن نامه، به ما منتقل شد».
حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابوالجارود، از امام محمد باقر عليه السلام مثل اين را روايت كرده است.