189
تحفة الأولياء ج2

۹۲۱.محمد بن يحيى، از جعفر بن محمد، از احمد بن حسين، از محمد بن عبداللّه ، از محمد بن فَرج روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به من نوشت كه:«چون خداى تبارك و تعالى بر خلق خود خشم كند، ما را از همسايگى ايشان دور گرداند».

81. باب در بيان آنچه به واسطه آن در ميان دعوى آن كه بر حق و آن كه بر باطل است در امر امامت، جدايى به هم مى رساند

۹۲۲.على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از ابن محبوب، از سلام بن عبداللّه و محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد و ابو على اشعرى، از محمد بن حسّان، همه از محمد بن على، از على بن اسباط، از سلام بن عبداللّه هاشمى روايت كرده اند و محمد بن على گفت كه: اين حديث را بلاواسطه از سلام بن عبداللّه شنيدم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«طلحه و زبير، مردى را از قبيله عبدالقيس كه او را خِداش مى گفتند، به خدمت امير المؤمنين - صلوات اللّه عليه - فرستادند، و به او گفتند كه: ما تو را مى فرستيم به جانب مردى كه مدّت مديدى است كه او و اهل بيت او را به سِحر و كهانت و افسون و تسخير جنّ مى شناسيم، و تو استوارترين كسانى هستى كه در نزد ما هستند از خويشان و خواصّ ما (يا در دل هاى ما) از آن كه باز ايستى از قبول سِحر و كهانت او، و از آن، سرباز زنى و براى ما با او مخاصمه و معارضه كنى، تا آن كه او را مطّلع گردانى بر امر معلومى كه عبارت است از: غلطى كه نسبت به ما كرده (و در بعضى از نُسَخ كافى، چنان است كه تا آن كه بر آن امر معلوم، مطّلع شوى و بفهمى كه چه كرده است، و اوّل، ظاهرتر است) و بدان كه آن مرد، ادّعايش از همه مردمان بزرگتر است. پس مبادا كه اين ادّعا تو را شكست دهد كه از او بترسى و مضطرب شوى.
و از جمله درها كه از آن در مى آيد و مردم را به آنها فريب مى دهد، آن است كه نان و آب و عسل و روغن مى دهد و با آن كس خلوت مى كند (و در بعضى از نسخ، به جاى عسل، غِسْل به كسر غين معجمه است و از چيزى است كه سر را به آن مى شويند؛ چون خطمى و غير آن. و مراد، اين است كه اسباب نظافت مى دهد و به حمّام مى فرستد). پس نان او را مخور، و آب او را مياشام، و دست به عسل و روغن او مگذار، و با او خلوت مكن، و از همه اينها نسبت به او پرهيز كن، و برو با بركت خداى تعالى. و چون او را ديدى، آيه سخره را بخوان (يعنى: «إنَّ ربَّكُمْ اللّهَ تا ربّ العالَمين»۱ كه در سوره اعراف است) و به خدا پناه بر از مكر و حيله او، و مكر شيطان، و چون با او نشستى، همه چشم خويش را به او دست مده (كه بسيار به سوى او نظر كنى) و به او انس مگير.
بعد از آن، به او بگو: به درستى كه دو برادر تو در دين، و دو پسر عموى تو در خويشى، تو را سوگند مى دهند به قطع رحم، و به تو مى گويند كه: آيا نمى دانى كه ما مردم را براى تو واگذاشتيم، و با تمام قبيله خود در باب تو مخالفت ورزيديم، از آن روز كه خداى عزّوجلّ روح محمد صلى الله عليه و آله را قبض فرمود، و چون اَدْنى منفعت و جاه و قدرت يافتى، حرمت ما را ضايع كردى، و اميد ما را قطع نمودى.
بعد از آن، كردارهاى ما را در حق خود ديدى، و ديدى كه ما قدرت داريم بر اين كه از تو دور شويم، و بلاد وسعتى دارد و نبايد كه در نزد تو باشيم، و ديدى كه آن كسى كه تو را از ما و از عطاى ما رو گردان مى نمود، منفعتش از براى تو كم تر و دفع دشمن كردنش از تو، ضعيف تر از ما بود. و به حقيقت كه صبح روشن شد از براى آن كه دو چشم داشته باشد (و اين مثلى است كه در مقام ظهور و وضوح امرى مى زنند). و از جانب تو خبر به ما رسيد كه ما را دشنام مى دهى، و پرده حرمت ما را مى درى، و بر ما نفرين مى كنى. پس چه تو را بر اين داشته؟ و ما چنان مى دانستيم كه تو از همه سواران و شجاعان عرب شجاع ترى. آيا لعنت كردن بر ما را دين خود فرا مى گيرى و مى پندارى كه اين امر ما را شكست مى دهد (كه از تو بترسيم و مضطرب شويم)؟
بعد از آن، چون خِداش به خدمت امير المؤمنين ـ صلوات اللّه عليه ـ آمد، آنچه را كه به او امر كرده بودند، به جا آورد، و چون امير المؤمنين على عليه السلام به جانب او نظر فرمود، و ديد كه با خود راز مى گويد (يعنى: آهسته آهسته چيزى مى خواند)، خنديد، و فرمود كه: اى برادر عبدالقيس، اين جا بيا ـ و اشاره فرمود به جايى كه به آن حضرت نزديك بود ـ. خِداش عرض كرد كه: اين مكان، بسيار گشاده است در اين جا مى نشينم و جا بر كسى تنگ نمى كنم، و مى خواهم كه پيغامى را به تو رسانم.
حضرت فرمود كه: بلكه طعام مى خورى و آب مى آشامى و بند جام هاى خويش را باز مى كنى و استراحت مى نمايى (بنابر بعضى از نسخ، جام هاى خود را پاكيزه مى گردانى و به حمّام مى روى و روغن مى مالى. بعد از آن، پيغام خود را به جا مى رسانى). و به قنبر فرمود كه: برخيز اى قنبر و او را در منزل فرود آور.
خِداش عرض كرد كه: مرا به چيزى از آنچه ذكر كردى، احتياجى نيست. حضرت فرمود: پس با تو خلوت مى كنم. خِداش عرض كرد كه: هر رازى از براى من آشكار است و سخن پوشيده ندارم (كه احتياج به خلوت داشته باشد). حضرت فرمود كه: تو را سوگند مى دهم به آن خدايى كه نزديك تر است به سوى تو از نَفْست و ميان تو و دلت حائل و مانع مى شود (و اين، كنايه است از غايت قرب و نهايت نزديكى آن جناب). آن خدايى كه مى داند خيانت چشم ها را (كه عبارت است از آن كه دزديده به چيزى نگاه كند، كه نگاه كردن به آن، حلال نباشد) و مى داند آن چيزى را كه سينه ها پنهان مى دارند (يعنى: علم او محيط است به ضمائر و سرائر مخلوقات).
آيا زبير به تو گفت آنچه را كه به تو نمودم؟ خِداش گفت: بار خدايا آرى. حضرت فرمود كه: اگر كتمان مى كردى، بعد از آن كه از تو پرسيدم، نظرت به سوى تو بر نمى گشت و بى فاصله هلاك مى شدى. بعد از آن، تو را به خدا سوگند مى دهم كه: آيا سخنى را به تو تعليم نمود كه چون به نزد من آمدى، آن را بخوانى؟ خِداش گفت: آرى بار خدايا. على عليه السلام فرمود كه: آن كلام، آيه سخره بود؟ عرض كرد: آرى. حضرت فرمود: پس آن را بخوان.
خِداش آن را خواند و على عليه السلام شروع فرمود كه آن را بر خِداش تكرار مى نمود و آن را بر مى گردانيد، و چون خطا مى كرد بر او مى گشود و تعليم مى فرمود، تا آن هنگام كه هفتاد مرتبه آن را خواند. خِداش در دل خويش گفت كه: امير المؤمنين عليه السلام چه صلاح مى داند كه او را هفتاد مرتبه به برگردانيدن آن امر فرمود. حضرت عليه السلام فرمود كه: آيا دل خويش را چنان مى يابى كه آرام به هم رسانيده باشد؟ خِداش عرض كرد: آرى، سوگند به آن كه جانم به دست قدرت اوست. حضرت فرمود كه: پس بگو كه: به تو چه گفتند؟ خِداش آن حضرت را خبر داد و به آنچه گفته بودند.
حضرت فرمود: به ايشان بگو كه: همين سخن شما كافى است كه حجّت بر شما باشد، وليكن خدا گروه ستم كاران را هدايت نمى فرمايد. گمان كرده ايد كه شما برادران منيد در دين و پسران عموى منيد در نسب، امّا نسب را انكار نمى كنم؛ و هر چند كه نسب بريده باشد، مگر آنچه خدا آن را به سبب اسلام پيوند نموده باشد، و امّا گفته شما كه شما در دين، برادران منيد، جوابش اين است كه: اگر راستگو باشيد، به حقيقت كه كتاب خداى عزّوجلّ را مفارقت كرديد، و امر او را نافرمانى نموديد به واسطه كردارهاى شما كه در حق برادر دينى خود كرديد. و اگر نه، به حقيقت كه دروغ گفتيد و افترا بستيد به ادّعاى خويش كه شما برادران دينى منيد.
و امّا مفارقت شما با مردم از آن زمان كه خدا روح محمد صلى الله عليه و آله را قبض فرمود، جوابش اين است كه: اگر شما چنان بوديد كه به حقّ از ايشان مفارقت نموديد، اين حق را به جدايى شما از من در آخر شكستيد و باطل ساختيد. و اگر به باطل از ايشان مفارقت نموديد، گناه اين باطل بر شما واقع شده، با آن تازه اى كه احداث گرديد (و بعضى گمان كرده اند كه مراد از آن، بيرون بردن زن رسول خداست، يعنى: عائشه و احداث فتنه در ميانه مسلمانان و خروج كردن بر امام عادل و اين، به گمان فقير درست نيست؛ بلكه مراد، آن است كه با آن فعلى كه به عمل آورديد، يعنى: مرا يارى نموديد با آن كه من به اعتقاد شما بر حقّ نبودم و بايست مرا واگذاريد) و مع ذلك، بيعت شما با من (و بنا بر بعضى از نُسخ) با آن كه وصف كردن شما خويش را به مفارقت شما از مردم نبود، مگر براى طمع دنيايى كه گمان كرديد كه به اين مفارقت، به آن مى رسيد، و دليل بر اين، گفته شما است كه اميد ما را قطع كردى، و به حمداللّه كه نمى توانيد از دين من، چيزى را عيب كنيد.
و امّا آنچه يا آن كه مرا از عطاى شما رو گردان نمود، همان است كه شما را از حق رو گردان ساخت، و شما را بر اين داشت كه آن را از گردن هاى خود بيرون كنيد، چنانچه اسب كاه گير نافرمان، لجام خويش را بيرون مى كند. و اوست خدا كه پروردگار من است و چيزى را با او شريك نمى گردانيم. پس مگوييد كه آن جناب، نفعش كم تر و دفعش ضعيف تر است، كه سزاوار نام شرك شويد، با آن نفاق كه داريد.
و امّا گفته شما كه من از همه سواران عرب شجاع ترم و گريختن شما از لعن و نفرين من، جوابش اين است كه: هر موقف و مكانى را كارى است كه بايد در آنجا به عمل آيد، و چون سرهاى نيزه ها به هم در رود، كه در معركه قتال بلند شود، و نمدهاى زين اسبان به جنبش آيد، كه سواران بر آن حركت كنند، و شُش هاى شما اَندران شما را پر كند و بترسيد (چه شُش در وقت ترس، ورم به هم مى رساند)، و در آنجا خدا مرا به كمال دل و دلدارى كفايت مى فرمايد، و شجاعت مرا ظاهر مى نمايد. و اما شما هر گاه اِبا مى كنيد به واسطه اين كه من خدا را مى خوانم و شما را نفرين مى كنم، نبايد كه جزع به هم رسانيد، از آن كه مرد ساحرى از گروه ساحران كه شما گمان كرده ايد، شما را نفرين كند: بار خدايا در اين زودى زبير را بكش؛ چنان كشتنى كه از همه انواع آن بدتر باشد، و خون او را بريز با استقرارِ بر گمراهى كه توفيق توبه نيابد، و به طلحه خوارى را بشناسان و او را خوار و بى مقدار گردان، و براى ايشان بدتر از اين را در آخرت، ذخيره فرما، اگر مرا ستم كرده باشند و بر من افترا بسته باشند، و شهادت خود را كتمان نموده باشند، و تو را و رسول تو را در باب من نافرمانى كرده باشند. و به خِداش فرمود كه: آمين بگو. خِداش گفت: آمين (يعنى: بار خدايا مستجاب گردان)
بعد از آن، خِداش، با خويش گفت كه: هرگز صاحب ريشى را نديدم كه خطايش از تو ظاهرتر باشد. حامل حجّتى شدى كه پاره اى از آن، پاره اى را باطل مى كند، و خدا آن را چيزى كه به آن، تمسّك توان جست، قرار نداده و اجزاى آن، ربطى به يكديگر ندارند، و من بيزارى مى جويم به سوى خدا از ايشان. على فرمود كه: به سوى ايشان برگرد و آنچه را كه گفتم، به ايشان اعلام كن.
عرض كرد: به خدا سوگند، كه نمى روم تا آن كه از خدا سؤال كنى كه مرا به سوى تو برگرداند در اين زودى، و مرا براى رضاى خويش توفيق دهد در حقّ تو. پس حضرت چنان كرد و خِداش رفت و زمانى نشد كه باز گشت و با آن حضرت در روز جنگ جمل شهيد شد. خدا او را رحمت كند».

1.اعراف، ۵۴.


تحفة الأولياء ج2
188

۹۲۱.مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ ، قَالَ :كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِذَا غَضِبَ اللّهُ ـ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ـ عَلى خَلْقِهِ ، نَحَّانَا عَنْ جِوَارِهِمْ» .

81 ـ بَابُ مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِي أَمْرِ الْاءِمَامَةِ

۹۲۲.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ سَـلَامِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ؛وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِيعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ سَـلَامِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْهَاشِمِيِّ ـ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ : وَ قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْهُ ـ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :
«بَعَثَ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ رَجُلاً مِنْ عَبْدِالْقَيْسِ ـ يُقَالُ لَهُ: خِدَاشٌ ـ إِلى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ ، وَ قَالَا لَهُ : إِنَّا نَبْعَثُكَ إِلى رَجُلٍ طَالَ مَا كُنَّا نَعْرِفُهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ بِالسِّحْرِ وَ الْكِهَانَةِ ، وَ أَنْتَ أَوْثَقُ مَنْ بِحَضْرَتِنَا مِنْ أَنْفُسِنَا مِنْ أَنْ تَمْتَنِعَ مِنْ ذلِكَ ، وَ أَنْ تُحَاجَّهُ لَنَا حَتّى تَقِفَهُ عَلى أَمْرٍ مَعْلُومٍ ، وَ اعْلَمْ أَنَّهُ أَعْظَمُ النَّاسِ دَعْوًى ، فَـلَا يَكْسِرَنَّكَ ذلِكَ عَنْهُ ؛ وَ مِنَ الْأَبْوَابِ الَّتِي يَخْدَعُ النَّاسَ بِهَا الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ وَ الْعَسَلُ وَ الدُّهْنُ ، وَ أَنْ يُخَالِيَ الرَّجُلَ ؛ فَـلَا تَأْكُلْ لَهُ طَعَاماً ، وَ لَا تَشْرَبْ لَهُ شَرَاباً ، وَ لَا تَمَسَّ لَهُ عَسَلاً وَ لَا دُهْناً ، وَ لَا تَخْلُ مَعَهُ ، وَ احْذَرْ هذَا كُلَّهُ مِنْهُ ، وَ انْطَلِقْ عَلى بَرَكَةِ اللّهِ ، فَإِذَا رَأَيْتَهُ ، فَاقْرَأْ آيَةَ السُّخْرَةِ ، وَ تَعَوَّذْ بِاللّهِ مِنْ كَيْدِهِ وَ كَيْدِ الشَّيْطَانِ ، فَإِذَا جَلَسْتَ إِلَيْهِ ، فَـلَا تُمَكِّنْهُ مِنْ بَصَرِكَ كُلِّهِ ، وَ لَا تَسْتَأْنِسْ بِهِ .
ثُمَّ قُلْ لَهُ : إِنَّ أَخَوَيْكَ فِي الدِّينِ ، وَ ابْنَيْ عَمِّكَ فِي الْقَرَابَةِ يُنَاشِدَانِكَ الْقَطِيعَةَ ، وَ يَقُولَانِ لَكَ : أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّا تَرَكْنَا النَّاسَ لَكَ ، وَ خَالَفْنَا عَشَائِرَنَا فِيكَ مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا نِلْتَ أَدْنى مَنَالٍ ، ضَيَّعْتَ حُرْمَتَنَا ، وَ قَطَعْتَ رَجَاءَنَا ، ثُمَّ قَدْ رَأَيْتَ أَفْعَالَنَا فِيكَ ، وَ قُدْرَتَنَا عَلَى النَّأْيِ عَنْكَ ، وَ سَعَةِ الْبِـلَادِ دُونَكَ ، وَ أَنَّ مَنْ كَانَ يَصْرِفُكَ عَنَّا وَ عَنْ صِلَتِنَا ، كَانَ أَقَلَّ لَكَ نَفْعاً ، وَ أَضْعَفَ عَنْكَ دَفْعاً مِنَّا ، وَ قَدْ وَضَحَ الصُّبْحُ لِذِي عَيْنَيْنِ ، وَ قَدْ بَلَغَنَا عَنْكَ انْتِهَاكٌ لَنَا ، وَ دُعَاءٌ عَلَيْنَا ، فَمَا الَّذِي يَحْمِلُكَ عَلى ذلِكَ ؟ فَقَدْ كُنَّا نَرى أَنَّكَ أَشْجَعُ فُرْسَانِ الْعَرَبِ ، أَ تَتَّخِذُ اللَّعْنَ لَنَا دِيناً ، وَ تَرى أَنَّ ذلِكَ يَكْسِرُنَا عَنْكَ ؟
فَلَمَّا أَتى خِدَاشٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ ، صَنَعَ مَا أَمَرَاهُ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ عَلِيٌّ عليه السلام ـ وَ هُوَ يُنَاجِي نَفْسَهُ ـ ضَحِكَ وَ قَالَ : «هَاهُنَا يَا أَخَا عَبْدِ قَيْسٍ» وَأَشَارَ لَهُ إِلى مَجْلِسٍ قَرِيبٍ مِنْهُ؛ فَقَالَ : مَا أَوْسَعَ الْمَكَانَ! أُرِيدُ أَنْ أُؤَدِّيَ إِلَيْكَ رِسَالَةً ، قَالَ : «بَلْ تَطْعَمُ وَ تَشْرَبُ وَ تَحُلُّ ثِيَابَكَ وَ تَدَّهِنُ ، ثُمَّ تُؤَدِّي رِسَالَتَكَ ، قُمْ يَا قَنْبَرُ ، فَأَنْزِلْهُ » .
قَالَ : مَا بِي إِلى شَيْءٍ مِمَّا ذَكَرْتَ حَاجَةٌ ، قَالَ : «فَأَخْلُو بِكَ؟» قَالَ : كُلُّ سِرٍّ لِي عَـلَانِيَةٌ ، قَالَ : «فَأَنْشُدُكَ» بِاللّهِ الَّذِي هُوَ أَقْرَبُ إِلَيْكَ مِنْ نَفْسِكَ ، الْحَائِلِ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ قَلْبِكَ ، الَّذِي يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ، أَ تَقَدَّمَ إِلَيْكَ الزُّبَيْرُ بِمَا عَرَضْتُ عَلَيْكَ ؟» قَالَ : اللّهُمَّ نَعَمْ ، قَالَ : «لَوْ كَتَمْتَ بَعْدَ مَا سَأَلْتُكَ ، مَا ارْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ؛ فَأَنْشُدُكَ اللّهَ ، هَلْ عَلَّمَكَ كَـلَاماً تَقُولُهُ إِذَا أَتَيْتَنِي ؟» قَالَ : اللّهُمَّ نَعَمْ ، قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «آيَةَ السُّخْرَةِ» ؟ قَالَ : نَعَمْ ، قَالَ : «فَاقْرَأْهَا» ، فَقَرَأَهَا ، وَ جَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يُكَرِّرُهَا ، وَ يُرَدِّدُهَا ، وَ يَفْتَحُ عَلَيْهِ إِذَا أَخْطَأَ ، حَتّى إِذَا قَرَأَهَا سَبْعِينَ مَرَّةً ، قَالَ الرَّجُلُ : مَا يَرى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَمْرَهُ بِتَرَدُّدِهَا سَبْعِينَ مَرَّةً ؟ ثُمَّ قَالَ لَهُ : «أَ تَجِدُ قَلْبَكَ اطْمَأَنَّ ؟» قَالَ : إِي وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ .
قَالَ : «فَمَا قَالَا لَكَ ؟» فَأَخْبَرَهُ ، فَقَالَ : «قُلْ لَهُمَا : كَفى بِمَنْطِقِكُمَا حُجَّةً عَلَيْكُمَا ، وَ لكِنَّ اللّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ، زَعَمْتُمَا أَنَّكُمَا أَخَوَايَ فِي الدِّينِ ، وَ ابْنَا عَمِّي فِي النَّسَبِ ؛ فَأَمَّا النَّسَبُ ، فَـلَا أُنْكِرُهُ ، وَ إِنْ كَانَ النَّسَبُ مَقْطُوعاً إِلَا مَا وَصَلَهُ اللّهُ بِالْاءِسْـلَامِ .
وَ أَمَّا قَوْلُكُمَا : إِنَّكُمَا أَخَوَايَ فِي الدِّينِ ، فَإِنْ كُنْتُمَا صَادِقَيْنِ ، فَقَدْ فَارَقْتُمَا كِتَابَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ عَصَيْتُمَا أَمْرَهُ بِأَفْعَالِكُمَا فِي أَخِيكُمَا فِي الدِّينِ ، وَ إِلَا فَقَدْ كَذَبْتُمَا وَ افْتَرَيْتُمَا بِادِّعَائِكُمَا أَنَّكُمَا أَخَوَايَ فِي الدِّينِ .
وَ أَمَّا مُفَارَقَتُكُمَا النَّاسَ مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، فَإِنْ كُنْتُمَا فَارَقْتُمَاهُمْ بِحَقٍّ ، فَقَدْ نَقَضْتُمَا ذلِكَ الْحَقَّ بِفِرَاقِكُمَا إِيَّايَ أَخِيراً ، وَ إِنْ فَارَقْتُمَاهُمْ بِبَاطِلٍ ، فَقَدْ وَقَعَ إِثْمُ ذلِكَ الْبَاطِلِ عَلَيْكُمَا مَعَ الْحَدَثِ الَّذِي أَحْدَثْتُمَا ، مَعَ أَنَّ صِفَتَكُمَا بِمُفَارَقَتِكُمَا النَّاسَ لَمْ تَكُنْ إِلَا لِطَمَعِ الدُّنْيَا زَعَمْتُمَا ، وَ ذلِكَ قَوْلُكُمَا : «فَقَطَعْتَ رَجَاءَنَا» لَا تَعِيبَانِ بِحَمْدِ اللّهِ مِنْ دِينِي شَيْئاً .
وَ أَمَّا الَّذِي صَرَفَنِي عَنْ صِلَتِكُمَا ، فَالَّذِي صَرَفَكُمَا عَنِ الْحَقِّ ، وَ حَمَلَكُمَا عَلى خَلْعِهِ مِنْ رِقَابِكُمَا ، كَمَا يَخْلَعُ الْحَرُونُ لِجَامَهُ ، وَ هُوَ اللّهُ رَبِّي لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً ، فَـلَا تَقُولَا : أَقَلُّ نَفْعاً وَ أَضْعَفُ دَفْعاً ؛ فَتَسْتَحِقَّا اسْمَ الشِّرْكِ مَعَ النِّفَاقِ .
وَ أَمَّا قَوْلُكُمَا : إِنِّي أَشْجَعُ فُرْسَانِ الْعَرَبِ ، وَ هَرَبُكُمَا مِنْ لَعْنِي وَ دُعَائِي ؛ فَإِنَّ لِكُلِّ مَوْقِفٍ عَمَلاً إِذَا اخْتَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ ، وَ مَاجَتْ لُبُودُ الْخَيْلِ ، وَ مَلَأَ سَحَرَاكُمَا أَجْوَافَكُمَا ، فَثَمَّ يَكْفِينِيَ اللّهُ بِكَمَالِ الْقَلْبِ ؛ وَ أَمَّا إِذَا أَبَيْتُمَا بِأَنِّي أَدْعُو اللّهَ ، فَـلَا تَجْزَعَا مِنْ أَنْ يَدْعُوَ عَلَيْكُمَا رَجُلٌ سَاحِرٌ مِنْ قَوْمٍ سَحَرَةٍ زَعَمْتُمَا ، اللّهُمَّ أَقْعِصِ الزُّبَيْرَ بِشَرِّ قِتْلَةٍ ، وَ اسْفِكَ دَمَهُ عَلى ضَـلَالَةٍ ، وَ عَرِّفْ طَلْحَةَ الْمَذَلَّةَ ، وَ ادَّخِرْ لَهُمَا فِي الْاخِرَةِ شَرّاً مِنْ ذلِكَ إِنْ كَانَا ظَلَمَانِي ، وَ افْتَرَيَا عَلَيَّ ، وَ كَتَمَا شَهَادَتَهُمَا ، وَ عَصَيَاكَ وَ عَصَيَا رَسُولَكَ فِيَّ ، قُلْ : آمِينَ» ، قَالَ خِدَاشٌ : آمِينَ!
ثُمَّ قَالَ خِدَاشٌ لِنَفْسِهِ : وَ اللّهِ ، مَا رَأَيْتُ لِحْيَةً قَطُّ أَبْيَنَ خَطَأً مِنْكَ ، حَامِلَ حُجَّةٍ يَنْقُضُ بَعْضُهَا بَعْضاً ، لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهَا مِسَاكاً ، أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللّهِ مِنْهُمَا .
قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «ارْجِعْ إِلَيْهِمَا ، وَ أَعْلِمْهُمَا مَا قُلْتُ» .
قَالَ : لَا وَ اللّهِ حَتّى تَسْأَلَ اللّهَ أَنْ يَرُدَّنِي إِلَيْكَ عَاجِلاً ، وَ أَنْ يُوَفِّقَنِي لِرِضَاهُ فِيكَ ؛ فَفَعَلَ ، فَلَمْ يَلْبَثْ أَنِ انْصَرَفَ وَ قُتِلَ مَعَهُ يَوْمَ الْجَمَلِ؛ رَحِمَهُ اللّهُ» .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 119709
صفحه از 856
پرینت  ارسال به