29
تحفة الأولياء ج2

۷۶۷.محمد بن يحيى روايت كرده است، از محمد بن حسين و احمد بن محمد، از ابن محبوب، از محمد بن فضيل، از ابوحمزه ثمالى، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«چون محمد صلى الله عليه و آله ، پيغمبرى خود را محكم و تمام كرد، و ايّام حيات خويش را كامل ساخت، خداى عزّوجلّ به سوى او وحى فرمود كه: يا محمد، پيغمبرى خويش را تمام ساختى و ايّام خود را كامل گردانيدى. پس قرار ده آن علمى را كه در نزد تو است، با عهود و مواثيق ولايت، با آنچه ايمان به آن، واجب است از آنچه از نزد من به تو رسيده، و اسم اكبر (كه اسم اعظم است، يا كتابى جامع كه از آسمان فرود آمده باشد)، و ميراث علم (كه عبارت است از ولايت عظمى و خلافت كبرى يعنى: رياست دارين و خلافت كونين)، و آثار علم پيغمبرى (كه ارشاد خلائق و هدايت ايشان است و غير آن از معجزات و كرامات)، در ميان اهل بيت خويش، در نزد على بن ابى طالب عليه السلام ؛ زيرا كه من، علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را از فرزندان ذريّه تو هرگز قطع نخواهم كرد ، چنانچه آنها را از ذريّه هاى پيغمبران عليهم السلام قطع نكردم».

۷۶۸.محمد بن حسن۱و غير او، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى؛ و محمد بن يحيى از محمد بن حسين همه، از محمد بن سنان، از اسماعيل بن جابر و عبدالكريم بن عمرو، از عبدالحميد بن ابى ديلم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«موسى عليه السلام ، يوشع بن نون را وصىّ خود گردانيد و يوشع بن نون، فرزندان هارون را وصىّ خود نمود، و فرزندان خويش و فرزندان موسى را وصى نفرمود. به درستى كه خداى عزّوجلّ راست اختيار كردن و برگزيدن. بر مى گزيند هر كه را مى خواهد از هر كه مى خواهد.
و موسى و يوشع به مسيح عليه السلام و آمدن او مژده دادند، و چون خداى عزّوجلّ مسيح را به پيغمبرى مبعوث گردانيد، مسيح عليه السلام به بنى اسرائيل فرمود كه: زود باشد كه پيغمبرى بعد از من بيايد كه نامش احمد و از فرزندان اسماعيل است، و مى آيد با تصديق من (يعنى: در رسالت و طيب ولادت و ردّ تعدّد) و تصديق شما در ايمان و متابعت، و عذر من و عذر شما (و مراد از عذر، حجّت است يا محو اسائت). و وصيّت، بعد از او جارى شد در حواريّان و در مستحفظان كه مأمور به محافظت بودند.
و خداى عزّوجل ايشان را مستحفظان نناميد، مگر به جهت آن كه ايشان مأمور بودند به محافظت اسم اكبر و آن، كتابى است كه هر چيزى كه با پيغمبران عليهم السلام بوده، به آن معلوم مى شود. خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «لَقَدْ أرْسَلْنا [رسلا] بِالْبَيِّناتِ وَ أنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ» (و چنين آيه اى در قرآن نيست. بلى در سوره حديد واقع است كه: «لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أنْزَلْنا»۲ تا آخر آنچه مذكور شد . و ترجمه آن، چنانچه در قرآن است، اين است كه: «هر آينه به حقيقت كه ما فرستاديم فرستادگان خويش را با حجت هاى روشن، و فرو فرستاديم با ايشان، كتاب و ترازو را» كه مراد از آن، چنانچه بعضى گفته اند، عدل است كه سبب انتظام امور است) .
و حضرت فرمود كه: «كتاب، اسم اكبر است و جز اين نيست كه معروف در ميان مردم از آنچه به كتاب آسمانى ناميده مى شود، تورات موسى و انجيل عيسى و فرقان محمد صلى الله عليه و آله است، و در ميان كتاب هاى آسمانى، كتاب نوح عليه السلام است. و نيز در ميان آنها كتاب صالح و شعيب و ابراهيم عليهم السلام است. و خداى عزّوجلّ خبر داده است كه: «إنَّ هذا لَفى الصُّحُفِ اْلأُولى * صُحُفِ إبْراهيمَ وَ مُوسى» ، يعنى: به درستى كه اين سخن (يعنى: مضمون «قَدْ أفْلَحَ مَنْ تَزَكّى * وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى * بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا * وَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أبْقى * إنَّ هذا لَفى الصُّحُفِ اْلأُولى * صُحُفِ إبْراهيمَ وَ مُوسى»۳ ، يا آنچه محمد صلى الله عليه و آله آن را از جانب خدا آورده است) هر آينه در صحيفه هاى پيشين است، يعنى: كتاب هاى نخستين صحيفه هاى ابراهيم و موسى». و حضرت فرمود: «پس كجاست صحيفه هاى ابراهيم؟ جز اين نيست كه صحيفه هاى ابراهيم، اسم اكبر و صحيفه هاى موسى نيز اسم اكبر است.
پس هميشه وصيّت در باب عالمى بعد از عالمى بوده، تا آن كه آن را به محمد صلى الله عليه و آله تسليم كردند، و چون خداى عزّوجلّ محمد را به پيغمبرى مبعوث گردانيد، فرزندان مستحفظان مطيع و منقاد آن حضرت گرديدند، و بنى اسرائيل (كه جهودانند)، او را به دروغ نسبت دادند، و آن حضرت مردم را خواند به سوى خداى عزّوجلّ و در راه آن جناب با كافران، جهاد فرمود.
بعد از آن، خداى جلّ ذكره، بر او فرو فرستاد كه فضل وصىّ خود را آشكار كن. پيغمبر عرض كرد كه: پروردگار، به درستى كه عرب، گروهى ستم كارانند كه كتابى در ميانه ايشان نبوده، و پيغمبرى به سوى ايشان مبعوث نشده، و فضيلت پيغمبرى را كه پيغمبران داشته اند، نمى شناسند، و شرف و بزرگوارى ايشان را نمى دانند، و به من ايمان نخواهند آورد، اگر ايشان را به فضل اهل بيت خويش خبر دهم.
پس خداى جلّ ذكره فرمود: «وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ»۴ و «وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ»۵ ، يعنى: «و اندوهناك مباش بر ايشان و بر ايمان نياوردن ايشان». «و بگو كه: بر شما است سلام (هجران و مجانبت، نه سلام تحيّت و كرامت). پس زود باشد كه بدانند در آخرت وبال امر و بدى عاقبت خود را» (و اين آيه در آخر سوره زخرف است و به جاى و لا تحزن عليهم فاصفح عنهم است، و ترجمه آن اين است كه: «پس رو به گردان از ايشان و اغماض كن از مكافات ايشان». مگر آن كه دو موضع از قرآن، با هم نقل شده باشد؛ چه در آخر سوره حجر است كه: «وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ» ).
بعد از آن پيغمبر چيزى از فضل وصىّ خود را مذكور ساخت، و نفاق در دل هاى ايشان واقع شد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله اين نفاق را دانست و دانست آنچه را كه مى گفتند. پس خداى جلّ ذكره فرمود كه: يا محمد، «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ»۶«فَإنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ»۷ (و ظاهر كتاب اين است كه نظم آيه در قرآن چنين باشد، و چنين نيست؛ زيرا كه از اوّل آيه تا يقولون در سوره حجر است، و تتّمه در سوره انعام و پيش از آن، اين است كه: «قَدْ نَعْلَمُ إنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذى يَقُولُونَ»۸ ). و ترجمه آنچه در سوره حجر است، اين است كه: «و هر آينه به حقيقت كه ما مى دانيم آن كه تو تنگ مى شود سينه ات به آنچه مى گويند». و ترجمه آنچه در سوره انعام است اين است كه: «به تحقيق كه ما مى دانيم به درستى كه اندوهناك مى گرداند تو را آنچه مى گويند. پس به درستى كه ايشان تكذيب نمى كنند تو را فى الحقيقه و به راستىِ تو اعتقاد دارند، هر چند كه در ظاهر تو را تكذيب كنند (يا آن كه تو را دروغ گو نمى يابند، بنابر قرائت سكون كاف و تخفيف ذال. چنانچه در قرائت اهل بيت عليهم السلام واقع شده) وليكن ستم كاران آيات و نشانه هاى توحيد خدا را انكار مى كنند».
و حضرت فرمود: «ليكن ايشان انكار مى كنند بى حجّت و دليلى كه ايشان را باشد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله ايشان را به هم پيوند و آميزش مى داد، و به واسطه بعضى از ايشان بر بعضى يارى مى جست، و هميشه بر سبيل تدريج چيز كمى را در باب فضل وصىّ خويش براى ايشان اظهار مى فرمود، تا آن كه اين سوره (با اين آيه، كه بعد از اين مذكور مى شود، نازل شد). پس حجّت را برايشان تمام كرد در هنگامى كه به مردن خويش اعلام شد و خبر وفاتش به او رسيد، و خداى جلّ ذكره فرمود كه: «فَإذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ * وَ إلى رَبِّكَ فَارْغَبْ»۹ ، يعنى: پس چون فارغ شوى از تبليغ رسالت، پس رنج كش در مراسم عبادت و به سوى پروردگار خود، پس رغبت كن» (چنانچه بعضى از مفسّرين گفته اند).
و حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه: چون فارغ شوى، عَلَم و نشانه خويش را بر پاى دار، و وصىّ خود را آشكار كن» (و اين تفسير، بنابر كسر صاد فَانصب است كه از نَصَبَ يَنصبُ به فتح عين در ماضى و كسر آن در مستقبل باشد كه مشتّق است از نَصب به سكون صاد كه به معنى برپا داشتن است. و امّا قرائت مشهوره از نصب ينصب به كسر عين در ماضى و فتح آن در مستقبل است كه از نصب به فتح صاد است، به معنى تعب كشيدن. پس يا قرائت اهل بيت عليهم السلام به كسر صاد است، يا فتح صاد فانصب. بنابر مزاوجت و مناسبت، فارغب، يا بنا بر تفسير ظاهر كه نوعى از تأويل و قسمى از تفسير است، يا بيان حاصل معنى است و در تفسير آيه از اهل بيت عليهم السلام مروى است كه چون از حجّة الوداع فارغ شوى، و اداى تبليغ رسالت كنى، على عليه السلام را نصب كن براى امامت و وصايت و خلافت خود و رغبت به جانب او احداث كن، و از اين سراى فانى خود را به دار الخلود رسان، و به فراغت تمام در دارالسّلام قرار گير) .
و حضرت فرمود: «پس پيغمبر، فضل وصىّ خود را به ايشان اعلام فرمود، در آشكار و سه مرتبه فرمود كه: هر كه من مولاى او بودم، پس على مولاى اوست. بار خدايا، دوست دار هر كه او را دوست دارد و دشمن دار هر كه او را دشمن دارد. و نيز در روز فتح خيبر فرمود كه: هر آينه خواهم فرستاد مردى را كه خدا و رسول او را دوست دارد، و خدا و رسولش او را دوست دارند، و به غايت گريزان نباشد، در حالتى كه پيغمبر كنايه مى گفت به آن كه برگشته و از جنگ گريخته بود و اصحاب خويش را بى دل مى گردانيد و ايشان او را بى دل مى گردانيدند (كه يكديگر را مى ترسانيدند از دشمن، يا نسبت بى دلى به هم مى دادند ، و مراد ابوبكر و عمرند كه از جنگ خيبر گريختند) و آن حضرت صلى الله عليه و آله فرمود كه: على عليه السلام ، آقا و بزرگ مؤمنان است .
و فرمود كه: على عليه السلام ، ستون دين است (و بنابر بعضى از نسَخ، ستون ايمان است).
و فرمود كه: اينك همان است كه مردمان را به شمشير مى زند بر حقّ بعد از من.
و فرمود كه: حق، با على است؛ در هر جا كه ميل كند.
و فرمود كه: من دو امر را در ميان شما وا مى گذارم كه اگر آنها را بگيريد، هرگز گمراه نشويد، و آنها: كتاب خداى عزّوجلّ است و اهل بيت من (كه عترت من اند). اى گروه مردمان، بشنويد و من تبليغ رسالت نمودم، كه زود باشد كه شما در كنار حوض كوثر بر من وارد شويد. پس شما را سؤال خواهم كرد از آنچه شما در حقّ دو چيز بزرگ كرده ايد، و آن دو چيز بزرگ: كتاب خداست جلّ ذكره و اهل بيت من. پس بر ايشان پيشى مگيريد كه هلاك مى شويد، و ايشان را تعليم مدهيد؛ زيرا كه ايشان از شما داناترند.
پس حجّت لازم شد به فرموده پيغمبر صلى الله عليه و آله و به كتاب خدا كه مردمان آن را مى خوانند، و پيغمبر صلى الله عليه و آله ، هميشه فضل اهل بيت خود را بر امّت القا مى فرمود به كلام معجز نظام، و براى ايشان به قرآن بيان مى نمود كه: «إنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا»۱۰ . و خداى عزّ ذكره فرموده كه: «وَ اعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذى الْقُرْبى»۱۱ ، يعنى: «و بدانيد كه آنچه غنيمت گرفته ايد از كافران (يا كسب كرده ايد از هر چه، و نام چيز بر آن اطلاق شود)، پس خدا را پنج يك آن و رسول خدا را و صاحب خويشى آن حضرت را ثابت است» (يا واجب بر شما، بودن پنج يك آن است براى ايشان). بعد از آن خداى جلّ ذكره فرموده: «وَ آتِ ذا الْقُرْبى حَقَّهُ»۱۲ ، يعنى: و بده خداوند خويشى را آنچه حقّ اوست» .
و حضرت فرمود: «پس على، ذوالقربى و صاحب خويشى بود و حقّ آن حضرت وصيّتى بود كه از برايش قرار داده شد با اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى، پس خدا فرمود كه: «قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْرًا إلاَّ الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى»۱۳ ، يعنى: «بگو: يا محمد، كه نمى خواهم از شما بر تبليغ رسالت مزدى را و از براى امر به معروف و نهى از منكر توقّع اجرى ندارم، وليكن طلب مى كنم از شما دوستى ثابت و متمكّن در خويشى من كه خويشان مرا دوست داريد».
و فرمود كه: «وَ إذا [الْمَوَدَّةُ ]سُئِلَتْ * بِأيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»۱۴ . حضرت فرمود كه: «خدا فرمايد كه: سؤال مى كنم شما را از دوستى (يعنى: دوستى صاحب خويشى پيغمبر)، كه فضل آن را بر شما فرو فرستادم كه به كدام گناه ايشان را كشتيد» (و اين تفسير، بنابر ظاهر، يا بنابر قرائت مودّت به فتح ميم و واو و تشديد دال بر وزن محبّت است، چنانچه از اهل بيت عليهم السلام مروى است. اما بنا بر قرائت مشهوره كه مؤودة است بر وزن محبوبه، ترجمه آن اين است كه: و چون دختر زنده در گور شده پرسيده شود كه به كدام گناهى كشته شده).
و خداى جلّ ذكره فرموده كه: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»۱۵ حضرت فرمود كه: «كتاب خدا، ذكر است و اهل آن، آل محمد عليهم السلام اند، و خداى عزّوجلّ مردم را امر فرموده به سؤال كردن از ايشان، و مأمور نشده اند به سؤال كردن از جاهلان، و خداى عزّوجلّ قرآن را ذكر ناميده، پس آن جناب تبارك و تعالى فرموده است كه: «وَ أنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»۱۶ ، يعنى: «و فرو فرستاديم به سوى تو ذكر را (كه عبارت است از قرآن)، تا بيان كنى از براى مردمان آنچه را كه فرو فرستاده شد به سوى ايشان، و شايد كه ايشان تفكّر نمايند». و فرموده كه: «وَ إنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»۱۷ ، و فرموده كه: «أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ»۱۸ ، و فرموده كه: «وَ لَوْ رَدُّوهُ إلَى [اللّهِ وَ إلىَ]الرَّسُولِ وَ إلى اُولى اْلأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»۱۹ ، يعنى: و اگر بر مى گردانيدند امر را به سوى خدا، و به سوى رسول، و به سوى صاحبان امر از ايشان، هر آينه مى دانستند آن را آنان كه استخراج مى كنند امر را از پيغمبر و اولوالامر». (و در قرآن الى اللّه مذكور نيست، بلكه چنين است كه «وَ لَوْ رَدُّوهُ إلَى الرَّسُولِ» تا آخر آنچه گذشت). و حضرت فرمود كه: «پس خدا ردّ فرموده امر را (يعنى: امر مردمان) به سوى صاحبان امر از ايشان، كه امر فرموده به طاعت ايشان و به رد نمودن به سوى ايشان .
و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجّة الوداع مراجعت فرمود، جبرئيل بر او فرود آمد و گفت كه: «يا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إنَّ اللّهَ لا يَهْدى الْقَوْمَ الْكافِرينَ»۲۰ . پس پيغمبر مردمان را آواز داد و همگى جمع شدند، و چون خار مغيلان در آنجا بسيار بود، امر فرمود كه آن خارها را قطع كردند، و خار و خاشاك آن را روبيدند. بعد از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: اى گروه مردمان، كيست صاحب اختيار شما و سزاوارتر به شما از خودتان؟ گفتند: خدا و رسول او. پس آن حضرت صلى الله عليه و آله سه مرتبه فرمود كه: هر كه من، صاحب اختيار او بودم و هستم، على صاحب اختيار اوست. بار خدايا دوستى كن با هر كه با او دوستى كند و دشمنى كن با هر كه با او دشمنى كند. پس خار سه پهلوىِ نفاق در دل هاى آن قوم خليد و گفتند كه: هرگز خداى جلّ ذكره اين را بر محمد صلى الله عليه و آله فرو نفرستاده و اراده ندارد، مگر آن كه مى خواهد كه بازوى پسر عموى خويش را بلند كند و او را عالى قدر و بلندمرتبه گرداند.
و چون به مدينه رسيد، انصار به خدمت آن حضرت آمدند و عرض كردند كه: يا رسول اللّه ، به درستى كه خداى جلّ ذكره، با ما احسان نمود و ما را به تو و به فرود آمدن تو در ميان ما مشرّف فرمود، و خدا دوستان ما را شاد گردانيد، و دشمنان ما را خوار و غمناك ساخت، و گاهى مى شود كه ميهمانى چند بر تو وارد مى شوند، و تو چيزى را نمى يابى كه به ايشان عطا فرمايى، و به اين سبب دشمنان، تو را شماتت مى كنند، و ما دوست مى داريم و بسيار خواهان اين مطلبيم كه تو سه يكِ جميع اموال ما را بگيرى كه چون واردين مكّه به نزد تو آيند، چيزى داشته باشى كه به ايشان عطا كنى. و رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باب، هيچ جواب نمى فرمود (كه نه رد مى كرد و نه قبول مى نمود)، و انتظار مى كشيد كه از جانب پروردگارش او را چه فرمان رسد. بعد از آن، جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت كه: «قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْرًا إلاَّ الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى»۲۱ و مال هاى ايشان را قبول نكرد.
پس منافقان گفتند كه: خدا اين را بر محمد فرو نفرستاده و اراده ندارد، مگر آن كه مى خواهد كه بازوى پسر عموى خويش را بلند سازد و اهل بيت خود را بر ما بار كند (كه ايشان را بر ما مسلّط گرداند و ما را مسخّر ايشان سازد كه محكوم حكم ايشان باشيم). ديروز مى گويد كه: هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. و امروز مى گويد كه: «قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْرًا إلاَّ الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى» . بعد از آن، آيه خمس بر آن حضرت نازل شد، گفتند: مى خواهد كه مال ها و غنيمت ما را به ايشان عطا كند.
پس جبرئيل عليه السلام به نزد آن حضرت آمد و گفت: يا محمد، به درستى كه تو پيغمبرى خود را تمام و محكم ساختى (و ايّام خويش را كامل گردانيدى)، پس قرار ده اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را در نزد على عليه السلام ؛ زيرا كه من زمين را وا نمى گذارم مگر آن كه مرا در آن عالمى باشد كه طاعت من به سبب او شناخته شود، و ولايت من به وساطت او معروف گردد، و حجّتى باشد از براى هر كه متولّد مى شود، و در زمان ميانه رحلت پيغمبر تا وقت بيرون آمدن پيغمبر ديگر». و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «پس پيغمبر وصيّت نمود به سوى على به اسم اكبر، و ميراث علم، و آثار علم پيغمبرى، و وصيّت كرد به سوى او به هزار سخن و هزار باب از علم، كه هر سخنى، هزار سخن و هر بابى، هزار باب را مى گشايد».

1.در نوشته مترجم - رحمه اللّه - محمد بن حسين است.

2.حديد، ۲۵.

3.اعلى، ۱۴ ـ ۱۹.

4.نحل، ۱۲۷.

5.زخرف، ۸۹.

6.حجر، ۹۷.

7.انعام، ۳۳.

8.شرح ، ۷ و ۸ .

9.احزاب، ۳۳.

10.انفال، ۴۱.

11.اسرا ، ۲۶ و روم ، ۳۸ .

12.شورا، ۲۳.

13.تكوير، ۸ و ۹.

14.نحل، ۴۳.

15.نحل، ۴۴.

16.زخرف، ۴۴.

17.نساء، ۵۹.

18.نساء، ۸۳.

19.مائده، ۶۳.


تحفة الأولياء ج2
28

۷۶۷.مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «لَمَّا أَنْ قَضى مُحَمَّدٌ نُبُوَّتَهُ ، وَ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ ، أَوْحَى اللّهُ ـ عزَّ وَ جَلَّ ـ إِلَيْهِ : أَنْ يَا مُحَمَّدُ ، قَدْ قَضَيْتَ نُبُوَّتَكَ ، وَ اسْتَكْمَلْتَ أَيَّامَكَ ؛ فَاجْعَلِ الْعِلْمَ الَّذِي عِنْدَكَ وَ الْاءِيْمَانَ وَ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ فِي أَهْلِ بَيْتِكَ، عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ؛ فَإِنِّي لَنْ أَقْطَعَ الْعِلْمَ وَ الْاءِيمَانَ وَالِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَمِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ مِنَ الْعَقِبِ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ ، كَمَا لَمْ أَقْطَعْهَا مِنْ ذُرِّيَّاتِ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السلام ».

۷۶۸.مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ غَيْرُهُ ، عَنْ سَهْلٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ؛وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ جَمِيعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ وَ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ أَبِي الدَّيْلَمِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :
«أَوْصى مُوسى عليه السلام إِلى يُوشَعَ بْنِ نُونٍ ، وَ أَوْصى يُوشَعُ بْنُ نُونٍ إِلى وَلَدِ هَارُونَ ، وَ لَمْ يُوصِ إِلى وَلَدِهِ ، وَ لَا إِلى وَلَدِ مُوسى ؛ إِنَّ اللّهَ ـ عزَّ وَ جَلَّ ـ لَهُ الْخِيَرَةُ ، يَخْتَارُ مَنْ يَشَاءُ مِمَّنْ يَشَاءُ ، وَ بَشَّرَ مُوسى وَ يُوشَعُ بِالْمَسِيحِ عليهم السلام .
فَلَمَّا أَنْ بَعَثَ اللّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ الْمَسِيحَ عليه السلام ، قَالَ الْمَسِيحُ عليه السلام لَهُمْ : إِنَّهُ سَوْفَ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي نَبِيٌّ اسْمُهُ أَحْمَدُ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ عليه السلام ، يَجِيءُ بِتَصْدِيقِي وَ تَصْدِيقِكُمْ ، وَ عُذْرِي وَ عُذْرِكُمْ ، وَ جَرَتْ مِنْ بَعْدِهِ فِي الْحَوَارِيِّينَ فِي الْمُسْتَحْفَظِينَ .
وَ إِنَّمَا سَمَّاهُمُ اللّهُ ـ عزَّ وَ جَلَّ ـ الْمُسْتَحْفَظِينَ ؛ لِأَنَّهُمُ اسْتُحْفِظُوا الِاسْمَ الْأَكْبَرَ ، وَ هُوَ الْكِتَابُ الَّذِي يُعْلَمُ بِهِ عِلْمُ كُلِّ شَيْءٍ الَّذِي كَانَ مَعَ الْأَنْبِيَاءِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ ، يَقُولُ اللّهُ عزَّ وَ جَلَّ : «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنا بِالبَيِّنَاتِ مِنْ قَبْلِكَ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ» الْكِتَابُ : الِاسْمُ الْأَكْبَرُ ، وَ إِنَّمَا عُرِفَ ـ مِمَّا يُدْعَى الْكِتَابَ ـ التَّوْرَاةُ وَ الْاءِنْجِيلُ وَ الْفُرْقَانُ ، فِيهَا كِتَابُ نُوحٍ عليه السلام ، وَ فِيهَا كِتَابُ صَالِحٍ وَ شُعَيْبٍ وَ إِبْرَاهِيمَ عليهم السلام ، فَأَخْبَرَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ هذا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولى صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى» فَأَيْنَ صُحُفُ إِبْرَاهِيمَ ؟ إِنَّمَا صُحُفُ إِبْرَاهِيمَ الِاسْمُ الْأَكْبَرُ ، وَ صُحُفُ مُوسَى الِاسْمُ الْأَكْبَرُ .
فَلَمْ تَزَلِ الْوَصِيَّةُ فِي عَالِمٍ بَعْدَ عَالِمٍ حَتّى دَفَعُوهَا إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا بَعَثَ اللّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، أَسْلَمَ لَهُ الْعَقِبُ مِنَ الْمُسْتَحْفَظِينَ ، وَ كَذَّبَهُ بَنُو إِسْرَائِيلَ ، وَ دَعَا إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِهِ .
ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ ـ جَلَّ ذِكْرُهُ ـ عَلَيْهِ : أَنْ أَعْلِنْ فَضْلَ وَصِيِّكَ ، فَقَالَ : رَبِّ ، إِنَّ الْعَرَبَ قَوْمٌ جُفَاةٌ ، لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ كِتَابٌ ، وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلَيْهِمْ نَبِيٌّ ، وَ لَا يَعْرِفُونَ فَضْلَ نُبُوَّاتِ الْأَنْبِيَاءِ ، وَ لَا شَرَفَهُمْ ، وَ لَا يُؤْمِنُونَ بِي إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُهُمْ بِفَضْلِ أَهْلِ بَيْتِي ، فَقَالَ اللّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ : «وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ» وَ «قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» .
فَذَكَرَ مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ ذِكْراً ، فَوَقَعَ النِّفَاقُ فِي قُلُوبِهِمْ ، فَعَلِمَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذلِكَ وَ مَا يَقُولُونَ ، فَقَالَ اللّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ : يَا مُحَمَّدُ ، «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ» ، «فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمِينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ» لكِنَّهُمْ يَجْحَدُونَ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لَهُمْ .
وَ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتَأَلَّفُهُمْ ، وَ يَسْتَعِينُ بِبَعْضِهِمْ عَلى بَعْضٍ ، وَ لَا يَزَالُ يُخْرِجُ لَهُمْ شَيْئاً فِي فَضْلِ وَصِيِّهِ حَتّى نَزَلَتْ هذِهِ السُّورَةُ ، فَاحْتَجَّ عَلَيْهِمْ حِينَ أُعْلِمَ بِمَوْتِهِ وَ نُعِيَتْ إِلَيْهِ نَفْسُهُ ، فَقَالَ اللّهُ ـ جَلَّ ذِكْرُهُ ـ : «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ» يَقُولُ : فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ عَلَمَكَ ، وَ أَعْلِنْ وَصِيَّكَ ، فَأَعْلِمْهُمْ فَضْلَهُ عَـلَانِيَةً ، فَقَالَ عليه السلام : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ ، اللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ؛ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ .
ثُمَّ قَالَ : لَأَبْعَثَنَّ رَجُلًا يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ ، لَيْسَ بِفَرَّارٍ ، يُعَرِّضُ بِمَنْ رَجَعَ ، يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ يُجَبِّنُونَهُ .
وَ قَالَ صلى الله عليه و آله : عَلِيٌّ سَيِّدُ الْمُؤْمِنِينَ .
وَ قَالَ : عَلِيٌّ عَمُودُ الدِّينِ .
وَ قَالَ : هذَا هُوَ الَّذِي يَضْرِبُ النَّاسَ بِالسَّيْفِ عَلَى الْحَقِّ بَعْدِي .
وَ قَالَ : الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ أَيْنَمَا مَالَ .
وَ قَالَ : إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا : كِتَابَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ أَهْلَ بَيْتِي عِتْرَتِي ؛ أَيُّهَا النَّاسُ ، اسْمَعُوا وَ قَدْ بَلَّغْتُ ، إِنَّكُمْ سَتَرِدُونَ عَلَيَّ الْحَوْضَ ، فَأَسْأَلُكُمْ عَمَّا فَعَلْتُمْ فِي الثَّقَلَيْنِ ، وَ الثَّقَـلَانِ كِتَابُ اللّهِ ـ جَلَّ ذِكْرُهُ ـ وَ أَهْلُ بَيْتِي ، فَـلَا تَسْبِقُوهُمْ ؛ فَتَهْلِكُوا ، وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ ؛ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ .
فَوَقَعَتِ الْحُجَّةُ بِقَوْلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ بِالْكِتَابِ الَّذِي يَقْرَؤُهُ النَّاسُ ، فَلَمْ يَزَلْ يُلْقِي فَضْلَ أَهْلِ بَيْتِهِ بِالْكَـلَامِ ، وَ يُبَيِّنُ لَهُمْ بِالْقُرْآنِ : «إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» وَ قَالَ عَزَّ ذِكْرُهُ : «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى» ثُمَّ قَالَ جَلَّ ذِكْرُهُ : «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» .
فَكَانَ عَلِيٌّ عليه السلام ، وَ كَانَ حَقُّهُ الْوَصِيَّةَ الَّتِي جُعِلَتْ لَهُ ، وَ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ ، وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ ، وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ، فَقَالَ : «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» ثُمَّ قَالَ : «وَ إِذَا (الْمَوَدَّةُ) سُئِلَتْ بِأَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» يَقُولُ : أَسْأَلُكُمْ عَنِ الْمَوَدَّةِ ـ الَّتِي أَنْزَلْتُ عَلَيْكُمْ فَضْلَهَا ـ مَوَدَّةِ الْقُرْبى بِأَيِّ ذَنْبٍ قَتَلْتُمُوهُمْ .
وَ قَالَ جَلَّ ذِكْرُهُ : «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ : الْكِتَابُ : الذِّكْرُ ، وَ أَهْلُهُ : آلُ مُحَمَّدٍ عليهم السلام ، أَمَرَ اللّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ بِسُؤَالِهِمْ ، وَ لَمْ يُؤْمَرُوا بِسُؤَالِ الْجُهَّالِ ، وَ سَمَّى اللّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ الْقُرْآنَ ذِكْراً ، فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» .
وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» فَرَدَّ الْأَمْرَ ـ أَمْرَ النَّاسِ ـ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمُ الَّذِينَ أَمَرَ بِطَاعَتِهِمْ وَ بِالرَّدِّ إِلَيْهِمْ .
فَلَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ ، نَزَلَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام ، فَقَالَ : «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» فَنَادَى النَّاسَ ؛ فَاجْتَمَعُوا ، وَ أَمَرَ بِسَمُرَاتٍ ؛ فَقُمَّ شَوْكُهُنَّ ، ثُمَّ قَالَ صلى الله عليه و آله : يَا أَيُّهَا النَّاسُ ، مَنْ وَلِيُّكُمْ وَ أَوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ؟ فَقَالُوا : اللّهُ وَ رَسُولُهُ ، فَقَالَ : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ ، اللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ؛ ثَـلَاثَ مَرَّاتٍ.
فَوَقَعَتْ حَسَكَةُ النِّفَاقِ فِي قُلُوبِ الْقَوْمِ ، وَ قَالُوا : مَا أَنْزَلَ اللّهُ ـ جَلَّ ذِكْرُهُ ـ هذَا عَلى مُحَمَّدٍ قَطُّ ، وَ مَا يُرِيدُ إِلَا أَنْ يَرْفَعَ بِضَبْعِ ابْنِ عَمِّهِ .
فَلَمَّا قَدِمَ الْمَدِينَةَ ، أَتَتْهُ الْأَنْصَارُ ، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللّهِ ، إِنَّ اللّهَ ـ جَلَّ ذِكْرُهُ ـ قَدْ أَحْسَنَ إِلَيْنَا ، وَ شَرَّفَنَا بِكَ وَ بِنُزُولِكَ بَيْنَ ظَهْرَانَيْنَا ، فَقَدْ فَرَّحَ اللّهُ صَدِيقَنَا ، وَ كَبَتَ عَدُوَّنَا ، وَ قَدْ يَأْتِيكَ وُفُودٌ ، فَـلَا تَجِدُ مَا تُعْطِيهِمْ ، فَيَشْمَتُ بِكَ الْعَدُوُّ ، فَنُحِبُّ أَنْ تَأْخُذَ ثُلُثَ أَمْوَالِنَا حَتّى إِذَا قَدِمَ عَلَيْكَ وَفْدُ مَكَّةَ ، وَجَدْتَ مَا تُعْطِيهِمْ ، فَلَمْ يَرُدَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَيْهِمْ شَيْئاً ، وَ كَانَ يَنْتَظِرُ مَا يَأْتِيهِ مِنْ رَبِّهِ ، فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام ، وَ قَالَ : «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» ، وَلَمْ يَقْبَلْ أَمْوَالَهُمْ .
فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ : مَا أَنْزَلَ اللّهُ هذَا عَلى مُحَمَّدٍ ، وَ مَا يُرِيدُ إِلَا أَنْ يَرْفَعَ بِضَبْعِ ابْنِ عَمِّهِ ، وَ يَحْمِلَ عَلَيْنَا أَهْلَ بَيْتِهِ ، يَقُولُ أَمْسِ : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ ، وَ الْيَوْمَ : «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» ، ثُمَّ نَزَلَ عَلَيْهِ آيَةُ الْخُمُسِ ، فَقَالُوا : يُرِيدُ أَنْ يُعْطِيَهُمْ أَمْوَالَنَا وَ فَيْئَنَا .
ثُمَّ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، إِنَّكَ قَدْ قَضَيْتَ نُبُوَّتَكَ ، وَ اسْتَكْمَلْتَ أَيَّامَكَ ، فَاجْعَلِ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَمِيرَاثَ الْعِلْمِ وَآثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ عِنْدَ عَلِيٍّ ؛ فَإِنِّي لَمْ أَتْرُكِ الْأَرْضَ إِلَا وَ لِيَ فِيهَا عَالِمٌ تُعْرَفُ بِهِ طَاعَتِي ، وَ تُعْرَفُ بِهِ وَلَايَتِي ، وَ يَكُونُ حُجَّةً لِمَنْ يُولَدُ بَيْنَ قَبْضِ النَّبِيِّ إِلى خُرُوجِ النَّبِيِّ الْاخَرِ ، قَالَ : فَأَوْصى إِلَيْهِ بِالِاسْمِ الْأَكْبَرِ وَ مِيرَاثِ الْعِلْمِ وَ آثَارِ عِلْمِ النُّبُوَّةِ ، وَ أَوْصى إِلَيْهِ بِأَلْفِ كَلِمَةٍ وَ أَلْفِ بَابٍ ، يَفْتَحُ كُلُّ كَلِمَةٍ وَ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ كَلِمَةٍ وَ أَلْفَ بَابٍ» .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 136480
صفحه از 856
پرینت  ارسال به